eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
📌شهادت یک حادثه‌ی اتفاقی نیست ، بلکه حاصل یک سبک زندگی است 🌹مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که این دختر صبح که از خواب بلند می‌شه باید یه لیوان شیرقهوه جلوش بذاری و ... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته . اما خدا می‌دونه مصطفی تا وقتی که شهید شد ، با اینکه خودش قهوه نمی‌خورد اما همیشه برای من قهوه درست می‌کرد . می‌گفتم : واسه چی این کار رو می‌کنی ؟؟؟ راضی به زحمتت نیستم. می‌گفت : من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم . 🌹همین عشق و محبت‌هاش بود که به زندگیمون رنگ خدایی داده بود . "شهید مصطفی چمران" ✍کتاب افلاکیان، ج ۴ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍به روایت شهید ناظم پور: در منطقه پنوجین عراق مستقر بودیم. نیمه شب شنیدم، صدایی شبیه عبور یک کاراوان از پشت خاکریز می آید...📣 بچه های خمپاره انداز ارتشی کنار ما مستقر بودند. پیش فرمانده آنها رفتم و خواهش کردم تا یک خمپاره منوری بزند، تا منطقه روشن شود و علت صدا را مشاهده کنم. خمپاره انداز خواب آلود بود، به جای خمپاره منوری، خمپاره جنگی انداخت.💥☄ گفتم، من خمپاره منوری می خواهم دوباره بزن. باز خمپاره انداخت و باز هم جنگی!🧐 بار سوم که خمپاره جنگی انداخت بی خیال شدم، سر و صدا هم قطع شده بود...🔥💥 صبح وقتی هوا روشن شد با دوربین منطقه را کنترل کردم، از چیزی که می دیدم مو به تنم سیخ شد.😱😳 خمپاره های جنگی بدون گرا، دقیق روی ستون نظامی قافله دشمن که مشغول حمل انواع سلاح ها بودنداصابت کرده و همه بعثیون به درک واصل شده بودند...😳 عبدالعلی ناظم پور : فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی (عج) :شلمچه /کربلای5 🌹 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌱رهااین کلبه را از غم کنم باز لبالب کتری از زمزم کنم باز تو هیزم جمع کن از جنگل سیب 🍃 که من چای بهشتی دم کنم باز 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ●طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. ●معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است... ●پدری سر پسر را به دامن گرفته است... شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر... کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردی؟ 🌷 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * مجروح که شد  و اعزام کردند بیمارستان‌شیراز ما همه برایش دعا می‌کردیم .یادتون هست که زنگ زدیم و احوالش را پرسیدیم و گفتید خدا را شکر حالش خوبه؟! _آره مادر خدا خیرت بده. تو خیلی به غلامعلی لطف داشتی. خلاصه عجله داشتم بیام شیراز و عیادت غلامعلی. تقریباً یک ماه میشود که غلامعلی مجبور شده بود و توی منطقه نبود. کم کم داشتم آماده میشدم که بیام شیراز که یک شب یک دفعه چشمم به غلامعلی افتاد. فکر کردم اشتباه دیدم مانتوم بود داشتم نگاش می کردم که خندید و گفت:چیه اکبر !؟ باز تو ماتت زد؟! _تو اینجا چه کار می‌کنی غلامعلی؟! _ای بابا یعنی نیام اینجا؟! همینطور که داشتم روبوسی می‌کردم گفتم: _تو که زخمی شده بودی مگه خوب شدی که اومدی؟! غلام میموندی استراحت می کردی تو بدجور مجروح شده بودی به این زودی که خوب نشدی. _نه خوبم خداروشکر شما نگران نباش میبینی که حالم خوبه. دستشو زد به صورتم و رفت توی زنگ تا با بقیه بچه‌ها احوالپرسی کنه که دیدم صدای خنده و سر و صدای بچه ها بلند شده با چه شور و شوقی با غلامعلی احوالپرسی می کردند. دو سه روز بعد که با بچه ها دور هم نشسته بودیم غلامعلی گفت: اکبر توی بیمارستان که بودم یه دکتر خیلی باشخصیت و قد بلندی اومد بالا سرم. گفت: منو میشناسی ؟! هرچی فکر کردم دیدم نمیشناسمش. گفتم نه به جا نمیارم. دکتر گفت: ولی من تو رو میشناسم. تعجب کردم و گفتم: از کجا منو میشناسی؟! میدونی چی گفت؟! میدونی کی بود؟!همون خانوم و آقای که چند سال پیش رو ایست بازرسی دیدمشون و شیشه های مشروب توی ماشینشون پیدا کردیم. دکتری که اومد بالای سرم همون آقا بود. _جدی ؟!تو را شناخت؟! _آره دیگه میگم که شناخت .گفت :من همون آدم بی اعتقادی بودم که از خارج برگشته بودم و خودم و همسرم نگاه خوبی به نظام و انقلاب نداشتیم اما بعد از این برخورد خوب شما که ما را بی قید و شرط آزاد کردید ،همه افکار بدی که درباره بسیجی ها و انقلاب داشتیم توی ذهنمون پاک شد. _آفرین چه خوب! غلامعلی حرفارو که تعریف می‌کرد همه بچه ها تعجب کرده بودند و بعدش از من می‌پرسیدند مگه غلامعلی چطور باهاشون رفتار کرد که اینطوری اون خانم و آقا تغییر کردند ‌. منم بهشون گفتم:مثل الان که با بچه ها با مهربونی برخورد میکنه و هیچ یکی از دستش ناراحت نمیشه! ادامه دارد.. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 لحظاتی دیدنی از وابستگی حاج قاسم به نوه‌های خود 🔺 حاج قاسم میگفت میترسم وابستگی به نوه‌هایم نگذارد بروم شهید شوم 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
• . در شب هـاۍ سرد زمستان بدون بالش و زیرانداز مـےخوابید🙅🏻‍♂ وقتـے اعتراض مۍکردیم مـےگفت : باید این بدن را آمـٰاده ڪنم باید عادت کند ڪھ روزگار طولانـے در خاڪ بماند..!🚶🏿‍♂💔 💛🌱' 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌸لباس عراقی... داخل کیفش یک دست لباس نظامی عراقی پر از جای ترکش و خون خشک داشت! 😳گفتم این لباس به چه کار تو می آید؟ گفت :” من با این لباس کارهای بزرگی انجام میدهم.” عکسی را نشانم داد که با لباس و کلاه عراقی در یک جیپ غنیمتی نشسته بود ، تعریف میکرد:"من با همین لباس ،چند بار به داخل عراقی ها رفتم و با آنها نان و ماست خوردم!😉 با این جیپ هم با بچه ها در منطقه گشت میزنیم.این جیپ را هم از خودشان گرفتم.” حتی از دوستانش شنیدم در همین شناسایی ها مخفیانه خود را به رسانده بود😔😳 🌹 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* و *🏴گرامیداشت محمد غیبی🏴* 🔹با حضور خانواده معظم شهید و روایتگری همرزمان شهید🔹 💢 برادر *کربلایی امیر حسین راستی* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۷ بهمن ماه۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
💔دلتنگ که باشی؛ انگار همه‌ی روزهای هفته پنج‌شنبه می‌شوند و جای خالی‌اش‌، مدام خالی‌تر..🥀 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹حامله بودم که امام علی(ع) را بخواب دیدم. آقا فرمودند: «اسم فرزندت را بگذار علی اکبر.» 🔹یکبار علی اکبر به قلبش اشاره کرد و گفت: «دوست دارم یک تیر اینجا بخورد و شهید شوم.» 🔹کربلای ۵ بود، زیر آتش تمام قد روی خاکریز راه می رفت که تیری به قلبش نشست.‏در عملیاتی با رمز مادرسادات سینه ش سوراخ و شهید شد .... علی اکبر حبشی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید