eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
یـا حضـرت عبـاس مـددے گفتم: فـایده ای ندارد، این منطقـه را بچه ها چنـد بـار گشتـه بودند اما مجیـد ول ڪن نبود. زیر لـب" یا حضـرت عبـاس مـددی" گفت و راه افتـاد رفت طـرف دیگر دشت، اولین بیلی که زد استخـوان ها پیدا شد. خاڪ ها را از روی ڪارتش کنار زدیم و فامیلی اش یـادم نیست اما اسمـش عبـاس بود، با قمـقـمه پـر آب. پشـت پیـراهنش نوشته بود: " فـدای لـب تشنـه ات یا ابـالفضـل." جستجوگر نور 🌷شهید مجید پازوکی🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهید ابراهیم هادی: 📖مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ، حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت رو می خواند . دائما می گفت ، اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست علیه السلام، همه مشکلاتشان حل می شود و امام با دیده لطف به آنان نگاه می کند.... 📚 سلام بر ابراهیم 🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃 میگویند ڪه ابتدای صبح رزق بندگانت را تقسیم میکنی میـشود رزق من امـروز رفاقتی باشـد... از جنـس شھیدان... با عطـر شھـادت... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌷قرار بود یک اتوبوس از بچه های مخابرات را ببریم مشهد. شهید حاج محمد ابراهیمی با وسواس و گزینشی ۳۹ نفر را انتخاب کرد. شب حرکت بود که خبر دادن اتوبوس ۴۱ صندلی دارد. حاج محمد گفت یکیش احمد باشه! نماز صبح رفتیم نمازخانه پادگان. بعد نماز منتظر شدیم تا سلام های احمد تمام بشه. خواست بره، حاج محمد بهش گفت:احمد میای امروز بریم مشهد؟ احمد بلافاصله نشست و به سجده رفت. چند دقیقه ای اشک می ریخت. بلند شد و گفت: نمی دونستم آقا یک بار هم بهش بگی، انقدر زود جواب می ده، چرا نیام! گفتم احمد چی شد؟ گفت هر روز رو به آقا می گفتم: اطلبنا من جوارک، امروز گفتم آقا اطلبنا من قبرک! چند دقیقه نشد، طلبید! احمد شجاعی 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * یک شب که حبیب طبق معمول با لباس‌های خاک آلود از پادگان به خانه برگشته است ، حمید برق خاصی را در نگاه او می بیند. رفتارش جور عجیبی شده است.  انگار زیادی سرحال و سردماغ است. دل حمید گواهی می‌دهد که اتفاقی در شرف وقوع است. حبیب برادرزاده‌اش محسن را که تازه به دنیا آمده در آغوش می گیرد و او را می بوسد. با زبان کودکانه با او حرف می‌زند و قربان صدقه اش می رود. بعد همان طور که محسن را توی بغل خوابانده می گوید: «دیگه نمی خوام برگردم پادگان» برق از سر حمید می پرد. فکر می‌کند اشتباه شنیده: «چی؟!» حبیب تکرار می کند :دیگه از امشب برنمیگردم پادگان. حمید مبهوت مانده :خودت میفهمی چی داری میگی؟! _بله میفهمم باید لباسامو بسوزونم! _میدونی فرار از خدمت یعنی چی ؟!بگیرنت حکمت اعدامه! حبیب حرفی نمیزند. حمید با عصبانیت می گوید: «مگه اومدن دنبالت که با زور ببرنت سربازی ؟!خودت با پای خودت رفتی! حالا دیگه فرار کردنت چیه ؟!میدونی چه بلایی ممکنه سرت بیاد؟!» _میدونم .درسته که خودم خواستم برم ، اما امام خمینی دستور دادند که هر سربازی که میتونه باید از سرباز خونه فرار کنه! حمید حرفی نمی زند. خیره می ماند به دهان حبیب که ادامه می‌دهد: «تازه رفتم از الله صدرالدین حائری و آیت الله دستغیب هم کسب تکلیف کردند و گفتند باید فرار کنی!» حمید نگاهی به حبیب می اندازد.به این فکر می‌کند که چقدر طول میکشد تا ساواک برادر جوانش را دستگیر کند و به جوخه اعدام بسپارد. برای لحظه خشم همه وجودش را می گیرد.وسوسه می شود از جا بلند شود با میله آهنی که شب ها پشت در هال می گذارد که در چفت بماند ، دست و پای حبیب را بشکند تا مدتی توی رختخواب بیفتد بلکه این فکر های دیوانه وار از سرش بیفتد. _میدونی این کار چقدر خطرناکه؟! _قرار اتفاق بزرگی بیفته کارهای بزرگ همیشه خطر داره! حمید آرامش او را که می بیند کمی دلش آرام می گیرد. در دل می گوید: «خدایا میسپارمش به خودت !هر طور که صلاحش باشه پیش ببر» ساعتی بعد دو برادر توی حیاط خانه لباس های سربازی حبیب را سپردند به زبان‌های آتش.حبیب طوری به آتش زده که انگار همه طاغوتی ها را در آن می بیند. حمید اما در فکر است.  با خودش فکر می‌کند دارم کار درستی می کنم؟! ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
کاروان هزار شهید قرار بود اولین تفحصی که انجام شد یک کاروان نفری از شهدا بفرستیم مشهد... سیزده تا شهید کم بود تا بشود هزار تا... رفت بالای یکی از کانال ها ایستاد به گریه و زاری!! گفت: شهدا داریم می بریم مشهد... ۱۳ تا جای خالی داریم! هر کس می آید بسم الله... آمد توی کانال،صد متری کند؛ یکهو صدامان کرد،رفتیم توی کانال؛ پس فردا کاروانی با هزار شهید راهی شد... روای: همرزم شهید مجید پازوکی این جمله را بارها ازش شنیده بودیم: معنی ندارد کسی بگوید من ؛ تا وقتی امام رضا علیه السلام هست... _شهادت 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 حبیب بعد از بازگشت از دومین اعزام به جبهه،در حین برگشت از آبادان با لنج سه روز روی آب سرگردان می‌شود. در این مدت حال و احوال خودش را می‌نویسد... در رفتنم صفیر کنگره عرش را برجانم می‌شنیدم و به امید رها کردن جانم از این دام گه بودم و حال که برمی‌گردم... این جسم برایم سنگینی می‌کند. چه سنگین است این بار، کمر را می‌شکند.. بر سر قبر شهدای تازه به خاک سپرده‌شده می‌رویم. جسمشان را می‌گویم. بعضی‌ها جسمشان هم به آسمان می‌رود. یعنی که جسمشان هم از جنس روحشان می‌شود. آن‌ها که جسمشان هم از جنس روحشان شود، قبل از رفتنشان هم، دیگر صحبت ناجنس برایشان عذاب الیم می‌شود. بگذریم. خدا کند که از جسم ما هم چیزی بر جای نماند. این را بارها به بچه‌ها گفته‌ام، هیچ دلم نمی‌خواهد از جسمم هم ذره‌ای بر خاک بماند. رجعت به‌طرف "الله" حق است و این حق هر چه تمام عیارتر، حق‌تر.به بچه‌ها می‌گفتم که اگر از جسم من هم اثری ماند، بعد از دفن بر آن سنگی نیندازید و اگر سنگی گذاشتید، بر روی آن اسمم را هم ننویسید.[ و هنوز جسمش برنگشته!] 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃کلیپ دیدنی از لحظه های ناب شهدای مدافع حرم🍃🍃 🌷🌱🌹🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حاج‌قاسم سلیمانی در جهاد فی‌سبیل‌ا... از هیچ چیز پروا نداشت... 🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✨چشم های یک شهید؛ حتی از پشت قاب شیشه ای؛ خیره به تو و به دنبال توست؛ که به گناه آلوده نشوی... 🥀 به چشم هایش قسم "شهید تو را می بیند" 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
وقتی قرار شد به پاس کاردانی‌ها وجانفشانی های مکرر از پایگاه هوایی بوشهر به تهران انتقال یابد ودر ستاد عملیات نیروی هوایی خدمت کند. همسرش فوق العاده خوشحال شد واو را تشویق کرد تا هرچه زودتربرای انتقال اقدام کند.اما اودر دفتر یادداشتش نوشت : باید بازبان خودش قانعش کنم انتقال به تهران یعنی مرگ من چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است. عباس دوران در طول ۲۲ ماه حضور در جنگ ۱۲۰ پرواز عملیاتی داشتند. آنهایی که اهل پرواز هستند می دانند که غیرممکن است.  شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار برآید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد. در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بود و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بود که عراقی ها آرزوداشتند او را اسیر کنند. 🌷 🎊 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * زندگی نامه شهید حبیب فردی* * * * * به همین آقا می گویم: «روز اول متن دست من دادند که خاطره های شما بود از شهید. حرف هاتون خیلی کتابی بود وقتی خوندم با خودم فکر کردم عمران بشه از شما سوال هایی که می خوام بپرسم. با خنده می پرسد :مگه چطور بود؟! می گویم: خیلی خلاصه فقط خصوصیات والای شهید را مطرح کرده بودید . بدون هیچ توضیحی، مثلاً گفته بودید مسجدی بود با اخلاق بود صبور و مهربان بود. می‌گوید خوب همه خانواده ها در مورد شهدا شون هم این طور صحبت می‌کنند, وقتی همه دارن محاسن شهیدشان را میگن که یک نفر نمیتونه بیاد بگه شهید ما خیلی قهر می کرد ،گاهی هم دروغ مصلحتی می‌گفت، همه ی از دستش ذله بودن.  خیلی زود از کوره در می‌رفت...چنین حرف‌هایی در مورد یک شهید برای خود شما قابل تصور نیست. خنده ام گرفته و با سر تایید می‌کنم. ادامه می دهد: «از شما خیلی که بتونی حرف بزنی در حد چند صفحه. خود شما جای ما باشید ترجیح میدید در این مجال و حجم کم راجع به چه چیزهایی صحبت کنید؟! از غیبت های شهید در مدرسه بگید یا از شیطنت‌های بچگیش یا خصوصیات خوب دینی و رفتاریش؟! باسم حرف‌های آقای فردی را تصدیق می کنم و با لحنی که کمی شیطنت در آن است می گویم:«حالا خودمونیم آقای فردی اما راستشو بگین که برادرتون خصوصیات بدی هم داشت یا نه؟! کمی مکث می‌کند و بعد با لحن آرامی می گوید: «ببین دختر ما آدمای خصلت را داریم که شاید تا وقتی یه چیزی رو داریم خوب قدرشو نمیدونیم,اما وقتی از دستش دادیم تازه می فهمیم که چی شده و با یاد آوردن خوبی های آن دل خودمان را بیشتر میسوزونیم. اصلا هر کسی که عزیزی را از دست بده فقط سعی می کنه خوبی های آن را توی ذهنش نگه داره یعنی بخواد هم نمیتونه کاری غیر از این بکنه» سوال من پشیمان شده‌ام حمید آقا می‌کشد و ادامه می‌دهد: «از حبیب به جز خوبی و مهربانی هیچی تو ذهنم نمانده. باور کنید هرچی فکر می کنم نمیتونم ازش بدی به یاد بیارم.کسی را که خیلی دوست داری چطور میتونی بعد از رفتنش به بدی هاش فکر کنی؟من و این رابطه مون بالاتر از برادری بود رفیق هم بودیم» اشک چشم هایش را پر میکند عینکش را برمی دارد تا اشک هایش را پاک کند. سر پایین می اندازم خجالت زده می گویم :«متاسفم» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿