#قصه_آشنایی
سلام🙃
امروز میخوام براتون یک قصه بگم🤓
قصه آشنایی با #داداش_مصطفی
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
سومین سفر راهیان نور که رفتم،سرگروهمون که عکس داداش مصطفی رو روی صفحه گوشیم دیده بود بعد از پیاده شدن از اتوبوس با من همقدم شد و گفت: با آقا #مصطفی چطوری آشنا شدی؟
خیلی ذوق کردم که #داداشمو شناخته ☺️یعنی جزو معدود آدم هایی بود که می دیدم میشناسش
خندیدم و گفتم: ی جور خاص😉
و براش تعریف کردم:
اولین سفری که به اینجا اومدم، روز اول چند تا دفترچه که توی هر کدوم اسم و مشخصات یک #شهید بود رو توی یک سبد گذاشتن و گفتن: هر کدومتون یکی از این #سند_عاشقی رو برداره و شب که برگشتید خوابگاه کتاب مربوط به #دوست_شهیدتونو تحویل بگیرید.
من دوبار دفترچه رو عوض کردم، در اصل دنبال یک شهید به روز بودم😜 من هیچوقت نتونستم یک شهید رو به عنوان عمرا انتخاب کنم چون همه برای من عزیز بودن و انتخاب سخت بود😕 با خودم گفتم با این کار یک شهید رو میتونم انتخاب کنم
وقتی سند عاشقی رو باز کردم اسم و عکس شهید رو دیدم خب.... اول اینکه نمیشناختمش! بعدم اینکه انتظار یک شهید دیگه رو داشتم ... بعد هم اینکه من یک شهید ساده میخواستم مثل #حاج_همت یا مثلا #شهید_پلارک نه یک شهید طلبه😳 حس میکردم خو گرفتن باهاش سخت باشه
خلاصه که سند رو گذاشتم توی کیفم و کلا موضوع سند و اسم و این ها کلا فراموشم شد تا شب....
شب توی محوطه خوابگاه یکی از مسئول ها گفت: بچه ها بدویید زود برسد کتاب #رفیق_شهیدتونو بگیرید از داخل خوابگاه😋
من همینطور آهسته آهسته راه میرفتم و وقتی رسیدم به در خوابگاه یکی از خادمین گفتن: #رفیق_شهیدتون کی بود؟
دفترچه رو از کیفم آوردم بیرون و با سختی فامیلی شهید رو خوندم😢
:#شهید_رَدانی_پور🤓 . . .
ادامه دارد. . .
خب رفقا به دلیل اینکه خاطره یک مقدار طولانی هست توی دو قسمت براتون می زارم
در پناه حق😘🤗
کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید👇👇👍
@gomnam_chon_mostafa
#زندگینامه
✅«کارت عروسی»
🔷چند تا کارت را هم برداشت و راهی قمشد! وقتی برگشت پرسیدم!این همه کار داریم کجا رفتی؟!
مکثی کرد و گفت:شنیدی میگن به نیابت از حضرت زهرا (سلامالله علیها) به زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیها) بروید.من هم رفته بودم زیارت. بعد هم یکی از کارتها را داخل ضریح حضرت معصومه(سلام الله علیها)انداختم.
از همه معصومین به خصوص حضرت زهرا (سلامالله علیها) دعوت کردم تا در مراسم ما شرکت کنند!
روز بعد از عروسی دوباره مصطفی را دیدم. چشمانش باد کرده بود. میدانستم از خواب زیاد نیست.
حدس زدم گریه کرده! رفتم جلو و کلی او را سؤالپیچ کردم. تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت:😳😳😳
🔶«منبع:کتاب مصطفی،انتشارات شهید هادی»🔶
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#شهید_ردانی_پور
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#عروسی
#زندگینامه
تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت:
دیشب خواب عجیبی دیدم! در عالم رویا دیدم مجلس عروسی ما برقرار شده.
جلوی در ایستادم. چندین بانوی مجلله که بسیار نورانی بودند وارد مجلس عروسی شدند.
بلافاصله فهمیدم که دعوت ما را جواب دادهاند. با خوشحالی به استقبال آنها رفتم.
با احترام گفتم: خانم شما به مجلس ما آمدهاید!؟
مادر سادات هم با خوشرویی گفتند: «مجلس شما نیاییم کجا برویم؟!»🔷
پ.ن: کارت عروسی شهید ردانی پور
🔶«منبع:کتاب مصطفی،انتشارات شهید هادی»🔶
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#شهید_ردانی_پور
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#زندگینامه
✅«کارت عروسی»
🔷چند تا کارت را هم برداشت و راهی قمشد! وقتی برگشت پرسیدم!این همه کار داریم کجا رفتی؟!
مکثی کرد و گفت:شنیدی میگن به نیابت از حضرت زهرا (سلامالله علیها) به زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیها) بروید.من هم رفته بودم زیارت. بعد هم یکی از کارتها را داخل ضریح حضرت معصومه(سلام الله علیها)انداختم.
از همه معصومین به خصوص حضرت زهرا (سلامالله علیها) دعوت کردم تا در مراسم ما شرکت کنند!
روز بعد از عروسی دوباره مصطفی را دیدم. چشمانش باد کرده بود. میدانستم از خواب زیاد نیست.
حدس زدم گریه کرده! رفتم جلو و کلی او را سؤالپیچ کردم. تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت:😳😳😳
🔶«منبع:کتاب مصطفی،انتشارات شهید هادی»🔶
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#شهید_ردانی_پور
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#عروسی
#زندگینامه
تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت:
دیشب خواب عجیبی دیدم! در عالم رویا دیدم مجلس عروسی ما برقرار شده.
جلوی در ایستادم. چندین بانوی مجلله که بسیار نورانی بودند وارد مجلس عروسی شدند.
بلافاصله فهمیدم که دعوت ما را جواب دادهاند. با خوشحالی به استقبال آنها رفتم.
با احترام گفتم: خانم شما به مجلس ما آمدهاید!؟
مادر سادات هم با خوشرویی گفتند: «مجلس شما نیاییم کجا برویم؟!»🔷
پ.ن: کارت عروسی شهید ردانی پور
🔶«منبع:کتاب مصطفی،انتشارات شهید هادی»🔶
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#شهید_ردانی_پور
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#عروسی
#زندگینامه
تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت:
دیشب خواب عجیبی دیدم! در عالم رویا دیدم مجلس عروسی ما برقرار شده.
جلوی در ایستادم. چندین بانوی مجلله که بسیار نورانی بودند وارد مجلس عروسی شدند.
بلافاصله فهمیدم که دعوت ما را جواب دادهاند. با خوشحالی به استقبال آنها رفتم.
با احترام گفتم: خانم شما به مجلس ما آمدهاید!؟
مادر سادات هم با خوشرویی گفتند: «مجلس شما نیاییم کجا برویم؟!»🔷
پ.ن: کارت عروسی شهید ردانی پور
🔶«منبع:کتاب مصطفی،انتشارات شهید هادی»🔶
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#شهید_ردانی_پور
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#عروسی
#زندگینامه
تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت:
دیشب خواب عجیبی دیدم! در عالم رویا دیدم مجلس عروسی ما برقرار شده.
جلوی در ایستادم. چندین بانوی مجلله که بسیار نورانی بودند وارد مجلس عروسی شدند.
بلافاصله فهمیدم که دعوت ما را جواب دادهاند. با خوشحالی به استقبال آنها رفتم.
با احترام گفتم: خانم شما به مجلس ما آمدهاید!؟
مادر سادات هم با خوشرویی گفتند: «مجلس شما نیاییم کجا برویم؟!»🔷
پ.ن: کارت عروسی شهید ردانی پور
🔶«منبع:کتاب مصطفی،انتشارات شهید هادی»🔶
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#شهید_ردانی_پور
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#عروسی
#زندگینامه
تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت:
دیشب خواب عجیبی دیدم! در عالم رویا دیدم مجلس عروسی ما برقرار شده.
جلوی در ایستادم. چندین بانوی مجلله که بسیار نورانی بودند وارد مجلس عروسی شدند.
بلافاصله فهمیدم که دعوت ما را جواب دادهاند. با خوشحالی به استقبال آنها رفتم.
با احترام گفتم: خانم شما به مجلس ما آمدهاید!؟
مادر سادات هم با خوشرویی گفتند:
مصطفی عزیز ماست
«مجلس شما نیاییم کجا برویم؟!»🔷
#کارت_عروسی_شهید_ردانی_پور
🔶«منبع:کتاب مصطفی،انتشارات شهید هادی»🔶
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#شهید_ردانی_پور
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#عروسی
#زندگینامه
تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت:
دیشب خواب عجیبی دیدم! در عالم رویا دیدم مجلس عروسی ما برقرار شده.
جلوی در ایستادم. چندین بانوی مجلله که بسیار نورانی بودند وارد مجلس عروسی شدند.
بلافاصله فهمیدم که دعوت ما را جواب دادهاند. با خوشحالی به استقبال آنها رفتم.
با احترام گفتم: خانم شما به مجلس ما آمدهاید!؟
مادر سادات هم با خوشرویی گفتند: «مجلس شما نیاییم کجا برویم؟!»🔷
پ.ن: کارت عروسی شهید ردانی پور
🔶«منبع:کتاب مصطفی،انتشارات شهید هادی»🔶
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#شهید_ردانی_پور
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#شهدا
#عروسی
#کارت_دعوت
🔹️میخواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه. اول رفته بود سراغ اهلبیت (علیهمالسلام). یک کارت نوشته بود برای #امام_رضا (علیهالسلام) به مشهد، یک کارت برای امام زمان (ارواحنا فداه) به مسجد جمکران و یک کارت هم به نیت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه. شب حضرت زهرا سلاماللهعلیها را در خواب میبیند که به عروسیاش آمده، شهید ردانیپور به ایشان میگوید: «خانم! قصد مزاحمت نداشتم، فقط میخواستم احترام کنم.»
حضرت زهرا سلاماللهعلیها پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیاییم، به کجا برویم؟»
منبع: تارنمای تبیان و تارنمای ابر و باد
سردار شهید حاج مصطفی ردانیپور
#روایت_شهدا
#شهید_ردانی_پور
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#شهدا
#عروسی
#کارت_دعوت
🔹️میخواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه. اول رفته بود سراغ اهلبیت (علیهمالسلام). یک کارت نوشته بود برای #امام_رضا (علیهالسلام) به مشهد، یک کارت برای امام زمان (ارواحنا فداه) به مسجد جمکران و یک کارت هم به نیت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه. شب حضرت زهرا سلاماللهعلیها را در خواب میبیند که به عروسیاش آمده، شهید ردانیپور به ایشان میگوید: «خانم! قصد مزاحمت نداشتم، فقط میخواستم احترام کنم.»
حضرت زهرا سلاماللهعلیها پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیاییم، به کجا برویم؟»
منبع: تارنمای تبیان و تارنمای ابر و باد
سردار شهید حاج مصطفی ردانیپور
#روایت_شهدا
#شهید_ردانی_پور
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa