#یک_روایت_عاشقانہ
میترسم بعد تو زیاد عمر کنم زهرای زخمی من ...
گورخورام سنن سورادنیاده چوخ عمر ایلیم،اولمرم بو صبرُطاقت که منیم وارفاطمه..💔
#فاطمیه
#یک_روایت_عاشقانہ
🌸نشست روبه رویم،خندید و گفت:
دیدید آخر به دلتون نشستم..!
زبانم بند آمده بود
من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم ،حالا انگار لال شده بودم..
خودش جواب خودش را داد:
رفتم مشهد،یه دهه متوسل شدم
گفتم حالا که بله نمیگید،
امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه،پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم ...
نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت:
اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست،خیر کنن و بهتون بدن ..
نظرم عوض شددو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید ...
خیر شدید وبله گفتید ..
آقای شهیدمدافع حرم محمدحسین محمدخانی🌷
#سبک_زندگی_شهدا
#امام_رضا
رواقِ دل
خدایا ؛ چقدر دوستداشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات که نفهمیدم.... «شهیدمهدیباکری» #برای_خدا_بمان...
#یک_روایت_عاشقانہ💚🌿
آن روز، اول از خدا گفت و از تقوا و بعد از اینکه
چون دختر شهید هستم به من علاقهمند شده
قبل خواستگاری رفته بود سرمزار پدرم حرفهایشرا آنجا با پدرم زده بود که اگر
من لایق دختر شما
هستم خودتان کاری کنید این ازدواج سر بگیرد ؛
و اگر این وصلت به خیر نیست یا من آن فردی
نیستـم که شما برای دخترتان در نظر گرفتهاید
خودتان کاری کنید که جور نشود . آن جلسه از
علاقـهاش به همسـر آینـده گفت ؛ از اینـکه اگـر
ازدواج کنـد همسـرش را بسیـار دوسـت خواهد
داشت، آخرش همگفت:البته این دوست داشتن توی مرحلهی دومه. جاخوردم، سکوتمرا شکستم
و با تعجـب پرسیـدم یعنی چی ؟!!
آرام گفـت : اول خـدا ؛
بعد شـما :)
_ به روایـت همسـر شهید مدافع حرم سعید سامانلو🪴
رواقِ دل
#یک_روایت_عاشقانہ💚🌿 آن روز، اول از خدا گفت و از تقوا و بعد از اینکه چون دختر شهید هستم به من علاقه
#یک_روایت_عاشقانہ 🎀
سرِ سفرهی عقد آروم در گوشم گفت :
میدونی من فردا شهید میشـم ؟! :)
خندیدم و گفتم : از کجا میدونی ،
نکنه علمِ غیب داری!
گفت : آره ، دیشب مادرم حضرت زهرا
(س) رو تو خواب دیدم ..😊
ازدواجمونو بهم تبریک گفت
بعدشم وعدهی شهادتمو داد :)
بغض کردم گفتم : پس من چی !
میخوای همین اول کاری منو تنها بزاری بری ؟!
نبود شـرط وفا بری و منو نبری!
تو که میدونی فردا میخوای شهید بشی ؛
چرا نشستی پایِ سفره عقد !
چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری ؟!!
دستمو گرفت و خندیدُ گفت :
آخه شنیدم شهید میتونه بستگانشو شفاعت کنه ،میخوام که اون دنیا جزو شفاعت شدههام باشی ،
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو
اونجا برات بگیـرم ...
_ به روایت همسر شهید مدافع حرم هادی ابراهیمی🕊️
رواقِ دل
#یک_روایت_عاشقانہ 🎀 سرِ سفرهی عقد آروم در گوشم گفت : میدونی من فردا شهید میشـم ؟! :) خندیدم و گفت
#یک_روایت_عاشقانہ 🎀
تلوزیون میدیدم ،مصاحبہ شهردار شهرمون رو نشون میداد.
سرش رو انداختہ بود پایین و آروم آروم حرف میزد.با خودم گفتم: این دیگہ چہ جور شهرداریہ؟!
حرف زدن هم بلد نیست..
پا شدم و تلوزیون رو خاموش ڪردم
چند وقت بعد همین آقاے شهردار شد شریڪ زندگیم...
روزے ڪہ اومد خواستگارے
راستش...
نہ من درست و حسابے دیدمش!
نہ اون منو!
بس ڪہ هر دومون سر بہ زیر نشستہ
بودیم
بعد اون روز دیگہ دیدارے نبود،تا
روز عقدمون
روزهاے قبل از عقد
خواهرهاش با تعجب و اعتراض بهش میگفتن: آخہ داداش من،
شما ڪہ دخترہ رو نگاشم نڪردے
چرا و چطور پسندیدیش آخہ؟
بابا نمیگے شاید كور باشہ...؟!
كچل باشہ؟!
تو جوابشون گفتہ بود: ازدواج من
محض رضاے خداست،معیارایے كہ مدّ نظرم بود ایشون داشت.
مطمئنم همراہ و همسفر زندگیمہ
روز عقد
زن هاے فامیل
منتظر رؤيت روے ماہ آقا داماد بودن
وقتے اومد گفتم:بفرماييد،اینم شادوماد
دارہ میاد
؛ڪت و شلوار پوشیدہ و تر و تمیز...
همہ با تعجب نگاہ میڪردن!
با همون لباس سپاه همیشگیش بود
فقط پوتینایش یہ ذرہ خاڪے بود :)
همسرشهیدمهدیباڪری
#سبک_زندگی_شهدا
نامه شهید دانشگر به همسرشون....
فاطمه جان،عزیزم دوستت دارم ...دعامیکنم امتحاناتت را به خوبی پشت سر بگذاری وحالت هرروز از دیروز بهتر باشد من هم به یادت خواهم بود امیدوارم توهم مرا یاد کنی...💚 امیدوارم فاصله ی جسم هایمان ،قلب هایمان را بهم نزدیک ترکند تابتوانیم ظرفیت عاشق شدن را پیدا کنیم؛شنیدی میگویند زنده بودن فاصله گهواره تا گور است وزندگی کردن فاصله زمین تا آسمان ،امیدوارم هرروز آسمانی ترشوی...
توهم مرا دعا کن خداوند قلب هایمان را به رنگ خود درآورد و پاکمان کند...
خ د د « این هم رمزِ دوست دارمشان ،اصلا هم به صداقت وعشق پاکشون پی نبردیم :) »
#سبک_زندگی_شهدا
#یک_روایت_عاشقانہ
رواقِ دل
#یک_روایت_عاشقانہ 🎀 تلوزیون میدیدم ،مصاحبہ شهردار شهرمون رو نشون میداد. سرش رو انداختہ بود پایین و
خیلی وقتها که بر اثر فشار فعالیتها شب دیر به منـزل میآمد، به شوخی میگفتـم :
راه گم کردی! چه عجب از این طرفها! متواضـعانه میگفت شرمندهام:)
رعایت اهل منزل را زیاد میکرد،
خیلی مقید بود
که در مناسبتها حتماً هدیهای برای اعضای خانواده بگیرد؛ حتی اگر یک شاخه گل بود.🌹
با بچهها بسیار دوست بود💚
دوستی صمیمی و واقعی و تا حد امکان زمانی را به آنها اختصاص میداد.
بچهها به این وقت شبانه عادت کرده بودند. وقتی ساعت مقرر میرسید دخترم بهانهحضورش را میگرفت.
با پسرم محسن بازیهاي مردانه میکرد؛ بدون این که ملاحظه بچگی یا توان جسمی او را بکند،به جد کشتی میگرفت و این مایه غرور محسـن بود.
- به روایـت همسـرمحترم شهيد هستهای مجید شهریاری
#یک_روایت_عاشقانہ 🎀
من از لیلـے و مَجنون درسِ عشقم را نمـےگیرم ،کـه باشَد حضـرت زهرا هنوزم لیلــےِ حیدر♥️
💕 امیرمومنان درباره بانوی
خود فاطمه زهرا س فرمود :
به خدا قسم تا زمانی که خدا جان
او را قبض نمود ؛هرگز او را به خشم درنیاورده و هرگز به کاری ناگوار وادار نساختم
فاطمه س نیز هرگز مرا خشمگین نکرد و در هیچ کاری از من سرپیچی ننمود
اینگونه بود که هرگاه به او می نگریستم غصه ها و ناراحتی هایم بر طرف می شد 💕
#یک_روایت_عاشقانہ
#سبک_زندگی_اهلبیت