eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.3هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
77 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌳🌲اهمیّت درخت‌کاری🌲🌳🌴 وقتی می‌خواهد به پا شود، همه‌ی عالم به هم می‌ریزد، و تمام نظام هستی از هم می‌پاشد! ☀️ نور خورشید گرفته می‌شود إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ سوره تکویر، آیه۱ ⭐️ ستاره‌ها تیره و تار می‌شوند وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ سوره تکویر، آیه۲ ⛰ کوه‌ها به حرکت در می‌آیند وَ إِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ سوره تکویر، آیه۳ 🌊 دریاها به جوش می‌آید وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ سوره تکویر، آیه۶ 📖حتّی قرآن کریم می‌فرماید: ⚡️یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ سوره حج، آیه ۲ ⇦•وقتی قیامت را می‌بینید، هر مادر شیردهی، کودک شیرخوارش را فراموش می‌کند. ⚡️ وَ تَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا سوره حج، آیه۲ ⇦• و هر بارداری جنین خود را بر زمین می‌نهد، و از شدّت وحشت سقط جنین می‌کند. ⚡️ وَ تَرَی النَّاسَ سُکَارَی سوره حج، آیه ۲ ⇦• و مردم را مست می‌بینی حالا این وضعیت وحشتناک رو در نظر بگیرید... ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ 💠🔹پیامبر اکرم ﷺ فرمود: 🍃 إِنْ قَامَتِ السَّاعَةُ وَ فِی يَدِ أَحَدِكُمُ الْفَسِيلَةُ فَإِنِ اسْتَطَاعَ أَنْ لَا تَقُومَ السَّاعَةُ حَتَّى يَغْرِسَهَا فَلْيَغْرِسْهَا اگر عُمر جهان رو به پایان بود و جهان در آستانه‌ قرار داشت.. و یکی از شما نهالی در دست داشته باشد.. چنانچه به قدر کاشتن آن نهال فرصت داشته باشد، باید فرصت را از دست ندهد و آن نهال را بکارد. 📘مستدرک الوسائل (میرزا حسین نوری)، به نقل از درر اللآلی، جلد۱، صفحه۳۰ 🌿 یعنی کاشتن اینقدر مهمّه، که در اون لحظه‌ حساس هم، به آدم نفع می‌رساند. ❌ درست است که دیگر به درد دنیای آدم نمی‌خورد ✅️ ولی به درد آخرت می‌خورد... ‌‌°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قـــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
🔻یک تفکّر غلط🔻 ✍ زیاد این جمله رو شنیدیم که میگن: فلانی هنوز جَوونه، خیلی بهش سخت نگیر...🙂 ☝️ امّا یک شایسته از نظر قرآن، هیچ وقت ، و حساب و کتاب رو فراموش نمیکنه. حضرت لقمان، که خدا بهش فراوان داده بود، به فرزند جوانش می‌فرماید: 🕋 یٰا بُنَیَّ إِنَّهٰا إِنْ تَکُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمٰاوٰاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّٰهُ إِنَّ اللّٰهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ (لقمان/۱۶) 💢 پسرم! اگر به اندازه‌ی سنگینی دانه‌ی خردلی عملِ خوب یا بد داشته باشی، و این عمل کوچکت در دل سنگی، یا در گوشه‌ای از آسمان‌ها و زمین قرار بگیرد، خداوند آن را در برای حسابرسی می‌آورد. زیرا خداوند دقیق و آگاه است. 📣 حسابرسىِ خداوند خیلی دقیق و کامله، حتّی برای جَوون‌ها💯 آدمِ حکیم، هیچوقت نمیگه: حالا جَوونه، بهش سخت نگیر.❌ چون این جمله یعنی: ❌ از مسئولیت شونه خالی کردن، ❌ و در نهایت سقوطِ یک جَوون😱 ✔️ پس جَوونتون رو، همون اوّلِ جوونی، از خواب و خیال بیدار کنید...❗️ @goranketabzedegi
▪️ نام گذاری جنين سقط شده... 📜 قال امیرالمؤمنین علی علیه السلام : اگر فرزندان شده تان روز شما را ببینند در حالی که نامی برای آنها نگذاشته اید فرزند سقط شده به پدرش می گوید: چرا برای من نامی تعیین نکرده ای⁉️ در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محسن علیه السلام را قبل از اینکه به دنیا بیاید نامگذاری کرده بود. 📚 بحارالانوار ج 43 ص 195 ☘
در انواعی دارد: حسابرسی سریع. «و هو أسرع الحاسبین» از تمام نعمت ها می پرسند. «لتسئلنّ یومئذٍ عن النعیم» از همه می پرسند حتّی از پیامبران. «فلنسئلنّ الّذین ارسل الیهم و لنسئلنّ المرسلین» حسابرسی بعضی آسان است. «حساباً یسیراً» حسابرسی بعضی سخت است. «حساباً شدیداً» استاد نوروزی @goranketabzedegi
🔴جایگاه بعد از مرگ کسانی که خودکشی می کنند کجاست؟ ✳️ آنچه که از روایات برداشت می شود این است که فردی که به دست خود رشته حیاتش را پاره می کند و دار زندگی  را وداع می گوید جهنمی🔥 بوده و در آن جاودان خواهد بود. 💥چون حقیقت آن است که خودکشی کننده ، اگر چه اسماً شیعه باشد ، رسما شیعه نیست. 🍀چون طبق روایات ، شیعه محال است خودکشی کند. 🔴لذا شخص ابتدا از محبّت اهل بیت (علیه السلام) بیرون می رود و آنگاه خودکشی می کند. 🔵خودکشی علاوه بر اینکه گناه است، نشانگر این است که شخصی که خودکشی می کند، از رحمت الهی مایوس شده است و دیگر امیدی به خداوند ندارد!! 🌟 این مسئله بسیار مهم است که ما باید همواره به خداوند ایمان داشته باشیم وبه کمکهایش امیدوار: 🌹آيا خدا برای نگهداری بنده اش کافی نيست؟! ✳️ابوسعید خدری می گوید: ما در جنگها به صورت کاروانهای نوزده نفری بیرون می رفتیم و کارها را در میان خود تقسیم می کردیم . ⚡️اتفاقا در کاروان ما مردی بودکه کار سه نفر را انجام می داد؛ هم هیزم جمع می کرد، هم آب می آورد و هم غذا پخت می کرد. ❄️ این موضوع، به عرض پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید. حضرت فرمودند:  او اهل دوزخ 🔥است.» ❗️ما تعجب کردیم. وقتی که با دشمن روبرو شدیم و به جنگ پرداختیم، آن مرد مجروح شد، تیری برداشت و خودش را با آن کشت. 🔰اینجوری شد که فقط بخاطر خودکشی  آن همه ثواب محو شد و او اهل دوزخ گردید...🔥 منابع: 📗لخرائج والجوارح، قطب الدین راوندی (م 573 ه)، الطبعة الاولی، مؤسسة الامام المهدی (عج)، 149 ه، ج1، ص61، ح104 📒فروع کافی ج 7 ص45 @goranketabzedegi
✅از نامه عمل فردی حتما خبر داشتی ✴️اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا(اسراء14) 💢اما ی نامه ی عملم داریم که مال مجموع هر امتیه ✴️... كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَىٰ إِلَىٰ كِتَابِهَا...(الجاثیه28) هر امتی به کتاب خودش فرا خوانده میشود خیلی عجیب شد نه؟؟ با هم ی کم بیشتر با این کتاب آشنا میشیم 📚 @goranketabzedegi
✍️ 💠 ذهنم هنوز درگیر نگاهش بود و برای فهم هر کلمه به زحمت افتاده بودم تا بلاخره حرف آخر را زد :«گروه‌های امدادی هم دارن باهاشون میرن. منم با ابوزینب میرم برا کارای درمانی، تو نمیای؟» ماشین‌ها به سرعت از کنارم رد می‌شدند و انگار هیچ‌کدام سراغ مسافر نبودند که خسته بهانه آوردم :«آخه شیفت دارم!» و او با حاضر جوابی پاپیچم شد :«چند روز بیشتر نمیشه! شیفتاتو عوض کن، همین امروز بیا . ما فردا حرکت می‌کنیم سمت مرز زرباطیه.» 💠 از همان صبحی که مقابل چشمانم رفت، همیشه دلم می‌خواست محبتش را جبران کنم و حالا فرصتی دست دلم آمده بود تا حداقل برای مردم کاری انجام دهم که راضی به رفتن شدم. نورالهدی هم مثل همان روزهای دانشگاه وقتی نقشه‌ای می‌کشید تا آخر ایستاده بود که دو دختر کوچکش را به مادرش سپرد و با همسرش تا آمد، دل پدر و مادرم را نرم کرد و همان شب مرا با خودشان به بغداد بردند. 💠 از فلّوجه تا بغداد یک ساعت راه بود و از بغداد تا مرز سه ساعت و در تمام طول این مسیر، نورالهدی تنها از دوران آشنایی‌مان در دانشگاه پزشکی بغداد می‌گفت. اصلاً به روی خودش نمی‌آورد در این سال‌ها بین ما چه گذشته و شاید نمی‌خواست آزارم دهد که حتی نامی از برادرش نمی‌برد و با همان صورت سفید و چشمان روشنش تنها به رویم می‌خندید. 💠 همسرش ابوزینب هنوز در حال و هوای جنگ و در هر فرصتی از خاطرات رفقای ایرانی‌اش در نبرد با می‌گفت و بین هر خاطره سینه سپر می‌کرد :« که به کمک ما نیازی نداره، ما خودمون دوست داشتیم یجوری جبران کنیم که داریم میریم!» و از دریای آنچه او دیده بود، قطره‌ای هم به نگاه من رسیده و دِینی به گردنم مانده بود که قدم در این مسیر نهادم و تازه دیدم در مرز زرباطیه شده است. 💠 صدها خودروی با آمبولانس و بیل مکانیکی همه به جبران محبت ایران برای ورود به صف کشیده و به گفته ابوزینب ساماندهی همه این نیروها در خوزستان با و بود. تنها سه سال از آزادی فلوجه گذشته و یادم نرفته بود دو فرمانده قدرقدرتی که فلوجه را از دهان داعش بیرون کشیدند، و بودند که حتی از شنیدن نام‌شان کام دلم شیرین می‌شد. 💠 ساعتی در مرز معطل ماندیم و وقتی وارد شدیم دیدم خوزستان دریا شده و فوران آب زندگی مردم را با خودش برده است. قرار ما شهر بود، جایی که خانه‌ها تا کمر در آب فرو رفته بود، روستاها تخلیه شده و مردم در چادرها ساکن شده بودند. 💠 باید هر چه سریعتر کارمان را شروع می‌کردیم که همانجا کنار آمبولانسی در یک چادر کوچک، همه امکانات درمانی‌مان را مستقر کردیم. چند روز بیشتر از خوزستان نگذشته و در همین چند روز، بیماری حریف کودکان شادگانی شده بود که تا شب فقط مشغول معاینه و نسخه پیچیدن بودیم. 💠 نزدیک مغرب و عشاء، از کمر درد همان کف چادر دراز کشیدم و نورالهدی آخرین مادر و کودک را رهسپار کرد که صدای ابوزینب از پشت چادر بلند شد :«یاالله!» من سریع از جا بلند شدم و نوالهدی به شوخی جواب داد :«مریضِ مرد نمی‌بینیم، نمیشه بیای تو!» 💠 ابوزینب وارد شد و مرا گوشه چادر دید که از خیر شیطنت با همسرش گذشت و با مهربانی خبر داد :«یکی از موکب‌های برای شام دعوت‌مون کرده!» و نورالهدی هم مثل من ضعف کرده بود که روپوشش را درآورد و رو به من صدا رساند :«بلند شو بریم که رنگت پریده!» تا رسیدن به موکب باید از مسیرهای ساخته شده بین آب و گِل رد می‌شدیم و همه حواسم به زیر پایم بود که صدایی زنانه سرم را بالا آورد. 💠 دختری با چشمانی گریان و میکروفون به دست، نزدیک موکب ایستاده و پیرمردی مقابلش اصرار می‌کرد تا انگشتری را از او قبول کند... ✍️نویسنده:
💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشتانم به خاک زمین چنگ می‌زدم و با هر نفس التماسش می‌کردم :«اگه و پیغمبر رو قبول داری، بذار من برم! مامان بابام منتظرن! تو رو خدا بذار برم!» لحظاتی خیره نگاهم کرد، طوری که خیال کردم باران در دل سنگش نفوذ کرده و به گمانم دیگر جز زیبایی‌ام چیزی نمی‌دید که مقابلم خم شد. 💠 نگاهش مثل شده و دیگر نه به صورتم که به زمین فرو می‌رفت و نمی‌دانستم می‌خواهد چه کند. دستش را به سرعت جلو آورد، زنجیر دستم را گرفت و با قدرت پیکرِ در هم شکسته‌ام را بلند کرد. دیگر نه نگاهم می‌کرد و نه حرفی می‌زد که با گام‌های بلندش به راه افتاد و مرا دنبال خودش می‌کشید. توانی به تنم نمانده و حریف سرعت قدم‌هایش نمی‌شدم که پاهایم عقب‌تر می‌ماند و دستانم به جلو کشیده می‌شد. 💠 من او بودم و انگار او از چیزی فرار می‌کرد که با تمام سرعت از جاده فاصله می‌گرفت و تازه متوجه شدم به سمت خاکریز کوتاهی می‌رود. می‌دانستم پشت آن خاکریز کارم را تمام می‌کند که با همه ناتوانی دستم را عقب می‌کشیدم بلکه حریف قدرتش شوم و نمی‌شد که دیگر اختیار قدم‌هایم دست خودم نبود. 💠 در هوای گرگ و میش مغرب، بی‌تابی‌های امروز مادر و نگاه منتظر پدرم هرلحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و دیگر باید آرزوی دیدارشان را به می‌بردم که با هر قدم می‌دیدم به مرگم نزدیک‌تر می‌شوم. در سربالایی خاکریز با همه قدرت دستم را می‌کشید، حس می‌کردم بند به بند بدنم از هم پاره می‌شود و در سرازیری، حریف سرعتش نمی‌شدم که زنجیر از دستش رها شد و همان پای خاکریز با صورت زمین خوردم. 💠 تمام بدنم در زمین فرو رفته بود، انگار استخوان‌هایم در هم شکسته و دیگر نه فقط از که از شدت درد ضجه زدم. زنجیر اسارتم از دستانش رها شده بود که به سرعت برگشت و مقابلم روی زمین زانو زد، از نگاهش می‌چکید و حالا لحنش بیشتر از دل من می‌لرزید :«نترس!» و همین چشمان زخم خورده‌اش فرصت خوبی بود تا در آخرین مهلتی که برایم مانده از خودم کنم. 💠 مشت هر دو دست بسته‌ام را از خاک پُر کردم و با همه ترسی که در رگ‌هایم می‌دوید، به صورتش پاشیدم. از همان شکاف نقاب، چشمان مشکی‌اش از خاک پُر شد و همین تلاش کودکانه‌ام کورش کرده بود که با هر دو دست چشمانش را فشار می‌داد و از لرزش دستانش پیدا بود چشمانش آتش گرفته است. 💠 دوباره دستم را به طرف زمین بردم و این‌بار مهلت نداد که با یک دست، زنجیر دستانم را غلاف کرد و آتش چشمانش خنک نمی‌شد که با دست دیگر نقاب را بالا کشید تا خاک پلک‌هایش را پاک کند. در تاریکی هوا، سایه صورت مردانه و آفتاب سوخته‌اش که زیر پرده‌ای از خاک خشن‌تر هم شده بود، جان به لبم کرده و می‌ترسیدم بخواهد همین یک مشت خاک را بگیرد که تمام تنم از ترس می‌لرزید. 💠 رعشه دستانم را می‌دید و اینهمه درماندگی‌ام طاقتش را تمام کرده بود که دوباره بلند شد و مرا هم با خودش از جا کَند. تاریکی مطلق این بیابان بی‌انتها نفسم را گرفته بود، او با نور اندک موبایلش راه را پیدا می‌کرد و دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که فقط با قدرت او کشیده می‌شدم تا بلاخره سایه ماشینی پیدا شد. 💠 در نور موبایلش با چشمان بی‌حالم می‌دیدم تمام سطح ماشین را با گِل پوشانده و فقط بخشی از شیشه مقابل تمیز بود که یقین کردم همین قفس گِلی، امشب من خواهد شد. در ماشین را باز کرد و جز جنازه‌ای از من نمانده بود که با اشاره دست، دستور داد سوار شوم. انگار می‌خواست هر چه سریعتر از اینجا کند که تا سوار شدم، در را به هم کوبید و به سرعت پشت فرمان پرید. 💠 حس می‌کردم روح از بدنم رفته و نفسی برایم نمانده بود که روی صندلی کنارش بی‌رمق افتاده و او جاده فرعی و تاریکی را به سرعت می‌پیمود. دیگر حتی فکرم کار نمی‌کرد و نمی‌دانستم تا کجا می‌خواهد این مرده متحرک را با خودش ببرد که تابلوی مسیر فلوجه ـ بغداد مشخص شد و پس از یک ساعت سکوت، بلاخره به حرف آمد :«دیگه برای شما امن نیست، می‌برمتون .» 💠 نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او خوب حال دلم را می‌فهمید که بی‌آنکه نگاهم کند، آهسته زمزمه کرد :«تا سیطره فلوجه هر لحظه ممکن بود با روبرو بشیم، برا همین نتونستم بهتون اعتماد کنم و حرفی نزدم تا وارد سیطره بغداد بشیم.»... ✍️نویسنده:
🚫آرزوهای محال درقیامت درقرآن🚫 🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 1⃣ای کاش من خاک بودم. 🍂"سوره مبارکه نبٲ آیه /40" 2⃣ای کاش پیشاپیش چیزی می فرستادم. 🍂"سوره مبارکه فجر آیه /24" 3⃣ای کاش نامه مرا به دست من نداده بودند. 🍂"سوره مبارکه حاقه آیه /25" 4⃣ای کاش فلانی را دوست نمی گرفتم. 🍂"سوره مبارکه فرقان آیه /28" 5⃣ای کاش خدا و رسول را اطاعت کرده بودیم. 🍂"سوره مبارکه احزاب آیه /66" 6⃣ای کاش راه رسول را در پیش گرفته بودم. 🍂"سوره مبارکه فرقان آیه /27" 7⃣ای کاش ما نیز با آنها می بودیم و به کامیابی بزرگ دست میافتیم. 🍂"سوره مبارکه نسا آیه /73" ✅آرزوهایی که هم اکنون فرصت انجامش هست ،پس تا زنده‌ایم آنها را برآورده کنیم...
🌷ﺷﻬﻮﺩ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ در قرآن🌷 ﻗﻴﺎﻣﺖﺭﻭﺯ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻱ ﺷﺎﻫﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ. «ﻳﻮم ﻳﻘﻮم ﺍﻟﺎﺷﻬﺎﺩ» 1⃣ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ🌸 وَاللَّهُ شَهِيدٌ عَلَىٰ مَا تَعْمَلُونَ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ، ﮔﻮﺍﻩ ﺍﺳﺖ .(آل عمران ٩٨) 2⃣ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ🌸 فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ شَهِيدًا ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ [ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺩم ] ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﻣﺘﻲ ﮔﻮﺍﻫﻲ [ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﺍﻋﻤﺎﻟﺸﺎﻥ ] ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﻢ ، ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻮﺍﻩ ﺁﻭﺭﻳﻢ ؟ !(نساء ٤١) 3⃣ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮم🌸 وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ والمُومِنُون ﻭ ﺑﮕﻮ : ﻋﻤﻞ ﻛﻨﻴﺪ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ(توبه١٠٥) 4⃣ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ🌸 وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ ﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺳﻮﻕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﻭ ﺷﺎﻫﺪﻱ ﺑﺎ ﺍﻭﺳﺖ(ق ٢١) 5⃣ﺯﻣﻴﻦ🌸 يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ(زلزله٤) 6⃣ﺍﻋﻀﺎﻱ ﺑﺪﻥ🌸 يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ ، ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺩﻫﻨﺪ .(نور٢٤)