eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
3.6هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
564 ویدیو
800 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔹🔷《اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یَا اَبٰاعَبْدِاللهِ الحُسَینِ(ع)》🔷🔹 ✅هنگامی که حضرت ابراهیم(ع) ماموریت یافت که فرزندش اسماعیل(ع) را ذبح کند، نزد اسماعیل(ع) آمد و خطاب به فرزندش فرمود : 📋《يَا بُنَيَّ! إِنِّي أَرَي‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ! فَانْظُرْ ما ذا تَري‌؟》 ♦️پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می‌کنم، نظر تو چیست؟ اسماعیل(ع) جواب داد : 📋《يا أَبَتِ! افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ》 ♦️پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!(۱) سپس هنگامی كه حضرت ابراهيم(ع) خواست اسماعيل(ع) را براي قربانی به همراه خود ببرد، به مادر او حضرت هاجر(س) فرمود : فرزندت را زينت كن كه او را به ميهمانی خداوند ببرم.(۲) هنگامی که آن دو بزرگوار به قربانگاه رسیدند، اسماعيل(ع) رو به پدر كرد و گفت : 📋《يَا أَبَتِ! اُشْدُدْ رِبَاطِي حَتَّى لاَ أَضْطَرِبَ وَ اُكْفُفْ عَنِّي ثِيَابَكَ حَتَّى لاَ يَنْتَضِحَ مِنْ دَمِي شَيْءٌ فَتَرَاهُ أُمِّي وَ اشْحَذْ شُفْرَتَكَ وَ أَسْرِعْ مِنَ اَلسِّكِّينِ عَلَى حَلْقِي لِيَكُونَ أَهْوَنَ عَلَيَّ فَإِنَّ اَلْمَوْتَ شَدِيدٌ》 ♦️ای پدر! اكنون كه تصميم به كشتن من دارى، دست و پايم را محكم ببند تا در وقت سر بريدن آن موقع كه كارد بر گلويم مى رسد، دست و پا نزنم و بدين وسيله از پاداش من كاسته نشود، زيرا مرگ سخت است و ترس آن دارم كه هنگام احساس آن مضطرب گردم. و ديگر آن كه چاقویت را تيز كن و به سرعت برگلويم بكش تا زودتر آسوده شوم و هنگامى كه مرا بر زمين خوابانيدى صورتم را برزمين قرار بده و به يك طرف صورت مرا بر زمين مخوابان، زيرا مى ترسم وقتى نگاهت به صورت من بيفتد، حال رقّت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهى گردد. و هم چنين جامه ات را هنگام سر بريدن، بيرون بیاور كه از خون من چيزى بر آن نريزد و مادرم آن را نبيند. و اگر مانعى نديدى پيراهنم را براى مادرم ببر، شايد براى تسليت خاطرش در مرگ من، وسيله مؤثرى باشد و بدين وسيله بهتر دلدارى شود و آلام درونى اش تخفيف يابد. پس از اين سخن ها بود كه ابراهيم خلیل(ع) خطاب به اسماعیل فرمود : 📋《نِعْمَ اَلْعَوْنُ أَنْتَ عَلَى أَمْرِ اَللَّهِ》 ♦️به راستى كه تو اى فرزند براى انجام فرمان خدا نيكو ياور و مددكارى هستى.(۳) پس ابراهیم(ع) چاقو را تيز كرد و دست و پاى اسماعيل(ع) را بست و روى او را برخاك نهاد، ولى از نگاه كردن به او خوددارى نموده و سر را به سوى آسمان بلند كرد و آن گاه چاقو را برگلويش نهاد و به حركت درآورد، اما ديد كه چاقو کارگر نمی شود و گلوی فرزندش را نمی بُرد. چندبار اين عمل تكرار شد و چاقوی حضرت ابراهیم(ع) گلوی اسماعیل(ع) را نبرید. در این هنگام؛ ندا آمد كه : 📋《يَا إِبْرَاهِيمُ! قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا، إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ، إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ، وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ》 ♦️اى ابراهيم! خوابت را تحقّق دادى، به راستى ما نيكوكاران را اين‏گونه پاداش مى‏‌دهيم. به يقين اين آزمايش روشن بود و ما فرزندت را در برابر قربانى بزرگى، [از ذبح شدن] رهانيديم.(۴) پس خداوند اسماعیل(ع) را از ذبح شدن نگهداری نمود و او را به ابراهیم(ع) بخشید. سرانجام ابراهیم(ع) اسماعيل(ع) را به نزد مادرش هاجر(س) برگردانيد. علامه مجلسی نقل می کند که؛ 📋《فَأُخْبِرَتِ اَلْخَبَرَ قَامَتْ إِلَى اِبْنِهَا تَنْظُرُ فَإِذَا أَثَّرَ اَلسِّكِّينُ خُدُوشاً فِي حَلْقِهِ فَفَزِعَتْ وَ اِشْتَكَتْ وَ كَانَ بَدْوَ مَرَضِهَا اَلَّذِي هَلَكَتْ فِیهِ》 ♦️هنگامی که به هاجر خبر داده شد، نزد پسرش رفت و به او نگاه كرد كه ناگاه اثر و نشانۀ چاقو را در گلوى اسماعیل ديد و مضطرب شد و بيمار گشت و آن بيمارى، آغاز همان بيمارى بود كه در اثر آن وفات نمود.(۵) 🏴اما لا یوم کیومک یا اباعبدالله(ع)! دلا بسوزه برای ابراهیم کربلا! با اينكه اسماعيل(ع) هنوز سالم و زنده بود، ولی مادرش تحمل دیدن آثار طناب و چاقو را نداشت. چه کشید مادر (ع) ادامه مطالب :👇
زمانی که امام حسین(ع) علی اصغر(ع) خود را به قربانگاه آورد، او را در مقابل لشکر به روی دست گرفت و بلند کرد، به طوری که زیر بغلهای امام(ع) پیدا بود و خطاب به آنان فرمود : 📋《يا قَوْمُ! قَدْ قَتَلْتُمْ شِيعَتِي و أَهْلَ بَيْتي وَقَدْ بَقي هذَا الطِّفْلُ! فَاسقُوُهُ شَربَةً مِن المَاءِ!》 ♦️ای قوم! ياران و اهل بيت مرا به قتل رسانديد و تنها اين كودك باقي مانده است. پس او را با جرعه آبی سیراب کنید.(۶) در نقلی آمده است که حضرت(ع) فرمود : 📋《یَا قَومِ! إنْ لَمْ تَرحَمُونِي فَارحَمُوُا هَذَا الطِفلَ》 ♦️اگر به من رحم نمی کنید، به این طفل رحم کنید.(۷) در نقلی دیگر؛ 📋《أَلَم تَرَوُهُ كَيفَ يَتَلَظَّى عَطَشَاً؟》 ♦️آیا نمی بینید که از شدت عطش حالت تلظّی به خود پیدا کرده است؟ در این هنگام، اختلاف و همهمه ای در سپاه یزید به وجود آمد، در حالی که به یکدیگر می گفتند : 📋《اِسقَوهُ فَإِنَّهُ لَا ذَنبَ لَهُ! وَ الآخَرُ يَقُولُ : لَا تَسقُوهُ أبَداً وَ لَا تَبقُوا مِن أَهلِ هَذَا البَيتِ بَاقِيَةً!》 ♦️به او آبی بیاشامانید، او که گناهی ندارد! و دیگری می گفت : هرگز به او آب ندهید تا از اهل بیت او کسی باقی نماند. 📋《بَینَمَا هُوَ یُخَاطِبُهُم!》 ♦️هنوز کلام امام(ع) تمام نشده بود.(۸) که در این هنگام؛ 📋《اِذ رَمَاهُ حَرمَلَهُ بنُ کاهِل الاَسَدَی بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ》 ♦️پس حرمله بن کاهل تیری انداخت و آن طفل را ذبح کرد.(۹) 📋《فَذَبَحَهُ مِنَ الْوَرِيدِ إِلَى الْوَرِيدِ》 ♦️پس تیر از رگ گردن تا رگ گردنش را ذبح کرد.(۱۰) 📋《فَتَلَقَّى حُسَينُ(ع) دَمَهُ فِى يَدِهِ وَ ألقَاهُ نَحوَ السَمَاءِ》 ♦️امام حسين(ع) دست برد زیر قنداقه و خون را در كف دست جمع كرد و به هوا پرتاپ کرد.(۱۱) امام باقر(ع) در این باره می فرماید : 📋《فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَهٌ إِلَى الْأَرْضِ》 ♦️از خون گلوى على اصغر که امام(ع)آن را به آسمان پاشید، قطره‌‏اى به زمین برنگشت.(۱۲) یعقوبی می نویسد : 📋《..فَوَقَعَ فِي حَلقِ الصَّبِي، فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَينُ(ع) السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وَ جَعَلَ يُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ》 ♦️تیر به گلوي اين كودك نشست و حلقش را دريد و امام حسين(ع) تير را از گلويش بيرون آورد در حالي كه او به خون خود آغشته شده بود.(۱۳) حضرت(ع) با طفل كشته شده ی خود به امام(ع) به پشت خیمه گاه برگشت، در حالي كه خون از گلوي آن طفل به سينه حضرت(ع) جاری بود. 📋《وَحَفَرَ لَلصَبِیِّ بِجَفنِ سَيفِه، وَصَلَّى عَلَيه وَدَفَنَه مُرَمَّلاً بِدَمِه》 ♦️با بُن غلاف شمشیر، قبری را برای آن طفل حفر کرد و بر او نماز خواند و در حالی که آن طفل به خون خود آغشته شده بود، دفن نمود.(۱۴) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : امشب از جان بهتری را در بغل دارد حسین شیرخوار اکبری را در بغل دارد حسین هم چو گردون اختری با جلوه های سرمدی هم چو دریا گوهری را در بغل دارد حسین غرقه در امواج شادی گشته آن دریای نور زمزمی یا کوثری را در بغل دارد حسین پیر کنعان گو ننازد بر جمال یوسفش یوسف زیباتری را در بغل دارد حسین گر که از گهواره شد آغاز اعجاز مسیح یک مسیح دیگری را در بغل دارد حسین 👤موئد 📚منابع : ۱)سوره صافات، آیه۱۰۲ ۲)خصائص الزینبیه جزایری، ص۲۲۷ ۳)مجمع البيان طبرسی، ج۸، ص۳۲۶ ۴)سوره صافات، آیه۱۰۷ ۵)بحارالأنوار مجلسی، ج۱۲، ص۱۲۸ ۶)اللهوف ابن طاووس، ص۱۱۷ ۷)تذكرة الخواص ابن جوزی، ص۲۵۲ ۸)يَنابيع المودة قُندوزی، ج۳، ص۷۹ ۹)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۴۶ ۱۰)ثمرات الأعواد خطیب الهاشمی، ج۲، ص۶۳ ۱۱)البداية و النهاية ابن کثیر دمشقی، ج۸، ص۱۸۶ ۱۲)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۴۶ ۱۳)تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۵ ۱۴)الاحتجاج طبرسی، ج۲، ص۳۰۱ .
. نکته مهم توجه داشته باشید که توسط امام حسین، طی سالهای قبل از سال ۶۰ هجری خوانده شده. ضمن آنکه در سال منتهی به واقعه کربلا، امام حسین روزِ قبل از ، مکه را ترک کردند. .
. َاطِمَهُ وَ أَبِی عَلِیٌّ وَ أَخِیَ الْحَسَنُ یَا خَلِیفَهَ الْمَاضِینَ وَ ثِمَالَ الْبَاقِینَ  فَنَظَرَ إِلَیْهَا الْحُسَیْنُ ع فَقَالَ یَا أُخْتَاهْ لَا یَذْهَبَنَّ بِحِلْمِکِ الشَّیْطَانُ فَقَالَتْ بِأَبِی وَ أُمِّی أَ سَتُقْتَلُ نَفْسِی لَکَ الْفِدَاءُ فَرُدَّتْ غُصَّتُهُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَاهُ لَیْلًا لَنَامَ فَقَالَتْ یَا وَیْلَتَاهْ أَ فَتَغْتَصِبُ نفسی [نَفْسَکَ اغْتِصَاباً فَذَلِکَ أَقْرَحُ لِقَلْبِی وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِی ثُمَّ أَهْوَتْ إِلَى جَیْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِیَّهً عَلَیْهَا فَقَامَ ع فَصَبَّ عَلَیْهَا الْمَاءَ حَتَّى أَفَاقَتْ ثُمَّ عَزَّاهَا ص‏ بِجُهْدِهِ وَ ذَکَّرَهَا لِمُصِیبَتِهِ بِمَوْتِ أَبِیهِ وَ جَدِّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.- اللهوف، ابن طاوس،۸۰     ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع: ۱٫ فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸ ۲٫ عقد الفرید ج ۵/ ۱۲۱٫ ۳٫ الدمعه الساکبه ج ۴/ ۲۵۶؛ ناسخ التواریخ ج ۲/ ۱۶۸؛ ذریعه النجاه ص ۶۷؛ ینابیع الموده ص ۴۰۶؛ اثبات الهداه ج ۵/ ۲۰۲ با اندک تفاوت؛ اللهوف ص ۱۳۹؛ الفتوح ص ۸۸۴؛ مقتل الحسین ج ۱/ ۲۳۴؛ وقعه الطف ۱۷۹؛ اخبار الطوال ص ۲۵۲؛ بحار الأنوار ج ۴۴/ ۳۸۳؛ العوالم ج ۱۷/ ۲۳۴٫ ۴٫ فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸ ۵٫ فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸ ۶٫ اللهوف، ابن طاوس،۸۰      ۷٫ فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸ ۸٫ اللهوف، ابن طاوس،۸۲   *************** مقتل ورود کاروان به کربلا ـ مقتل دوم محرم امام حسین(علیه السلام) در دوم محرّم سال ۶۱ هجرى به اتّفاق یاران خویش به سرزمین کربلا وارد شد، ابتدا به یارانش رو کرد و فرمود: « اَلنّاسُ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعایِشُهُمْ، فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ»؛ (مردم، بندگان دنیا هستند و دین همانند چیزى است که بر زبانشان باشد، تا آنگاه که زندگى شان [به وسیله آن] پر رونق است آن را نگه مى دارند، ولى هنگامى که با مشکلات آزموده شوند عدد دین داران اندک مى شود). آنگاه پرسید: آیا اینجا کربلا است! پاسخ دادند: آرى، اى پسر پیغمبر! آن حضرت فرمود: «هذا مَوْضِعُ کَرْب وَ بَلاء، ههُنا مَناخُ رِکابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا، وَ مَسْفَکُ دِمائِنا»؛ (این دیار، جایگاه اندوه و بلا [و سرزمین گرفتارى و آزمون] است، اینجا محلّ خوابیدن شتران ما، و بارانداز کاروان ما، و محلّ شهادت مردان ما و جارى شدن خون ماست).(۱) سپس اصحاب امام(علیه السلام) پیاده شدند. «حرّ» نیز با هزار سوار جنگى در ناحیه دیگرى در مقابل امام(علیه السلام) اردو زد و نامه اى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین(علیه السلام) به کربلا باخبر ساخت. در روایت دیگرى چنین مى خوانیم: امام حسین(علیه السلام) فرمود: اسم این مکان چیست؟ پاسخ دادند: کربلا. فرمود: «ذاتُ کَرْب وَ بَلاء، وَ لَقَدْ مَرَّ أَبِی بِهذَا الْمَکانِ عِنْدَ مَسیرِهِ إِلى صِفّینَ، وَ أَنَا مَعَهُ، فَوَقَفَ، فَسَأَلَ عَنْهُ، فَأُخْبِرَ بِاسْمِهِ»، فَقالَ: «هاهُنا مَحَطُّ رِکابِهِمْ، وَ هاهُنا مِهْراقُ دِمائِهِمْ»، فَسُئِلَ عَنْ ذلِکَ، فَقالَ: «ثِقْلٌ لآلِ بَیْتِ مُحَمَّد، یَنْزِلُونَ هاهُنا»؛ (سرزمین اندوه و سختى، پدرم [امیرالمؤمنین(علیه السلام)] در مسیر جنگ صفّین که من نیز همراه او بودم از این سرزمین عبور کرد، چون به اینجا رسید، ایستاد و از نام آن پرسید. وقتى که نامش را شنید، فرمود: «اینجا محلّ کاروان آنان و جاى ریخته شدن خون هاى پاکشان است). پرسیدند: از چه خبر مى دهى؟ فرمود: «از حوادث سنگینى براى خاندان پیامبر که روزى در این مکان فرود مى آیند». سپس امام حسین(علیه السلام) مشتى از خاک گرفت و بویید و فرمود: «هذِهِ وَ اللّهِ هِىَ الاَرْضُ الَّتِی أَخْبَرَ بِها جَبْرَئیلُ رَسُولَ اللّهِ أَنَّنِی أُقْتَلُ فیها، أَخْبَرَتْنِی أُمُّ سَلْمَهَ»؛(به خدا سوگند! این همان سرزمینى است که جبرئیل به پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) خبر داد که من در آن شهید مى شوم. امّ سلمه [همسر بزرگوار رسول گرامى اسلام] به من خبر داد). آنگاه امام(علیه السلام) سخن امّ سلمه را این گونه نقل کرد: «روزى جبرئیل نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و تو هم [اى حسین(علیه السلام)] نزد من بودى، پس گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن و من تو را رها کردم، پیامبر(صلى الله علیه وآله) تو را در آغوش گرفت و بر دامانش نشاند. جبرئیل از پیامبر(صلى الله علیه وآله) پرسید: آیا حسین(علیه السلام) را دوست دارى؟ پیامبر فرمود: آرى. جبرئیل گفت: «فِإِنَّ أُمَّتَکَ سَتَقْتُلُهُ، وَ إنْ شِئْتَ أُریتُکَ تُرْبَهَ أ
رْضِهِ الَّتی یُقْتَلُ فِیها»؛ (امّت تو وى را خواهند کشت و چنانچه خواسته باشى خاک زمینى را که در آن شهید مى شود به تو نشان دهم؟. پیامبر فرمود: آرى! آنگاه جبرئیل بالش را بر زمین باز کرد و آن زمین را به پیامبر نشان داد)(۲) ابومخنف در کتاب مقتل خویش از کلبى نقل مى کند که امام و حرّ با سپاهیان خود راه مى پیمودند تا آن که در روز چهارشنبه به سرزمین کربلا رسیدند، ناگهان اسب امام حسین(علیه السلام) از حرکت ایستاد. امام(علیه السلام) از آن پیاده شد و سوار بر مرکب دیگر شد؛ ولى آن اسب نیز قدم از قدم برنداشت، اسب هاى متعدّدى عوض کرد، ولى هیچ یک حرکت نکردند. امام(علیه السلام) چون این امر شگفت آور را مشاهده کرد، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ گفتند: غاضریّه. فرمود: آیا نام دیگرى دارد؟ گفتند: نینوا. فرمود: به جز اینها آن را چه مى نامند؟ گفتند: شاطى الفرات (ساحل فرات). فرمود: آیا باز هم نامى دارد؟ پاسخ دادند: کربلا. پس آهى کشید و فرمود: «أَرْضُ کَرْبٍ وَ بَلاَءٍ»؛ (دشت اندوه و بلا) است. سپس افزود: «قِفُوا وَ لا تَرْحَلُوا مِنْها، فَهاهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِکابِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ سَفْکُ دِمائِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ هَتْکُ حَریمِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ قَتْلُ رِجالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ تُزارُ قُبُورُنا، وَ بِهذِهِ التُّرْبَهِ وَعَدَنِی جَدِّی رَسُولُ اللّهِ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِهِ»؛ (همین جا توقّف کنید و از آن کوچ نکنید. پس به خدا سوگند! خوابگاه شتران ما و جاى ریخته شدن خونمان است. به خدا سوگند! اینجا محلّ هتک حریم ما و کشته شدن مردان و ذبح کودکان ماست. به خدا سوگند! اینجا محلّ زیارت قبور ماست. جدّم رسول خدا مرا به این تربت نوید داده است که در فرموده او تخلّفى نیست).(۳) سرزمین کربلا از خاطره انگیزترین سرزمین هاى کشور اسلام است، سرزمین دلاورى ها و رشادت ها، سرزمین ایثارها و فداکارى ها، و سرزمین پایمردى ها در مسیر هدف. نام کربلا براى امام حسین(علیه السلام) کاملا آشنا بود، چرا که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در زمان خود از آن خبر داده بود و این خبر را رسول خدا(صلى الله علیه وآله) طبق روایات از جبرئیل، امین وحى خدا شنید، که فرزندت حسین را در این سرزمین شهید خواهند کرد (شهادتى که موج آثارش پهنه تاریخ را فراخواهد گرفت). حتّى امیر مؤمنان على(علیه السلام) مطابق روایتى هنگامى که از آن عبور مى کرد صحنه هاى آینده این سرزمین را با چشم خود دید و در آنجا نماز گزارد و حسین عزیزش را به پایمردى بیشتر دعوت کرد. لذا هنگامى که امام حسین(علیه السلام) به این سرزمین موعود رسید، دستور داد بارها را بگشایند و خیمه ها را برپا کنند و فرمود منزلگه مقصود ما همین جاست!(۴) منابع :  (۱). مقتل الحسین خوارزمى، ج ۱، ص ۲۳۷ و بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳ . (۲). مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۹۲٫ (۳). ناسخ التواریخ، ج ۲، ص ۱۶۸ و رجوع کنید به : اثبات الهداه، ج ۵، ص ۲۰۲ . (۴). گردآوری از کتاب: «عاشورا ریشه‏ ها، انگیزه ‏ها، رویدادها، پیامدها»، سعید داودی و مهدی رستم نژاد،(زیر نظر آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى)، انتشارات امام على بن ابى طالب(علیه السلام‏)، قم، ۱۳۸۸ هـ.ش‏، ص ۳۷۹٫       ************** مقتل ورود کاروان به کربلا ـ مقتل دوم محرم حضور امیرالمومنین علی علیه السلام در کربلا … عن رجل من بنی ضبّه : شَهِدتُ عَلِیّا علیه السلام حینَ نَزَلَ کَربَلاءَ ، فَانطَلَقَ فَقامَ ناحِیَهً ، فَأَومَأَ بِیَدِهِ، فَقالَ: مُناخُ رِکابِهِم أمامَهُ ، ومَوضِعُ رِحالِهِم عَن یَسارِهِ ، فَضَرَبَ بِیَدَیهِ الأَرضَ ، فَأَخَذَ مِنَ الأَرضِ قَبضَهً ، فَشَمَّها فَقالَ : واحَبَّذَا الدِّماءُ یُسفَکُ فیهِ .ثُمَّ جاءَ الحُسَینُ علیه السلام فَنَزَلَ کَربَلاءَ . قالَ الضَّبِّیُّ : فَکُنتُ فِی الخَیلِ الَّتی بَعَثَهَا ابنُ زِیادٍ إلَى الحُسَینِ علیه السلام ؛ فَلَمّا قَدِمتُ فَکَأَنَّما نَظَرتُ إلى مَقامِ عَلِیٍّ علیه السلام وإشارَتِهِ بِیَدِهِ ، فَقَلَبتُ فَرَسی، ثُمَّ انصَرَفتُ إلَى الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام فَسَلَّمتُ عَلَیهِ ، وقُلتُ لَهُ : إنَّ أباکَ کانَ أعلَمَ النّاسِ ، وإنّی شَهِدتُهُ فی زَمَنِ کَذا وکَذا قالَ : کَذا وکَذا ، وإنَّکَ ـ وَاللّه ِ ـ لَمَقتولٌ السّاعَهَ . قالَ : فَما تُریدُ أن تَصنَعَ أنتَ ؟ أتَلحَقُ بِنا ، أم تَلحَقُ بِأَهلِکَ ؟ قُلتُ : وَاللّه ِ ، إنَّ عَلَیَّ لَدَینا ، وإنَّ لی لَعِیالاً ، وما أظُنُّ إلّا سَأَلحَقُ بِأَهلی . قالَ : أمّا لا ، فَخُذ مِن هذَا المالِ حاجَتَکَ ـ وإذا مالٌ مَوضوعٌ بَینَ یَدَیهِ ـ قَبلَ أن یَحرُمَ عَلَیکَ ، ثُمَّ النَّجاءَ ، فَوَاللّه ِ ، لا یَسمَعُ الدّاعِیَهَ أحَدٌ ولا یَرَى البارِقَهَأحَدٌ ولا یُعینُنا ، إلّا کانَ مَلعونا عَلى لِسانِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله . 👇
قالَ : قُلتُ : وَاللّه ، لا أجمَعُ الیَومَ أمرَینِ : آخُذُ مالَکَ ، وأخذُلُکَ . فَانصَرَفَ وتَرَکَهُ . ترجمه: ابن حجر عسقلانی در المطالب العالیه ج ۴ ص ٣٢۶ ح ۴۵١٧ . می‌نویسد: مردى از قبیله بنى ضَبّه گفت: هنگامى که على علیه السلام در کربلا فرود آمد، من حاضر بودم. ایشان رفت و در کنارى ایستاد و با دستش اشاره کرد و فرمود: «آنجا جایگاه فرود آمدن مَرکب هایشان و سمت چپ، جاى بار و بُنه شان است». سپس با دستانش به زمین زد و مُشتى از خاک آن را برگرفت و آن را بویید و فرمود : «وه که چه خون هایى بر آن، ریخته مى شود!» . بعدها حسین علیه السلام آمد و در کربلا فرود آمد. من در میان سوارانى بودم که ابن زیاد آنها را به سوى حسین علیه السلام روانه کرده بود. هنگامى که رسیدم گویى به جایگاه على علیه السلام و اشاره با دستش مى نگریستم. اسبم را چرخاندم و به سوى حسین بن على علیه السلام بازگشتم و بر او سلام دادم و به او گفتم: پدرت داناترینِ مردم بود و من در فلان موقع کنارش بودم. او چنین و چنان فرمود . به خدا سوگند، تو در این زمان ، کُشته مى شوى! حسین علیه السلام فرمود: «تو مى‌خواهى چه کنى؟ آیا به ما مى‌پیوندى، یا به خانواده ات ملحق مى‌شوى ؟» گفتم: به خدا سوگند من فردى بدهکار و عیالوارم. به خانواده ام ملحق مى‌شوم. حسین علیه السلام فرمود: «حال که به ما نمى‌پیوندى نیازت را از این مال (مالى که پیشِ رویش نهاده شده بود) بردار پیش از آن که بر تو حرام شود . سپس خود را نجات بده که ـ به خدا سوگند ـ هر کس فریاد یاریخواهىِ ما و برق شمشیرها را ببیند و یارى مان ندهد، بر زبان پیامبر صلى الله علیه وآله لعن شده است» . گفتم: به خدا سوگند، امروز هر دو کار را با هم انجام نمى دهم. مالت را بگیرم و رهایت کنم؟! مرد ضَبّى، باز گشت و حسین علیه السلام را وا نهاد. المطالب العالیه، ابن حجر عسقلانی: ج ۴ ص ٣٢۶ ح ۴۵١٧ .
. . 💠ماجرای شعر معروف ( ها عَلی بَشرٌ - کیفَ بَشَر ): ملا مهرعلی خوئی تبریزی کسی که این شعر را گفت، میگوید شبی که این شعر را گفتم خوابیدم و همان شب حضرت سید انبیاء صلی الله علیه و آله به خوابم آمد، فرمود که دیشب در مورد ابن عم من علی چه گفتی؟ بخوان عرض کردم یا رسول الله گفتم: ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر؟ بدان كه على بشر است، اما چگونه بشرى است؟ بشرى است كه آثار قدرت پروردگارش در وجود او آشكار و نمايان شده است. حضرت با دست اشاره کرد به من که متوقف شو، و ساکت شدم، دیدم پیغمبر رحمت ص، سر به زیر انداخته با تعجب سه مرتبه فرمودند: شب کیف بشر ؟! کیف بشر ؟! کیف بشر ؟! .
. ✨﷽✨ 🌼چهار بار که شیطان به شکل انسان ظاهر شد! ✍️به یاد آورید هنگامی را که شیطان، اعمال مشرکان را در نظرشان جلوه داد و گفت: هیچ کس از مردم بر شما پیروز نمی‌گردد و من همسایه شمایم، اما هنگامی که دو گروه (جنگجویان و حمایتِ فرشتگان از مؤمنان) را دید، به عقب بازگشت و گفت: از شما بیزارم. چیزی را می‌بینم که شما نمی‌بینید (انفال آیه 48) از ظاهر این آیه به دست می‌آید که شیطان می‌تواند به صورت آدمی نمودار شود. (تفسیر نمونه، ج7، ص201، نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1329ه.ش)؛ قریش هنگامی که تصمیم برای حرکت به سوی میدان بدر گرفتند، از حمله طایفه بنی‌کنانه ترس داشتند، زیرا قبلاً با هم دشمنی داشتند. در این هنگام ابلیس در چهره «سراقه بن مالک» که از سرشناسان قبیله بنی‌کنانه بود، به سراغ آن‌ها آمد و اطمینان داد که با شما موافق و هماهنگم. کسی بر شما غالب نخواهد شد، اما به هنگامی که نزول ملائکه را دید، عقب‌نشینی نمود و فرار کرد. (شیخ صدوق، امالی، مجلس پانزدهم، حدیث10)؛ ابلیس چهار بار به صورت چهار نفر مجسم شد. اول به صورت سراقه؛ در جنگ بدر به صورت سراقه در آمد و به کفار قریش گفت: امروز هیچ کس ‍ بر شما غالب نخواهند شد؛ زیرا شما با داشتن این همه نفرات و ساز و برگ جنگی ارتشی شکست‌ناپذیر هستید. وانگهی من نیز در کنار شما هستم و به وقتش، چون یک همسایه وفادار و دلسوز از هیچ گونه حمایتی دریغ ندارم. دوم به صورت منبه بن حجاج؛ در روز عقبه به قیافه او در آمد و فریاد کرد:‌ ای یاران! محمد و کسانی که از دین برگشتند کنار عقبه‌اند. آن‌ها را دریابید. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به انصار فرمود: نترسید! چون صدای او به کسی نمی‌رسد. سوم به صورت پیرمردی از اهل نجد؛ روزی که کفار مکه در"دارالندوه" برای مشورت در مورد قتل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اجتماع کردند، شیطان به صورت پیرمرد نجدی وارد مجلس شد و دستور‌های لازم را در این باره داد. چهارم به صورت مغیره بن شعبه؛ روزی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رحلت فرمود، آن لعین به صورت مغیره در آمد و در میان مهاجر و انصار فریاد زد: ‌ای مردم! خلافت را مانند پادشاهان ایران و قیصران روم قرار دهید. هر کس بعد از خود آن را به فرزندان یا خویشانش وصیت کند و آن را در اختیار بنی‌هاشم قرار ندهد تا آن‌ها هم در اختیار فرزندان خود قرار دهند. آن ملعون برای این که با پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت نماید و ایشان را از بین ببرد، در این چهار جا به صورت انسان در آمد. شیطان به صورت پیامبر و امامان ظاهر نمی‌شود، بلکه به صورت شیعیان پاک و اولیای الهی هم ظاهر نمی‌شود. 📚تفسیر نمونه، ج7 ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ .
. 13 ذی الحجّه 1 ـ شقّ القَمَر در شب 14 ذی الحجّه واقعه ی شقُّ القَمَر به اعجاز پیامبر صلّی الله علیه و آله درمکّه رخ داد. (1) بعضی این واقعه را در شب 18 این ماه گفته اند. (2) قریش از آن حضرت معجزه طلب کردند، و حضرت با انگشت اشاره به ماه کرد، و به قدرت الهی دو نیم شد و باز به هم پیوست و آیه نازل شد : اقتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انشَقَّ القَمَرُ. (3) ابو جهل گفت : «این سحر است ! بفرستید از شهرهای دیگر هم بپرسند که آیا آن ها هم دیدند که ماه دو نیم شد. چون از اهل شهرهای دیگر پرسیدند آن ها نیز خبر دادند که نیمی ازماه پشت خانه ی کعبه و نیمی بر کوه ابو قبیس افتاد. (4) 📚 منابع : 1. بحار الأنوار : ج 17، ص 352. فیض العلام : ص 120. 2. وقائع الشهور : ص 231. 3. سوره ی قَمَر : آیه ی 1. 4. حقّ الیقین : ص 28. و ... .
🔆 نقش علامه امینی در پاسداشت واقعه غدیرخم سروده عمرعاص در مورد واقعه غدیر خم از نکات جالبی که مرحوم علامه امینی بدان پرداخته این است که علامه در «الغدیر» به شعری از یکی از شعرایی که به واقعه غدیر به همان نحوی که در باور شیعه است، اشاره می کند و این شاعر یکی از دشمنان اهل بیت(ع) و امیرالمؤمنین(ع) است و او کسی نیست جز عمروعاص. عمروعاص قصیده ای دارد به نام «جلجلیه» که از شاهکارهای ادبی عرب است. وقتی معاویه عمروعاص را به فرمانداری مصر منصوب می کند، پس از مدتی از او خراج مصر را طلب می کند و با شانه خالی کردن عمروعاص از پرداخت مالیات، معاویه او را تهدید می کند که اگر خراج مصر را ندهی تو را عزل می کنم و عمروعاص در جواب معاویه این قصیده را می فرستد. جلجل صدای زنگ شتر را می گویند و عمروعاص در آخر قصیده خطاب به معاویه می گوید نگذار این شتر گردنش تکان بخورد و صدای جلجل بلند شود که آبروی تو می رود. این قصیده دقیقا به مر غدیر و خلافت و ولایت امیرالمؤمین(ع) بر اساس همان اعتقاد شیعه اشاره می کند. بعضی از شعرا این شعر را این گونه ترجمه کردند: شهی کز پیغمبر بامراله شد او بر همه سرور و داد خواه چه بسیار درباره اش مصطفی سفارش به امت نمود از وفا وصایای پیغمبر پاکدین به شأن علی آن ولیّ امین شنیدیم بسیار در هر مقام که تصریح فرمود او را به نام بروز غدیر آن شه انبیا به منبر برآمد چو بدر سما به امر خداوندگار عزیز به بانگ رسا آن شه با تمیز در آن دم که کف بر کفش داشت جفت بر جملگی این دُر نغر سفت بفرمود «من کنت مولاه» را که جمله شناسند آن شاه را اشعار عمرو عاص و قيس بن سعد در نصب علي که در صفين هم مي خواند و عمروعاص نيز قصيده‏اي سرود، که بعضي از آن اين است: بآل محمد عرف الصواب و في أبياتهم نزل الکتاب فضربته کبيعة يوم خم معاقدها من القوم الرقاب اذا نادت سوارمها النفوسا فليس له سوي نعم جواب ترجمه: به واسطه آل‏محمد صلي الله عليه و آله و سلم راه راست شناخته شد و کتاب خدا در خانه‏هاي ايشان نازل شد. پس محل ضربت شمشير علي مانند بيعت خم غدير، گردنهاي قومست، زماني که شمشيرهاي برنده‏ي علي به جانهاي مردم ندا در دهند، سواي نعم و اجابت جوابي ندارند،يعني: خواه ناخواه در ايشان تأثير مي کند. وقيس بن سعد بن عباده دراين باب اين اشعار را انشاء نموده و در جنگ صفين در برابر اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏خواند. قلت لما بغي العدو علينا: حسبنا ربنا و نعم الوکيل و علي امامنا و امام لسوانا، أتي به التنزيل يوم [1] قال النبي من کنت مولا ه فهذا مولاه، خطب [2] جليل [ صفحه 86] انما قاله الرسول علي الامة ما [3] قول قال و قيل ترجمه - چون دشمن بر ما سرکشي نمود، گفتم: پروردگار ما را بس است، و نيکو وکيلي است؛ و علي امام ما و امام ماسواي ماست که قرآن حاکم به اين امر است؛ روز غدير پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر که من مولايم اويم اين علي مولاي او است، و اين امر بزرگي است؛ اين حکمي که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود بر امت، در آن گفتگو و قال و قيل شايسته نيست. [1] يوم: ظرف لقوله: اتي به‏التنزيل، مضاف الي الجمله. [2] خطب جليل: خبر لمبتدء محذوف، اي ذلک الامر. [3] ما: نا فيه. [1] علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص 174- 179، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیة، چاپ اول، قم، 1416ق. ------------------------------------------------------- قصيده ي جلجليّه و ظهور حق عمروبن عاص بن وائل عنصري فرومايه و از خانداني پست بود و اسم او ، همراه با معاويه بن ابي سفيان در صدر اسامي دشمنان امير مؤمنان حضرت علي عليه السلام قرار دارد . عمرو بن عاص در كشمكش هايي كه با معاويه بر سر خراج مصر داشت ، براي نپرداختن خراج و ساكت كردن معاويه ، قصيده‌اي در مدح حضرت علي اميرالمؤمنين عليه السلام سرود كه به قصيده ي جُلجُليّه مشهور شده است، البته ذكر فضايل حضرت امير عليه السلام از چنين فردي نشانه ايمان و محبت او نيست ، بلكه ترفندي براي كوچك كردن معاويه و به دست آوردن خراج مصر بود . قابل ذكر است بعضي از گروهها براي فرار از قبول پيام غدير، « ولي »را در من كنت مولاه فهذا علي مولاه » به معناي دوست گرفته‌اند در حالي كه در اينجا ولي ، به معناي امام و سرپرست است ، اين مطلب آنقدر روشن است كه در اشعار عمروعاص نيز به وضوح ذكر شده است.1 مُعاوِيَةُ الحــالَ لا تَجْهَلُ [1] معاويه ، بر من مشو ناسپاس مزن خود ، به‌ ناداني و التباس بياد آر ، كاندر هواداريت چها كردم اندر پي ياريت به شام و باهلش، ز مكر و فريب چه غوغا بپا كردم اي نانجيب كه تا خلق، سويت شتابان شدند چو گاوان بگسسته از قيد و بند دگرگون نمودم من آيينشان به نام تو آميختم دينشان چو با پيشواي ره راستي به عصيان و طغيان ، تو برخاستي بدانسان ، دگرگون نمودم امور كه افكندم آن
خلق را در غرور اگر چه ترا آن مقام بلند نبد در خور اي پست نا ارجمند تو را من نماياندم اندر جهان زمن نامور گشتي و قهرمان گران است بر من كه نشناختي مرا ، اي جگر خوار زاده‌ي دني اگر من نبودم هوادار تو وزير و مشير و نگهدار تو نبودت بر اين جايگه هيچ راه نبودي تو فرمانروا هيچگاه اگر من نبودم ، تو همچون زنان پس پرده در خانه بودي ، نهان نموديم از جهل ، ياري تو را ايا زاده ي هند شوم دغا ببرديمت اندر فراز از نشيب زپستي بمانديم خود ، بي نصيب بنا حق تو را بر شه سرفراز مقدم نموديم از حرص و آز شهي كز پيمبر، بامر اله شد او بر همه سرور و داد خواه چه بسيار، در باره اش مصطفي سفارش به امت نمودم از وفا وصاياي پيغمبر پاكدين بشأن علي ، آن ولي امين شنيديم بسيار در هر مقام كه تصريح فرمود او را به نام به روز غدير، آن شه انبيا به منبر بر آمد ، چو بدر سما به امر خداوندگار عزيز به ‌بانگ رسا ، آن شه با تميز درآندم ، كه كف بر كفش ، داشت جفت بر جملگي اين در نغز، سفت كه آيا نيم من سزاوار تر ز جان شما بر شما سر بسر بگفتند: آري تو ، اَولي زما بما هستي اي سرور و رهنما در آن دم نمود ، آن شه ملك دين علي را امير همه‌ي مؤمنين بفرمود من كنت مولاه را كه جمله شناسند ، آن شاه را پس آنگه ، برآورد دست دعا بدرگاه بيچون وگفت : اي خدا ! هرآنكس كه او را بود دوستدار ورا دوست باش و ورا دستيار هر آنكس به كينش ببندد ميان ورا باش دشمن ، بهر دو جهان سپس گفت : با عترت پاك من مبادا كه باشيد پيمان شكن ! هر آنكس كه از عترتم شد جدا دگر با منش نيست راه بقا معاويه ! با اين اساس متين كه بر پا نمود ، آن نبي امين ببايد نماييم ، خود اعتراف كه جمله گرفتيم راه گزاف نموديم خود را در اين جور و كين گرفتار در اسفل سافلين به درگاه حق جملگي شرمسار اسير عذاب و گرفتار نار نه جبران شرمندگيها شود نه از خون عثمان نجاتي بود علي آن عزيز خداي ودود بود خصم ما جمله يوم الورود زحق دور و در جور خود سوختيم زهي زشت نامي كه اندوختيم حساب من وتو به دست علي است بلي روز محشر محاسب علي است چه عذري است ما را به روز جزا درآندم كه افتد ز رخ پرده ها پس اي واي بر تو، در آن روز سخت سپس بر من مجرم تيره بخت اَيا زاده ي هند، بد باختي ! سرانجام ، خود را تبه ساختي تو عهدي كه با من نمودي ، چه شد؟ و فايي نكردي تو برعهد خود چو بر اوج عزت شدي ، مستقر تو را عهد و پيمان برفت از نظر به اغيار دادي عطاي زياد ولي يار خود را ببردي ز ياد بدادي به عبدالملك ، مصر را نمودي در اين كار، بر من جفا به هر حال اكنون كه مصر از من است به وصلش دلم ، راحت و ايمن است نما از خراجش ، تو صرف نظر ز تكرار اين گفتگو ، در گذر تو را گر به مصر است ، چشم اميد زبام تو ، مرغ تمنّا پريد و گرنه كنم ، آنچه نا كردني است بگويم ، هر آنچه كه ناگفتني است بر انگيزم از مصر، خيل و سپاه كنم روزگار ترا بس تباه دل خلق ، بر تو دگرگون كنم حجاب غرور از ميان بر كنم كنم خلق را ، آگه از حال تو بر آرم ز بُن ، نخل آمال تو عيان سازم اين نكتة نغز را برون آرم از پوست ، اين مغز را كه از منصب إمرة المؤمنين تو دوري ، تو را نيست حقي چنين خلافت كجا و تو اندر كجا! چه نسبت بود بين ارض و سما معاويه ، آن عنصر جاهلي نباشد قرين با علي ولي خلاصه ، معاويه اين را بدان نباشي تو از مكر من در امان مپندار كه اكنون شدي كامياب دگر نيست با عمرو عاصت حساب منم اشتر پيش آهنگ تو به گردن ، را هست آن زنگ تو چو جنبد سرم ، زنگ آرد صدا از اين زنگ سنگت شود بر ملا چون معاويه اين اشعار را خواند از دريافت خراج مصر صرف نظر كرد و ديگر متعرّض عمر وعاص نشد. مناقب اهل بيت علیهم­السلام را دشمنانشان برايمان مي­گويند و اين براي آن دشمنان فضيلتي نيست چه به فضايل اهل ­بيت علیهم السلام حسد مي­ورزند. وقتي دشمنانشـان چنين فضايلي را بيان مي­كنند؛ ديگر ولايتشان براي جهانيان قابل انكار نيست. .
﷽ 📎 ؛ ویژهٔ 👌 ماجرای بسیار جالب و خواندنی به هیچ‌وجه از دست ندهید 📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات - قسمت اول 👤 جناب حجت الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپايگانى می‌فرمايد: 🔰 من در تهران از جناب آقاى حاج محمد على فشندى كه يكى از اخيار تهران است، شنيدم كه می‌گفت: 🚫 من از اول جوانى مقيّد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آنقدر به حج بروم تا به محضر مولايم حضرت بقيةالله روحى فداه، مشرف گردم. 🕋 لذا سال‌ها به همين آرزو به مكه معظمه مشرف می‌شدم. در يكى از اين سال‌ها كه عهده‌دار پذيرايى جمعى از حجاج هم بودم، شبِ هشتم ماه ذی‌حجه با جمیع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنكه حجاج به عرفات بیایند، براى زوارى که با من بودند، جاى بهترى تهيه كنم. ⛺️ تقریباً عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی كه براى ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمناً متوجه شدم كه غير از من هنوز كسى به عرفات نيامده است. 🌌 آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم تا آنكه نيمه‌هاى شب ديدم سيد بزرگوارى كه شال سبز به سر دارد، به درِ خيمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: «حاج محمدعلى، سلام عليكم.» 🔆 من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعى از جوان‌ها كه تازه مو بر صورتشان روييده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند. ◽️ من ابتدا مقدارى از آن‌ها ترسيدم، ولى پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاى گرفت و به آن‌ها اعتماد كردم. جوان‌ها بيرون خيمه ايستاده بودند ولى آن سيد داخل خيمه تشريف آورده بود. 🔺 ايشان به من رو كرد و فرمود: «حاج محمدعلى! خوشا به حالت! خوشا به حالت!» گفتم: «چرا؟..» ✍ ادامه دارد... .👇
. ﷽ 📎 ؛ ویژهٔ 📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات - قسمت دوم 👈 حضرت فرمودند: شبى در بيابان عرفات بيتوته كرده‌اى كه جدم حضرت سيدالشهداء اباعبداللَّه الحسين (علیه‌السلام) هم در اينجا بيتوته كرده بود. ❓ من گفتم: «در اين شب چه بايد بكنيم؟» فرمودند: «دو ركعت نماز می‌خوانيم، در اين نماز پس از حمد، يازده مرتبه قل هوالله بخوان.» 🤲 لذا بلند شديم و اين عمل را همراه با حضرت انجام داديم. پس از نماز آن حضرت يك دعايى خواندند كه من از نظر مضامين مانند آن دعا را نشنيده بودم. 🍃 حال خوشى داشتند و اشک از ديدگانشان جارى بود. من سعى كردم كه آن دعا را حفظ كنم. ولى حضرت فرمودند: «اين دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى كرد.» (و من همچنان متوجه منظور ایشان نمی‌شدم!) 📖 سپس به حضرت گفتم: «ببينيد آيا توحيدم خوب است؟» فرمود: «بگو.» من هم به آيات آفاقيه و انفسيه بر وجود خدا استدلال كردم و گفتم: من معتقدم كه با اين دلايل، خدايى هست. ✨ فرمودند: «براى تو همين مقدار از خداشناسى كافى است.» سپس اعتقادم را به مسئله ولايت براى آن آقا عرض كردم. فرمودند: «اعتقاد خوبى دارى.» بعد از آن سؤال كردم كه: 🔴 «به نظر شما الان حضرت امام زمان (علیه‌السلام) در كجا هستند؟» حضرت فرمودند: «الان امام زمان در خيمه است.» 🔰 دوباره سؤال كردم: «روز عرفه، كه می‌گویند حضرت ولی‌ّعصر (علیه السلام) در عرفات هستند، در كجاى عرفات می‌باشند؟» فرمود: «حدود جبل الرحمة.» گفتم: «اگر كسى آنجا برود آن حضرت را می‌بیند؟» فرمود: «بله! او را می‌بيند ولى نمى‌شناسد.» 🌌 گفتم: «آيا فردا شب كه شب عرفه است، حضرت ولیّ‌عصر (علیه‌السلام) به خيمه‌هاى حجاج تشريف می‌آورند و به آن‌ها توجهى دارند؟» فرمود: «به خيمهٔ شما می‌آيد زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) متوسل مى‌شويد.» ☕️ در اين موقع، آقا به من فرمودند: «حاجّ محمدعلى، چاى دارى؟» ناگهان متذكر شدم كه من همه چيز آورده‌ام ولى چاى نياورده‌ام. عرض كردم: «آقا اتفاقاً چاى نياورده‌ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر داديد زيرا فردا می‌روم و براى مسافرين چاى تهيه مى‌كنم.» حضرت فرمودند:«چای با من.» ✍ ادامه دارد... ...................... دارم به سرم باز هوای عرفه خوانده ست مرا کربوبلای عرفه ای کاش ببینم رخ مولایم را در کربوبلا بین دعای عرفه در ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ............... 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
. 📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات - قسمت سوم 🍃 حضرت از خيمه بيرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دَم كرديم به قدرى معطر و شيرين بود كه من يقين كردم، آن چاى از چای‌هاى دنيا نيست، آوردند و به من دادند. 🥣 من از آن چاى دم كردم و خوردم. بعد فرمودند: «غذايى دارى، بخوريم؟» گفتم: «بلى نان و پنير هست.» فرمودند: «من پنير نمی‌خورم.» گفتم: «ماست هم هست.» فرمودند: «بياور.» من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ايشان از نان و ماست ميل فرمودند. 🕋 سپس به من فرمودند: «حاج محمدعلى، به تو صد ريال (سعودى) می‌دهم، تو براى پدر من يک عمره به جا بياور.» عرض كردم: «اسم پدر شما چيست؟» فرمودند: «اسم پدرم "سيد حسن" است.» گفتم: «اسم خودتان چيست؟» فرمودند: «سيد مهدى.» 🔆 من پول را گرفتم و در اين موقع، آقا از جا برخاستند كه بروند. من بغل باز كردم و ايشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، ديدم خال سياه بسيار زيبايى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لب‌هايم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسيدم. 🔰 پس از چند لحظه كه ايشان از من جدا شدند، من در بيابان عرفات هر چه اين طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را نديدم! 🌟 يك مرتبه متوجه شدم كه ايشان حضرت بقيةاللَّه ارواحنافداه بوده‌اند، به‌خصوص كه اسم مرا می‌دانستند و فارسى حرف می‌زدند! ❤️ نامشان مهدى بود و پسر امام حسن عسكری بودند... ✍ ادامه دارد... 📎 ؛ ویژهٔ .
📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات - قسمت چهارم و آخر 🔰 نشستم و زارزار گريه كردم. شرطه‌ها فكر می‌کردند كه من خوابم برده است و سارقان اثاثيه مرا برده‌اند، دور من جمع شدند. اما من به آن‌ها گفتم: «شب است و مشغول مناجات بودم و گريه‌ام شديد شد.» 💠 فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند، من براى روحانى كاروان قضيه را نقل كردم، او هم براى اهل كاروان جريان را شرح داد و در ميان آنها شورى پيدا شد. 🌄 اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خوانديم. بعد از نماز با آنكه من به آن‌ها نگفته بودم كه آقا فرموده اند: «فردا شب من به خيمه شما می آيم؛ زيرا شما به عمويم حضرت عباس (علیه السلام) متوسل می‌شوید» خود به خود روحانى كاروان روضه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را خواند و شورى برپا شد و اهل كاروان حال خوبى پيدا كرده بودند. 🌹 ولى من دائماً منتظر مقدم مقدس حضرت بقيةالله روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، بودم. 🌅 بالاخره نزديک بود روضه تمام شود كه كاسهٔ صبرم لبريز شد. از ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم، ناگهان ديدم حضرت ولی‌ّعصر (علیه السلام) بيرون خيمه ايستاده‌اند و به روضه گوش می‌دهند و گريه می‌کنند... 🔴 خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اينجاست، ولى ايشان با دست اشاره كردند كه چيزى نگو... ◀️ و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چيزى بگويم. من اين طرف در خيمه ايستاده بودم و حضرت بقيةالله روحی فداه آن طرف خيمه ايستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل (علیه السلام) گريه می‌کرديم و من قدرت نداشتم كه حتى یک قدم به طرف حضرت ولیّ‌عصر (علیه السلام) حركت كنم. ◾️ بالاخره وقتى روضه تمام شد، حضرت هم تشريف بردند.... 📚 برگرفته از: آثار و بركات حضرت امام حسين (علیه السلام)، ص ۲۳، قضيهٔ ۵ 📎 ؛ ویژهٔ .
. مناسب قبل از مجلس ✨ التماس دعاء یعنی چه؟ 🌷ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ حضرت ﻣﻮسی ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﺎ ﺯﺑﺎنی ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی ﺗﺎ ﺩﻋﺎﻳﺖ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺷﻮﺩ ! 👈ﻣﻮسی (ع) ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ : ﭼﮕﻮﻧﻪ؟ ❤️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺩﻋﺎﻛﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی !! و این است فلسفه ی التماس دعا🌷 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. ✨﷽✨ 🌼امیر ملک بندگی ✍️از احنف بن قیس روایت شده که وقتی او نزد معاویه رفت از شیرینی و ترشی چنان نزد او در سر سفره چیدند که گفت من نام بعضی از آن‌ها را نمی‌دانستم. لذا یک یک آن‌ها را از معاویه پرسیدم و او جواب می‌گفت. چون معاویه طعام خود را تعریف می‌کرد من گریه‌ام گرفت. گفت: چرا می‌گریی؟ گفتم: به یاد آمد شبی را که در خدمت حضرت علی (ع) بودم وقت افطار شد. آن حضرت دستور داد تا من نیز نزد او بمانم. پس کیسه‌ای را خواست که سر آن را مهر کرده بود. چون آن را حاضر کردند به او گفتم: یا علی! این چیست؟ حضرت فرمود: نان جو است. عرض کردم: ترسیدی که از آن نان بردارند، یا بخل کردی که اینچنین سر آن را مهر کرده‌ای؟ حضرت فرمود: نه اینکه گفتی درست نیست؛ بلکه می‌ترسیدم که حسن و حسین (علیهمالسلام) آن نان را به روغن بیالایند. عرض کردم: مگر حرام است؟ فرمود: نه، ولکن واجب است بر امامان عادل که زندگی خود را در سطح فقیرترین مردم قرار دهد تا فقیر به واسطه فقرش از جاده بندگی بیرون نرود. معاویه گفت: ذکر کسی را کردی که احدی فضل او را نمی‌تواند انکار کند. 📚الفصول العلیه، ص51 ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ .
🌺 راز دم و دستگاه فوق‌العاده‌ی سیدالشهداء (علیه‌السلام) 🌺 🌸 مقدمه‌: توجهی به سفره‌ی بی‌کران پادشاهِ شهیدان (علیه‌السلام) 💧همان گونه که می‌دانید فضیلت‌هائی که برای امام‌حسین از زبان معصومان دیگر - علیهم‌السلام - بیان شده‌، به اندازه‌ای زیاد است که هر کسی با خواندن آنها شگفت‌زده شده و به طور طبیعی این پرسش در ذهنش پدید می‌آید که « راز و علت این حرمت و دم و دستگاه بسیار بسیار بزرگ پادشاه شهیدان علیه‌السلام چیست؟ » پیش از رمزگشائی از این راز بزرگ، بجاست چند فضیلت از آن تافته‌ی‌جدابافته - علیه‌السلام - را بار دیگر بخوانیم: 💧۱. رسول‌خدا - صلی‌الله‌علیه‌و‌آله - فرمود: هر کس با حسین دشمنی کند، حتی بوی بهشت هم به مشامش نخواهد رسید. (سفینة‌البحار،ج۲،ص۱۹۵) 💧۲. هر که بر امام‌حسین بگرید یا بگریاند یا خود را به گریه بزند و قیافه‌ی گریه‌کنندگان را به خود بگیرد، تنش بر آتش [ دوزخ ] حرام خواهد شد. (بحارالانوار، ج۴۴،ص۳۰۹) 💧۳. وقتی حضرت موسی‌بن‌عمران به خدا عرض کرد: « خدایا! برادرم مُرد؛ او را بیامرز! » خدا به او فرمود: « ای موسی! اگر برای اولین تا آخرین بندگان آمرزش بخواهی، همه‌ی آنان را خواهم بخشود اما قاتلان حسین‌بن‌علی را نخواهم آمرزید و حتماً از آنان انتقام خواهم گرفت. » (ترجمه‌ی نفس‌ُالمهموم، ص۳۹) 💧۴. اگر کسی در ماه آمرزش خدا ( ماه رمضان ) بخشوده نشود، دیگر تا ماه رمضان آینده مغفرت شامل حالش نخواهد شد مگر این که به حج رفته و عرفات را درک کند. (مفاتیح‌الجنان،ص۱۷۴)  با این حال خدا به زائران امام‌حسین در روز عرفه پیش و بیش از حاجیانی که در عرفات هستند توجه و لطف می‌کند . 💧۵. امام‌صادق علیه‌السلام: « هر کس با وجود توانائی به زیارت مرقد امام‌حسین نرود، دین و ایمانش ناقص است و اگر هم [ گناهی نکند و ] وارد بهشت شود، پائین‌تر از مومنان خواهد بود و مهمان اهل بهشت می‌باشد [ و از خود جائی در بهشت نخواهد داشت ] و اگر بی‌عذر و بی‌دلیل به زیارت امام‌حسین نرود، دوزخی خواهد بود. » 💧۶. امام محمدباقر علیه‌السلام: « زیارت امام‌حسین بر هر شیعه‌ای واجب است. » (سفینة‌البحار،ج۳،ص۵۲۱) البته فقیهان وجوب را در این‌جا به معنای 'استحباب بسیار زیاد و اکید' می‌دانند. 💧۷. هر کس حضرت حسین - علیه‌السلام - را زیارت کند در حالی که حق او را می‌شناسد [ یعنی شیعه است و آن امام را دارای ولایت بر خود می‌داند، ] مانند کسی‌ست که خداوند را در عرشش زیارت کرده است. » (کامل‌الزیارات،ص۲۸۱) ☘ به یاد دارم روزی حضرت آیة‌الله بهجت در میان فرمایشی می‌خواستند این روایت را بخوانند اما وسط جمله ساکت شدند؛ چهره‌شان برافروخته و منقلب شد و بغض گلوشان را فشرد و هر چه تلاش کردند این بخش از روایت: « مانند کسی‌ست که خدا را در عرشش زیارت کرده است » را بگویند، نتوانستند و اگر یک حرف از آن را می‌گفتند ، یا سیل اشک‌شان روان می‌شد یا روان‌شان سیل می‌شد! ☘ بار دیگری هم این انقلاب روحی را در ایشان دیدم و آن، زمانی بود که شخصی در مشهد بیتی لطیف درباره‌ی امام‌حسین را در محضر ایشان خواند ... (سایه‌اش مستدام باد!) 💧۸. امام محمدباقر علیه‌السلام: اگر مردم می‌دانستند پاداش و ارزش زیارت امام‌حسین چه اندازه است، از شوق می‌مُردند و جانشان را با آه و دریغ برای رسیدن به آن پاداش از دست می‌دادند. (سفینة‌البحار،ج۳،ص۵۲۳) 💧۹. از احکام فقهی است که اگر انسان « احتمال » بدهد در سفر حج خطری برای وی پیش خواهد آمد، رفتن او به حج حرام است اما اگر « یقین » داشته باشد در سفر زیارتی امام‌حسین علیه‌السلام  خطری متوجه اوست، باز هم رفتن به زیارت آن امام مورد سفارش و تاکید است: لاتدع زیارهَ الحسین لخوف (کامل‌الزیارات،ص۲۲۷) 💧۱۰. همچنین از احکام فقهی‌ست که خوردن خاک هیچ مدفنی به هیچ منظور جائز نیست ( حتی خاک مرقد رسول‌الله و امیرالمومنین ) اما خوردن کمی از خاک پاک مدفن سالار شهیدان به قصد شفایافتن جائز است. 💧۱۱. امام‌صادق علیه‌السلام از زبان خداوند فرمود: ارزش مکه در برابر کربلا مانند تَری نوک سوزن است در برابر دریا! (سفینة‌البحار،ج۷،ص۴۶۱)  اگر فضل و ارزش زیارت و قبر امام‌حسین را برای شما بگویم، حج را ترک می‌کنید [ و تنها به زیارت مرقد او می‌روید. ]  (ترجمه‌ی نفس‌المهموم،ص۵۰۲) 💧۱۲. حتی یاران وفادار سیدالشهداء که با ایشان شهید شدند، یارای شفاعت پیامبران را دارند و می‌توانند مقام آنان را بالاتر ببرند. 👈 خلاصه: روایت‌هائی که در بیان مقامات پادشاه شهیدان - علیه‌السلام - به ما رسیده چیزی جز این را نشان نمی‌دهد که دم و دستگاه ایشان بسیار بسیار بزرگ و فوق‌العادة است ( و تازه نگارنده جرأت نقل برخی از آنها را ندارم! ) و این عظمت - چنان که دیدید - حتی به یاران ایشان و سرزمین کربلا هم رسیده است. 🌸 اما راز و سبب این فوق‌العادگی حریم و حرمت آقای شهیدان - علیه‌السلام - چیست؟ 👇
👆🌺 متن سخن: 🌺 🌸 رمزگشائی از آن راز سترگ 💧در فرمایش‌های خود معصومان - علیهم‌السلام - سبب این حقیقت بیان شده است و باید در جستجوی آن بود. یکی از روایت‌‌های رازگشا، این فرموده‌ی امام محمدباقر و امام‌صادق - علیهماالسلام - است که « خداوند در عوض [ آن طرز فجیعِ ] شهادت امام‌حسین - علیه‌السلام - چهار ویژگی به ایشان داد. اول: شفا را در خاک مدفن او نهاد. دوم: روا کردن دعاها رادر نزد مرقد او مقرر کرد. سوم: امامان پس از او را، از ذریه‌ی او قرار داد. چهارم: مدتی که زائران مرقد او برای زیارتش صرف می‌کنند، از عمر آنان نمی‌شمارد. (امالی‌الطوسی،ص۳۱۷)   البته از آن‌جا که می‌دانیم امامان دیگر هم شهید شدند اما این ویژگی‌ها را ندارند، پی می‌بریم که این امتیازهای خداداد برای اصل شهادت ایشان نیست بل‌که برای چگونگی شهادت آن سرور است که همه‌ی آفرینش را به گریه انداخته است. همچنان که امام حسن‌مجتبی - علیه‌السلام - به ایشان فرمود: « هیچ روزی مانند روز تو ( عاشورا ) نیست. » (امالی‌الصدوق،ص۱۷۷)   اما مگر کیفیت شهادت ارباب شهید چه گونه بوده که سبب این همه فضیلت‌های منحصر به فرد شده است؟ 🌸 مرحوم سیدمهدی بحرالعلوم داستان جالبی از ملاقات خود با شخصی را تعریف کرده است که این پرسش و حقیقت بزرگ را برای او باز و آشکار و حل نموده است.   سید بحرالعلوم گفته: « روزی در راه رفتن به سامراء فکرم مشغول این بود که چرا و چه گونه خدا این همه پاداشهای بی‌مانند و بزرگ برای زیارت و گریه بر سیدالشهداء در نظر گرفته است؟ » در همان حال با شخصی هم‌سفر شدم که به من فرمود: "آیا می‌خواهی با هم مباحثه کنیم؟ آیا می‌خواهی درباره‌ی پاداش زیارت امام حسین صحبت کنیم؟" گفتم: "بله؛ اتفاقاً من هم‌اکنون به همین موضوع فکر می‌کردم و این مسأله برایم مبهم مانده است." آن شخص فرمود: "داستانی را برایت نقل می‌کنم؛ روزی پادشاهی با اطرافیانش به شکار رفتند. وقتی حیوانی یافتند شاه به اطرافیانش گفت: 'دوست دارم خودم به تنهائی آن را شکار کنم؛ دنبال من نیائید' و خودش دنبال شکار رفت اما در بیابان گم شد و دیگر نتوانست راه را بیابد و کم‌کم تشنه و گرسنه گشت و نزدیک بود بمیرد؛ ناگهان از دور چشمش به خیمه‌ای افتاد و به سوی آن رفت و پیرمرد و پیرزنی را در آن دید که از همه‌ی دنیا تنها گوسفندی داشتند. آن دو از شاه پذیرائی کرده و تنها گوسفند خود را برای او ذبح و طبخ کردند. شاه هنگام بازگشت به آنان گفت: 'من در شهر وضع خوبی دارم؛ اگر مشکلی برایتان پیش آمد نزد من بیائید تا کمکتان کنم. مدتی بعد آن مرد و زن که کاملاً بی‌چیز شده بودند به شهر رفتند تا از آن مهمانشان کمکی بگیرند و تازه در شهر دانستند که او پادشاه است. به کاخش رفتند و پادشاه آن دو را احترام کرده و نزدیک خود نشاند و داستان گم‌شدن خود و پذیرائی آن دو را برای اطرافیانش تعریف کرد و سپس از اطرافیانش پرسید: 'اکنون چگونه می‌توانم لطف این دو نفر را جبران کنم؟' یکی از وزیران گفت: 'یک گوسفند برایت ذبح کردند؛ تو هم یک گوسفند به آنان بده.' دیگری گفت: 'یک گله گوسفند به آنان بده.' شخص دیگری گفت: 'مزرعه‌ی بزرگی به آنان ببخش.' دیگری گفت: 'جواهرات و پول فراوانی به آن دو بده.'  اما خود پادشاه گفت: 'شما همگی اشتباه می‌کنید؛ این دو نفر جان مرا نجات دادند و حق حیات بر من دارند؛ یعنی من بقیه‌ی سلطنتم را بده‌کار اینان هستم و حق آنان این است که پادشاهی خودم را به آنان بدهم." » سید بحرالعلوم ادامه داد: « در این‌جا آن شخص رو به من کرد و گفت: "امام‌حسین هم همین کار را کرد؛ او دید درخت خزان زده‌ی توحید و نبوت و ... همه چیز اسلام، خشک شده و مُرده است و با چیزی جز شهادت او و اسیری خانواده‌اش بهاری نشده و دوباره جان نمی‌گیرد و حاضر شد این فداکاری را کرده و اسلام را تا قیامت تازه و زنده نگه دارد."   با این مثال و توضیحش، مسأله برایم حل شد اما دوباره که نگاه کردم کسی را ندیدم و گمان می‌کنم او امام‌زمان - عجل‌الله‌فرجه - بود. » (رمزورازکربلا،ص۹۷تا۹۹)    با این توضیحات هیچ جای شگفتی نیست که می‌بینیم خدا و معصومان و خود امام‌حسین تا این اندازه به « دم و دستگاه حسینی » توجه و لطف دارند چرا که سالار شهیدان همه چیزش را برای اسلام بل‌که برای اصل خدا و دین فدا کرد  و زحمت ۱۲۴۰۰۰ پیامبر را حفظ نمود و برای خدا سنگ تمام گذاشت حتی زن  و بچه و طایفه‌ی خود را در معرض خطرات آن جهاد بی‌مانند قرار داد تا جائی که آن ناپاکان و زنازادگان می‌خواستند همه‌ی احکام شورشیان را بر امام‌حسین و یارانش بار کنند اما غیرت خدا ناموس خود را حفظ کرد.    🌺 اشاره‌ها 🌺 🌸 افزون بر روایت‌هائی که گذشت، حقیقت‌های ظریفی هم در طول زمان رخ داده که مفاد آنچه گفتیم، بیشتر نشان داده و تائید می‌کند. در این جا به عمد چند داستان شگفت را واگویه می‌کنم 👇
👆 که عنصر مشترک آنها « ریز و بسیارکوچک بودن کارهای گفته شده در آن » است تا ببینیم وقتی کارهای بسیار کوچک در دم و دستگاه پادشاه شهیدان - علیه‌السلام - با ضریب میلیاردی حساب می‌شود، اگر کسی کار کارستانی برای ایشان انجام دهد چه پاداشهائی خواهد یافت! 💧۱. مرحوم حاج‌ملا آقاجان زنجانی - که راهی به عالم غیب داشت -  می‌گفت: به روستائی رفتم که برخی از مردم آن‌جا برای امام‌حسین و به یاد ایشان در خانه‌ای گِرد هم می‌آمدند و چای می‌خوردند اما نه کسی برای آنان سخنرانی می‌کرد و نه مرثیه‌ای می‌خواندند؛ تنها همان چای را می‌خوردند و می‌رفتند! من با تندی و تشر با آنان برخورد کرده و گفتم: « این چه نشستی‌ست؟! این هم شد محفل حسینی؟! » و آنان را از این کار پرهیز دادم اما همان شب در خواب حضرت فاطمه‌زهرا - سلام‌الله‌علیها - را دیدم که با ناراحتی و تندی به من اعتراض کرده و فرمودند: « چرا محفل فرزندم حسین را به هم زدی؟! » فهمیدم که حتی جلسه‌ی ساده‌ای که به نام و یاد امام‌حسین تشکیل شود، مورد عنایت و توجه آل‌الله - علیهم‌السلام - است. 💧۲. روحانی مبلغی گفت: یک بار برای تبلیغ در محرم به جائی رفتم اما دو جوان در آن مجلس بسیار بی‌ادبی می‌کردند؛ نه در سوگ سیدالشهداء لباس عزا پوشیده بودند و نه به سخنان من گوش می‌دادند و پیوسته در مجلس با هم حرف می‌زدند و خلاصه حال مرا گرفتند. پس از پایان آن دهه با خود گفتم دیگر برای تبلیغ به این‌جا نمی‌آیم اما سال بعد هم در پی دعوت و پافشاری مردم آن مسجد، دوباره به آن جا رفتم ولی این بار با تعجب دیدم آن دو جوان هم جامه‌ی مشکی به تن کرده‌اند و و واقعاً عزادار و مودب شده‌اند! از آنان پرسیدم: « چه طور شده امسال تغییر کرده‌اید؟ » گفتند: « پس از روزهای عزای سال پیش ، ما هر دو در خواب دیدیم که امام‌حسین همراه حضرت ابوالفضل به این‌جا آمدند و امام‌حسین به برادرش فرمود: نام این دو را هم در فهرست عزاداران بنویس." حضرت عباس عرض کرد: "آقا جان! این دو نفر عزادار نبودند و پیوسته اذیت می‌کردند." اما امام‌حسین فرمود: "نه؛ اینها یک قندان از جلو راه عزاداران برداشته‌اند." و آن فرمایش امام‌حسین مربوط به این بود که روزی ما در مسجد منتظر آمدن دسته‌ی عزاداران بودیم که یکی از ما قندانی را جلو در دید و به دیگری گفت: "آن قندان را بردار تا پای مردمی که می‌آیند به آن نخورد." و دیگری هم برداشت.  وقتی دیدیم حتی یک قندان برداشتن از جلو پای عزاداران حسینی تا این اندازه در بارگاه امام‌حسین ارزش دارد و از دید صاحب این عزا - علیه‌السلام - دور نمی‌ماند ، پی به نادانی و غفلت خود بردیم ... » 💧۳. پدر و مادر ابوالحسن جمال‌الدین علی‌بن‌ عبدالعزیز خلیعی که ناصبی بودند، پسردار نمی‌شدند؛ نذر کردند که اگر پسردار شدند، او را به کشتنِ زائرانِ امام‌حسین بگمارند. پس از مدتی جمال‌الدین زاده شد و به بلوغ که رسید، مادر نذر خود را به وی گفت او هم در انتظار بازگشت کاروانی از زائران، در مُسیب ماند. در خواب دید قیامت برپا شده و او را به دوزخ بردند اما آتش او را نسوزاند! مالک دوزخ علت معطلی دوزخ را پرسید و آتش گفت: "غبار کربلا بر او نشسته و در درونش جا کرده؛ اگر او را بشویند، می توانم او را بسوزانم." او را شستند اما غبار بکلی از او دور نشد و آتش این بار هم او را نسوزاند! مالک آتش به دوزخ عتاب و خطاب کرد و همان پاسخ را شنید. جمال‌الدین در این جا از خواب پرید و از دشمنی با خاندان پیامبر دست شست و ... (شکل کامل داستان در: مجالس‌المومنین،ج۶،ص۱۵۷و دارالسلام،ج۲،ص۱۲۵) 💧۴. مردِخدا، مرحوم شیخ عبدالله بختیاری ( مشهور به پیاده ) فرمود: شخصی در نجف در مجالس امام‌حسین شرکت می‌نمود اما اصلاً گریه نمی‌کرد؛ چون برای چای و سیگاری که در این مجالس به شرکت‌کنندگان می‌دادند حاضر می‌شد؛ نه برای مصیبت شنیدن و گریستن! من هم هرگاه او را می‌دیدم خیلی ناراحت می‌شدم . هنگامی که به ایران بازگشتم دیدم او هم به ایران آمده و همان برنامه‌ی نجف خود را در ایران هم انجام می‌دهد! ( یعنی تنها برای چای خوردن به روضه می‌آمد ) پس از مدتی از دنیا رفت و من در خواب دیدم او در باغی سرسبز و خرم و بسیار خوشحال بود! گفتم: « تو این جا چه کار می‌کنی؟! » گفت: « این باغ را امام‌حسین به من داده است؛ پس از مرگم سیدالشهداء آمد و دستم را گرفت و فرمود: "فعلاً برو در این باغ تا فردای قیامت هم جائی که در بهشت برایت معین کرده‌ام ، به تو بدهم" » ! من ( = شیخ عبدالله پیاده ) گفتم: « آخر تو که گریه نمی‌کردی! » او پاسخ داد: « بله؛ اما آیا تو دیدی من چای جای دیگری را بخورم؟ من تنها چای امام‌حسین را می‌خوردم » (رمزورازکربلا،ص ۱۵۵)  💧۵. حضرت آیةالله بهجت فرمود: در نزدیکی نجف مکانی‌ست که رودخانه‌ی دجله و فرات در آن جا به هم می‌رسند و روستائی به نام مُسَیّب در نزدیکی آن‌جاست. مردی شیعه برای رفتن به زیارت مرقد امام‌علی 👇
👆علیه السلام ناگزیر بود از آن جا عبور کند و مردی از پیروان عمَربن‌الخطاب در سر راه او خانه داشت و هرگاه چشمش به وی می‌افتاد، مرد شیعه را مسخره می‌کرد و حتی یک بار به مولی‌علی هم جسارت کرد. مرد شیعی بسیار غمگین شد و وقتی به زیارت رفت، خیلی بی‌تابی و ناله کرده و به امام‌علی - علیه‌السلام - عرض کرد: « شما می‌دانید آن عمَری چه می‌کند؛ پس چرا کاری نمی‌کنید؟! » همان شب مولی را در خواب دید و همان شکایت را دوباره به ایشان عرض کرد و امام‌علی به او فرمود: « او حقی بر ما دارد که هر چه بکند، نمی‌توانیم در دنیا او را مجازات کنیم. » مرد شیعی عرض کرد: « لابد به خاطر آن جسارتهایش به من بر شما حق پیدا کرده است‌! » اما حضرت علی علیه‌السلام فرمود: « روزی او در محل تلاقی فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگریست و ناگهان به یاد جریان عاشورا افتاد و با خود گفت: "عمربن‌سعد کار خوبی نکرد که حسین و یارانش را تشنه کشت؛ خوب بود به آنان از این آب می‌داد و سپس همه را می‌کشت" و غمگین شد و قطره اشکی برای شهیدان کربلا ریخت و به این سبب بر ما حقی یافته که نمی‌توانیم او را مجازات کنیم. » هنگام بازگشت، مرد شیعی باز با آن عمَری گمراه برخورد کرد و عمَری با تمسخر به او گفت: « آقا را دیدی؟ پیام مرا رساندی؟! » مرد شیعی گفت: « بله؛ رساندم و پیامی دارم. » عمَری پوزخندی زد و گفت: « بگو چیست. » مرد شیعی هم داستان شکایت خود در بیداری و خواب و پاسخ امیرالمومنین را برای او بازگو کرد. مرد عمَری به محض شنیدن آن، سرش را به زیر افکند و کمی فکر کرد و گفت: « خدایا! در آن زمان هیچ کس آن‌جا نبود و من هم این اتفاق را به هیچ کس نگفته بودم؛ علی‌بن‌ابی‌طالب از کجا دید و فهمید؟! » و بی‌فاصله گفت: « أشهد أن علیاً أمیرالمؤمنین ولی‌الله و وصیُ رسول‌الله » و او هم شیعه شد.  (برگی‌ازدفترآفتاب،ص۲۰۲و۲۰۳)    💧۶. گروهی از بازرگانان بت‌پرستِ هند به سیدالشهداء معتقد و علاقه‌مندند و برای برکت اموالشان، مقداری از سود خود را - یا مستقیم یا به واسطه‌ی شیعیان - در راه امام‌حسین و عزاداری برای ایشان خرج می‌کنند. و رسم یکی از همان بازرگانان کافر، این بود که خودش نیز همراه سینه‌زنان به راه می‌افتاد و سینه می‌زد. هنگامی که مُرد، به رسم خودشان بدنش را سوزاندند و همه‌ی بدنش خاکستر شد جز دست و بخشی از سینه‌اش! بستگانش آن دو قطعه را به گورستان شیعیان آورده و به شیعیان داده و گفتند: "این دو قطعه برای امام‌حسینِ شماست." (داستان‌های شگفت،ص۷۱) ☘ حافظ سرود: « به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را » و ما می‌گوئیم: « به خال هندویش بخشیم هر دو عالم را. » 💧۷. داستان نپختن گوشت حیواناتی که مردم از قصابهای کربلا می‌خرند و همراه خود به حرم می‌بَرَند و آن گوشتها دیگر نمی‌پزد نیز، افسانه نیست و از زبان راستگویان نقل می‌شود. (نگ:طوبای‌کربلا،ص۳۰تا۳۳ورمزورازکربلا،ص۱۵۶) و هر کس باور ندارد، می‌تواند خودش بیازماید. 🌸 باری؛ داستان‌هائی از این‌دست، بسیار زیاد است و "من از مفصل این قصه مجملی گفتم / تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل"  و گویا با این‌که بنا نیست خبری از برزخ برای ما بیاید اما به هر شکلی می‌خواهند این را به ما بفهمانند که راه چیست و امور به دست چه کس و چه کسانی‌ست: "بخشودگی اهل‌گنه در صف محشر /  وابسته به یک چرخش چشمان حسین است" 💧اگر اینها را آن‌چنان که باید بدانیم، آن‌گاه تعجب ندارد که چرا با این‌که از سر و روی ایرانمان گناه می‌ریزد و با این گناهان سزاوار اینیم که سنگ و آتش از آسمان به سرمان ببارد اما امام‌مهدی - عجل‌الله‌فرجه - در تشرف شخصی که از ایشان می‌پرسد: « آیا از مردم ایران راضی هستید؟ »، می‌فرمایند: « بله؛ راضی‌ام؛ به خاطر عاشورا که با همه‌ی وجودشان به میدان می‌آیند، راضی‌ام » (آماده‌باشِ یاران امام‌زمان،ص۱۶۴)  💧و آن‌گاه شگفت‌زده نخواهیم شد اگر بخوانیم که علامه‌طباطبائی می‌فرمود: « کاش بنده یک مرثیه‌خوان حضرت سیدالشهداء بودم! همه‌ی سالهائی که سرگرم درس و بحث بودم با یک مرثیه‌خوانی برای امام‌حسین برابری نمی‌کند » (زمهرافروخته،ص۱۱۵) 💧و تعجب نخواهیم کرد اگر بدانیم حضرت آیةالله بهجت - دام‌ظله - خودشان زودتر از دیگران در محفل روضه‌ی خود حاضر می‌شوند و گوئی به مجلس حضرت سیدالشهداء بیشتر از درسشان اهمیت می‌دهند. 👇
👆💧و از آیه‌الله بهاءالدینی شگفت‌زده نخواهیم شد که به آن شخص که در اوج گرمیِ عزاداری بر امام‌حسین ناگهان برخاست و اذان ظهر گفت و عزاداری را از هم پاشید، فرمود: "نباید به دستگاه امام‌حسین بی‌حرمتی شود." یعنی از اول باید به گونه‌ای وقت را تنظیم می‌کردند که به صورت طبیعی هنگام زوال، عزاداری پایان می‌گرفت و نماز آغاز می‌شد اما حالا که متوجه این نکته نبودند، نباید عزاداری بر امام‌حسین را به شکل نامحترمانه‌ای رها می‌کردند. 💧و دریغ است در این‌جا یادی از مرحوم کربلائی‌احمد تهرانی نکنیم؛ او یکی از جوانان سرخوش و دعوائی « اما پاک‌نهادِ » تهران بود که از همان نوجوانی در تور ارباب - علیه‌السلام - گیر کرد و همان امام‌حسین او را چنان رام و نرم و از مردانِ‌خدا نمود که رشک دیگران شد. خدا رحمتش کناد! روزی به زیارتش رفته بودم؛ از بنده پرسید: « نامت چیست؟ » گفتم: علی؛ فرمود: « اما من حسینی‌ام. » و بعدها خواندم که آیة‌الله بهاءالدینی فرموده بود : «  کل‌احمد آزادشده و معجزه‌ی امام‌حسین است؛ نور سیدالشهداء را در ایشان می‌بینم. او ملای بی‌عمامه است. » (رندعالم‌سوز،ص۲۳۷و۲۳۸)   آن مرد خدائی، پس از عمری زندگی حسینی، ظرافت‌هائی را از ساحت سرور پاک‌باختگان - علیه‌السلام - کشف کرده بود که چند جمله از آنها را حسن ختام این گفتار قرار می‌دهیم: 💧۱. تنها و تنها سیدالشهداء است که در بازار عالم جنس بنجل را می‌خرد. تنها اوست که مشتری جنس‌های بادکرده‌ای مانند ماست. هر کس با هر کارنامه‌ی خرابی باشد، به محض آن‌که اراده‌ی ورود به کشتی او را بکند، خود حضرت حسین - علیه‌السلام - به استقبالش می‌آید. امام حسین با آشغالها هم معامله می‌کند به شرط این که اهل معامله باشند و بی‌تردید سفره‌ی حضرت حسین‌بن‌علی - علیهماالسلام - بزرگترین سفره‌ی لقاءالله است. (همان،ص۱۲۲و۱۲۳)  💧۲. امام‌حسین آن قدر عزادارانش را دوست دارد که اگر به یک نفر از آنان در مجلس حسینی نگاه تحقیرآمیزی شود، آن حضرت با دست خود آن توهین‌کننده را گوش‌مالی می‌دهند زیرا صاحب مجلس اوست و کسی حق جسارت ندارد. امام‌حسین در خواب به من فرمودند: « هیچ جماعتی را بهتر از دوستان خودم سراغ ندارم. » (همان،ص۱۲۶)  💧۳. آثار برخی از گناهان ابدی ست و تا قیام قیامت در نامه‌ی اعمال انسان باقی می‌ماند اما گریه بر سیدالشهداء - علیه‌السلام - مانند تیزاب می‌ماند و لکه‌های آن گناهانی را که با هیچ استغفاری پاک نمی‌شود، شستشو داده و از بین می‌برد. (همان،ص۱۳۳) علی ح. تهرانی قم - ۱۳۸۵
. 🎥قسمت اول 🎬این داستان:مانند پیامبر جمعیت آن قدر ساکت شده بود که می‌شد صدای قلبشان را شنید.قلب ها تند تند می زد.ته دل خیلی ها خالی شده بود.بعضی ها درگوشی با هم پچ پچ می‌کردند که محمد می‌‌خواهد با این دستور ما را به کشتن دهد. فرمان سنگینی بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده بود.خداوند مشرکان مکه را تهدید کرده بود که یا مسلمان شوند و یا از مکه بیرون بروند.یک نفر می‌بایست این خبر را برای مشرکان مکه ببرد.صحبت این بود که چه کسی این کار خطرناک را انجام دهد.بین چند نفر زمزمه شد که فلانی برای این کار مناسب است، چون او هنوز هم با مشرکان دوست است و در جنگ ها شمشیری نمی‌زند. قرار شد همین فرد برای رساندن پیام به مکه برود.هنوز از مدینه دور نشده بود که جبرئیل پیام دیگری آورد.این کار را یا باید خودت انجام دهی یا یک نفر از خودت.پیامبر فورا از علی علیه السلام خواستند تا سریع خود را به او برساند و پیام را خودش به اهل مکه برساند. حضرت علی علیه السلام سریعا خود را به قاصد رساند و سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به او فرمود.قاصد که انگار خیلی ترسیده بود،گفت:آیا درباره‌ی من چیزی نازل شده؟قاصد این را گفت و با ناراحتی به سمت مدینه برگشت. حضرت علی علیه السلام پس از چند روز خود را به مکه رساند و مردم را کنار خانه‌ی خدا جمع کرد.در نگاه مردم خشم موج می‌زد.بعضی ها دوست داشتند تا جرأت جنگیدن با این جوان را داشتند و او را تکه تکه می کردند.این کینه ها و عصبانیت ها نتوانست دلهره ای در دل امیرالمؤمنین علیه السلام ایجاد کند؛محکم و شمرده سخن می‌گفت و پیام خداوند را موبه مو برایشان می‌خواند. پس از چند روز امیرالمؤمنین علیه السلام راه مدینه را در پیش گرفت.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم؛ مشتاقانه انتظار برگشتن علی عله السلام را می‌کشید.رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این که علی علیه السلام را سالم می‌دید،خیلی خوشحال شد.خدا را شکر کرد و علی علیه السلام را در آغوش کشید. 🔷تهیه شده در:آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (س)-باهمکاری بنیادفرهنگی صبح ظهور .
31.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥قسمت اول 🎬این داستان:مانند پیامبر 🔷تهیه شده در:آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (س)-باهمکاری بنیادفرهنگی صبح ظهور