eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
7.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
752 ویدیو
1هزار فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. ‌⚫️روضه جانسوز_ماجرای ام حبیبه و اسارت خاندان اهل بیت علیهم السلام _حاج مجید سبزعلی⚫️ ➖⚫️➖➖⚫️➖⚫️➖⚫️➖⚫️➖⚫️ السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ السلام علیک یا اخیک الشهید ابوالفضل العباس " نام زینب در شئون زندگی گل می کند در دل عشاق ایجاد تحول می کند مهدی زهرا که خود رمز توسل با خداست در مقام ذکر با زینب توسل می کند بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد آقا نشد هرآنکه گدای شما نشد مقصود از تکلم طور از تو گفتن است موسی نشد هر آنکه کلیم شما نشد روز ازل برای گلوی تو هیچ کس غیر از خدای عز و جل خونبها نشد در خلقتش زمین و مکانهای محترم بسیار آفرید ولی کربلا نشد .... ما گندم رسیده ی شهر ری توایم شکر خدا که نان تو از من جدا نشد یک گوشه می رویم و فقط گریه می کنیم حالا که کربلای تو روزی ما نشد *داداش* داغ تو اعظم است تحمل نمی شود در حیرتم چگونه قد نیزه تا نشد شاعر:علی اکبر لطیفیان ایام شهادت ابی عبدالله و شهدای کربلا ، روضه،روضه ی عمه ی سادات حضرت زینب یااباعبدالله؛ وارد کوفه شدن کنیز ام حبیبه اومد گفت خانم یه مشته زن و بچه اومدن،لباسا همه پاره،پای برهنه،خیلی گرسنه اند، ام حبیبه یه زنبیل پر از نان و خرما کرد گفت ببر،کنیزه اومد تو کاروان خرماها رو دادن،بچه ها همه گرسنه" خانم کلثوم اومد نون و خرماها رو از دست بچه ها گرفت انداخت تو زنبیل گفت صدقه بر ما حرامه ...." برگشت، (قدیمیا وقتی کارد به استخوانشون میرسید به دو نفر توسل میکردن بعد از عاشورا،یکی حضرت صغری،یکی هم روضه ام حبیبه)گفت نون و خرماها رو برگردون،ام حبیبه تعجب کرد گفت مکه تو نگفتی اینا گرسنه ان،چند روزه غذا نخوردن؟گفت خانوم،تا نون و خرماها رو دادم دست بچه ها یه خانمی اومد گرفت انداخت تو زنبیل گفت صدقه بر ما حرامه" بلند شد از جا گفت صدقه فقط به یه خانواده حرامه"اونم بنی هاشمیان ...." اومد خود ام حبیبه با گریه زنبیلای نان و خرما رو آوردن از بچه ها سوال کرد بزرگ شما کیه؟همه یه خانم قد خمیده رو نشدن دادن؛همه زینب و نشون دادن ..." اومد ام حبیبه،گفت چرا این نان و خرماها رو نزاشتید بچه ها بخورن؟گفت صدقه بر ما حرامه" گفت خانم جان صدقه نیست نذره ...."گفت ام حبیبه نذرت چیه؟گفت نذر من اینه هر کاروانی اومد تو این شهر نان و خرما نذر می کنم،نذرم اینه یه دفعه دیگه خانمم زینبو ببینم ..." یه موقع زینب صدا زد ام حبیبه" نذرت قبول شد ... من زینبم ...." گفت اگه تو زینبی چرا قدت خمیده؟چرا موهات سپید شده؟باورم نمیشه تو زینبی ،اون زینبی که من میشناسم"هیچ موقع از حسین جدا نمیشد ..." یه موقع عقیله ی بنی هاشم حضرت زینب صدا زد ام حبیبه اون سری که بالا نیزه ست سر حسینه ...." حسین لذا چند روز اهل بیت ابی عبدالله رد تو یه خرابه ای نگه داشتن،نه بامی نه در " ده هزار نفر نوشته مرحوم اشتهاردی شهر رو محاصره کرده بودن گفتن الان جیگر بچه های حسین رو میسوزونیم"چی کار کردن؟شروع کردن غذا پختن ...." بچه ها زینب و میگرفتن،عمه ما گرسنمونه ...." زخانه ها بوی طعام می آید ..... اینم برا شهدا،شهدای مدافع حرم زینبی؛ دارن حرکت می کنن،یه موقع زینب دید شمر و زجر ابن قیس و سنان و دیگر نانجیبا دارن به رباب میخندن ...." آخ آخ ..... یه نگاهی کرد حضرت زینب دید رباب دستاشو داره تکون میده ،اما خوابه ...."گفت خانم جان،رباب،همسر برادر بیدار شو ببین این نانجیبا دارن بهت میخندن ....." گفت خانم جان خوابم برد ؛ خواب علی اصغر و دیدم..... خواب دیدم علی اصغر تو بغلمه،دارم براش لالایی می گم ..... دستمو تکون میدادم ........." حسین .......... غم عشقت بیابون پرورم کرد ....... هوای وصل بی بال و پرم کرد ...... ای دل .....ای دل ..... به ما گفتی صبوری کن صبوری صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد ...... دلم را هر چه میخواهی بسوزان تنم را هرچه میخواهی بلرزان ولی در کوچه های کوفه و شام .... به پیش چشم نامحرم مگردان ... حسین ......... . .
. روضه ی ام حبیبه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ السلام علیک یا مولاتی یا بنت امیرالمومنین زینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت زینب غروب بود ولی انتها نداشت زینب رسول بود ولی مصطفی نشد شهر نزول بود اگرچه حرا نداشت زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت چه مقامی داره زینب، بیخود بهش نمیگن عقیله بنی هاشم زینب اگر نبود حسینی نمی شدیم زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت زینب هر آنچه گفت تماما حسین بود اصلا به غیر نام حسین اعتنا نداشت زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم باور کنید ذکر حسین جان نداشتیم 1 خانم جان.... بی بی جانم من زینبم من زینب غم پرورم ام حبیبه یه همچین روزایی قافله ی اسرا رو وارد بر کوفه کردن، یه کنیزی داشت بی بی زینب بنام ام حبیبه، بعضیا میگن این دختر بچه ای بود ام حبیبه، بیماری داشت، باباش آورد این بچه رو در خونه ی امیرالمومنین، گفت آقاجان این بچه بیماره، شما یه عنایتی بکنید شفا پیدا کنه، امیرالمومنین فرمود حسینم بیاد یه دستی رو سر این بچه بکش، این بچه شفا پیدا کنه، ام حبیبه شفا گرفت به دست مبارک آقامون سیدالشهدا، باباش گفت من نذر کردم حالا که شفا گرفته این بچه در خونه ی شما کلفتی کنه، خادمی کنه، ام حبیبه پای درس زینب کبری تربیت شده حالا تو کوفه برا خودش کسی شده ، برو بیایی داره کنیز و کلفتی داره اما دلش برا زینب کبری تنگه، یه نذری کرده هر موقع کاروانی از اسرا وارد کوفه میشن ام حبیبه میاد برای این اسرا غذا میاره، نیازشونو برآورده میکنه به این نیت که یبار دیگه زینبو ببینه، حالا شنید یه قافله ای از اسرا وارد کوفه شدن ، کنیزشو صدا زد برو برا این اسرا غذا ببر، شنیدم لابلاشون بچه های کوچیک هست حتما این بچه ها گرسنه ند، کنیزه اومد نان و خرما بین این اسرا تقسیم کنه ام کلثوم، غذا رو برگردوند فرمود بر ما صدقه حرامه، اومد خبر داد ام حبیبه، از من چیزی نگرفتن، سراسیمه خودش رو رسوند اومد جلو سوال کرد بزرگ شما کیه؟ همه با دست زینب رو نشون دادن اومد جلو محمل زینب گفت خانم جان، اول به شما بگم اینا صدقه نیست اینا نذریه، خانم پرسید برا چی نذر کردی؟ گفت من یه خانمی دارم تو مدینه اسمش زینبه ، خیلی ساله ندیدمش، بی بی فرمود تو مدینه زینب زیاده، کدوم زینبو میگی، صدا زد خانم جان، زینب دختر علی رو میگم، بی بی صدا زد ام حبیبه سرتو بالا بگیر نذرت قبول شد من زینبم، یه نگاهی کرد به بی بی، نشناخت، سؤال کرد خانم اون زینبی که من میشناختم آنقدر پیر نبود آنقدر شکسته نبود، بی بی صدا زد حق داری ام حبیبه، جات خالی بود کربلا، تا اسم کربلا اومد گفت نه شما نمیتونی زینب باشید اون زینبی که من میشناختم یه برادری داشت بنام حسین، هیچ موقع از برادرش جدا نمیشد، خانم حسین کجاست؟ تا اينو گفت صدای گریه ی زینب بلند شد ام حبیبه سرتو بالا بگیر، این سری که بالای نیزه هست سر برادرم حسینه، آی حسینیا من زینب غم پرورم ام حبیبه ببین چه آمد بر سرم اُمّ‌ حبیبه حق داشتی نشناختی که زینبم من شد پیر بانوی حرم اُمّ‌ حبیبه باور نمیکردی ببینی بی حسینم من‌ هم نمیشد باورم اُمّ‌ حبیبه این سر که بر نی میکند قرآن تلاوت باشد سر برادرم اُمّ‌ حبیبه هجده عزیزم را به خاک و خون کشیدند از اصغرم تا اکبرم اُمّ‌ حبیبه2 هر جا نشستی ناله بزن یا حسین... 1 ✍علی اکبر لطیفیان 2✍ عبدالحسین میرزایی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👇
. |⇦•سوخته گر چه پرش... سلام الله علیها اجراشده به نفسِ حاج‌ محمد رضا طاهری ●━━━━━━─────── سوخته گرچه پرَش، از شرر غارت‌ها پا نهاده‌ است روی تاج ابر قدرت‌ها اُسکُتوا گفت و عوالم همگی لال شدند ریخت از هیبت او هیمنه‌ی هیبت‌ها *دختر علیه، دختر فاطمه ست عالمه ی غیر معلمه ست همه کوفه می‌شناسن زینب و، فرق شام و کوفه در این بود شامیا زینب نمیشناختن اما زینب تو کوفه احترام ها داشت..* سال‌ها پیش در این شهر بزرگی می‌کرد آه! دیگر خبری نیست از آن عزّت‌ها بین این شهر بنا بود که مهمان باشد اُف بر این رسم پذیرایی و این دعوت‌ها شاه‌ بانوی جهان باشی اگر هم وقت دست بسته برسی می‌شکند حرمت‌ها *نذر داشت میگفت هر اسیری رو وارد کوفه کردند نان و خرما ببرید بدید تا نذرم ادا بشه منم حاجتمو بگيرم..با همه وجودش نذر کرده بود.. طبق روال دروازه شهر که باز شد اسرا رو وارد کردند دیدند دارن بین اسرا نون و خرما پخش میکنن.. بچه ها گرسنه بودند نون و خرما رو گرفتند یه وقت دید عمه سادات دوید بین بچه ها نان و خرما ها رو داره میگیره بچه ها با تعجب نگاه می‌کنندعمه رو همه شکماشون گرسنه ست اما چیزی نمیگن خاندان رسول خدان برا همه تعجب بود عمه داره میگیره لقمه ها رو دونه دونه فریاد میزنه "ان الصدقه علینا حرام "تعجب کردند کسی خیر رو بر نمیگردونه همه نون و خرماها رو جمع کردند رفتند خونه ام حبیبه گفتند خانم ما مثل همیشه همونطور که گفتید تا اسیرا رو آوردند صدقات رو پخش کردیم. اما یه زنی اومد بین همه اونا بزرگشون بود.همه صدقاتو جمع کرد بلند بلند با ناراحتی به ما گفت: "إِنَّ الصَّدَقَة عَلَیْنَا حَرَام" سریع از جا بلند شد ام حبیبه.. گفت چادرمو بدید من برم یه خبریه ..صدقه فقط بر یه خونواده حرامه.. مگه میشه! فکر کنم نذرم قبول شده دوید سمت دروازه کوفه تا رسید گفت: به من بگید ببینم بزرگ این قافله کیه ؟دید همه با دست یه خانم قد خمیده رو نشون میدن. گفت: خانم من نذر دارم.. حالا بذار اول اینو بهت بگم اومده داره صحبت میکنه نشناخته. ام حبیبه شاگرد کلاس درس قرآن زینب بود. تو همین کوفه سال ها تو مدینه خادمه بی بی بوده مگه میشه زینبو نشناسه.. حالا تو کوفه بزرگ شده کنیز داره، خادمه داره، اومد داره با تعجب نگاه میکنه. چرا گفتی صدقه بر شما حرامه؟ من شاگرد کلاس درس زینب دختر علی ام.. صدقه فقط بر خانواده پیغمبر حرومه، شما کی هستید؟ دید سر و آروم بالا آورد گفت: حق داری منو نشناسی.. تو منو نشناختی من تو رو شناختم.. ام حبیبه! من زینبم.. تموم شد اینجا؟ نه.. سختی ماجرا اینه میگه من باور نمیکنم شما خانم من باشید همه اینها رو کنار بذاریم که اصلا قد و قامتت به زینب دختر علی نمیخوره، رنگ صورتت به زینب نمیخوره، خیلی پیرتر از سن زینبی، خب همونجایی که حسین پیر شد منم پیر شدم، حسین جوونش رو زمین افتاده بود من بین نامحرما بودم برا اولین بار.. ام حبیبه گفت: من میدونم یه دلیل بگو من باور کنم شما زینبید.. من با زینب سلام الله علیها بزرگ شدم اصلا نمیشد جایی زینب باشه داداشش نباشه من میدونم شرط ضمن عقد زینب همین بود. گفت راست میگی ام حبیبه الانم بدون داداشم نیومدم همیشه سایه اش رو سرم بود یادته.. الانم سرتو بالا بگیر سایه اش رو سرمه.. اون سری که بالا نیزه داره قرآن میخونه حسین منه، ام حبیبه! منم یه کَلوم همینجا با حسینم درد دل دارم* سر تو را به روی نیزه آشیان دادند مرا به مجلس نامحرمان مکان دادند حسین من! جماعتی که نمک خورده‌ی علی بودند به خواهرت سر بازار کوفه نان دادند *یه طوری بگو حسین برا محرممون بمونه بگو حسین جان..!* هر آنچه بود گذشت از فضیلت شب قدر امید ما به شب اوّل محرم توست «حسین برا شب اول محرم حسین » .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇