.
#شب_چهارم_محرم
❁﷽❁
#شب_چهارم_محرم
#فیش_روضه
#روضه_طفلان_حضرت_زینب
(سلام الله علیها)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
السلام علیک یا بنت امیرالمومنین
السلام ای دختر شاه نجف
السلام ای صابر صحرای طف
السلام ای چادر زهرا به سر
السلام ای نور خورشید و قمر
چشم بهم زدیم رسیدیم به شب چهارم محرم، امشب مهمان عقیله ی بنی هاشم و دوتا بچه هاشیم.
السلام ای مقتدای عالمین
السلام ای خواهر خوب حسین
السلام ای بانوی ماتم زده
صبر تو صبر جهان بر هم زد
السلام ای تار و پود فاطمه
دختر صورت کبود فاطمه
السلام ای مظهر شور و شعور
پای تا سر،عشق سر تا پا حضور
السلام ای کربلا در کربلا
ای به ایمان برادر مبتلا(۱)
تا دید علی اکبر به شهادت رسید عبدالله بن مسلم بن عقیل هم به شهادت رسید دیگه زینب طاقت نیاورد هر دوتا پسرشو آماده کرد خودش لباس رزم تن این دوتا آقازاده کرد هر دو تا رو آورد محضر برادر، حالا میخاد مجلس گرمی کنه زینب
این دو سرباز جوان رزم آورند
هر دو ابن الجعفر ابن الحیدرند
دو وجیها عند ربک دو عزیز
میوه ی دل نور چشم حیدرند
دو چکیده آیه ی قرآن حق
دو اثر از مکتب پیغمبرند
این دو مشتاق صعود آسمان
در حقیقت بالهای جعفرند
تُنفِقوا مِمّا تُحِبُّونِ منند
گر چه هر دو ریزه خوار اکبرند(۲)
هر کاری کرد دید حسین راضی نمیشه ، صدا زد حسین جان، تو رو به جان مادرم، فاطمه ی زهرا اجازه بده این دو تا برن ، هر طوری بود اجازه ی میدانشونو گرفت، یکی یکی اول ،محمد، وارد میدان شد، یه چند دقیقه ای گذشت ،شاید زینب اول جلو خیمه ها ایستاده بود، رزم محمدشو تماشا میکرد از دور هی تکبیر میگفت، اما همینکه صدای ناله ش بلند شد، دایی جان ، به فریادم برس، دیدن زینب اومد تو خیمه، دیگه زینب از تو خیمه بیرون نیومد ، دومین پسر، عون به میدان رفت، رجز که میخوند نعره ی حیدریش، تمام لشکرو پر میکرد اما زینب دیگه از خیمه بیرون نیومد حتی اون لحظه ای که ابی عبدالله بدن نازنینشونو یکی یکی ، برمیگردوند سمت خیمه ها، دیدن زینب از خیمه بیرون نمیاد،
بعدها عبدالله جعفر تو مدینه سوال کرد
بی بی جان، یه سوالی دارم ازت، مگه بچه های من عیبی دلشتن،شنیدم هر شهیدی رو زمین میفتاد تو میرفتی بالا سرش، علی اکبر که رو زمین افتاد، تو اول اومدی کنار حسین، اما شنیدم وقتی بچه های من رو زمین افتادن ،از خیمه بیرون نیومدی زینب،
تا اينو شنید شروع کرد بلند بلند گریه کردن، صدا زد عبدالله، دست به دلم نزار، خدامیدونه منم دلم میخاست بیام بچه هامو بغل بگیرم، اما دیدم حسین هر قدمی که میاد سمت خیمه ها، یه نگاه میکنه سمت خیمه ی من، فهمیدم اگر بیام از من خجالت میکشه، نخواستم خجالت حسینو ببینم،
اما میخوام بگم بی بی جان،
من یه سوالی از شما دارم،
اون لحظه ای که غل و زنجیر به دستان شما میبستن،
سر نورانی برادرت حسین، بالا نیزه ها، اونجاچجورتحمل کرد؟
هر جا هستی ناله بزن یا حسین...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱)✍سید جمال الدین شهرزاد
(۲)✍ جواد حیدری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#روضه_چهارم_محرم
#طفلان_حضرت_زینب سلام الله علیها
#دستگاه_شور
#دستگاه_همایون
.👇