eitaa logo
دختر رمان نویس✍️💕
75 دنبال‌کننده
70 عکس
9 ویدیو
3 فایل
لینک ناشناس🌺☘ https://harfeto.timefriend.net/16383453932674 آیدی بنده🌺☘️ @girl_hopeful 🌺☘کپی رمان ها و دلنوشته ها فقط با فوروارد
مشاهده در ایتا
دانلود
⁦♡⁩ _خب!؟ +خب!؟ _از خودت بگو چیکارا میکنی!؟ بت میخوره از این دختر خرخونا باشی که خودشونو تو کتاب غرق میکنن! با خنده گفتم:نه بابا اصلا همچین آدمی نیستم! اگه سر کلاس فهمیدم که هیچ اگه نفهمیدم دیگه نمیخونمش! _اها برا همینه اینجوری زل زده بودی به تابلو عین چی فقط مینوشتی ! منا باش فکر کردم عاشق استاد حسینی شدی! آروم خندیدم و گفتم:امان از دست تو مریم! +تو چی کارا میکنی!؟ _زندگی +عحح ن بابا خیلی نمک شدی! _ بودم! +آها حواسم نبود تو دبه خیارشور خوابیده بودید! خلاصه با شوخی و خنده قهوه رو خوردیم، مقدار پول قهوه رو از کیفم در آوردم و گرفتم سمتش:+ممنون! _این چیه!؟ +این!؟ (یه نگاهی به پولا کردم)تو شهر ما بش میگن پول.وجهی که در ازای کالا و خدماتی داده میشود! تو دهات شما بش نمیدونم چی میگن! _ن بابا! نمی‌دونستم مرسی که ب آگاهیم افزودی! +خواهش میکنم،شماره کارت میدم پولو بریزید ب کارت! _خیلی رو داری! +میدونم ی چیز جدید بگو؛ خو اینارو بگیر! _ برا چی!؟ + وایی مریم موندم چطوری ۱۲سال درس خوندی چطوری قبول شدی!؟ دادا قهوه خریدی پولشه دیگه! با حالتی جدی گفت: دیگه نشنوم این حرفتو! این باشه شیرینی شروع دوستیمون! +اوح، این همه ولخرجی میکنی ورشکست نشی! همینطور که بلند می‌شدیم و ب سمت کلاس ها می‌رفتیم گفت: نگران نباش جبران میکنم عزیزم! +خدایا خودت ب دادم برس ! رفتیم سر کلاس، تقریبا همون بچه ها بودند و کلاس پر همهمه! مثل دفعه قبل صندلی آخر ردیف اول رو انتخاب کردم ایندفعه مریم اومد کنارم نشست! ادامه دارد... ✍ز.ع ♡⁩. 🖇♡⁩. ♡⁩🖇♡⁩. 🖇♡⁩🖇♡⁩. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩. 💕@grilstory810✍ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩
⁦♡⁩ آخرین کلاس از اولین روز دانشگاهم تموم شد. بعد از گفتن خسته نباشید استاد تقریبا اکثر بچه هانفس حبس شدشون رو بیرون دادن؛ کیف و جزومو جمع کردم با مریم به بیرون کلاس رفتیم! یکم توی راهرو قدم زدم که ببینم امیرعلی رو میبینم؛امیر علی جلوی در اتاق استاد ها ایستاده بود و با یکی از همکارانش صحبت میکرد!همینطور که نگاهش میکردم چشم تو چشم شدیم ولی سریع چشم ازش گرفتم! صدای دختری از پشت سرم میومد که به دوستاش می‌گفت:واییی عجب چیزیه!؟ (+اینا الان امیر علی رو میگن!؟. _فکر کنم. +یعنی چی؟!چ معنی داره ب پسر نامحرم نگاه کنم! _ یکم خودتو کنترل کن) با دیدن دخترا که از دیدن امیر علی اینقدر به ذوق و وجد اومده بودند خندم گرفته بود؛ گوشیم رو از کیفم درآوردم و پیام دادم بهش:شازده تا بیشتر از این کشته ندادی بیا بریم! با چند تا ایموجی خنده زیر چشمی نگاهش میکردم گوشیشو از جیب کتش درآوردو نگاهی بهش کرد و لبخند پررنگی زد و نگاهی ب اطراف کرد با دیدن من لبخندش پر رنگ تر شد و شروع ب نوشتن کرد: بیا پشت دانشگاه! مریم: کجایی!؟ با کی چت میکنی اینقدر میخندی!؟ نامزد پامزدی چیزی داری شیطون!؟ آروم خندیدم و گفتم: نه بابا نامزدم کجا بود!؟بیا بریم بهت میگم! از دانشگاه اومدیم بیرون،ب سمت پشت دانشگاه رفتم.چند قدمی که برداشتم دیدم مریم کنارم نیست، پشت سرو دیدم: کجایی؟؟ بیا دیگه؟؟ _چرا اون طرفی میری!؟ +میخوان بیان دنبالم _کی!؟ آیه مشکوک میزنیااااا! +راننده شخصیم _واو احیانا دختر وزیری،سفیری،چیزی هستی؟؟ +ن بابا _اها خب من با اتوبوس میرم خدافظ +چیو با اتوبوس میرم بیا ببینم با ماشین بریم! _تو برو با همون راننده شخصیت خوش باش! با خنده گفتم: خوشم میاد نزده متوهمی! غیر از توهم چی میزنی ؟؟ _امممم، کف گرگی، مسواک و.... دست گذاشتم رو پیشونیش: نچ حالت خیلی بده! ولی تب نداری بگم از تب داری هذیون میگی! ‌ ادامه دارد... ✍ز.ع ♡⁩. 🖇♡⁩. ♡⁩🖇♡⁩. 🖇♡⁩🖇♡⁩. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩. 💕@grilstory810✍ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁦♡⁩ باصدای بوق ماشین ب طرفش برگشتیم _بهش توجه نکن، بهت میگم با اتوبوس بریم میگی راننده شخصی دارمو اینا..! با دیدن امیر علی خندم گرفت، ولی جلو خندم رو گرفتم؛ امیر علی شیشه رو داد پایین تا خواست حرف بزنه با لحن جدی نسبتا تندی گفتم : به شما یاد ندادن وقتی اومدی دنبالم باید در رو باز کنی برام! باید به بابا بگم شما رو عوض کنه! امیر علی و مریم هردو از حرف زدنم تعجب کردند؛ امیر علی از ماشین پیاده شد و با حرص در رو باز کرد مریم اول سوار شد؛ موقع سوار شدن دم گوشم غرید: دارم واست،حالا ببین! +آخ بگردم، ولی بهت میادا! _بشین ببینم! لوس در رو بست و خودش نشت پشت فرمون _خب خانم کجا برم؟؟ آدرس رو از مریم آدرس خونشون رو پرسیدم خداروشکر هم مسیر با خونمون بود و اِلا امیر علی سرمو میزد(+خخخخخ) مریم آروم دم گوشم گفت: مطمئنی این رانندته!؟ قیافش بدجور اشناس! +چطور!؟ _ آخه لباساش یکم چیزع! ولی من اینو ی جا دیدم + دیگه راننده منه هاااا باید خوشتیپ باشه! مریم رفت تو فکر بعد از چند دقیقه محکم زد تو بازوم: + اوووییی چرا اینجوری میکنی دستم کند! _ آیه می‌کُشمت! اینکه استاد فروز.... انگار ک چیزی یادش اومد گفت : نسبتت با ایشون چیه!؟ +رانندم دیگه _عااا رانندت خیلی اتفاقی فامیلش با ت یکیه! دیگه نتونستم جلوی خندم رو بگیرم؛ شروع به خندیدن کردم. _چته؟؟ +واییی قیافتون دیدنی بودااااا! امیر علی: چیزی شده!؟ +واییی ... امیی ...ر .....عل.ییی _ خوبی شما؟؟ +ولی خوشم اومد حقا داداش خودمی خیلی خوب نقش بازی کردی! امیر علی چشم غره وحشتناکی توی آینه بهم رفت! رسیدیم سر کوچه ای که خونه مریم توش بود! مریم که حسابی از دستم شکار بود با لحن تهدید آمیزی گفت: ما ک بهم میرسیم خانم آیه فروزش ! بعد از تشکر از امیر علی پیاده شد و رفت منم پیاده شدم و جلو نشستم....! ادامه دارد... ✍ز.ع ♡⁩. 🖇♡⁩. ♡⁩🖇♡⁩. 🖇♡⁩🖇♡⁩. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩. 💕@grilstory810✍ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩
⁦♡⁩ _حالا شدم راننده شخصیت!؟اره!؟ خودمو مظلوم گرفتم و گفتم:اوهوم _عجب!!!! با ریتم گفتم: عجب به جمالت از کجا بگم وصف کمالت! با خنده گفت: امان از این زبونت وروجک؛حالا قضیه این پیامی که به من دادی چی بود!؟ +هیچی بابا ۴تا دختر تورو دیدن داشتن جون میدادن،گفتم بیایی که بنده خدا ها از دیدنت قش نکنن؛ نمیدونن برعکس قیافت اخلاق گندی داری! با حالت پرسشی و تعجبی گفت: عاا که اخلاق گندی دارم!؟ +حالا گند گندم نه ولی وقتی عصبی میشی؛مامان با مامان بودنش و بابا با بابا بودنش از صد فرسخیت رد نمیشن که پَرِت پرشونو نگیره! با صدای بلند شروع به خندیدن کرد:+ وا به چی میخندی!؟ هنوز می‌خندید + وایی خدا بچه از دست رفت! _ آخ که قیافت اون موقع ها دیدنیه! +همچنین تو مثل تام تو تامو جری میشی که دود از کلش میزنه بیرون! _عجببب! چه خبر از دانشگاه خوش گذشت!؟ سریع کل امروز رو تو ذهنم مرور کردم ویادم اومد امروز عمو صادق رو دیدم با هیجان برگشتم سمتش و گفتم: واییی امیر علی یه چیز هیجان انگیززززز! _ میخوایی بگی عمو صادق رو دیدی!؟ یهو همه ذوقم کور شد: تو از کجا فهمیدی!؟ +تو اول بگو کجا دیدیش! سریع دوباره به همون شور قبلی برگشتم وکل اتفاق رو گفتم. _خدا به دادش برسه یه ترم باید با تو سرو کله بزنه! +ععع از خداشم باشه؛مگه من چمه!؟ _ چت نیس!؟ با وجود خنگی مثل تو چیکار میخواد بکنه بنده خدا! + اولا داداشم خودتی؛ دوما نگفتی از کجا فهمیدی!؟ ادامه دارد... ✍ز.ع ♡⁩. 🖇♡⁩. ♡⁩🖇♡⁩. 🖇♡⁩🖇♡⁩. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩. 💕@grilstory810✍ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁦♡⁩ _صبح که رسوندمت، رفتم توی دفتر اساتید یکسری کار داشتم،توی راهرو عمو صادق رو دیدم! برا فردا شب هم دعوت شدیم خونشون! +جدی میگی! _ نه شوخی میکنم اره دیگه جدی میگم. +واییی خدایا! _چته!؟ +لباس چی بپوشم!؟ _زیر شلواری بابا با زیر پیراهنی من! دخت. این همه لباس داری یکیشو بپوش دیگه! +غم دوری نکشیدی نمیفهمی من چی میگم! _اوح حالا شما غم دوری کیو کشیدی!؟ +رفیقم، میدونی چند وقته حسنارو ندیدم!؟ _خوبه هرشب باهم حرف میزدین! +متاسفانه از نعمت دختر بودن بی بهره ای یکسری چیزا رو نمی‌فهمی ! _ یکم خودت رو بغل کن! +حتمااااا در اسرع وقت! بقیه راه رو توی سکوت طی کردیم! رسیدیم خونه؛تا خواستم پیاده بشم که امیر علی گفت: در رو باز کن ماشین رو بیارم تو! +یه چیزی یادت رفت! _ چی!؟ +یه چیزی! _ چه چیزی!؟ + کلمه جادویی لطفا با خنده گفت: اخی عمو جون چند سالته! با صدای بچگونه گفتم: به نام خدا من آیه فروزش۲ساله از تهران ! _اخی، شیطون اینارو از کجا یاد گرفتی!؟همین کلمه جادویی و اینا!؟ +از عمو پورنگ! با گفتن حرفم قهقهه ای کرد و گفت: تو با این سنت خجالت نمی‌کشی عمو پورنگ میبینی؟! +بابا وقتی دانیال و دنیا خونمونن مجبورم ببینم دیگه! ادامه دارد... ✍ز.ع ♡⁩. 🖇♡⁩. ♡⁩🖇♡⁩. 🖇♡⁩🖇♡⁩. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩. 💕@grilstory810✍ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁦♡⁩ با صدایی که هنوز رگه های خنده توش بود گفت: خب دیگه برو در رو باز کن +اولا دوباره یادت رفت بگی لطفا، دوما امروز احتمالا باید بریم خونه عزیز جون! _خب میذارم. همینجا پیاده شدم و با کلید در خونه رو باز کردم، بوی زرشک پلو با مرغ کل خونه که سهله کل کوچه رو برداشته بود . سرمو بلند کردم رو به آسمون گفتم: بح خدایا شکرت بعداز این همه سرو کله زدن با این مریم و امیر علی زرشک پلو با مرغ میچسبه ، خواستم سرمو بیارم پایین که با فریاد حمله کنید دانیال آب با فشار زیادی به صورتم پاشیده شد دانیال: دنیا برو اون طرف هنوزم هستن! همینطور تقلا میکردم که اون تفنگ های آبپاششون رو ازشون بگیرم که امیر علی شیلنگ آب رو برداشت و با تمام قدرت همراهیشون میکرد: دشمن حمله کرده باید جلوشو بگیری! شما برین کمک بقیه من جلوشو میگیرم! هم خندم گرفته بود هم حرص میخوردم! دور حیاط میدوییدم و فریاد میزدم:نکنین......نامرداااااااا چند نفر به ی نفر.... دنیا: ساکت شو تو دشمن مایییی +هی خدااااا.....مگه اینکه دستم بهتون نرسه! با صدای مامان که خنده توش موج میزد ساکت شدیم: ولش کنید بچه رو حالا سرما میخوره! من همینطور که آب از سرو صورتم می‌چکید گفتم:اره مامان جان بایدم بخندی شما نخندی کی بخنده!؟شما خندیدی که اینا اینجوری میکنن با من دیگه! ادامه دارد... ✍ز.ع ♡⁩. 🖇♡⁩. ♡⁩🖇♡⁩. 🖇♡⁩🖇♡⁩. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩. 💕@grilstory810✍ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩
⁦♡⁩ امیرعلی با خنده گفت:وای ...وای خدا....آیه خدایی چه خوشگل شدی ! +امیر برو قیافتو نبینمااا،بد بخت دانشجوهات اینا بچن نمی‌فهمم تو چی خیر سرت استاد دانشگاهی! دانیال و دنیا:ععع همه ما بچه ایم!؟ +هی همچین ! امیر حسین از پشت مامان با حالت خنده و ناراحتی سرشو تکون داد و گفت: ععع ببین چیکار بچه کردناا، امیر علی بابا بفهمه پوستت کندی! امیر علی با قیافه حق به جانبی گفت:بابا از کجا میخواد بفهمه! من با لبخند غرور آمیزی نگاش میکردم که بابا گوششو گرفت:که بابا از کجا می‌فهمه!؟ _ای ای بابا غلط کردم بابا: ک عزیز دردونه بابارو اذیت میکنی !؟ _بابا بخدا غلط کردم نوکر خودتو عزیز دردونه بابا هستم! ....بخدا شیطون رفت تو جلدم! با گفتن این حرفش خندمون رفت هوا امیر علی هر لحظه چهرش می‌رفت تو هم و صورتش قرمز میشد! مامان با حالت نگرانی گفت:وای. حاجی بچم کبود شد گوشش کند ولش کن بابا با خنده گوش امیر علی رو رها کرد و مردونه بغلش کردو سرشو بوسید! بعد دو هفته بابا اومده بود خونه، دلم خیلی براش تنگ شده بود ولی با لباس خیس نمیتونستم پر بکشم و خودمو تو آغوشش رها کنم؛ بعد بابا از کنارم رد شد و چشکمی بهم زد امیر علی یکم گوشش رو ماساژ میداد رو کردم بهش و گفتم: اخی ناسی دردت اومد خاله!؟ آروم گفت: د آخه اگه بابا نبود از کجا میخواستت بفهمه! بعد بالحن تهدید آمیزی گفت:آیه فقط دوباره بابا بره! +ععع ک اینطوریاس وایسااا الان حالیت میکنم از همون حیاط جیغ زدم: باااااباااااااا امی... دسش جلو دهنم قرار گرفتو و گفت:هییشششش می‌خوایی بابا بیاد بکشتم!؟ صدایی ازم در نیومد با انگشتش تهدید آمیز گفت:آیه دستمو بر میدارم صدا ازت در اومد من میدونم باتو. با سر حرفشو تایید کردم، دستشو برداشت به سختی جلوی خودمو گرفتم قیافش درست شبیه پسربچه هایی بود که تو کوچه با تک نفره با دو_سه نفر دعوا کردند ادامه دارد... ✍ز.ع ♡⁩. 🖇♡⁩. ♡⁩🖇♡⁩. 🖇♡⁩🖇♡⁩. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩. 💕@grilstory810✍ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡. ♡⁩--------------------♡⁩ ♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩ 🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩🖇♡⁩