#حافظ_قلبــم♡
#پارت_2
+واح واح پسرام پسرا قدیم تا حرف زن میشد از خجالت توی صدتا سوراخ قائم میشدند!
_خودت داری میگی قدیم!من آپدیت شدم!
+واو، پاشو منو ببر دانشگاه!
_چیکارتم؟!
+راننده شخصیم!
تا خواست حرفی بزند مامان گفت:امیر علی پاشو ببرش،روز اولی باهاش باش!
_مادر من مگه کلاس اولیه که باید یکی همراهش باشه!؟
+نگفتم باهام بیا سرکلاس،بعدشم مگه خودت امروز کلاس نداری خو منم بذار اونجا دیگه!
_کلاس دارم ولی نه ۸صبح!
+نمیخواهم اصلا زنگ میزنم آژانس
تا تلفن رو برداشتم از دستم کشید و گفت: حالا نمیخواد قهر کنی خودم نوکرتم هستم!
لبخندی زد و منم به بوس آبدار از لپش گرفتم!
بعد از گذشت ۵ دقیقه اومد پایین!
از مامان خداحافظی کردیم. کفش هامو پوشیدم و چادرم رو سر کردم و رفتم توی ماشین نشستم!موزیک بی کلام ملایمی پخش میشد؛رسیدیم دانشگاه؛
+خداحافظ
_یا حق...عا راسی آیه
+جونم
_چه با ادب شدی!؟
+بودم کارت رو بگو
_ظهر خودم میام دنبالت یعنی باهم کلاسمون تموم میشه!
+باش پس منتظرم!
_ اس میدمت!
+هوم، خوبه خداحافظ
_یاعلی!
از ماشین پیاده شدم به سمت ورودی دانشگاه رفتم!
سر در دانشگاه رو خوندم: دانشگاه صنعتی شریف تهران !لبخندی زدم و داخل دانشگاه رفتم......!
ادامه دارد...
✍ز.ع
♡.
🖇♡.
♡🖇♡.
🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡. 💕@grilstory810✍
🖇♡🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡🖇♡
🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡
#حافظ_قلبــم ♡
#پارت_3
رسیدم به نگهبانی کارت دانشجوییم رو نشان دادم.
از روی برد کلاسم رو پیدا کردم،اولین کلاسم شیمی بود. از سرو صدای داخل کلاس معلوم بود استاد هنوز نیومده! رفتم تو،یه نگاه اجمالی به بقیه کردم و صندلی آخر از ردیف اول را برای نشستن انتخاب کردم!نشستم روی صندلی مورد نظر برای اینکه وقتم تلف نشه کتابی که چند روزیه شروع کردم رو خوندم(+اینقدر دختر وقت شناسیم. _اره خیلی! +به کجا بودی شوما!_. _همین دور ورا. +عح خوش بگذره وقتمو نگیر میخوام کتاب بخونم!)
استاد وارد کلاس شد؛به احترامش ایستادیم؛.
_من صادق حسینی هستم استاد شیمی شما؛ امیدوارم ترم خوبی داشته باشیم! قوانین کلاسم:موقع درس دادن صحبت نکنین مطمئن باشید وقت برای حرف زدنتون میدم! شوخی و خنده و دلقک بازی هم به جای خودش.درمورد غیبت هاتون،خیلی بهتون رحم کنم یک غیبت رو ببخشم!
همه بچه ها یک صدا:عععع استااااادددد!
استاد هم با همون لحن گفت:عععع بچه هااا! ناراحتین بیاین جای من!
لبخند کمرنگی زدم، برام جالب بود استاد حدودا ۴۵_۵۰سالش بود اینقدر شوخ بود.
_خب الان خودتون رو معرفی کنید ...از اون بالا شما!؟
_من استاد!؟
_بله جانم.
_استاد همیشه از اون اول شروع میکنن!
_من میخواهم شما اول معرفی کنی خودت رو....!
ادامه دارد...
✍ز.ع
♡.
🖇♡.
♡🖇♡.
🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡. 💕@grilstory810✍
🖇♡🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡🖇♡
🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡
#حافظ_قلبــم♡
#پارت_4
_چشم...امیر آقایی
_خوشبختم ....گذشت و همه بچه ها اسمشون رو گفتن؛ رسید به من:
_وشما؟؟!
_ایه فروزش! لبخند گرمی بهم زد و چشم ازم گرفت!
_خب از هرچه بگذریم سخن استاد خوش ترست!
یکی از بچه ها از آخر کلاس گفت:استاد احیانا سخن دوست نبود!؟
استاد: منم مثل دوست شما!اصلا من و شما نداره جانم.
و بلافاصله شروع به درس دادن کرد.کلاسمون تموم شد. جزومو جمع کردم و داشتم از کلاس بیرون میرفتم که استاد گفت:خانم فروزش!
+بله استاد!
_خوبی دخترم!؟
از سوال استاد جا خوردم:ب بله، چطور!؟
_نشناختی منو!؟صادقم عمو صادق!پدر حسین و حسنا
از شنیدن این حرفا ذوق کردم :واییی عمو صادق حالتون چطوره!؟ وایی چرا من نشناختمون!
_از بس حواس پرتی دختر!
+حسنا خوبه!؟خاله آسیه چطوره!؟کی برگشتین تهران!؟
_اووو دختر یکم نفس بکش! بعداً جواب همه سوالات رو میگیری اگه ب حسنا بگم اینجایی از خوشحالی بال در میاره!
+عع عمو خوب!
عمو صادق از روی شوخی گفت: ت کار و زندگی نداری مزاحم میشی!
خندم گرفت و ریز خندیدم.
_سلام ب احمد برسون، بعداً با حسنا خانمم حرف میزنی! خداحافظ!
با لبخند گفتم : بزرگیتون رو میرسونم.شمام سلام برسونین!
توی فکر خودم بودم که دستی رو شونم قرار گرفت؛برگشتم :_سلام من مریمم
دست دراز شدش رو گرفتم با گرمی باهاش برخورد کردم:سلام منم ایم!
_خوشبختم!
+همچنین!
_امممم چطوری بگم!
+هر طور راحتی!
همینطور که حرف میزدیم از کلاس بیرون میرفتیم به سمت صرف دانشگاه؛
_میشه خودتو معرفی کنی!
+برای؟؟
_اشنایی بیشتر!
تعللم رو که دید گفت:خب بذار اول خودمو معرفی کنم: من مریم شریف هستم. مثل خودت ترم یک دارای یک برادر کوچکتر از خودم ۱۹سالمه!
رسیده بود داخل صرف یه میز انتخاب کردم و سمتش رفتم پشت میز نشستم مریم هم نشست؛_خب!؟
+خب!؟
_معرفی کن خودتو دیگه!؟
+آها .خب من آیه فروزش هستم دارای یک داداش بزرگ تر از خودم!
_خب الان چی میخوری؟؟
+ی قهوه!
مریم رفت و بعد از مدتی با قهوه ها اومد!
ادامه دارد...
✍ز.ع
♡.
🖇♡.
♡🖇♡.
🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡. 💕@grilstory810✍
🖇♡🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡🖇♡
🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡
♡🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡
از کلاس بیرون اومدم. امیر علی جلوی در اتاق استاد ها ایستاده بود و با یکی از همکارانش صحبت میکرد!همینطور که نگاهش میکردم چشم تو چشم شدیم ولی سریع چشم ازش گرفتم!
صدای دختری از پشت سرم میومد که به دوستاش میگفت:واییی عجب چیزیه!؟
(+اینا الان امیر علی رو میگن!؟. _فکر کنم. +یعنی چی؟!چ معنی داره ب پسر نامحرم نگاه کنم! _ یکم خودتو کنترل کن)
با دیدن دخترا که از دیدن امیر علی اینقدر به ذوق و وجد اومده بودند خندم گرفته بود....!
یه رمان پلیسی و جذاب😍😍♥️
از اون عاشقانه های دلبرونشه🙈🥺
بیا ببین چی میشه؟!!!😅
رمان #حافظ_قلبـم
♡--------------------------------♡
https://eitaa.com/joinchat/3494641761C936d470df9
♡--------------------------------♡
دختر رمان نویس✍️💕
♡🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡ از کلاس بیرون اومدم. امیر علی جلوی در اتاق استاد ها ایستاده بود و با یکی از همکارانش صح
بنر کانالمون🌱
حمایتمون کنید رفقا (: 🖐
#حافظ_قلبــم♡
#پارت_5
_خب!؟
+خب!؟
_از خودت بگو چیکارا میکنی!؟ بت میخوره از این دختر خرخونا باشی که خودشونو تو کتاب غرق میکنن!
با خنده گفتم:نه بابا اصلا همچین آدمی نیستم! اگه سر کلاس فهمیدم که هیچ اگه نفهمیدم دیگه نمیخونمش!
_اها برا همینه اینجوری زل زده بودی به تابلو عین چی فقط مینوشتی ! منا باش فکر کردم عاشق استاد حسینی شدی!
آروم خندیدم و گفتم:امان از دست تو مریم!
+تو چی کارا میکنی!؟
_زندگی
+عحح ن بابا خیلی نمک شدی!
_ بودم!
+آها حواسم نبود تو دبه خیارشور خوابیده بودید!
خلاصه با شوخی و خنده قهوه رو خوردیم، مقدار پول قهوه رو از کیفم در آوردم و گرفتم سمتش:+ممنون!
_این چیه!؟
+این!؟ (یه نگاهی به پولا کردم)تو شهر ما بش میگن پول.وجهی که در ازای کالا و خدماتی داده میشود! تو دهات شما بش نمیدونم چی میگن!
_ن بابا! نمیدونستم مرسی که ب آگاهیم افزودی!
+خواهش میکنم،شماره کارت میدم پولو بریزید ب کارت!
_خیلی رو داری!
+میدونم ی چیز جدید بگو؛ خو اینارو بگیر!
_ برا چی!؟
+ وایی مریم موندم چطوری ۱۲سال درس خوندی چطوری قبول شدی!؟ دادا قهوه خریدی پولشه دیگه!
با حالتی جدی گفت: دیگه نشنوم این حرفتو! این باشه شیرینی شروع دوستیمون!
+اوح، این همه ولخرجی میکنی ورشکست نشی!
همینطور که بلند میشدیم و ب سمت کلاس ها میرفتیم گفت: نگران نباش جبران میکنم عزیزم!
+خدایا خودت ب دادم برس !
رفتیم سر کلاس، تقریبا همون بچه ها بودند و کلاس پر همهمه! مثل دفعه قبل صندلی آخر ردیف اول رو انتخاب کردم ایندفعه مریم اومد کنارم نشست!
ادامه دارد...
✍ز.ع
♡.
🖇♡.
♡🖇♡.
🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡. 💕@grilstory810✍
🖇♡🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡🖇♡
🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡
#حافظ_قلبــم♡
#پارت_6
آخرین کلاس از اولین روز دانشگاهم تموم شد. بعد از گفتن خسته نباشید استاد تقریبا اکثر بچه هانفس حبس شدشون رو بیرون دادن؛ کیف و جزومو جمع کردم با مریم به بیرون کلاس رفتیم!
یکم توی راهرو قدم زدم که ببینم امیرعلی رو میبینم؛امیر علی جلوی در اتاق استاد ها ایستاده بود و با یکی از همکارانش صحبت میکرد!همینطور که نگاهش میکردم چشم تو چشم شدیم ولی سریع چشم ازش گرفتم!
صدای دختری از پشت سرم میومد که به دوستاش میگفت:واییی عجب چیزیه!؟
(+اینا الان امیر علی رو میگن!؟. _فکر کنم. +یعنی چی؟!چ معنی داره ب پسر نامحرم نگاه کنم! _ یکم خودتو کنترل کن)
با دیدن دخترا که از دیدن امیر علی اینقدر به ذوق و وجد اومده بودند خندم گرفته بود؛ گوشیم رو از کیفم درآوردم و پیام دادم بهش:شازده تا بیشتر از این کشته ندادی بیا بریم! با چند تا ایموجی خنده زیر چشمی نگاهش میکردم گوشیشو از جیب کتش درآوردو نگاهی بهش کرد و لبخند پررنگی زد و نگاهی ب اطراف کرد با دیدن من لبخندش پر رنگ تر شد و شروع ب نوشتن کرد: بیا پشت دانشگاه!
مریم: کجایی!؟ با کی چت میکنی اینقدر میخندی!؟ نامزد پامزدی چیزی داری شیطون!؟
آروم خندیدم و گفتم: نه بابا نامزدم کجا بود!؟بیا بریم بهت میگم!
از دانشگاه اومدیم بیرون،ب سمت پشت دانشگاه رفتم.چند قدمی که برداشتم دیدم مریم کنارم نیست، پشت سرو دیدم: کجایی؟؟ بیا دیگه؟؟
_چرا اون طرفی میری!؟
+میخوان بیان دنبالم
_کی!؟ آیه مشکوک میزنیااااا!
+راننده شخصیم
_واو احیانا دختر وزیری،سفیری،چیزی هستی؟؟
+ن بابا
_اها خب من با اتوبوس میرم خدافظ
+چیو با اتوبوس میرم بیا ببینم با ماشین بریم!
_تو برو با همون راننده شخصیت خوش باش!
با خنده گفتم: خوشم میاد نزده متوهمی!
غیر از توهم چی میزنی ؟؟
_امممم، کف گرگی، مسواک و....
دست گذاشتم رو پیشونیش: نچ حالت خیلی بده! ولی تب نداری بگم از تب داری هذیون میگی!
ادامه دارد...
✍ز.ع
♡.
🖇♡.
♡🖇♡.
🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡. 💕@grilstory810✍
🖇♡🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡🖇♡
🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡
#حافظ_قلبــم♡
#پارت_7
باصدای بوق ماشین ب طرفش برگشتیم
_بهش توجه نکن، بهت میگم با اتوبوس بریم میگی راننده شخصی دارمو اینا..!
با دیدن امیر علی خندم گرفت، ولی جلو خندم رو گرفتم؛
امیر علی شیشه رو داد پایین تا خواست حرف بزنه با لحن جدی نسبتا تندی گفتم : به شما یاد ندادن وقتی اومدی دنبالم باید در رو باز کنی برام! باید به بابا بگم شما رو عوض کنه!
امیر علی و مریم هردو از حرف زدنم تعجب کردند؛ امیر علی از ماشین پیاده شد و با حرص در رو باز کرد مریم اول سوار شد؛ موقع سوار شدن دم گوشم غرید: دارم واست،حالا ببین!
+آخ بگردم، ولی بهت میادا!
_بشین ببینم! لوس
در رو بست و خودش نشت پشت فرمون
_خب خانم کجا برم؟؟
آدرس رو از مریم آدرس خونشون رو پرسیدم خداروشکر هم مسیر با خونمون بود و اِلا امیر علی سرمو میزد(+خخخخخ)
مریم آروم دم گوشم گفت: مطمئنی این رانندته!؟ قیافش بدجور اشناس!
+چطور!؟
_ آخه لباساش یکم چیزع! ولی من اینو ی جا دیدم
+ دیگه راننده منه هاااا باید خوشتیپ باشه!
مریم رفت تو فکر بعد از چند دقیقه محکم زد تو بازوم: + اوووییی چرا اینجوری میکنی دستم کند!
_ آیه میکُشمت! اینکه استاد فروز.... انگار ک چیزی یادش اومد گفت : نسبتت با ایشون چیه!؟
+رانندم دیگه
_عااا رانندت خیلی اتفاقی فامیلش با ت یکیه!
دیگه نتونستم جلوی خندم رو بگیرم؛ شروع به خندیدن کردم.
_چته؟؟
+واییی قیافتون دیدنی بودااااا!
امیر علی: چیزی شده!؟
+واییی ... امیی ...ر .....عل.ییی
_ خوبی شما؟؟
+ولی خوشم اومد حقا داداش خودمی خیلی خوب نقش بازی کردی!
امیر علی چشم غره وحشتناکی توی آینه بهم رفت!
رسیدیم سر کوچه ای که خونه مریم توش بود!
مریم که حسابی از دستم شکار بود با لحن تهدید آمیزی گفت: ما ک بهم میرسیم خانم آیه فروزش !
بعد از تشکر از امیر علی پیاده شد و رفت منم پیاده شدم و جلو نشستم....!
ادامه دارد...
✍ز.ع
♡.
🖇♡.
♡🖇♡.
🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡. 💕@grilstory810✍
🖇♡🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡🖇♡
🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡
#حافظ_قلبــم♡
#پارت_8
_حالا شدم راننده شخصیت!؟اره!؟
خودمو مظلوم گرفتم و گفتم:اوهوم
_عجب!!!!
با ریتم گفتم: عجب به جمالت از کجا بگم وصف کمالت!
با خنده گفت: امان از این زبونت وروجک؛حالا قضیه این پیامی که به من دادی چی بود!؟
+هیچی بابا ۴تا دختر تورو دیدن داشتن جون میدادن،گفتم بیایی که بنده خدا ها از دیدنت قش نکنن؛ نمیدونن برعکس قیافت اخلاق گندی داری!
با حالت پرسشی و تعجبی گفت: عاا که اخلاق گندی دارم!؟
+حالا گند گندم نه ولی وقتی عصبی میشی؛مامان با مامان بودنش و بابا با بابا بودنش از صد فرسخیت رد نمیشن که پَرِت پرشونو نگیره!
با صدای بلند شروع به خندیدن کرد:+ وا به چی میخندی!؟ هنوز میخندید
+ وایی خدا بچه از دست رفت!
_ آخ که قیافت اون موقع ها دیدنیه!
+همچنین تو مثل تام تو تامو جری میشی که دود از کلش میزنه بیرون!
_عجببب! چه خبر از دانشگاه خوش گذشت!؟
سریع کل امروز رو تو ذهنم مرور کردم ویادم اومد امروز عمو صادق رو دیدم با هیجان برگشتم سمتش و گفتم: واییی امیر علی یه چیز هیجان انگیززززز!
_ میخوایی بگی عمو صادق رو دیدی!؟
یهو همه ذوقم کور شد: تو از کجا فهمیدی!؟
+تو اول بگو کجا دیدیش!
سریع دوباره به همون شور قبلی برگشتم وکل اتفاق رو گفتم.
_خدا به دادش برسه یه ترم باید با تو سرو کله بزنه!
+ععع از خداشم باشه؛مگه من چمه!؟
_ چت نیس!؟ با وجود خنگی مثل تو چیکار میخواد بکنه بنده خدا!
+ اولا داداشم خودتی؛ دوما نگفتی از کجا فهمیدی!؟
ادامه دارد...
✍ز.ع
♡.
🖇♡.
♡🖇♡.
🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡. 💕@grilstory810✍
🖇♡🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡🖇♡
🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡
#حافظ_قلبــم♡
#پارت_9
_صبح که رسوندمت، رفتم توی دفتر اساتید یکسری کار داشتم،توی راهرو عمو صادق رو دیدم! برا فردا شب هم دعوت شدیم خونشون!
+جدی میگی!
_ نه شوخی میکنم اره دیگه جدی میگم.
+واییی خدایا!
_چته!؟
+لباس چی بپوشم!؟
_زیر شلواری بابا با زیر پیراهنی من! دخت. این همه لباس داری یکیشو بپوش دیگه!
+غم دوری نکشیدی نمیفهمی من چی میگم!
_اوح حالا شما غم دوری کیو کشیدی!؟
+رفیقم، میدونی چند وقته حسنارو ندیدم!؟
_خوبه هرشب باهم حرف میزدین!
+متاسفانه از نعمت دختر بودن بی بهره ای یکسری چیزا رو نمیفهمی !
_ یکم خودت رو بغل کن!
+حتمااااا در اسرع وقت!
بقیه راه رو توی سکوت طی کردیم!
رسیدیم خونه؛تا خواستم پیاده بشم که امیر علی گفت: در رو باز کن ماشین رو بیارم تو!
+یه چیزی یادت رفت!
_ چی!؟
+یه چیزی!
_ چه چیزی!؟
+ کلمه جادویی لطفا
با خنده گفت: اخی عمو جون چند سالته!
با صدای بچگونه گفتم: به نام خدا من آیه فروزش۲ساله از تهران !
_اخی، شیطون اینارو از کجا یاد گرفتی!؟همین کلمه جادویی و اینا!؟
+از عمو پورنگ!
با گفتن حرفم قهقهه ای کرد و گفت: تو با این سنت خجالت نمیکشی عمو پورنگ میبینی؟!
+بابا وقتی دانیال و دنیا خونمونن مجبورم ببینم دیگه!
ادامه دارد...
✍ز.ع
♡.
🖇♡.
♡🖇♡.
🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡. 💕@grilstory810✍
🖇♡🖇♡🖇♡. ♡--------------------♡
♡🖇♡🖇♡🖇♡
🖇♡🖇♡🖇♡🖇♡