eitaa logo
اقتصاد فرهنگی
6هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
132 فایل
در میانه‌ یک جنگ تمام عیار ترکیبی مطالب کانال کپی‌رایت ندارد! ارتباط: حسین عباسی‌فر @h_abbasifar تبلیغات حرام است! 😊 "دکتر نیستم" https://virasty.com/ABBASIFAR
مشاهده در ایتا
دانلود
اثر فاخر استاد مسعود نجابتی الایااهل‌العالم... 💠 @h_abasifar
هدایت شده از سید یاسر جبرائیلی
بسم الله العلی الاعظم آمد که آفتاب‌پرست‌ها،قبله نما نشوند.. دکتر مصباح‌الهدی باقری کنی 🔘 در راه است. عزیز ، حالا به نزدیک کربلای وصال و فراق رسیده است... حسین، راه آسانی انتخاب نکرده، بل سخت‌ترین‌ها را به جان خریده، نه برای خود که برای و شرافت و : انسان بودن، انسان ماندن و انسان رفتن... تازه! سخت‌تر هم کرده آن‌گاه که نه خود که هر که خودی است و مشق آزادگی کرده را، همسفر راه نموده... حالا در این وانفسا، کسانی بودند و هستند که داد می‌زنند و یقه پاره می‌کنندو انذارش می‌دهند که: ◽️ را رها کرده‌ای؟! جانِ شیرین به خطر انداخته‌ای؟! دیگرانی را هم با خود به مهلکه برده‌ای؟! رها کن این راه و رأی را... دو روز دنیا را به چه ارزش که جان پرارزش را به سختی و تلخی اندازی... بنشین! بمان! حج بگذار و تلخی و سختی و درشتی وا بِنه! همه آنچه می‌خواهی را آرام با خدایت نجوا کن! گوشه بنشین و بگو با او هر آنچه که دل تنگت می‌خواهد! از خودش بخواه! تو که خوانی! اگر خیرت باشد می‌دهندت و اگر نباشدت که تو تکلیف تمامی..." 🔳 وای‌وای‌وای... چه جملات آشنایی! برای نیامدن چقدر حجت بزک کرده پیدا می‌کنند اما نمی‌دانند که برای راهی شدن، باید دلی ساخته باشی پر از حسین و زینب... از گل ... وَه! چه درّ کمیابی... "فاللهُ خَیرٌ حافظاً" را خواندند؛ زینب برای حسین و حسین برای زینب... دل‌های آماده آمدند و وامانده‌ها ماندند مثل همیشه... 🔴 حسین مسافر شد، حسین مهاجر شد... آمد که حجت تامّه شود برای هر مردّدِ وامانده‌ای... آمد که آفتاب تمام شود برای هر خیمه شب‌بازی... آمد که سجاده‌نشین‌ها قیمت بازار بندگی را لوث نکنند... آمد که گوشه‌نشینان، ملاک زهد و تهجّد نشوند... آمد که قاریان و تالیان، تراز مسلمانی نگردند... آمد که ولی‌نشناس‌ها نرخ بازار عاشقی نشکنند... آمد که آفتاب‌پرست‌ها، قبله‌نما نشوند... آمد که مذاکره، نسخه بدل مجاهده نشود... آمد که مصلحت‌اندیشان ولی نشناس، تقیه جاری نکنند... آمد که کاسبان بهانه و توجیه، دکان باز نکنند... آمد... آمد... آمد تا حقیقت، قیمتِ جان پیدا کند و حقیقت‌جوئی، جانبازی؛ آمد که سرمشق را تا به انتهای "تحریر شد" امضا کند... و عجب آن‌که با خونش، امضای آن شد... هر چند مُقَطّع و تکه تکه... هر تکه‌اش جائی و هر آیه‌اش، گوشه‌ای... انگار آن‌گاه که عرفه می‌خواند همه این تکه‌ها را می‌دیده: 🔳 "ای خدای من! شهادت می‌دهم با حقیقت ایمانم و یقین‌های قطعی و محکمی که دارم و توحید خالص و آشکارم و اعماق پنهانی وجودم و آویزه‌های راه‌های نور چشمم و چین‌های صفحه پیشانی‌ام و روزنه‌های راه‌های نفسم و پرّه‌های نرمه تیغه بینی‌ام و حفره‌های پرده شنوایی‌ام و آنچه که بر آن بر هم نهاده دو لبم و حرکت‌های زبانم و جای فرورفتگی سقف دهانم و محل روییدن دندانهایم و آن قسمت از زبانم که با آن می‌چِشم و آنچه درون جمجمه‌ام قرار دارد و مجرای عبور غذا در میان گردنم و آنچه را قفسه سینه‌ام در برگرفته و بندهای پی شاهرگم و آویخته‌های پرده دلم و قسمت‌های مختلف کبدم و آنچه را در برگرفته غضروف‌های دنده‌هایم و جایگاه مفاصلم و پیوستگی عضلاتم و اطراف انگشتانم و گوشتم و خونم و مویم و پوستم و عصبم و نایم و استخوانم و مغزم و رگهایم و تمام اعضایم و آنچه در ایام شیرخوارگی بر آنها بافته شد..." ⚫️ چقدر حروف مقطعه ح‌س‌ی‌ن جانسوز است... انگار می‌خواست با تکه‌تکه وجودش "قل هو الله" بخواند... انگار می‌خواست حد و مرز "ثم استقاموا" را یادمان بدهد... انگار می‌خواست غایت "کَدحاً" را معنا ببخشد... انگار می‌خواست "من یتق‌الله" را تفسیر کند تا راه سعادت در "یَجعَل لَه مَخرَجا" خوب روشن شود... انگار می‌خواست "عِندَ رَبّهِم یُرزَقون" را مقابل "فی طُغیانِهِم یَعمَهون" شان به رخ بکشد... انگار می‌خواست "استَعینُوا بِالصَّبر وَ الصَّلوه" را تجلّی بخشد، انگار می‌خواست "رِجالٌ صَدقوا ما عاهَدوا الله علیه" و "رجال لا تُلهیهم..." را از اَشباه رجال دنیاپرست و دنیاخوار به ما بشناساند... و انگار می‌خواست را به بالاترین قیمت خود برساند... قیمت جان، قیمت جوان، قیمت ، قیمت گلوی نو رسیده، قیمت برادر، قیمت سر که سرنگون شده... و از همه سخت‌تر قصه پرغصه معجر و گوش‌واره و گوش‌پاره... علیه‌السلام
تمدن یعنی... 💠 @h_abasifar
استاد شهید مرتضی مطهری: اما بينش ماوراءِ علمىِ مذهب زاده ی خودآگاهىِ عميق انسانِ بيدارشده ی امروز است؛ كه شكستهاىِ 📌 ليبراليسم بى‏بندوبار بورژوازى غربى را 📌 و قيدوبند قالب‏ريزى ماركسيسم را 📌 و ناتوانى ساینتیسم در جانشينى ايدئولوژى را 📌 و تزلزل وحشتناك عقل در پاسدارى و توجيه اخلاق را 📌 و پوچى اكونوميسم در حل همه دشواريها و پاسخ به همه نيازهاى انسان را 📌 و ... را پشت سر نهاده تا "انسانِ شى‏ء شده"، در ماترياليسم و "حيوان اقتصادى شده" در بورژوازى غربى، 💠 به خويشتن فطرى خود به عنوان "انسان خدايى" بازگردد و با تكيه بر آن لطيفه ی نهايى، كه 💠 نوعيتِ آدمى را ممتاز مى‏سازد 💠 و ارزش مى‏آفريند 💠 و براى رهايى از حصارهاى طبيعتِ اشياء، بي تابى مى‏كند 💠 و براى ديدن جهان و فهمِ زندگى، نگاهى ديگر مى‏بخشد خود را از سقف كوتاه عالمى كه علم بر فراز انديشه و پرواز آدمى بسته است، فرا بَرد. 💠 @h_abasifar
به جز اقتصاددانان لیبرال و کسانی که خودشان جزء دهک‌های بالاهستند و یا دوست دارند جزء دهک‌های بالاباشند بقیه مردم فطرتا گزینه یک را انتخاب می‌کنند. پ‌ن: امام خمینی: در اسلام مالکیت به گونه‌ای‌ست که همه تقریبا در یک سطح قرار می‌گیرند شهید صدر: در نظام اقتصادی اسلام اختلاف در طبقه داریم اما اختلاف طبقاتی خیر 💠 @h_abasifar
قانون نانوشته 💠 @h_abasifar
دروغ‌های نجومی 💠 @h_abasifar
آزادی! 💠 @h_abasifar
ریشه فساد 💠 @h_abasifar
تمدن و اقتصاد اسلامی 💠 @h_abasifar
مافیا 💠 @h_abasifar
جبر یا آزادی؟ 💠 @h_abasifar
ایلان ماسک شو! 💠 @h_abasifar
مانتوها جلوباز باشد! 💠 @h_abasifar
تقدیم به فرزندان نازنین شهدا یاد دارم که لقمه‌ای را گرفت راهِ گلو خانه شد یکسره پریشانی مثل وقتی که باد در گیسو... یک نفر سوی آشپزخانه دیگری زد به پشت او محکم مادرش جیغ و ناله می‌زد که چه کسی می‌رسد به فریادم؟ خُردسالی میان این آشوب گفت مادر عروسکم گم شد پیرمردی به خواب خوش می‌دید مزرعه غرق عطر گندم شد ناگهان در سکوت و حیرت رفت همه جا در کرور ثانیه‌ها با صدایِ جوانِ خوشرویی کُندتر شد عبور ثانیه‌ها نازنین را گرفت در آغوش شکمش را کمی فشار آورد لقمه بیرون پرید از حلقش روی لب‌هایِ‌غم، بهار آورد شام‌ِخود را یکی‌یکی خوردند هر کسی خورد و گفت شکر خدا ظرف خواهر هنوز پُر بود و پاشُدو بُردو گفت شکر خدا چقدَر صحنه‌ی قشنگی بود کاسه‌ی آب و نور و آئینه زیر قرآن و باز بوسیدن دست در دست... سینه بر سینه رفت و می‌گفت می‌روم چون شیر سوی کفتارها تو می‌دانی تو ولی مثل آهویی پیش این بچه شیر می‌مانی می‌روم... راستی بیار آن را آری آن چفْیه‌ای که داد روضه‌ها رفته با من این چفیه ناگهان یاد روضه‌ای افتاد.... *** رفت و ماندیم دورِ این سفره جایِ خالیِّ ماه ما قابی‌ست شد زمین از او آسمانِ زمینِ ما ست رفت و دیگر نمانده توی گلو لقمه‌های بزرگ و کوچک هم.... پایِ دشمن به خانه باز شود نشناسد بزرگ و کودک هم..... نازنین رفته بود مدرسه تا بشود مثل مادرش دانا طعنه‌ی کودکی ولی آزُرد خاطرِ نازنینِ خانه‌ی ما اشک او روزهای پی در پی جاری از چشم‌های نازش بود چفیه را می‌گرفت از عمه چفیه‌ای را که جانمازش بود عمه یک روزِ سرد آمد و گفت سر کن آن چادر سیاهت را آنقدر نور، مثلِ خورشیدی که نبینند رویِ ماهت را رفت و تابوت و استخوان را دید دست بر صورت قشنگش زد عمه او را گرفت با تابوت بوسه بر پرچم سه رنگش زد یاد دارم که بُغضِ کودکی‌اش را گرفت راه گلو گفت حالا که من یتیم شدم به‌فدای سه ساله‌ات بانو 💠 @h_abasifar
السلام علیک یا رقیة بنت الحسین 💠 @h_abasifar
تماس گرفتم با دفتر آیت الله مکارم و البته همین سوال را از مجتهدین دیگری هم پرسیدم و در رساله آیت الله خامنه ای هم جستجو کردم سوال: حکم تولید و خرید و فروش مانتو جلوباز چیست؟ مقام معظم رهبری: https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=27815 با توضیحاتی که در این صفحه آمده قطعا حرام است دفتر آیت الله مکارم: معامله آن به علت اینکه این لباس عرفا در خارج از منزل پوشیده می شود حرام است * حرمت معامله مانتو جلوباز واضح است. عجیب است که مسئولین جمهوری اسلامی این حکم واضح اسلام را نادیده می گیرند و به جای مقابله با چهار تا تولیدکننده با چهل میلیون زن ایرانی درگیر میشن 💠 @h_abasifar
عمو رسيدم و ديدم؛ چقدر بلوا بود! سر تصاحب عمامه ي تو دعوا بود به سختي از وسط نيزه ها گذر كردم هزار مرتبه شكر خدا كمي جا بود! ثواب نَحر گلويت تعارفي شده بود سرِ زبان همه جمله ي "بفرما"بود عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد! چه خوب مي شد اگر مشك آب سقا بود زني خميده عمو رد شد از لبِ گودال نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود براي كشتن تان تيغ و نيزه كم آمد به دست لشگريان سنگ و چوب حتي بود! تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام به فكر جايزه ي بردن سر ما بود بلند شو؛ كه همه سوي خيمه ها رفتند من آمدم سوي گودال، عمه تنها بود وحید قاسمی 💠 @h_abasifar
روی من شد سپید همچون ماه روی دشمن شده سیاهِ سیاه پَر زدم تا میانه‌ی گودال سبُک امروز مثل یک پرِ کاه خون من شد یکی به خون عمو جام شد پر ز خون بنده و شاه دست من قطع شد برای حسین ع گفت بابای من جزاک الله یاد یک روز تلخ افتاد و رفت در فکر و ...آه از آن دم...آه... آه از آن لحظه‌های وحشت و غم آه از آن لحظه‌ی بدون پناه آه از آن لحظه‌ای که بابا دید- مادرش را و گفت: وا اُمّاه... من فدای کسی شدم امروز کان ارواح العالمین فداه پسر مجتبام و ابن کریم نوه‌ی مرتضام؛ عبدالله... سینه بر سینه‌ی حسین نهم جمعِ خورشیدِ عالم و ماه هر که در حلقه‌ی وفا نبُوَد هم حیات و ممات اوست تباه باید این راه را به خون طی کرد جز به خون هر چه طی شود؛ بیراه خوب باشد که با عطش بروم سوی او میرویم خواه و نخواه به قضایش رضام، خوش باشد- هرچه بیند خدا به بنده صلاح موی من سرخ شد ز خون گلو روی من شد سپید همچون ماه 💠 @h_abasifar
در ختم خود نشسته‌ به یک گوشه داغ‌دار گم گشته‌ام میان سیاهی کلاغوار حالم چو آتشی‌ست که از سوز شعله‌اش هی بی‌صدا کشیده خودش بر سرش هوار در سینه‌ام ز داغ غم اعجاز می‌شود چون تشنه‌ای که می‌رسدش آب خوش‌گوار تنهایی‌ام به داد دلم گاه می‌رسد از دست خویش می‌کشدم گاه در کنار بغضم تمام و لفظ تری نیست بر لبم چشمم به خاک راه بشویم زهی غبار هی یاد خود به سینه‌ی من کوفته‌ست و من در حلقه‌ای نشسته و در گوش پنبه‌دار در جشن عشق‌بازی او با رقیب‌ها در ختم خود نشسته به یک گوشه داغ‌دار 💠 @h_abasifar
یا حسن بن علی ایها المجتبی یابن رسول الله...
میون این فرشته‌ها منم یه دختر شهید بابام که آرزوم بوده حالا به آرزوش رسید رسید به آرزوش ولی منم یه آرزو دارم دوباره باز ببینمش سر روی پاهاش بذارم بگم چقد دوسش دارم بگم که دنیای منه بگم اگه شهید شده هنوز بابای منه فدای اون سه ساله‌ای که تو شدی فدائیش و الهی که من بمیرم نبینم آه و زاریشو الهی که من بمیرم نباشه رو دلش غمی نبینه خورشیدو رو نی کور بشه هر نامحرمی کاش بودم و میدادمش چادر مشکیمو بهش کاشکی میشد نشون بدم صورت اشکیمو بهش رفتی ولی باباجونم بابای ما آقامونه عکساشو یادته زدی رو همه جای این خونه من میمونم منتظرت با آقامون بیای تو باز این دفعه با هم بخونیم پشت سر آقا نماز 💠 @h_abasifar