هدایت شده از سید یاسر جبرائیلی
بسم الله العلی الاعظم
آمد که آفتابپرستها،قبله نما نشوند..
دکتر مصباحالهدی باقری کنی
🔘 #محرم_حسین در راه است. عزیز #فاطمه، حالا به نزدیک کربلای وصال و فراق رسیده است... حسین، راه آسانی انتخاب نکرده، بل سختترینها را به جان خریده، نه برای خود که برای #آزادی و شرافت و #حقیقت_انسان : انسان بودن، انسان ماندن و انسان رفتن... تازه! سختتر هم کرده آنگاه که نه خود که هر که خودی است و مشق آزادگی کرده را، همسفر راه نموده... حالا در این وانفسا، کسانی بودند و هستند که داد میزنند و یقه پاره میکنندو انذارش میدهند که:
◽️ #حج را رها کردهای؟!
جانِ شیرین به خطر انداختهای؟!
دیگرانی را هم با خود به مهلکه بردهای؟!
رها کن این راه و رأی را...
دو روز دنیا را به چه ارزش که جان پرارزش را به سختی و تلخی اندازی...
بنشین! بمان! حج بگذار و تلخی و سختی و درشتی وا بِنه!
همه آنچه میخواهی را آرام با خدایت نجوا کن!
گوشه #مسجدالحرام بنشین و بگو با او هر آنچه که دل تنگت میخواهد!
از خودش بخواه! تو که #عرفه خوانی!
اگر خیرت باشد میدهندت و اگر نباشدت که تو تکلیف تمامی..."
🔳 وایوایوای... چه جملات آشنایی! برای نیامدن چقدر حجت بزک کرده پیدا میکنند اما نمیدانند که برای راهی شدن، باید دلی ساخته باشی پر از حسین و زینب... از گل #علی_و_فاطمه ... وَه! چه درّ کمیابی...
"فاللهُ خَیرٌ حافظاً" را خواندند؛ زینب برای حسین و حسین برای زینب... دلهای آماده آمدند و واماندهها ماندند مثل همیشه...
🔴 حسین مسافر شد، حسین مهاجر شد...
آمد که حجت تامّه شود برای هر مردّدِ واماندهای...
آمد که آفتاب تمام شود برای هر خیمه شببازی...
آمد که سجادهنشینها قیمت بازار بندگی را لوث نکنند...
آمد که گوشهنشینان، ملاک زهد و تهجّد نشوند...
آمد که قاریان و تالیان، تراز مسلمانی نگردند...
آمد که ولینشناسها نرخ بازار عاشقی نشکنند...
آمد که آفتابپرستها، قبلهنما نشوند...
آمد که مذاکره، نسخه بدل مجاهده نشود...
آمد که مصلحتاندیشان ولی نشناس، تقیه جاری نکنند...
آمد که کاسبان بهانه و توجیه، دکان باز نکنند...
آمد... آمد... آمد تا حقیقت، قیمتِ جان پیدا کند و حقیقتجوئی، جانبازی؛
آمد که سرمشق را تا به انتهای "تحریر شد" امضا کند...
و عجب آنکه با خونش، امضای آن شد... هر چند مُقَطّع و تکه تکه... هر
تکهاش جائی و هر آیهاش، گوشهای... انگار آنگاه که عرفه میخواند همه این تکهها را میدیده:
🔳 "ای خدای من! شهادت میدهم با حقیقت ایمانم و یقینهای قطعی و محکمی که دارم و توحید خالص و آشکارم و اعماق پنهانی وجودم و آویزههای راههای نور چشمم و چینهای صفحه پیشانیام و روزنههای راههای نفسم و پرّههای نرمه تیغه بینیام و حفرههای پرده شنواییام و آنچه که بر آن بر هم نهاده دو لبم و حرکتهای زبانم و جای فرورفتگی سقف دهانم و محل روییدن دندانهایم و آن قسمت از زبانم که با آن میچِشم و آنچه درون جمجمهام قرار دارد و مجرای عبور غذا در میان گردنم و آنچه را قفسه سینهام در برگرفته و بندهای پی شاهرگم و آویختههای پرده دلم و قسمتهای مختلف کبدم و آنچه را در برگرفته غضروفهای دندههایم و جایگاه مفاصلم و پیوستگی عضلاتم و اطراف انگشتانم و گوشتم و خونم و مویم و پوستم و عصبم و نایم و استخوانم و مغزم و رگهایم و تمام اعضایم و آنچه در ایام شیرخوارگی بر آنها بافته شد..."
⚫️ چقدر حروف مقطعه حسین جانسوز است...
انگار میخواست با تکهتکه وجودش "قل هو الله" بخواند...
انگار میخواست حد و مرز "ثم استقاموا" را یادمان بدهد...
انگار میخواست غایت "کَدحاً" را معنا ببخشد...
انگار میخواست "من یتقالله" را تفسیر کند تا راه سعادت در "یَجعَل لَه مَخرَجا" خوب روشن شود...
انگار میخواست "عِندَ رَبّهِم یُرزَقون" را مقابل "فی طُغیانِهِم یَعمَهون" شان به رخ بکشد...
انگار میخواست "استَعینُوا بِالصَّبر وَ الصَّلوه" را تجلّی بخشد،
انگار میخواست "رِجالٌ صَدقوا ما عاهَدوا الله علیه" و "رجال لا تُلهیهم..." را از اَشباه رجال دنیاپرست و دنیاخوار به ما بشناساند...
و انگار میخواست #بهای_بهشت را به بالاترین قیمت خود برساند... قیمت جان، قیمت جوان، قیمت #حنجر_بریده، قیمت گلوی نو رسیده، قیمت برادر، قیمت سر که سرنگون شده... و از همه سختتر قصه پرغصه معجر و گوشواره و گوشپاره...
#امروز_رشد
#الگوی_رشد
#مصباح_الهدی_باقری
#مرکز_رشد_دانشگاه_امام_صادق علیهالسلام
استاد شهید مرتضی مطهری:
اما بينش ماوراءِ علمىِ مذهب
زاده ی خودآگاهىِ عميق انسانِ بيدارشده ی امروز است؛
كه شكستهاىِ
📌 ليبراليسم بىبندوبار بورژوازى غربى را
📌 و قيدوبند قالبريزى ماركسيسم را
📌 و ناتوانى ساینتیسم در جانشينى ايدئولوژى را
📌 و تزلزل وحشتناك عقل در پاسدارى و توجيه اخلاق را
📌 و پوچى اكونوميسم در حل همه دشواريها و پاسخ به همه نيازهاى انسان را
📌 و ... را
پشت سر نهاده تا "انسانِ شىء شده"، در ماترياليسم
و "حيوان اقتصادى شده" در بورژوازى غربى،
💠 به خويشتن فطرى خود به عنوان "انسان خدايى" بازگردد
و با تكيه بر آن لطيفه ی نهايى، كه
💠 نوعيتِ آدمى را ممتاز مىسازد
💠 و ارزش مىآفريند
💠 و براى رهايى از حصارهاى طبيعتِ اشياء، بي تابى مىكند
💠 و براى ديدن جهان و فهمِ زندگى، نگاهى ديگر مىبخشد
خود را از سقف كوتاه عالمى كه علم بر فراز انديشه و پرواز آدمى بسته است، فرا بَرد.
💠 @h_abasifar
به جز اقتصاددانان لیبرال و کسانی که خودشان جزء دهکهای بالاهستند و یا دوست دارند جزء دهکهای بالاباشند بقیه مردم فطرتا گزینه یک را انتخاب میکنند.
پن: امام خمینی: در اسلام مالکیت به گونهایست که همه تقریبا در یک سطح قرار میگیرند
شهید صدر: در نظام اقتصادی اسلام اختلاف در طبقه داریم اما اختلاف طبقاتی خیر
💠 @h_abasifar
تقدیم به فرزندان نازنین شهدا
یاد دارم که لقمهای #کوچک
#نازنین را گرفت راهِ گلو
خانه شد یکسره پریشانی
مثل وقتی که باد در گیسو...
یک نفر سوی آشپزخانه
دیگری زد به پشت او محکم
مادرش جیغ و ناله میزد که
چه کسی میرسد به فریادم؟
خُردسالی میان این آشوب
گفت مادر عروسکم گم شد
پیرمردی به خواب خوش میدید
مزرعه غرق عطر گندم شد
ناگهان در سکوت و حیرت رفت
همه جا در کرور ثانیهها
با صدایِ جوانِ خوشرویی
کُندتر شد عبور ثانیهها
نازنین را گرفت در آغوش
شکمش را کمی فشار آورد
لقمه بیرون پرید از حلقش
روی لبهایِغم، بهار آورد
شامِخود را یکییکی خوردند
هر کسی خورد و گفت شکر خدا
ظرف خواهر هنوز پُر بود و
پاشُدو بُردو گفت شکر خدا
چقدَر صحنهی قشنگی بود
کاسهی آب و نور و آئینه
زیر قرآن و باز بوسیدن
دست در دست... سینه بر سینه
رفت و میگفت میروم چون شیر
سوی کفتارها تو میدانی
تو ولی مثل آهویی #خواهر
پیش این بچه شیر میمانی
میروم... راستی بیار آن را
آری آن چفْیهای که #مادر داد
روضهها رفته با من این چفیه
ناگهان یاد روضهای افتاد....
***
رفت و ماندیم دورِ این سفره
جایِ خالیِّ ماه ما قابیست
شد زمین از #گلوی او #قرمز
آسمانِ زمینِ ما #آبی ست
رفت و دیگر نمانده توی گلو
لقمههای بزرگ و کوچک هم....
پایِ دشمن به خانه باز شود
نشناسد بزرگ و کودک هم.....
نازنین رفته بود مدرسه تا
بشود مثل مادرش دانا
طعنهی کودکی ولی آزُرد
خاطرِ نازنینِ خانهی ما
اشک او روزهای پی در پی
جاری از چشمهای نازش بود
چفیه را میگرفت از عمه
چفیهای را که جانمازش بود
عمه یک روزِ سرد آمد و گفت
سر کن آن چادر سیاهت را
آنقدر نور، مثلِ خورشیدی
که نبینند رویِ ماهت را
رفت و تابوت و استخوان را دید
دست بر صورت قشنگش زد
عمه او را گرفت با تابوت
بوسه بر پرچم سه رنگش زد
یاد دارم که بُغضِ کودکیاش
#نازنین را گرفت راه گلو
گفت حالا که من یتیم شدم
بهفدای سه سالهات بانو
💠 @h_abasifar
اقتصاد فرهنگی
تمدن و اقتصاد اسلامی 💠 @h_abasifar
یکی از دوستان زحمت کشیده و این کلیپ از استاد رائفیپور را برایم فرستاده است.
https://www.aparat.com/v/uxfHM/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D8%B1%D8%A7%D8%A6%D9%81%DB%8C_%D9%BE%D9%88%D8%B1_--_%23_%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1_%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9%DB%8C_%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%BE%D8%A7_%28%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%B5%DB%8C_%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%84%29
💠 @h_abasifar
تماس گرفتم با دفتر آیت الله مکارم و البته همین سوال را از مجتهدین دیگری هم پرسیدم و در رساله آیت الله خامنه ای هم جستجو کردم
سوال: حکم تولید و خرید و فروش مانتو جلوباز چیست؟
مقام معظم رهبری: https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=27815
با توضیحاتی که در این صفحه آمده قطعا حرام است
دفتر آیت الله مکارم: معامله آن به علت اینکه این لباس عرفا در خارج از منزل پوشیده می شود حرام است
*
حرمت معامله مانتو جلوباز واضح است. عجیب است که مسئولین جمهوری اسلامی این حکم واضح اسلام را نادیده می گیرند و به جای مقابله با چهار تا تولیدکننده با چهل میلیون زن ایرانی درگیر میشن
💠 @h_abasifar
عمو رسيدم و ديدم؛ چقدر بلوا بود!
سر تصاحب عمامه ي تو دعوا بود
به سختي از وسط نيزه ها گذر كردم
هزار مرتبه شكر خدا كمي جا بود!
ثواب نَحر گلويت تعارفي شده بود
سرِ زبان همه جمله ي "بفرما"بود
عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد!
چه خوب مي شد اگر مشك آب سقا بود
زني خميده عمو رد شد از لبِ گودال
نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود
براي كشتن تان تيغ و نيزه كم آمد
به دست لشگريان سنگ و چوب حتي بود!
تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام
به فكر جايزه ي بردن سر ما بود
بلند شو؛ كه همه سوي خيمه ها رفتند
من آمدم سوي گودال، عمه تنها بود
وحید قاسمی
💠 @h_abasifar
روی من شد سپید همچون ماه
روی دشمن شده سیاهِ سیاه
پَر زدم تا میانهی گودال
سبُک امروز مثل یک پرِ کاه
خون من شد یکی به خون عمو
جام شد پر ز خون بنده و شاه
دست من قطع شد برای حسین ع
گفت بابای من جزاک الله
یاد یک روز تلخ افتاد و
رفت در فکر و ...آه از آن دم...آه...
آه از آن لحظههای وحشت و غم
آه از آن لحظهی بدون پناه
آه از آن لحظهای که بابا دید-
مادرش را و گفت: وا اُمّاه...
من فدای کسی شدم امروز
کان ارواح العالمین فداه
پسر مجتبام و ابن کریم
نوهی مرتضام؛ عبدالله...
سینه بر سینهی حسین نهم
جمعِ خورشیدِ عالم و ماه
هر که در حلقهی وفا نبُوَد
هم حیات و ممات اوست تباه
باید این راه را به خون طی کرد
جز به خون هر چه طی شود؛ بیراه
خوب باشد که با عطش بروم
سوی او میرویم خواه و نخواه
به قضایش رضام، خوش باشد-
هرچه بیند خدا به بنده صلاح
موی من سرخ شد ز خون گلو
روی من شد سپید همچون ماه
💠 @h_abasifar
در ختم خود نشسته به یک گوشه داغدار
گم گشتهام میان سیاهی کلاغوار
حالم چو آتشیست که از سوز شعلهاش
هی بیصدا کشیده خودش بر سرش هوار
در سینهام ز داغ غم اعجاز میشود
چون تشنهای که میرسدش آب خوشگوار
تنهاییام به داد دلم گاه میرسد
از دست خویش میکشدم گاه در کنار
بغضم تمام و لفظ تری نیست بر لبم
چشمم به خاک راه بشویم زهی غبار
هی یاد خود به سینهی من کوفتهست و من
در حلقهای نشسته و در گوش پنبهدار
در جشن عشقبازی او با رقیبها
در ختم خود نشسته به یک گوشه داغدار
💠 @h_abasifar
میون این فرشتهها
منم یه دختر شهید
بابام که آرزوم بوده
حالا به آرزوش رسید
رسید به آرزوش ولی
منم یه آرزو دارم
دوباره باز ببینمش
سر روی پاهاش بذارم
بگم چقد دوسش دارم
بگم که دنیای منه
بگم اگه شهید شده
هنوز بابای منه
فدای اون سه سالهای
که تو شدی فدائیش و
الهی که من بمیرم
نبینم آه و زاریشو
الهی که من بمیرم
نباشه رو دلش غمی
نبینه خورشیدو رو نی
کور بشه هر نامحرمی
کاش بودم و میدادمش
چادر مشکیمو بهش
کاشکی میشد نشون بدم
صورت اشکیمو بهش
رفتی ولی باباجونم
بابای ما آقامونه
عکساشو یادته زدی
رو همه جای این خونه
من میمونم منتظرت
با آقامون بیای تو باز
این دفعه با هم بخونیم
پشت سر آقا نماز
💠 @h_abasifar