eitaa logo
اقتصاد فرهنگی
5.6هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
119 فایل
در میانه‌ یک جنگ تمام عیار ترکیبی عضو اندیشکده قصد مطالب کانال کپی‌رایت ندارد! ارتباط: حسین عباسی‌فر @h_abbasifar تبلیغات حرام است! 😊 "دکتر نیستم" https://virasty.com/ABBASIFAR
مشاهده در ایتا
دانلود
پا به پای تو پا گرفت دلم در غمت ماند و جا گرفت دلم عشق تو در دلم نشسته ولی نیست یادم، کجا گرفت دلم؟ خوانده بودم که عشق دل‌باز است مانده‌ام هان چرا گرفت دلم؟ داشت می‌رفت تا ته درّه دست اندیشه را گرفت دلم جامه از زخم‌های پی‌درپی، جام را از بلا گرفت دلم بی‌هوا گفت: دوستت دارم در حریمت هوا گرفت دلم عشق یکتاپرست کرده مرا با تو رنگ خدا گرفت دلم رفته‌ای از برم...چه بارانی... جان‌من، تو بیا، گرفت دلم...
به قلب پاره قسم عاشقی فقط یک‌بار لباس پاره اگر مد شود نمی‌پوشم...
گذشت و بار غمش را نهاد بر دوشم همان که در طلبش صبح و شام می‌کوشم مرا مبین که به زانوی خویش بسته شدم اگر ببینمش آنگه تمامه آغوشم اگر ببینمش آنگه دوباره بوسه‌ی تر اذا فرغتُ... ز لعلش دوباره می‌نوشم همیشه منتظرم تا صدای حلقه‌ی در... چنان سماور مادر همیشه در جوشم به قلب پاره قسم عاشقی فقط یکبار لباس پاره اگر مُد شود نمی‌پوشم گذشت از من و داغش نشست بر جانم رسید و بار غمش را نهاد بر دوشم!
انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر...
کسی به جز تو نداده است جام باده به من کسی به جز تو چنین باده‌ای نداده به من کم است هر چه بریزد سبوکشم در جان تویی که نشئه‌ی می داده‌ای زیاده به من به جنگ عقل و دلم چشم تو مقصر بود که اختیار سپرد و نداد اراده به من لبت به موج هلاکت به غرق من برخاست چه منتی که از این حادثه نهاده به من نهیم سر به بیابان بی‌کسی بس‌که نشان غیر تو را داده خاک جاده به من مرا به باغ بهشتی نگاه طالب نیست که از درخت تو یک سیب اوفتاده به من براق وصل تو ما را زمین زده‌ست ولی رسانده بار غمت را کسی پیاده به من رسیده از لب شعرم به این و آن بهره نداده جانِ تو این شعر استفاده به من
‏تو را با شادی و غم دوست دارم میان زخم و مرهم دوست دارم تو باشی یا نباشی جانِ‌مایی! نبودن‌هات را هم دوست دارم...
‏هرچند رنگ روی سگت جز سیاه نیست من را توان شرح غم روی ماه نیست فریاد بی‌صدای مرا او شنید و بس نفرین به سینه‌ای که درش زخمِ آه نیست در صحن باز میکده راه نفس گرفت جز در میان بازوی ساقی پناه نیست در هر قدم به سوی تو "منزل‌رسیده‌ایم" آغوش باز حضرت عشق است، راه نیست! در محضری که حرف حسابش شراب باد: -آنجا که حرف کار صواب و گناه نیست- جز رقص در میانه‌ی خونم چه فایده؟ جز بوسه بر میانه‌ی لب دل‌بخواه نیست شامی که در مسیر تو باشم، طلوع صبح! صبحی که در کنار نباشم پگاه نیست جز نام دوست هر چه که گفتم تباه بود حتی اگر که دوست بگوید تباه نیست...
لبخند زدم کرد در آئینه حسابش برداشته از لطف در آئینه نقابش کردیم سوالی و در این خانه شنیدیم آئینه در آئینه در آئینه جوابش... بستیم دلی را به نگاهی و همین قوم بی‌واهمه کردند در آئینه کبابش... دل می‌شکند می‌شکند می‌شکند باز چون کرد کمی تند در آیینه خطابش خون می‌چکد از دستِ تعرض به حریمش سبحان من الغیر در آئینه عتابش... دفتر چو گشوده‌ست کسی بر سر درسش آغوش گشاده‌ست در آئینه کتابش...
لان‌شکرتم‌لازیدنکم...
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
پادکست صوتی اقیانوس آلام...
تمدن غرب سه پایه دارد: ۱. قدرت اقتصادی ۲. قدرت رسانه‌ای ۳. قدرت سیاسی این سه ضلعِ قدرت همپوشانی و تاثیر و تاثّر هم دارند اما نخ اتصال این سه ضلع چیزی نیست جز . اگر تبلیغات از تمدن غرب گرفته شود این تمدن ماتریالیستی غیرالهی به یکباره فرو می‌ریزد. از طرفی رسانه‌ها از این مسیر تغذیه می‌شوند و بدون تبلیغات نابود می‌شوند از طرف دیگر چرخ مصرف که اصلی‌ترین محرک نظام  ست با نیروی آن می‌چرخد. در دنیای امروز هم هرجا قدرت اقتصادی و سیاسی ترکیب شوند بدون‌شک قدرت سیاسی نتیجه‌ی آن خواهد بود. ابزار فریب و  اگر نباشد قدرت سیاسی انحصاری وجود نخواهد داشت و اراده ملت‌ها بر خواستِ سلطه‌گران و سرمایه‌داران پیروز خواهد شد. چرا که هر جا مردم بر اساس فطرتشان اراده کردند از باطل دور شدند. در این  راه نجاتی بجز آگاهی مردم و قیام به قسط وجود ندارد. مردم در سرتاسر دنیا به استضعاف کشیده شده‌اند و به علت "اضطرار تحمیلی" سلطه‌گران، چاره‌ای جز پذیرش حکومت طاغوت نیافته‌اند. در بهمن ۵۷ حضرت روح‌الله مردم را به قیامی فراخواند که نه بر مبنای قدرت مادی بود و نه از سر استیصال. بلکه یک نهضت و حرکت الهی بود برای حرکت به سوی انسانِ کامل سیلی خروشان به راه افتاد و هرچه پلیدی بر سر راهش باشد از بین خواهد برد. هر که بر موج این حادثه سوار شود و به کشتی امن اسلام و ولایت پناه آورد نجات یابد و هر که از این کشتی دور شود پایان قصه‌اش غرق و هلاکت است. این جاده نجات‌بخش است و رهروانش اهل نجات. اسلام امور اجتماعی مردم را به مردم واگذار کرده و اجازه نمی‌دهد هیچ‌کس و با هیچ ابزاری این آزادی و انتخاب را از انسان بگیرد. چه با ابزار و قدرت اقتصادی، چه با ابزار و قدرت رسانه‌ای و چه با قدرت سیاسی در دنیای امروز آنچه به تمامه از بین رفته آزادی‌ست و آنچه نصیب انسان شده اسارت محض انسانی که حتی قدرت انتخاب ندارد و مجبور به پذیرش یکی از انتخاب‌های از پیش تعیین شده است بازاری که در انحصار مطلق‌ست و البته وقیحانه  نامیده می‌شود مالکیتی که برای عده‌ای محترم و برای غیر آنها ناممکن است. و در این میان علمی که ابزاری‌ست در خدمت این اسارت و برتری‌جویی علمی که منقطع از اخلاق و ارزش‌های الهی شده، چراغی‌ست نه در مسیر جاده بلکه در چشمان هر آنکس که باید در مسیر تاریک گمراهی قدم بردارد چراغی که نورش کور و از مسیر هدایت دور می‌کند در این دنیای اسارت و تاریکی راهی به جز خروج از ولایت طاغوت و ظلمات و پذیرش ولایت الله و نور نیست والسلام
دارِ تولید! اپیزود اول: صبح کله‌ی سحر از خانه‌ها مردانی بیرون می‌آیند. هر کدام باری در دست دارند. یکی قالی ابریشم، یکی کوزه، یکی لباس، یکی کفش، یکی سبد، یکی کَره حیوانی، یکی ... اپیزود دوم: وارد خانه شد. ایلماه در حال شانه‌زدن بود. چی‌گُل سلام کرد و کنار خواهرش نشست. ایلماه همانطور که شانه می‌زد برگشت و با لبخند سلام کرد و خوش‌آمد گفت. تازه اولین رج قالی را بافته بود. چی‌گُل به دار قالی نگاه کرد و گفت این لوله را از کجا آوردی؟ ایلماه با حسی پر از غرور گفت: پسرم از روی تپه‌ی کنار فرودگاه آورده... اپیزود سوم: فرمانده انگلیسی‌ها به او گفت شاهِ‌تان تسلیم شد! تو چه می‌گویی؟ استوار گفت: مملکت مال شاه نیست، من "سرباز وطنم" نه سرباز شاه! اپیزود چهارم: در جریان قرارداد دارسی و غارت نفت ایران توسط انگلیسی‌ها در منطقه هفتکل (دومین شهر نفتی خاورمیانه) عنایت‌الله متوجه می‌شود که هواپیماهای جنگی انگلیس قصد دارند در فرودگاه این شهر فرود بیایند. سوار بر اسب می‌شود و در فرودگاه یکی از هواپیماهای انگلیسی را هدف می‌گیرد. هواپیما به "تپه کنار فرودگاه" برخورد کرده و منهدم می‌شود. اپیزود پنجم: قراردادهای! دارسی بسته می‌شود. نفت کشور به ثمن بخس غارت می‌شود و کالاهای خارجی وارد می‌شوند. شهر پر از بیلبوردهای تبلیغاتی‌ست. اپیزود ششم: آخر شب از خانه‌ها مردانی بیرون می‌آیند. هر کدام باری در دست دارند. پاکت‌های زباله را پشت در می‌گذارند و به داخل خانه برمی‌گردند. اپیزود هفتم: خانواده در حال تماشای تلویزیون هستند. اخبار تصویر وزیر امور خارجه ایران را در انگلیس نشان می‌دهد. در اتاق وزیر خارجه انگلیس یک فرش دست‌باف ایرانی زیرپا افتاده است. وزیر ایران در حال لبخند زدن با او عکس می‌گیرد. مارک سر آستین کُتش را جدا نکرده است. روی آن نوشته made in England اپیزود پایانی: فرمانده انگلیسی‌ها که از پاسخِ "سرباز وطن" بسیار ناراحت شده بود با دیدنِ سقوط هواپیما، با سلاح خودکار استوار عنایت‌الله گنجی را به شهادت می‌رساند. ایلماه تارهای دار قالی را قیچی می‌کند... تابلوفرشی زیبا با طرح مردی سوار بر اسب که در حال شلیک به یک کرکس است!