⚽️ #گردوی_فوتبالی
▫️عمدا که نزدند
🔹پسر بچه ها پا به فرار گذاشتند
توپشان هم مانده بود وسط کوچه
صورت ابراهیم سرخسرخ شده بود؛ از شدت درد نشست
🔹چند لحظه بعد، دست کرد توی ساک باشگاهش و پلاستیکی را در آورد:
«بچهها بیایید براتون گردو آوردهام»!
🔹دقایقی گذشت، بلند شد که برویم
پلاستیک گردوها را هم گذاشت کنار دروازهشان
پرسیدم: مطمئنی خوبی؟ چی کار داری میکنی؟
گفت: بندههای خدا ترسیدند، #عمدا_که_نزدند!
▫️(بازنویسی از کتاب سلام بر ابراهیم، خاطراتی از #شهید ابراهیم هادی)
#اختصاصی
#روح_بزرگ
#شهید_باشیم
🔸کانال هنگام درنگ
@h_derang
هدایت شده از سلام دوباره بر ابراهیم
✅ #گردوی_فوتبالی
🔹پسر بچهها پا به فرار گذاشتند، توپشان هم مانده بود وسط کوچه، صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود؛ از شدت درد نشست.
🔹چند لحظه بعد دست کرد توی ساک باشگاهش و پلاستیکی را در آورد: «بچهها بیایید براتون گردو آوردهام!»
🔹چند دقیقه بعد بلند شد که برویم؛ پلاستیک گردوها را گذاشت کنار دروازهشان، پرسیدم: "مطمئنی خوبی؟ چی کار داری میکنی؟" گفت: "بندههای خدا ترسیدن، عمدا نزدن که!" بعد موضوع صحبت را عوض کرد.
#روح_بزرگ
#راه_شهادت
(بازنویسی شده از کتاب سلام بر ابراهیم، ص۳۹)
🔸کانال سلام دوباره بر ابراهیم
@salam_ebrahim