eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ••• بابا نبودی ببینی پر معجرم سوخت…😔 #پروفایل #روز_سوم #یارقیه_خاتون💔
💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡 با دستهایم سرم را گرفتم: –گاهی واقعا احساس افسردگی میکنم. امیر محسن لبخند زد. – افسردگی بیماری شیطانیه اصلا اسمش رو هم نیار. –وا مگه میشه آدم هیچ وقت ناراحت نباشه. –ناراحتی با افسردگی فرق می‌کنه. بعضی ناراحتیا شیطانی هستن نه همشون. –حالا من از کجا تشخیص بدم. –ببین حزن و اندوهی که انرژی انسان رو می‌گیره و ناامیدش میکنه و انسان رو بی‌خاصیت میکنه وَ تبدیلش می‌کنه به یه آدم غرغروی پرتوقع، اون شیطانیه و آخرش هم میشه همون افسردگی، مثلا چشم و هم چشمی، حسادت و... ولی غم و ناراحتی که انسان رو تلاشگر میکنه. باعث حرکت انسان میشه و حتی یه عاملی میشه که انسان جریان ساز میشه، اون میشه غم و اندوه الهی. مثلا ناراحتی از این که جایی سیل و زلزله امده سعی می‌کنی کمک کنی. ناراحتی از این که مثلا تو درس پیشرفت نکردی تلاشت رو بیشتر می‌کنی. یا از درد کشیدن هم نوع خودت ناراحتی کمکش می‌کنی. این ناراحتیها وقتی تلاش برای رفعش انجام میدی به شادی تبدیل میشه. شادی از جنس واقعیت. –آخه گاهی دست من نیست این احساس تنهاییه باعث میشه ناراحت باشم. –فکر کن افسردگی هم گرفتی، اونقدر که کارت به مصرف دارو هم رسید خب بعدش چی؟ مشکلت حل میشه؟ بعد به طرفم آمد. – بعدشم منشا افسردگی تنهایی نیست. چون انسانها تنها نیستن. –پس چیه؟ –ندیدن خدا... –وا امیر محسن. من که ... –آره میدونم که واجباتت رو انجام میدی. ولی این همه چیز نیست. فکر نکن چون واجباتت رو انجام میدی دیگه همه چی حله باید بهترین زندگی رو داشته باشی. فکر می‌کنی کسی که شونزده بار پای پیاده رفته مکه و از شدت عبادت زانوهاش و پیشانیش پینه بسته میتونسته امام حسین (ع) رو بکشه. شمر یه مناجاتهایی با خدا داره که اگه بخونی نمیتونی گریه نکنی. با دهان باز گفتم: –آخه چطوری میشه که همچین آدمی دست به این کار میزنه؟ –به خاطر دنیا، همین دنیایی که صبح تا شب همه‌ی ما حرصش رو می‌خوریم. می‌دونستی شمر آدم فوق‌العاده شکمویی بوده و پول براش خیلی مهم بوده. چون می‌دونست با پوله که میشه شکم‌چرانی کرد. ولی نمی‌دونست دو دوست در یک دل نمی‌گنجد. به کنترل نفس و ایثار و گذشت هم احتمالا اعتقادی نداشته. نمازهاش رشدش نداده فقط نوک زدن به زمین بوده. یا همون شیطان این همه سال عبادت کرد آخرش نتونست از یه امتحان خدا قبول بشه. البته اگه شیطان می‌دونست که گِلی که خدا گفته بهش سجده کن انسانی با این اُبهت میشه احتمالا بهش سجده می‌کرد. ولی خدا هم سوالارو می‌پیچونه، دیگه نگفته بود این انسان ملکوتش از تو بالاتره فکر نکنی تو بالاتری ها که غرور بگیرتت. –یعنی انسان اینقدر مقام بالایی داره؟ –خیلی زیاد. نمونه‌ی کاملش حضرت علی (ع) هست. اگر حضرت علی رو در مقابل شیطان قرار میداد احتمال زیاد شیطان بهش سجده می‌کرد. ولی خدا یه گِل رو گذاشت و به شیطان دستور داد که سجده کنه و بعدش اون اتفاقات افتاد. خدا اینجوریه، نوچی کردم. –خدا هم سوالارو کنکوری می‌کنه‌ها. خندید. – پس براش گردن کلفتی نکن. بعضی سوالهایی که از سرنوشتمون تو زندگی برامون پیش میاد. جوابش سالها پرس و جوست. سالها تلاش. سالها رفت و آمد تو حریم خودت و خدا، تازه بعد از این همه شاید جوابش رو پیدا کنی بستگی به عقل هر کسی داره. شیطان هم پرسید چرا سجده کنم من از آدم برترم. ولی تو نگو. فقط بگو چشم. این چشم رو از الان بگو تو ذهنت ملکه بشه که فردا پس فردا ازدواجم کردی زیاد برات کارایی داره و حسابی کار راه اندازه. وگرنه، باور کن تو شوهرم کنی بچه‌دارم بشی مشکلت حل نمیشه. تازه اون موقع احتمال افسردگی گرفتنت خیلی زیادتره، با هر تشر و دعوای شوهرت فکر می‌کنی بدبخت‌ترین آدم روی زمینی. چون توجهت به نقص‌هاست. به هر چیزی زیاد توجه کنی منشا زندگیت همون میشه. حواست باشه توجهت مدام دنبال چیه. تو دنبال افسردگی باشی در هر شرایطی بهش مبتلا میشی. آدما دنبال هر چیزی باشن بهش میرسن. –حرفت رو قبول دارم. ولی چطوری بهش توجه نکنم؟ نمیشه خیلی سخته. دوباره کنارم نشست. –ماجرای گوهر شاد رو می‌دونی؟ –آره یه چیزایی شنیدم. یه پسره عاشق گوهرشاد میشه. –درسته، چهل روز گذشت و اون پسر کلا عشقش رو فراموش کرد. فکر می‌کنی چطوری تونست؟ –لابد چون تو اون چهل روز تمام توجهش رو گذاشته بود روی همون عبادتش. –چون هدف انسان اصلا این جور چیزا نیست. اون عبادت وسیله‌ایی شد که اون جوون دوباره تو مسیر هدف بیوفته. ازدواج چیز خوبیه، یه وسیله هست برای رسیدن به هدف اصلی. ولی حالا اگر محیا نشد قرار نیست کسی از هدف اصلیش به بیراهه بره. ما باید در هر شرایطی که هستیم به راهمون ادامه بدیم. با بغض گفتم: –ولی خیلی سخته. –معلومه که بدون ابزار سخت تره و زحمت بیشتری داره. خدا هم به اندازه همون سختی که آدمها تحمل می‌کنن بهشون رزق میده. تو نگران سختیهایی که میکشی نباش، همش صدها برابر جبران میشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 🎬دیدن این کلیپ از بارگاه نورانی و صحن و سرای اباعبدالله الحسین (ع) برای چندمین بار خالی از لطف نیست ♻️این کلیپ رو حتما ببینید ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
| ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعِیم | خدایـــا... :) همہ‌ۍنعمتــ هایت‌یڪ‌طرف؛ نعمت‌اشڪِ‌برحسینـت،یڪ‌طـرف!!! 🌱 السلام علیک یا ابا عبدالله الح س ی ن🌱 🍃🌸. ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@dars_akhlaq (82).mp3
14.32M
🔊 💐🎙استاد آیت الله شجاعی (ره) 🏴 موضوع:تزکیه:اسرار کربلا (چراغ هدایت ) 🔵 پیشنهاد دانلود فوق العاده 🏴 ✅ارسال به دیگران فراموش نشود 🔴 جلسه 2⃣ ═══✼🍃🏴🍃✼══
26.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬ماجرای تکان دهنده از شفاعت حضرت (س) 🔺شفای مریضی که پزشکان از درمانش عاجز بودن.... 🔻 تاثیرگذار از نگاه مخاطبین 🎤 🖌به همراه زيرنويس عربى 🍃 هرکه از عشق درتب است 🍃مورد تأیید بی بی زینب است 🌷 💐به اندازه ارادتت به (س) و شفای تمام اسلام فوروارد کن و به اشتراک بزار 💐
@karballa_ir - کریمی(تنظیم دیجیتال)بسیارزیبا.mp3
6.85M
🎧🎧 بسیار زیبا 🎵کجایی بابا شده نماز من شکسته 🔴خدانگه داره عمه رو اگه نبود میمردم😭 🎤 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 صبر امام‌حسین در مقابل خیرخواهی‌های ناشیانه 🔻رهبر انقلاب: ماها نمی‌فهمیم صبر یعنى چه. صبر در جاى صبر معلوم میشود که معنایش چیست. از اوّلى که امام حسین از مکّه قصد حرکت کرد و بعضى فهمیدند، این موانع گوناگون اخلاقى در مقابل امام حسین شروع شد، تا شب عاشورا. صبر کردن در مقابل این حوادث [خیلی دشوار است.] صبر کردن در مقابل این خیرخواهى‌هاى ناشیانه کار خیلى عظیمی است، کار خیلى بزرگى است، خیلى قدرت میخواهد؛ صبر کرد. همه‌ى صبر، در مقابل فشارها و مصائب جسمانى نیست؛ این فشارهایى که به عنوان مصلحت‌طلبى، مصلحت‌جویى، [که بگویند] «آقا بر خلاف مصلحت دارید کار میکنید» وارد مى‌آید، صبر کردن در مقابل اینها و راه بیّن و روشن و رُشد را رها نکردن، آن صبر عظیم و صبر جمیلى است که امام حسین (علیه السّلام) انجام داد. ۱۳۸۰/۱۲/۲۱
💚💛💚💛💚💛💚💛💚💛💚💛💚💛 در حال آماده شدن بودم که امیر محسن وارد اتاق شد. –میری خونه‌ی امینه؟ –آره، برم یه کمم قدم بزنم حالم بهتر بشه، داغونم. بعد کلافه روی تخت کنارش نشستم. – امیر محسن، تو بگو. واقعا من چه گناهی کردم که برای داشتن یه زندگی مستقل که حق هر آدمی هست باید اینقدر کوچیک بشم؟ این همه دعا، این همه نذر و نیاز. اصلا انگار نه انگار. به هر کی میرسم میگم برام دعا کنه، حالا اصلا من گناهکار، من آدم بد. اونا چی؟ یعنی از دعای این همه آدم خدا حتی صدای یه نفرشون رو هم نمیشنوه؟ این همه سال از زندگیم از دست رفت. –اینا لطف خداست. یعنی چی عمرت از دست رفته؟ آدمی تحت مدیرت خدا باشه، نمیشه که چیزی رو از دست بده. تازه کلی چیز به دست آوردی. حالا اگر دعات برآورده نشده همش نور شده واست ذخیره شده که وقتی بری اون دنیا کلی به دردت می‌خوره. تو همش در حال به دست آوردن هستی. خیلیها مثل تو بودن و هستن و خواهند بود. قرار نیست تو هر چی از خدا خواستی که بزاره کف دستت، اونم چون مثلا به همه داده باید به تو هم بده، تو فقط دعات رو بکن دیگه دادن ندادنش رو بزار به عهده‌ی خودش. با این حرفش یک لحظه یاد چشم‌هایش افتادم. من تا به حال ندیده بودم که امیر محسن حتی یک بار به خاطر شرایطش از خدا گله کند یا از خودش ضعف نشان بدهد. امیر محسن دستش را روی تخت سُر داد و دستم را پیدا کرد. شروع به نوازشش کرد و گفت: –اصلا تا حالا فکر کردی برای چی آفریده شدی؟ اخم کردم. –برای این که بدبختی بکشیم بعد اون دنیا آیا بریم بهشت یا نریم. امیر محسن لبخند زد. –نه اتفاقا، ما آفریده شدیم که از زندگیمون لذت ببریم. حالا نمی‌دونم تو چرا نمی‌خوای از زندگیت استفاده کنی و چسبیدی به چیزی که شاید خدا فعلا یا هیچ‌وقت بهت نده. اُسوه یقه‌ی هیچ کس رو نگیر حتی خدا. یادته اون موقع که تازه دانشگاه رفته بودی بهت گفتم دختر باید زود ازدواج کنه، گفتی نه فعلا میخوام جوونی کنم. خدا جوونی کردن رو دوست نداره. خدا میگه درست لذت ببر، میخواد راه درست لذت بردن رو بهمون نشون بده، ولی خب گاهی ماها گیراییمون خیلی پایینه، کند ذهنیم، واسه همین خدا بارها ازمون امتحان میگیره تا بالاخره قبول شیم. –نه بابا جوونی چیه، اون موقع‌ها فکر رامین نمیذاشت به ازدواج با کس دیگه فکر کنم اونم که جا زد. – یعنی حق انتخاب نداشتی؟ تو می‌تونستی بهش بگی اگه تو نمی‌تونی خانوادت رو راضی کنی، منم نمی‌تونم فرصتهام رو از دست بدم. میدونم حرفم تلخه، ولی الانم مقصر دونستن اون اشتباهه. حق به جانب گفتم: – به فرض که من فرصتهام رو از دست دادم و اصلا جوونی کردم. پس اون دوستم چی که میگه تا حالا یه خواستگارم نداشته. ازدواج کردن حق هر کسیه، خدا این حق رو از ما دریغ کرده. –کدوم دوستت؟ صدف خانم؟ –نه، صدف خواستگار زیاد داره. فرشته رو میگم. یکی از دوستهای هم دانشگاهیم بود. –حتی اگه خواستگاری هم نباشه، در حال حاضر چه تو چه اون دارید بدبخت بودن رو انتخاب می‌کنید. وقتی شادی هست، امید و شکر خدا هست چرا ناامیدی و بدبختی رو انتخاب می‌کنید؟ اگه خدا حق ازدواج رو از شما گرفته پس اون کسی که با نقص عضو به دنیا میاد چی بگه؟ یا اون جانبازی که از شانزده سالگی روی تخت افتاده و چشمش فقط سقف رو می‌بینه چی بگه؟ پس یعنی خدا حق راه رفتن دیدن، شنیدن و غیره رو از اونا گرفته و بهشون ظلم کرده؟ دعاشون رو نمی‌شنوه؟ بهشون اهمیت نمیده؟ –وای! واقعا اونا چه‌طور زندگی میکنن؟ –کسی که بخشهای فوق عقلانیش رو فعال کنه فقدانهای زندگیش براش آرامش میاره. تازه شادتر زندگیش رو ادامه میده. این یه سیستمه، وارد سیستم که بشی اتوماتیک وار با هر فقدانی اصلا آرامشت بهم نمی‌خوره. بعد بلند شد و خودش را به کنار پنجره رساند و به آسمان زل زد. به تاج تخت تکیه دادم. "امیر محسن معمولا زیاد از پشت پنجره آسمان را نگاه می‌کند، جوری که انگار چیزی می‌بیند. " –یه وقتایی خدا یه چیزایی رو بهمون نمیده به هزار و یک دلیل. این که چرا نمیده اصلا مهم نیست. مهم اینه که یه چیزایی از ما پیش خودش نگه داشته، این خیلی با ارزشه اُسوه، این باعث افتخار هر بنده‌ایی باید باشه. چون ما رو لایق دونسته و یه چیزی از ما گرفته، با این جز و فزع ممکنه بهش بر بخوره و دیگه نخواد و پرت کن رومون و بگه بگیرش تو لایق نبودی. نگران چیزایی که ازمون گرفته نباش بهترش رو پسمون میده. خدا اونقدر با محبته که برای تحمل سختی تمام انتخابهای اشتباهمون بهمون اجر میده. آهی کشیدم و گفتم: –چرا محبتهای خدا اینجوریه؟ فقط در حال دق دادن ملته. –خدا که آدمیزاد نیست محبتهای آنی داشته باشه. لبخند رضایت بخشی زد و ادامه داد: –محبتهاش همیشگی و طولانیه، اون هر لحظه به بنده‌هاش محبت می‌کنه، هر لحظه. فقط باید با چشم باز نگاه کرد. ...
مادری درخیمه ها میداد دلداری به خویش بچه های من رعناتر ز اکبر نیستند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ صبحم،بنامِ حسین(علیه السلام)💚 عالم،به عشقِ روی تو بیدار می شود💚 هر روز،عا‌شقـانِ تو بسیـارمی شود💚 وقتی،سـلام می دَهَمت،در نگاهِ من💚 تصویرِ کربلای تو، تکرار می شود🕌 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماسک زدن در هیئت عبادت است 🎙حجت الاسلام انصاریان ┬────────┬ ◇ ◇ ┴────────┴
4_5891224507540048108.mp3
6.62M
دورم از تو ولے تو کنار منے ..! عمریه با دلم خیلے راه اومدی حتے یکدفعه هم منو پس نزدی💔:)) 🌱|• ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
#پروفایل_محرمی...🏴 ...♡ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️در مریدان حسین است این مرام ◾️امسال می‌توان با راه‌های دیگری به برپایی عزای حسینی پرداخت... مراقب دلدادگان حسین(ع) باشیم #ما_ملت_امام_حسینیم
... 🍃آيت الله ناصري : مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می فرماید : فرزند من در دهه محرم فقط نان خالی می خورد و خورشت و چیز دیگری نمی خورد . این شخص ، ولایتش جلوه گری کرده و متوجه صحنه کربلاست.
. 🕊 بانویی که همسرش را بهشتی کرده بود. همسرش را از شک رهانیده بود. از تردیدی که نزدیک بود مرد را تا لبه‌های دوزخ بکشاند؛ دوزخِ بی‌حسین بودن. دلِ را یک‌دله کرده بود، با یک تلنگر؛ «تو را چه شده زهیر؟! پسرِ رسول خدا تو را دعوت کرده و تو رد می‌کنی؟!» نهیبِ بانو، مرد را از جا کند. از دودلی رهانید. از خیمه حسین (علیه السلام ) که برگشت، همه وجودش را شوقی غریب آکنده بود. « آقا، چیزی به شما گفته؟ وعده‌ای داده که این طور سر از پا نمی‌شناسی؟!» مرد که چشم‌هاش می‌درخشید جواب داد: «آقا گفتند جانت در راهِ ما فدا خواهد شد. سلام بانوی زهیر بن قین که هر سال شب اول محرم یادت توی دلم زنده است. سلام بر آن لحظه‌ای که همسرت را  به بهشتِ با حسین بودن رهنمون شدی. فقالت له زوجته: - و هیَ دیلم بنتُ عَمر- سبحان الله! ایبعَثُ‌ اِلیکَ ابن رسول الله ثمّ لا یأتیه؟!... ...♡
🕊 لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی دل ماتمزده در سینه من نوحه گر است عزادری‌محرم‌در‌ ... ...♡
◽️از گمنامی نترس از این‌که اسم و رسمی نداری از کارهای کرده‌ات به نام دیگری از تنهایی‌ات در عین شلوغی‌ها غمگین مباش که گمنامی اولین گام برای رسیدن است 🌱 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
Rasoli-SHab7Moharram94-zamine(1).mp3
7.2M
حاج_مهدی_رسولی 🎼 لای لای علی؛ ای یاسمن خونین دهن بارونی من ... ...🏴 ...♡
59.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| . . ارکٰبـوْ فُلكَ الحُسیـَن أیهـٰا الغَرقیـ|🍃 به‍ کشتی حُسیـن بیآییـد ای غرق شدگـآن. .♥️ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡 در دلم فکر کردم من چقدر طلبکارانه با خدا حرف میزدم. امیر محسن از جایش بلند شد. –تا تو آماده بشی من زنگ میزنم ماشین بیاد. حرفهایش مثل همیشه آرامم کرد. –ممنون داداشی. میگم حواست به مامان باشه‌ها، ناراحت نشه من میرم خونه‌ی امینه؟ همانطور که دستهایش را جلویش گرفته بود تا به چیزی برخورد نکند لبخند زد و گفت: –خیالت راحت، باهاش حرف میزنم. جور تو رو امشب باید من بکشما. –ظرفها‌رو میگی؟ جوابی نداد و از اتاق بیرون رفت. از حرفهای برادرم شرمنده شدم. نگاهم را به سقف دوختم. "خدایا میدونم خیلی بد باهات حرف زدم، ببخشید. فقط خدایا، تو رو خدا دیگه امتحان نهاییش نکن من شاگرد زرنگی نیستم. از همین امتحانات میان ترمی، کلاسی، یا از اون امتحاناتی که میگیرن تو نمره اصلی تاثیر نمیدن، فقط واسه اینه که ما درس بخونیم، از اونا بگیر." صدای امیر محسن باعث شد با عجله کیفم را بردارم و راه بیفتم. –اُسوه الان ماشین میاد. برو پایین. از آسانسور که بیرون آمدم پدرم را دیدم که جلوی در ورودی خانه‌ی همسایه‌ی طبقه‌ی هم کف ایستاده و با شوهر پری خانم صحبت می‌کرد. با دیدن من نایلونی که دستش بود را فوری به همسایه داد و خداحافظی کرد. "خدایا بازم گوشت؟" پدر هم برایشان گوشت خریده بود. امیدوارم پری خانم را به جرم محتکر گوشت دستگیرش نکنند. با چشم‌های گرد شده سرم را بلند کردم تا با خدا اختلاطی کنم، ولی یاد حرفهای امیر محسن افتادم و فقط گفتم" "چقدر هوا خوبه" –دخترم هوا تاریک شده، کجا میری؟ صدای پدر باعث شد، نگاهم را به طرفش سُر بدهم. –سلام آقا‌جان، میرم خونه‌ی امینه. –علیک‌السلام. پس صبر کن برسونمت. –نه آقا جان شما خسته‌اید تازه از راه رسیدید. امیرمحسن زنگ زده ماشین بیاد. سویچ را طرفم گرفت. –ماشین رو ردش کن بره، بیا با ماشین خودمون برو. دستش را بوسیدم و خودم را لوس کردم. –عاشقتم آقا جان. سوئچ باشه پیش خودتون. چون شب برنمی‌گردم، صبح شما می‌خواهید برید رستوران آلاخون والاخون میشید. من صبحم از همونجا میرم سرکار. فکری کرد. –آره صبح زود میخوام برم دنبال گوشت. حالا چرا میخوای شب بمونی‌؟ آخه آریا همیشه میگه، خاله میای خونمون شبم بمون. گفتم حالا این دفعه بمونم دیگه. نگاهش دقیق شد. –با مامانت حرفت شده؟ چشمکی زدم و با لبخند گفتم: –دارم میرم که حرفم نشه. پدر همراهم تا کوچه آمد و گفت: –آقا جان حواست به مادرت باشه، اگر حرفی میزنه چیزی تو دلش نیست. اون اخلاقشه. باهاش مداراکن جای دوری نمیره. اگر حرفی میزنه که ناراحت میشی مواظب زبونت باش یه وقت حرفی نزنی دلش بشکنه. سرم را پایین انداختم. –آقا جان گاهی حرفی که میزنم دست خودم نیست. –دخترم گاهی یک کلمه عاقبت آدم رو زیرو رو میکنه. زبونت رو با مامانت صاف کن دلتم باهاش صاف میشه. –من دلم باهاش صافه آقا جان. –انشاالله دخترم. زبون که خوب تربیت بشه دیگه دل خودش زلال میشه. سردرگم نگاهش کردم. لبخند زد و حرف را عوض کرد. –من همیشه افتخار می‌کنم که دختری مثل تو دارم. بعد یک کُپه پول از جیبش بیرون کشید و نگاهش کرد و به طرفم گرفت: –فکر نکنم بشه باهاش براشون یه کیلو گوشت بگیری. الان کارتم خالیه حالا با همین یه چیزی براشون بگیر. –خب خودم می‌خرم آقا‌جان شما چرا؟ –تو از طرف خودت یه چیز دیگه بخر. چند ماهه بهشون سر نزدم. درآمد شوهرش کفاف زندگیشون رو نمیده. امینه هم که با قناعت میونه‌ی خوبی نداره. یادت باشه آقا جان، هیچ وقت خونه‌ی خواهرت دست خالی نری. هر چی باشه تو خواهر بزرگی. –دستت درد نکنه آقاجان. میرم پروتئنی چیزای دیگه براشون می‌گیرم. –عاقبت بخیر باشی دخترم. پدر آنقدر آنجا ایستاد تا من سوار ماشین شدم و در پیچ کوچه گم شدم.