Baghare_006L.mp3
3.46M
✴️ #روشنای_راه
شماره 44
🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه #بقره
🎙 آیت الله #جوادی_آملی(دامت برکاته)
🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم.
◻️🔸◻️🔸◻️
✴️ همه چیز درباره
آشنایی آیتالله سیدعلی خامنهای(مدظلهالعالی) با قرآن
⏮ #درس_تفسیر_برای_طلاب
🔸 پس از آن، سیدرضا کامیاب و محمدباقر فرزانه، دو طلبه اهل گناباد که در ماجرای کمک روحانیون مشهدی به زلزلهزدگان کاخک در سال ۱۳۴۷ با آیتالله خامنهای آشنا شده بودند، از ایشان میخواهند که برایشان #درس_تفسیر بگوید.
مجلس درس تفسیر برای طلاب در محل مدرسه میرزاجعفر تشکیل شد. عمر این جلسه که با تفسیر آیاتی از سوره مائده آغاز شده بود، چند سالی به درازا کشید و نهایتاً به دست ساواک تعطیل شد.
◻️ #مجالس_تفسیر حضرت آیتالله خامنهای با توجه به مخاطبین آن، دو گونه بود: یک جلسه تفسیر که مباحث آن تخصصی و برای قشر حوزوی و طلاب بیشتر قابل استفاده بود.
🔸 در آن زمان، سه درس تفسیر حوزوی در مشهد وجود داشت؛ یکی درس تفسیر #میرزا_جواد_آقا_تهرانی که بسیار #اخلاقی و #معنوی بود.
دیگری درس تفسیر آیتالله #عزالدین_زنجانی که جنبههای #حکمی و نیز #فقهالباقر در آن بسیار برجسته بود.
درس تفسیر دیگر، مربوط به حضرت آقای #خامنهای میشد. مجلسی که از لحاظ شمار شرکتکنندگان از دو درس دیگر بسیار پیشی گرفته بود و بالغ بر ۲۰۰ طلبه در آن شرکت میکردند.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🖊 بعون الله و توفیقه
♡••
ازدورســلامیوتوازدورجــوابی
اینفاصلهانگارنهانگارزیاداست..
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت76
تو پسر بزرگشی ... وقتی تو رو اینجوری میبینه حس میکنه زندگیه خودشم داغونه و داره به باد میره ..
_حالا حالش چطوره ؟
_بد نیست ... دلش همش پیش تواه
_باشه ! ... شب میام خونه .. برو کلاست دیر نشه
_همیشه همینه ... امروز وعده فردا رو میدی ... فردا وعده پس فردا !! فقط ادعات میشه
_ادعای چی ... گفتم که شب میام خونه مطمئن باش
_امیدوارم ! به هر حال منتظریم . خداحافظ
_پریسا ؟
-بله ؟
_وایسا لپ تابمو جمع کنم میرسونمت
_نمیخواد با آژانس اومدم پایین منتظره فعلا
_به سلامت
وقتی داشت از اتاق میومد بیرون زیر چشمی نگاهش کردم ... صورت گردش و اجزای متناسبی که داشت خوشگلش
کرده بود ... چشماش شبیه پارسا بود ... فکر کنم ۳۰ سانتی هم از من بلندتر بود قدش ! آرایش ساده ای داشت و
لباساش معمولی بود .... من فکر میکردم حداقل مثل ستاره باشه ولی نبود !
با محمودی خداحافظی کرد و رفت ... حتی منو ندید !
صحبتهاشون برام جالب بود و البته بیشتر حس کنجکاویم رو تحریک کرده بود !
کاغذهای کپی رو برداشتم و رفتم تو اتاقم ... مگه خونشون شیراز نبود ؟ چرا گفت دیشب مامان رو بردیم درمونگاه
و الان خود پریسا اینجا بود !؟
پس یعنی تهران بوده نه شیراز ! ضمن اینکه پارسا هم گفت شب میام خونه .... یعنی دو تا خونه داشتن ؟ هم تو
شیراز هم تهران !؟
منظور پریسا از حرفایی که راجع به زندگی پارسا میزد چی بود ؟ چرا مامانش باید انقدر غصه بخوره ؟ مگه چی توی
زندگی پارسا انقدر زجر آور و مبهمه ؟
اینا سوالاتی بود که پشت سر هم توی ذهنم ردیف میشد و دوست داشتم خیلی زود به جواب همشون برسم ... اما
بدبختی پارسا هیچ وقت نه حرفی از خانواده خودش میزد و نه سوالی در مورد خانواده من کرده بود ! حتی گاهی که
بحث پیش میومد و از حال مامانش میپرسیدم خیلی سرسری و مجبوری با جوابای کوتاه سر و ته قضیه رو هم میاورد
!
مطمئن بودم حرفای پریسا یه منشا خیلی مهم داره که من هرگز نمیتونستم از طریق خود پارسا به این منشا برسم ...
پس باید یکم دست به کار میشدم و میزدم تو کار آمار گیری !
خیلی فکر کردم و تنها گزینه ای که برای تحقیقات تو ذهنم روشن شد هدی بود ! همون دوستم که پدرش یعنی
اقای جلیلی پارسا رو بهم برای کار معرفی کرده بود ... تا جایی که یادمه گفته بود که پدر پارسا با پدر خودش همکار
بودن ... پس حتما خیلی خوب باید خانواده اش رو بشناسه
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت77
چرا زودتر به عقلم نرسیده بود که از هدی همه سواالم رو بپرسم ! امروز حتما باید بهش زنگ بزنم .... هر چی توی
گوشیم رو گشتم شمارش رو پیدا نکردم
چون چند وقت پیش گوشیم رو احسان ریست کرده بود و کل اطلاعاتش پاک شده بود ... این چند تا شماره هم که
داشتم به لطف و یاری ساناز و دوستای قدیمی بود !
مطمئن بودم سانی شماره رو داره .... باید صبر میکردم که میرفتم خونه بعد ازش میگرفتم چون اگه الان بهش زنگ
میزدم و میگفتم که شماره هدی رو میخوام شروع میکرد بازپرسی که یهو چرا یاد اون افتادی و این چیزا !!؟
هر جوری بود تا عصر صبر کردم و بعد بهش اس زدم که سانی اگه شماره هدی رو داری برام بفرست دیشب
خوابشو دیدم میخوام یه زنگ بهش بزنم ...
_هدی جلیلی رو میگی ؟
_ پ نه پ هدی خواهر هادی رو میگم که بچگی ها کارتونشو میدیدیم!
_اوا ! ببخش تو رو خدا ... شماره اونو ندارم جون تو
_لوس نشو همون جلیلی رو میگم بفرست
_باووشه ... سلام منم برسون
شماره رو که فرستاد معطل نکردم و زنگ زدم .... فکر کنم دفعه چهارم بود که جواب داد !
_الو ؟
_الو سلام
_سلام بفرمایید
_خوبی هدی جون ؟ نشناختی ؟
_نه شرمنده ... شما ؟
_به ! فکر میکردم فقط خودم بی معرفتم نگو تو دیگه آخرشی !
_این معرفتو که گفتی دیگه عمرا نمیشه نشناسم ! خوبی الی ؟ سانی خوبه ؟
_مرسی اونم خوبه سلام رسوند ... خوبه همش دو سه ماهه بهت زنگ نزدما ! انقدر زود یادت رفت ما رو ؟
_نه بخدا ... مگه میشه دوستای گلم رو یادم بره ... این روزا یکم سرم شلوغه
_چطور ؟ ایشالا که خیره
_خیر که هست ولی خیلی داغونم
_تا باشه از این داغونیا ! شوهر کردی ناقلا ؟
_نامزد کردم ... ماه دیگه عقده اگه خدا بخواد
_وااااای به سلامتی ... خیلی نامردی بهم نگفتی ! سانی بفهمه میکشت
_بخدا یه دفعه ای شد . خودمم هنوز تو شکم !
_جون خودت ... حاال طرف کی هست ؟ ما میشناسیمش ؟
_آره بابا . برادرشوهر جاریه ندا !
_یا خدا ... دوباره بگو ... ندا کی بود اصلا !؟
_مرض ... تو خواهر منم نمیشناسی؟
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
1_34732109.mp3
3.71M
♡••
#رضابیدرام
چشم انتظار...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#السلام_ایها_غریب
سلام_مولا_جانم ❤️
#مهدی_جانم
•|🌙🕊|•
🌺 وارث خیل رسل مهدےموعود،ڪجاست؟
🍃محیے سـنّت دیـرینہ محمـود،ڪجاست؟
🌺اے خــدایے ڪـہ بـہ مـا وعـده او را دادے
🍃جانبہلبآمدهآنمنجےموعود،ڪجاست؟💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
روزگارتون_مهدوی 🌤
♡••
زندگۍ را خیلۍ جدۍ نگیر
بہ خــــــــــــــدایۍ اعتماد ڪن
ڪہ در هر سختۍ دستت را میگیرد...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♡••
لیلےِ شعـرمـ بیــــــــــــا
اینجا هوادَمـ ڪرده است
هجرچشمـــــــانت مرا
لبریز ماتمـ ڪرده است
لیلےِ شعــرمـ نمے دانے
ڪہ دوراز یاد تُـــــــــو
هرغـزل چشمان من را
خیسِ شبنمـ ڪرده است...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت78
_اهان ! ندای خودمونو میگی ... خوب ؟
_شوهرشو که یادته ؟ همون که عروسیش خانوادگی تشریف آوردین!
_این منت گذاشتنت تو حلقم ! آره یادمه بسی هم از ندا سر بود
_دلشم بخواد ... میمیره واسه ندا
_تو که راست میگی تو رو خدا !
_کوفت ... جاریه ندا رو که یادته ؟ همون که خیلی چاق بود تو نشسته بودی با سانی مسخرش میکردی
_اونو یادمه ! ولی بیخود کردی من هیچ وقت کسی رو مسخره نمیکنم حتما داشتم به سانی گوشزد میکردم رژیم
بگیره مثل اون نشه !
_نمیری الی مردم از خنده !
_فدات شم ... حالا خونت نیفته گردنم نامزدت بیاد منو بگیره !
_هو ! باز پررو شدی ؟
_ای بابا چرا میپیچونی هدی ! یه کلمه بگو این بدبختی که میخواد تورو بگیره کیه دیگه
_خوب خنگه وقتی میگم برادرشوهر جاریه ندا یعنی میشه کی ؟
-میشه کی ؟
_میشه برادرشوهر خود ندا دیگه!
_خدایا به این خنگ و خل ها شوهر میدی اونوقت به ما که سالمیم و دم بخت یه نگاهم نمیکنی قربون بزرگیت برم !
هدی تقریبا پشت گوشی مرده بود از خنده ... پسره رو یادمه خیلی آقا بود . توی عروسی ندا که همین پارسال بود
گمونم دیده بودیمش و اتفاقا ساناز کلی هم نقشه کشید و اذیت کرد که اینو باید یکیمون تور کنه اینجوری نمیشه !
یادم باشه بهش بگم هدی تورشو انداخته بوده !
با هر بدبختی بود بحث شوهر رو جمع کردم و یه جورایی حرف کارم رو کشیدم وسط
_حالا تو دعوت کن منو اگه تونستم مرخصی بگیرم حتما میام !
_وای راستی یادم رفته بود بپرسم اصلا... تو کارت درست شد ؟ الان میری همون شرکت پارسا ؟
_خسته نباشی ... بله درست شد به لطف شما
-خدا رو شکر ... حالا راضی هستی ؟
_دعا به جونت میکنم از بیکاری که بهتره
_آره واقعا ... راستی پارسا خوبه ؟
_خوبه سلام میرسونه ... تو میشناسیش ؟ یعنی دیدیش ؟
_آره بابا ! با پریسا هم تقریبا دوستم . خواهرشو میگم
_چه خوب ! این پریسا دختره خوبیه ؟
_چطور ؟
_همینجوری اخه امروز دیدمش
_آره خیلی ماهه ... اخلاقش فقط گاهی تنده
♡••
بہ هواے حرمَـــــــــشـ مۍگذرد ایاممـ
ڪوه دردمـ ڪہ ڪند نامِـ رِضــــا آراممـ..
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♡••
چہ خوشباشددلِامیدوارۍ
ڪهامیدِدلوجانشتوباشۍ
#فخرالدینعراقی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♥️به نام خداوند شفابخش ♥️
بهترین دکترها در جهان:
1- قرآن کریم
2- خرما
3-خواب کافی درشب
4-هوای آزادوپاک
5-روزی نیم ساعت پیاده روی
6-خوردن غذای سالم وبه مقدار
7-نور آفتاب
8-عسل
9-سیاه دانه
1-نفس بکش بالااله الاالله
2-نفست راسرزنش کن بااستغفرالله
3-هنگام دردکشیدن بگوالحمدلله
4-هنگام تعجب بگوسبحان الله
5-هنگام خوشحالی صلوات بررسول الله
6-هنگام ناراحتی انالله واناالیه راجعون
7-سم چشمانت رابشکن به گفتن ماشاالله تبارک الله
8-شروع کن بابسم الله
9-خاتمه بده باالحمدلله
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت79
_اهان
_راستی پارسا هنوز شیراز زندگی میکنه یا اومده کلا تهران ؟ از بیتا خبری نداری ؟
_یعنی چی ؟ بیتا کیه ؟
_آخه اون موقع ها ...
داشت حرف میزد که یهو صدای بوق اومد ... فکر کنم پشت خطی داشت
_وای الی ببخشید عزیزم . علی پشت خطه دیر بردارم نق میزنه قراره بریم بیرون ... من بعدا بهت زنگ میزنم کاری
نداری؟
هر چی دلم خواست تو دلم پشت این علی گفتم که بی موقع مزاحم حرف ما شد !
_نه گلم سلام برسون
_حتما . خیلی خوشحال شدم زنگ زدی صداتو شنیدم . به سانی سلام برسون بای
_چشم . خداحافظ
گوشی رو پرت کردم رو میز .... کاش زودتر در مورد پارسا حرف میزدم حداقل الان یه چیزی میفهمیدم ! منظورش
چی بود که گفت هنوز شیرازه یا کلا اومده تهران !؟بیتا دیگه کی بود !؟
یه معمای جدید اومد وسط ... بیتا ! بیتا طرح ... اسم شرکت ! یه ربطی بین این دو تا باید باشه حتما ! ولی چه ربطی ؟
با زنگ زدن به هدی نه تنها حس فضولیم نخوابید بلکه بیشتر از پیش شد!
شاید هر کسی به جای من بود دوباره به هدی زنگ میزد و همه چیز رو میپرسید ...
ولی ترسیدم از اینکه بهم شک کنه . خودم هنوز مطمئن نبودم که رابطه ام با پارسا قراره به کجاها برسه پس لزومی
نداشت کاری کنم که دیگران برام حرف در بیارن ... اونم هدی که به دهن لقی معروف بود !
خودم باید هر جوری هست نا محسوس به اطلاعاتی که میخوام برسم !!
اعصابم ریخته بوده بهم ... هندزفریم رو گذاشتم و آهنگی رو که جدیدا دانلود کرده بودم گوش کردم و بیخیال همه
چیز شدم !
I let it fall, my heart
گذاشتم قلبم سقوط کنه
And as it fell, you rose to claim it
و در حالی که داشت سقوط میکرد تو بلند شدی تا فتحش کنی
It was dark and I was over
همه جا تاریک بود و من به اخر خط رسیده بودم
Until you kissed my lips and you saved me
تا اینکه تو منو بوسیدی و نجاتم دادی
My hands, they’re strong
دستهای من قوی اند
......
گُفتم:
#خدآیآ آخہ مَن غیر تو کیو دارم؟
گُفت: «اَلیسَ اللّٰہُ بکآفِ عَبده»
مگہ من براےِ تو کافے نیستم؟!
﴿زمر،³⁶﴾☘
‹ ›
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#عربے_طور🍃
اِلمراة حینُ تشتآق لاٰ تخلُق حدیثاً
بل تخلُق مُشکلَة!
یہ زن وقتے دلتنگ میشہ
سر حرف رو باز نمےکُنہ،
بلکہ سر جنگ رو باز مےکُنہ!😶
• 👻 •
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷پـروردگارا....
ای خـدايـى ڪه زود از بنـدهات
خشنـود میشوى
بيامـرز آن را ڪه جز دعـا چيزى ندارد
همانا تـو هرچه بخواهى انجام میدهى
اى آنكه نامـش دوا و يـادش شفـا
و طاعتـش تـوانگرى است
رحم كن بہ كسی ڪه
سـرمـايهاش اميـد اسـت
اى فـرو ريـزنده نعمـتها
اى دوركننـده بلاهـا
بـا مـن چنـان كن تـو را شايـد......
✨شبتون در پناه الهی✨
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با #طُ بايد عشق رآ
با چہ زبانے حرف زد؟
انت فے قلبـے!
مَنیم جآنیم بُلورسن
ᶠᵒʳᵉᵛᵉʳ💙♾
#عاشقونہ_طورے
ببیـنید😂
||
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
روایَٺ دآریمـ کہ:↓
لُقْمَةُ الصَّباحِ مِسْمارُ البَدَن
لقمة #صبح "صبحانہ"
میخ بدن استـ💪🏻
یعنے بدن را اُستوار نگہ میدارد😋
المحاسن-⁴⁹⁹باب⁴⁸
نوادر فےالطعام حدیث³⁵⁵
#صبحتون_زیبآ🍎
⟮ ⟯
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#قسمت80
چند روز گذشت ولی هیچ کاری نتونستم بکنم جز حرص خوردن ! هر چی بیشتر به حرفهای هدی و پریسا فکر
میکردم بیشتر قاطی میکردم و گمراه میشدم !
وقتی پارسا بهم گفت که دوباره چند روزی مجبور شده به شیراز بره اما تا آخر هفته حتما برمیگرده تهران شکم به
یقین تبدیل شد که یه خبرایی هست که من نمیدونم !
اما از اونجایی که دستم به هیچ جا بند نبود به این نتیجه رسیدم که فعلا باید به قول شاعر :
بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله ی کار خویش گیرم !
ستاره بهم زنگ زده بود و برای پنجشنبه دعوتم کرده بود که برم تولدش ... خیلی اصرار کرد جوری که دیگه پشت
گوشی کم آوردم چی بگم ! ولی اون کوتاه نمیومد
بلاخره ازم قول رفتن رو گرفت و آدرس رو بهم داد ... وقتی ازش پرسیدم مهمونیه تولدش چجوریه گفت یه دور
همیه خیلی ساده با دوستای نزدیکشه و مهمون زیادی دعوت نکرده همه چیز ساده برگذار میشه !
از طرفی هم پنجشنبه عمه مریم همه رو خونه اش دعوت کرده بود ... نمیدونستم با وجودی که خونه حاج کاظم !
دعوت بودیم مامان بهم اجازه میده برم یه مهمونی تولد یا نه .
زیاد از طرف دوستام به این جور جشنها دعوت شده بودم و تقریبا همه رو میرفتم . چون همشون رو مامان میشناخت
و بهشون اعتماد داشت و میدونست که خانواده هاشون از هر نظر به خودمون شباهت دارن بخاطر همین با رفتنم به
مراسمشون مشکلی نداشت .
اما اینبار زیاد نمیتونستم امیدوار باشم بخاطر همین ترجیح دادم از ساناز کمک بگیرم .
گُفتم: خب تآ کے باید صَبر کُنم؟
گُفت: وَمـآیُـدریكَ
لَعـلَّالسـّاعـةتڪـونقریـباً
تو چہ میدانے
شآید #موعدش نزدیك باشد!
﴿احزاب،⁶³﴾🎈
‹ ›
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
گُفتم: خب تآ کے باید صَبر کُنم؟
گُفت: وَمـآیُـدریكَ
لَعـلَّالسـّاعـةتڪـونقریـباً
تو چہ میدانے
شآید #موعدش نزدیك باشد!
﴿احزاب،⁶³﴾🎈
‹ ›
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
.
.
یك کُلبہے چوبے
لبِ رودشـ بآمن🍃
گلبرگ زُغال و برگِ دودشـ بآمن
صبح از طُ و چاے از طُ
و لبخند از تُ😌
عاشق شدنُ ابرازِ وجودشـ بآمن♥️
.
.
#صبحتون_بہ_عشق
⊹⊱ ⊰⊹
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 میخوای بری بیرون شارژ و بسته بخری😳
توی این وضع کرونا ؟! 😱
( از پرداخت ایتا #شارژ بخر👈🏻 😍
🔴الان خودپرداز ها پر از ویروس کروناس☹️ نمیتونی #قبضتو پرداخت کنی؟!
( از پرداخت ایتا پرداخت کن👈🏻😍
♻️کلی چیز دیگه توی( پرداخت ایتا ) جمع شده😍 (انتقال💰،خرید از فروشگاهها🛒)
خرید با پرداخت ایتا مطمئنه و معتبر👌
✅ از خدمات پرداخت ایتا استفاده کن
و از #پیامرسان_داخلی حمایت کن🇮🇷🌷
👌برای اطلاعات بیشتر👈 راهنمای جامع ایتا
👌برای مشاهدهی لینک شیشهای آپدیت کنید.
#پرداخت_ایتا
#حمایت_از_پیامرسان_داخلی
- -
اين مسير رآ
خونهایِ پاڪ هموآر كـردهاند..˘˘
#جهادنا_فے_قلبے💚
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت81
_تولد کی هست ؟
_ستاره دیگه ده بار گفتم !
_خوب این ستاره رو از کجا میشناسی؟
_شوهرش دوسته پارساست . خیلی دختره خوبیه مهربون و خونگرمه . من که دوستش دارم
_مرض ! جلوی من میشینی از خوبیه دوستات تعریف میکنی خوب حسودیم میشه
_برو بابا ... همه دوستام یه طرف تو اون طرف
_تو که راست میگی ! حالا این ستاره که انقده ذوق داری بری تولدش برقصی قابل اعتماد هست الهام ؟
داشتم ناخنم رو سوهان میکشیدم . با لحنی که ساناز داشت سرم رو آوردم بالا و نگاهش کردم
_یعنی چی قابل اعتماده ؟
شونه هاش رو انداخت بالا و ادامه داد :
_ یعنی تو که نمیدونی مهمونیشون چجوریه میدونی؟
نفس راحتی کشیدم و دوباره رفتم سراغ ناخونهام .
_آره بابا میدونم . یعنی چون خودمم شک داشتم ازش پرسیدم اونم گفت یه دور همیه ساده با دوستای نزدیکشه
همین !
_چه دور اندیش شدی تو ! باشه پاشو بریم مخ زنعمو رو به کار بگیریم
_سانی جون یه دونه ای ! ایشالا تولد بچه هات جبران کنم عسیسم
_تو تولد خودمو که یه ماه دیگست ول میکنی میری میچسبی به اووووه سالیان بعد !؟
_خودت گفتی دور اندیش شدم خوب
_اندیشه های دورت تو حلقم خوب !
به هر بدبختی بود تونستیم بلاخره مامان رو راضی کنیم . البته با این قول که تا شب نشده باید خونه باشم و به خونه
عمه مریمم برسم ! منم گفتم باز از هیچی بهتره جهنم و ضرر !
با ساناز که کشته مرده این کارا بود رفتیم که یه کادوی مناسب بخریم . طبق معمول انقدر شیطونی کردیم و
خندیدیم که اصلا یادمون رفت برای چی اومدیم خرید!
ولی بلاخره پس از ایراد گرفتنهای من و اذیت کردنهای سانی موفق شدیم یه دستبند خیلی شیک و ظریف که با
سلیقه هر دومون هم جور بود بخریم .
با شناختی که از ستاره داشتم مطمئن بودم خوشش میاد . بنابراین خوشحال و راضی با ساناز عزیزم برگشتیم خونه .
پارسا مثل دفعه قبل وقتی شیراز بود خیلی کم تماس میگرفت و منم توی تماس کوتاهی که چهارشنبه با هم داشتیم
بهش نگفتم که فردا میخوام برم تولد ستاره ... یعنی لزومی ندیدم که بگم !
پنجشنبه ظهر از شرکت که اومدم ناهارم رو خوردم .. آالارم گوشیم رو تنظیم کردم و خوابیدم تا بعدازظهر دچار
سردرد در اثر نخوابیدن نشم !
گرچه قبل از اینکه صدای آالارم بلند بشه خودم بیدار شده بودم . یه دوش کوتاه گرفتم ... موهام رو که تقریبا بلند
بود و همیشه مدل دار کوتاهش میکردم سشوار کشیدم
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•