•••|مُحکم بَغل بگیر مرا
تا که بِگویم به هَمه
او فَقط جانِ من و
یارِ من و مالِ من است! |•••
<🤗♥️>
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
دوست داشتنت
رفع تمامِ خستگیهای
روزانه یِ من است...
لطفاً هر روز
بارها برایم تکرارش کن...
#تقدیم_به_عشقم
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
•|آنچه روشن بکُند صبحِ مرا ،
خندهی توست...|•
<🤗💛>
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
4_5866063227615447264.mp3
1.64M
🔻خدایا شهید نمیخوای دیگه...
🌸 حجه الاسلام والمسلمین حاج علیرضا پناهیان🌸
#شهید
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
BozorgTatinKomakBeEmamZaman.mp3
1.63M
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
✔️ بزرگترین کمک به #امام_زمان(علیه السلام) در عصر حاضر
🔹 استاد پناهیان
🌹 #نظام_مقدس
🌹 #انقلاب_اسلامی
🌹 #ولایت_فقیه
🌹 #امام_خامنه_ای
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══════°✦ ❃ ✦°══════
🔺 زمانه غیبت #امام_زمان(علیه السلام)
🔹 #حتما_دانلو_دکنید 🔹
🔶 #حجت_الاسلام_محرابیان
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت240
آنشب آنقدرحالم بد بود که با سعیده ومادر به خانه رفتم و فردا مستقیم به بهشت زهرا رفتیم. عمه ی آرش هم بافاطمه امده بودند به همراه نامزدش.
موقع خاکسپاری مژگان خیلی بیتابی می کرد و جیغ می کشید هیچ کس نمی توانست آرامش کند، نشسته بود روی خاکها و گریه می کرد و گاهی جیغ می کشید، حتی حرف مادرش را هم گوش نکردکه گفت، با اون وضعت اونجا نشین.
بعد از چند دقیقه آرش یک صندلی آورد و دست مژگان را گرفت و به سمت صندلی کشید. مژگان هنوزبه صندلی نرسیده بودکه دوباره جیغ زد و سرش را روی سینهی آرش گذاشت وگریه کردوگفت:
–آرش دیدی چقدرتنهاشدم...
آرش از بازوهایش گرفت وهدایتش کردطرف صندلی و بعد شروع به صحبت کرد. انقدر آرام حرف میزد که متوجه نمیشدم چه میگوید. بعضی از مهمانها با دیدن این صحنه شروع به پچ وپچ کردند، امان از پچ وپچ... صدای پچ پچها در گوشم اکو میشد. آن لحظه آرزوکردم کاش گوشهایم کَربود و نمی شنید.
فقط خدا حالم را می دانست.
چشم دوختم به خاکهایی که قبرکَن، بابیل آرام آرام توی قبر می ریخت.
احساس کردم قلبم یخ زد و مُرد و زیر این خاکها به همراه جسد دفن شد.
آرش باموهای آشفته کنارقبرایستاده بودوگریه می کرد.
باید سیرنگاهش می کردم ونگهش می داشتم برای روزهای مبادا...
تا وقتی در تیر راس نگاهم بودچشم از او برنمی داشتم که شاید او هم دنبالم بگردد و چشم هایم را جستجوکند، ولی او به تنها چیزی که توجه نداشت من بودم.
چیزی از مراسم نفهمیدم، توی دنیای خودم با آرش بودم، همه برای ناکامی کیارش گریه می کردند و من برای ناکامی دل خودم...هرکس چنددقیقه ایی گریه می کردو بالاخره آرام میشد ولی من آرام نمیشدم، اشکهایم بند نمیآمد.
برای ناهار رستوران بزرگ ومجهزی رزو شده بود. دنبال نماز خانه گشتم وبرای نماز رفتم. فاطمه هم بامن بود، مادر وسعیده برای ناهارنماندند، شاید آنها هم دلشان از پچ پچها شکسته...
بعداز این که نمازم را خواندم سربه سجده گذاشتم و دوباره چشم هایم جوشید.
وقتی سرازسجده برداشتم، دیدم فاطمه نگاهم میکند. جلوتر آمد و پرسید توچته راحیل؟ نگو که برای کیارش گریه می کنی...به سجاده چشم دوختم، دونفردیگر برای نماز وارد شدند.
فاطمه آرامتر پرسید:
–به خاطر آرش گریه میکنی؟ دوباره اشکهایم ریختند، انگار به اسم آرش حساسیت پیداکرده بودند.
–می فهمم، حق داری، ولی توگوش نکن به این حرفها مهم خودآرشه...مردم زیادحرف میزنن، اشکهایم را پاک کردم وگفتم:
–منم از آرش ناراحتم نه مردم.
فاطمه دستم راگرفت.
–اون الان حالش خوب نیست، بهش حق بده، کم کم درست میشه، اینقدرغصه نخور.
–خب منم می خوام توی این حال بدش، کنارش باشم، ولی اون، حتی نگاهمم نمی کنه. فاطمه می ترسم و َدوباره اشک هایم امان ندادند حرف بزنم.
فاطمه هم گریه کنان گفت:
–نه، راحیل نگو، همه چی درست میشه.
–فاطمه، میشه ازت خواهش کنم بری ناهارت روبخوری وموقع رفتن منم صداکنی باهاتون بیام.
–پس توچی؟
–ازگلوم پایین نمیره، میشه اصرار نکنی و بری؟ خواهش میکنم.
مگه باماشین آرش نمیری؟ نگاهش کردم.
اشکهایم تنها جوابی بود که میتوانستم بدهم.
بعداز رفتن فاطمه همانجا دراز کشیدم وتسبیحم را برداشتم وذکر شکر را شروع کردم، برای هردانهی شکر، نعمتی را به یادم می اوردم. شکر برای روزهای خوشی که با آرش داشتم، برای تجربه کردن عشق، برای دوست داشته شدن، برای اشکهایی که میتوانم بریزم، شکربرای این که هنوز خدا را فراموش نکردهام. شاید هم فراموش کردهام وگرنه معنی این همه بیتابی چیست؟ واقعا معتقدم به این که بی اذن خدا اتفاقی نمیوفتد؟
ازبس گریه کرده بودم چشم هایم می سوخت، کمی روی هم گذاشتمشان، نگاهی را روی خودم احساس کردم، یاد آن روز افتادم. سفر شمال. تاثیر نگاه. چشم هایم را باز کردم، برای یک لحظه انگار آرش بودکه کنار درایستاده بودو نگاهم می کرد ولی زودناپدید شد و رفت...
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
#همسرانه
#خاطرات_همسران_شهداء
#همسر_شهید_محمدرضا_غفاری
شانزده سال بيشتر نداشتم كه #محمدرضا_غفاري براي #خواستگاري به منزل ما آمد، گويي كار خدا بوده كه مهر خاموشي بر لبم نشست، و او را به عنوان #همسر آينده ي خود قبول كردم .
پس از #ازدواج وقتي از او پرسيدم، اگر من پاسخ مثبت نمي دادم، چه مي كردي؟ با خنده گفت:
#قسم خورده بودم، تا #هشت_سال ديگر #ازدواج نكنم.
دقيقاً #هشت_سال بعد با #عروج #آسماني_اش سؤال بي پاسخم را جواب داد.
هنوز وجود او را در كنار بچه هايم احساس مي كنم.
درست پس از #شهادت_محمدرضا درباره ي سند خانه مشكل داشتيم، يك #شب او را در #خواب ديدم كه گفت: برو تعاوني، نزد آقاي... و بگو... در اين جا، تأملي كرد و گفت نه نمي خواهد، شما بگوييد، مشكل را خودم #حل مي كنم.
ناگهان از #خواب بيدار شدم.
چند روز بعد وقتي به سراغ #تعاوني رفتم، گفتند: ما خودمان از #مشكلتان خبر داريم، همه ي كارهايش در دست بررسي است.
#
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
قسمت 20.mp3
16.66M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 0⃣2⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 9دقیقه
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهدا_عاشق_ترند
🍃🌹 🕊 🕊 🕊 🕊 🌹🍃
معجزه ی اشک.mp3
15.06M
~┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄~
🔺معجزه ی اشک برای امام حسین (علیه السلام )!
🔹 روایت عجیب حاج حسین کاجی از بازگشت شهید محمدرضا شفیعی پس از ۱۶ سال
~┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄~
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
4_5866063227615447264.mp3
1.64M
🔻خدایا شهید نمیخوای دیگه...
🌸 حجه الاسلام والمسلمین حاج علیرضا پناهیان🌸
#شهید
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#حتما_بخونید:
🌸 زمان خلافت امام على(ع) مردى ایرانى از همدان مقدارى عسل و انجیر براى امیرالمۆمنین (ع) در كوفه آورد.
امام همان لحظه دستور داد كودكان یتیم را صدا کنند. وقتی کودکان یتیم آمدند، آن حضرت سر خمره های عسل را پیش رویشان گذاشت تا از آن عسل ها بخورند، سپس آن عسل را در میان ظرفها ریخت و بین مردم تقسیم نمود. به حضرت اعتراض كردند كه چرا اجازه مى دهید یتیمان خود از سرظرف ها بخورند؟
حضرت فرمود: « امام پدر یتیمان است و گاهی پدر چنین اجازه ای را به فرزندانش می دهد،این اجازه را دادم تا آنان احساس یتیمى نكنند و خوشحال شوند».
.
(بحارالانوار، ج 41، ص 123)
.
🌹جانم به فدای تو یا امیرالمومنین(ع) ...🌹
.
🙏💔🙏
رسول الله صلی الله علیه و آله:
.
هر كس بر مصيبت هاى اين دختر،
(زينــــــب عليهــــــا السلـــــام) بگريد،
همانند كسى است كه بر برادرانـــش،
حسن و حسين عليهماالسلام، گريسته باشد. 😢
.
.
مَن بَكى عَلى مُصابِ هذِهِ البِنتِ (زَينَبَ بَنتِ عَلِيٍ عليها السلام) كانَ كَمَن بَكى عَلى أخَوَيهَا الحَسَنِ و الحُسَينِ عليهماالسلام؛
(وفيات الأئمه، ص 431)
.
.
کربلـــا در کربلـــا می ماند، اگر زینــــب نبـــود 😢
.
مولا علی علیه السلام:
.
🔶اوست كسى كه... هر كه بر او توكّل كند، برايش كافى است و هر كه از او درخواست كند، به وى مى بخشد.☝💖
.
(📗نهج البلاغة، الخطبة 90)
🌹🌹🌹🌹
.
لقمان به فرزندش:
.
🔶فرزندم! به خداى عزّوجل اعتماد كن. آن گاه از مردم درخواست کن. آيا كسى به خدا اعتماد كرده كه خدا او را نجات نداده باشد؟💖 فرزندم! بر خدا توكّل كن. ☝ كيست كه بر خدا توكّل كرده و خدا، برايش كافى نبوده است؟ 💖
.
(📗كنز الفوائد، ج 2 ص 66)
.
💙
دوست داشتنت انقدر تابلو بود که زدمش به دیوار اتاقم.
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برایم مهم نیست
مردم این شهر
وقتی ترانه های دلتنگی ام را می خوانند
چه می گویند
و چقد فکر میکنند
آن که هر روز
رویاهای شکسته اش را جمع میکند
غمگینست...!
مهم اینست
که یک لحظه
با دل تنگی هایم
زیر آسمان خدا بنشینم
و اندیشه هایم را
به دست باد بسپارم...!
@eshghe_halal
دوست داشتنت
رفع تمامِ خستگیهای
روزانه یِ من است...
لطفاً هر روز
بارها برایم تکرارش کن...
#تقدیم_به_عشقم
@BanovaneMontazer
🔮🌱مراقب خوشبختی هاتون باشید🧚♀🍓
•|روزهام با ربنّای دیدهات وا میشود؛
العجب از آن همه ذکری که در چشمانِ توست!|•
<👀♥️>
🍓
قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد.
ايمان به جز ازعشق علي پايه ندارد.
گفتم بروم سايه لطفش بنشينم.
گفتا كه علي نور بود سايه ندارد.
🏴شهادت امیرالمومنین ، پدر امت #تسلیت_باد 🏴
#امام_علي
#شهادت_امام_علی علیه السلام تسلیت باد💔
joze21.mp3
4.04M
#فایل صوتی🎧
#جز_بیست_ویکم📜
به روش #تحدیر (تندخوانی)✨
#استادمعتزآقایی
#ختمقرآن
باهدف انس باقران درماه #بندگی🌷