eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.9هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
عارف که پشت دره😱 با آرش صحبت می کردم که در اتاقم باز شد، مادرم بود، دست و پامو کردم ولی سعی کردم خودم رو نکنم که با دیدنم گوشی به دست گفت: - ؟ سری تکون دادم که با لبخند گفت: - برسون. با صدای آیفون مجبور شد اتاق و کنه چیزی نشد که برگشت و متعجب گفت: - که ! گوشی از دستم افتاد، با صدای بلندی گفتم: - چی؟! از ترس نزدیک بود کنم، مادرم به گوشی اشاره کرد. - مگه بهت ؟ گوشی رو از روی زمین برداشتم و تماس آرش و کردم، کرده بودم، شدم، الان عارف بیاد و مادرم ازش سوال بپرسه چی؟ سرم انداختمو بیرون رفتم. نگام به عارف افتاد که با لباس مشغول باز کردن بند بود، سرشو لحظه ای بلند کرد و نگاهمون به هم گره خورد. مادرم یکدفعه ای رو به گفت: - الان داشتی با میزدین خواستم بگم که اگه از اومدین بیاین اینجا که بعدش دیدم پشت هستین، ترمه هم متعجب بود. سکوت عارف لرزوند، خم شد تا کفششو از پاش دربیاره، اخم بین دو دیدم و... https://eitaa.com/joinchat/538050827C44c9a6330b