فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
#یازهرا 🌸
•°
#شادمانهولادتحضرتزهرا 🥳
#عیدڪممبروڪ 🤍
#استوری_روزمادر📸
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادره میپرسه آقا گمنام ۶۱ ای داری؟ ۱۸ ساله؟ 😢
(هنوز تراشههای اون جنگ هست، چه دلهایی که نشکست، چه مادرانی که به انتظار فرزندانشون نابینا نشدند، از شدت گریههای بیامون، چه معشوقههایی که به جای نفس گرم، جسد عشقشونو بغل کردن...)
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#به_وقت__دلتنگی
#سردار_دلها♥️
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🍃نبی رحمت(ص)
هر لحظه ای که بر انسان بگذرد و به یاد خدا نباشد، قیامت حسرتش را خواهد خورد.🌸🌷
📚نهج الفصاحه۲۶۷۷
#حدیث_روز
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
💐امام هادی(ع)
به آنکه تمام محبتش را نثار تو میکند،
با تمام وجود خدمت کن.❤️
تحف العقول۴۳۸
#مادر
#حدیث_روز
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خـــــداے من
❄️میان این همه چشم
💫نگاه تو تنها نگاهے ست
❄️ڪہ مرا از هرنگهبان
💫و محافظے بے نیازمی کند
❄️نگاهت رابرای تمام
💫عزیزان و دوستانم آرزو می کنم.
شبتون آرام ☃️💫
┏━━✨✨✨━━┓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جااان♥️
دل آدمی مگر چقدر
تحمل دارد
ندیدنت را !..
#ابکی_من_فراق_الحسین..💔
#روزتون_کربلایی
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
رسول مهربانی(ص)
نگاه محبتآمیز✨
به چهره پدر و مادر عبادت است.
بحار۷۴:۸۰
#حدیث_روز
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
✨﷽✨
✅عواقب سستی در نماز
✍حضرت زهرا(س) می فرماید : از پدرم رسول خدا(ص) درباره مردان و زنانی که در نمازشان سستی و سهل انگاری مکنند، پرسیدم. آن حضرت فرمودند: هر زن و مردی که در امر نماز سستی و سهل انگاری داشته باشد، خداوند او را به پانزده بلا مبتلا می گرداند:
1 خداوند برکت را از عمرش می گیرد.
2 خداوند برکت را از رزق و روزی اش می گیرد.
3 خداوند سیمای صالحین را از چهره اش محو می کند.
4 هر کاری که بکند بدون پاداش خواهد ماند.
5 دعایش مستجاب نخواهد شد.
6 برایش بهره ای از دعای صالحین نخواهد بود.
7 ذلیل خواهد مرد.
8 گرسنه جان خواهد داد.
9 تشنه کام خواهد مرد به طوری که اگر با همه نهرهای دنیا آبش دهند, تشنگی اش برطرف نخواهد شد.
10 خداوند، فرشته ای را برمی گزیند تا او را در قبرش نا آرام سازد.
11 قبرش را تنگ گرداند.
12 قبرش تاریک باشد.
13 خداوند فرشته ای را بر می گزیند تا او را به صورتش به زمین کشد. در حالی که خلایق به او بنگرند.
14 به سختی مورد محاسبه قرار گیرد.
15 و خداوند به او ننگرد و او را پاکیزه نگرداند و او را عذابی دردناک باشد.
📚مسند حضرت فاطمه الزهراء (س)، ص۲۳۵
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۲۱۷
چی بهتر از این که شر یه مزاحم کم شد و تکلیفش معلوم شد !!
همونجوری که حسام گناه گذشته من رو نادیده گرفت ، منم گناه نکرده حسام رو ندید گرفتم و همونجا تصمیم
گرفتم اصلا اسمی از دختری که حتی اسمش رو هم نشنیدم نبرم !
بعد از ناهار و یه گردش خوب ، دیگه خیلی خسته شده بودم ، خودم پیشنهاد برگشتن دادم
وقتی نشستیم توی ماشین حسام گفت :
_الهام
_بله ؟
_من بابت رفتارم توی پارک معذرت می خوام باور کن دست خودم نبود
فهمیدم چرا این حرفُ می زنه ... بهش گفتم :
_حسام تو از چی ناراحتی ؟
با شرم گفت :
_خوب ما تازه محرم شدیم ، نباید به خودم اجازه می دادم که ...
دلم نمی خواست بخاطر دوست داشتن پیش خودش محکوم بشه ، نذاشتم حرفش رو تموم کنه
_اون صیغه که بین ما خونده شد چه معنی ای میده ؟
_محرمیت !
_خوب؟
_ می دونی ، شاید تا هفته پیش فکر می کردم که می تونم تو عشق خیلی صبور باشم اما انگار اشتباه می کردم
حالا که می دونم عشقم شده همه چیزم و هیچ گناهی در کار نیست ، سخته کم نیارم
لبخند پر از خجالتی زدم و سکوت کردم ، خندید و بعد از چند لحظه گفت :
_راستی یادته اون روزی که چادر سرت کردی بهت چی گفتم ؟
یکم فکر کردم و گفتم :
_آره تقریبا ، فکر کنم گفتی خوشحالی که یه تصمیم خوب گرفتم
_به جز اون
_نمی دونم ، یادم نمیاد !
_گفتم که یه جایزه پیش من داری ، یادت اومد ؟
_ اِ ! آره راست میگی همینو گفتی ولی جایزه ندادی
خندید و از تو داشبورد یه چیز خیلی آشنا در آورد و گرفت طرفم
_اینم جایزه فرشته زمینی خودم
بدون اینکه بگیرم با شیطنت گفتم :
_این فرشته کیه که اسمش شده ورد زبونت !؟
_تویی دیگه
_من اسم دارم خودم ، اسمم الهامِ
❣ @Mattla_eshgh
#ڪوثرانہ 🥀
#یازهــرا...
🥀تو رفتے و روزگارِ حیدر بد شد
🖤محڪوم، بہ مظلومیٺ ممتد شد
🥀شمشیرِ غلافے ڪه بہ بازوے تو خورد
🖤در آخر سر سهم علے خواهد شد
#مظلومعالمعلــے💚
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
༻﷽༺
#یا_فاطمة_الزهرا_س❤️
تو ساحلے و #حـسیـن ڪشتے نجاٺ
تو #مـادر آبـے پسـرٺ آب حیاٺ
محرومیٺ تو از #فدڪ باعث شد
محروم شود حـسیـن از رود #فراٺ
#مادر_عالمین🌺🍃
🍃🌺
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
💎قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله:
أفضَلُ الإِيمانِ أن تُحِبَّ للّه ِِ و تُبغِضَ للّه ِِ .
پيامبراکرم صلى الله عليه و آله می فرمایند:
برترين ايمان ، آن است كه براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى .
📖المعجم الكبير،ج۲۰،ص۱۹۱،ح۴۲۵
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#پارت21
رمان آنلاین
#مثل_پیچک🌱
🖌 به قلم #مرضیه_یگانه
نگاه خانم جان روی سبد سبزی وسط سفره ، مانده بود و انگار من هم اشتهایی به خوردن نداشتم .
مهیار هم بعد از آنکه برای یک لقمه گنجشکی که گرفت ، بلند ، الهی شکر گفت ، نگاهمان کرد .
غم نگاه من و خانم جان جنس درگیری فکری مان را مشخص می کرد :
ـ حالا که هنوز جواب آزمایش نیومده که اینقدر ناراحتید ؟
انگار همین یک جمله ی مهیار ، خانم جان را راضی کرد .
نگاهش سمتم آمد و در حالیکه با دست به من اشاره می کرد برخیزم ، گفت :
ـ راست میگه مهیار ... بلند شو سفره رو جمع کن ... فعلا هم از این موضوع حرفی به پدر و مادرتون نزنید .
تا خواستم برخیزم ، مهیار گفت :
ـ نه .... تو بشین مستانه ... من جمع می کنم .
لبخندی زدم و او در حالیکه سبد سبزی و پیش دستی های دست نخورده و تمیز سر سفره را می برد از جا برخاست .
با رفتن مهیار ، خانم جان با چشم غره نگاهم کرد :
ـ واسه چی خودتو یه تکون نمیدی ؟ سفره صبحانه و ناهار و شام رو مهیار جمع کنه که چی بشه ؟
ـ وا ... خانم جون به من چه ... خودش گفت .
ـ بیخود .... مهیار زیادی دیگه سرش رو واسه تو خم کرده ، سوارش شدی دیگه .
چشمانم از شنیدن این حرف خانم جان گرد شد که ادامه داد :
ـ از راه نیومده یه طوری بغض کرده که منم به غصه انداختی .... بیچاره بچه ام مهیار ... چقدر دورت بچرخه !
خیلی خیلی از دست خانم جان دلخور شدم . آنقدر که از روی ایوان برخاستم که گفت :
ـ کجا حالا ؟
شاید هم خیلی واقعا لوس شده بودم که سر همان دو جمله ی خانم جان بغض کرده گفتم :
ـ میرم حیاط قدم بزنم .
خانم جان باز کنایه زد :
ـ برو ... باز دلت هوس نازکشی مهیار رو کرده ؟!
و همان موقع مهیار رسید . من دمپایی پا می کردم و خانم جان از حرص ایش بلندی می گفت که مهیار سر رسید :
ـ چی شده ؟
ـ ولش کن این دختره ی لوس رو ... گفتم بزرگ شده اخلاق گند بچه گونه اش رو گذاشته کنار ... حالا می بینم نه ...
مهیار وا رفت :
ـ خانم جون چی بهش گفتی باز ؟
ـ هیچی به خدا ... دیگه خودشو لوس کرده ... رفته یه شیشه خون داده ، چه خبره که اینهمه خودشو میگیره !
مهیار پف بلندی کشید . روی لبه ی حوض وسط حیاط خانه ی خانم جان نشستم . با آنکه هنوز صدا و تصویر خانم جان و مهیار را می شنیدم و می دیدم ، اما ترجیح دادم کنارشان نباشم اما مهیار طاقت نیاورد و دنبالم آمد .
🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#السلام_ایها_غریب
#سلام_مولای_مهربانم
هر دم بگو میان قنوتت بہ صد نیاز
عَجل علے ظُهورکَ یا فارسَالحـِجاز
هردمبگو بہ اشکروان روبہ آسمان💔
عَجل علے ظهورکَیا صاحبَالزَمان😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صبحتون_مهدوی
🏴 چشمِ همه منتظرِ انتقام توست...
▪️اللهم عجّل فرجَ ولیکَ المُنتقم 🤲
#انتقام_حضرت
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
•🌸🌿•
#رزقمعنــوۍ🌙🌱
مادرتراببوس،دستشرابوسهبزن
پایشراببوس،تابهگریهبیفتد،وقتےگریه
افتادخودتهمبهگریهمیافتی...
ڪارترویغلطڪمیافتد
وخداهمهدرهاییڪهبهرویخودتبستهاۍ
رابازمیڪند..!
اینڪهفرمودبهشتزیرپاۍمادراست
یعنیتواضعڪن!
#میرزااسماعیلدوݪابۍ
o࿐◌
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
چیک چیک.... عشق
قسمت ۲۱۸
_تو قبال هم همینقدر حسود و شیطون بودی !؟
جعبه رو گرفتم و گفتم :
_تازه شیطون ترم میشم ، احسان که بهت هشدار داد !
_چه بانمک ، یهو از فرشته تبدیل شدی به شیطان !
_حســــام !!!
وقتی در جعبه رو باز کردمُ چشمم افتاد به انگشتری که این همه ذهنم رو درگیر کرده بود لبخند پر از آرامشی زدم پس این جایزه خودم بوده و نمی دونستم !
_این همونی نیست که تو کافی شاپ بهم نشون دادی؟
_چرا خودشه
_یعنی برای من خریده بودی ؟
_بله ، اما چون بار اولم بود خواستم قبل از اینکه بهت بدم مطمئن باشم که اندازته ، دوست داشتم اولین هدیه ام بعد از عقدمون باشه
چه زلال بود دوست داشتنش !
تمام تشکری که می خواستم بکنم رو ریختم توی نگاهم ....
انگشتر رو دادم بهش تا خودش دستم بکنه ، شاید دلیلش همین بود که می خواست بعد از عقد بهم بدش !
بعضی وقت ها نمیشه احساست رو توصیف کنی ، شاید انقدر عمیق و زیباست که به زبون آوردنش جالب نیست چون حق مطلبُ ادا نمی کنه !
برای دختری که تمام عمر هیچ نا محرمی لمسش نکرده خیلی شیرینه که برای اولین بار دستاش رو بسپره به دست کسی که هم شوهرشه و هم عشقش !
چون مطمئنه که درگیر هوس نیست و طعم خوشیش کوتاه مدت نیست !
تمام لحظه های اون روز خاطراتی شد که توی ذهن و قلبم به ثبت رسید ، جایی که بهتر از هر دفتر خاطراتی می تونست باشه
حتی آهنگ عاشقانه ای که احسان باعث شد تا گوش بدیم رفت کنج ذهنم ....
اونی که همه دنیامه ، اون تویی یه دنیا میخوامـت
اونی که نباشه میمیرم، تویی که از تو جون میگیرم
تو دنیا من تنهــــــا ، به عشقــه تـو زنده ام
با یادت خوشحالم ، با فکــر تو می خنـــدم
به شــوق خوابِ تـو ، چشمامـو می بنــدم
آروم آروم عـاشق شــــدم با همه وجودم
با تو خوبم هرگز به این خوشبختی نبـودم
❣ @Mattla_eshgh
#تلنگرانهـ🌿
ویـ🦠ـروس کرونا ثابـ👊🏿ـت کرد:
زنـ👩🏼ـی که زیر ماسـ😷ـک میتواند نفـس بکشد
قادر است که زیر حجـ🧕🏻ـاب و نقاب نیز نفس بکشد🍃😉
و ثـــابـــت کــرد :
کسی که مـ🏭ـغازهاش را بخاطر ویروســی، سـه ماه میبندد❌
میتواند آن را برای ادای نمـ🧎ـاز در مسجد، ۱۵ دقـ⏰ـیقه ببنـدد.✅
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آخریندعایحضرتفاطمهزهرا(س)
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
'^🌸✨
#استادپناهیان:
بروگریہڪن ؛
اݪتماسِخداڪن ؛
بگونمیتونمازموقعیٺِگناھفرارڪنم🍂
اونقدرخداڪریمہ،
ڪہموقعیٺِگناهوفرارےمیدھ،🌱
توفقطمیونِگریہهاتبگو؛
دیگہناندارمپاشم؛
بگومیخوامگناھنکنمااا، زورمنمیرسہ!
معجزھمیڪنہبرات...
#متنزیبا
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨یا بقیه الله(عج)مددی✨
💚بازآی و بر چشمم نشین
💚ای دلستان نازنین
💚کآشوب و فریاد از زمین
💚بر آسمانم میرود....(سعدی)
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگرعالمشودانگشتر نـــــاب🌿
توبرانگشــتࢪعـــالمنگــینے💚
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#روزمادر✨
#میلادحضرتفاطمهزهرا ۜ❤️
#مادر تجلےعشقِخدابہبندگانش😌🌱
.↷♡
┄•●❥
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#پارت22
رمان آنلاین
#مثل_پیچک🌱
🖌 به قلم #مرضیه_یگانه
مقابلم ایستاد . سر انگشتان دستم را درون حوضچه ی کوچک حیاط فرو برده بودم تا خنکی آب ، آتش درونم را خاموش کند :
ـ مستانه جان !
جوابش را ندادم . سر خم کرد مقابل صورتم :
ـ ببینمت ؟ ... اخم می کنی خوشگل تر میشی ها .
از حرفش لبخند به لبم آمد که فوری گفت :
ـ خندیدی .
با حرص سرم سمت او چرخید تا شکایت خانم جان را به مهیار کنم که نگذاشت ، آهسته مقابل صورتم گفت :
ـ دوستت دارم ... بذار هرکی نمی تونه ببینه ، اعتراض کنه ... هرکی نمی دونه ، بدونه ... هرکی نمی فهمه ، بفهمه .
انگار لال شدم . دیگر شکایت که سهل بود ، همه ی درگیری های آن روز ، با حرفش از ذهنم پاک شد .
نگاهم در چشمانش چرخید . حتم داشتم اگر ستاره شناس و منجم می شدم ، ستاره های درخشان نگاهش را به عنوان اکتشاف بزرگ منظومه ی شمسی ثبت می کردم .
ستاره های مهیار !
درخشان و مهربان .
با قدرت جاذبه ای فراتر از جاذبه ی زمین !
دل و جان جذب می کرد اصلا . نفس پری کشیدم و او عمدا فاصله ی ستاره های درخشان چشمانش را تا نگاه خاموش من به صفر رساند .
پیشانی اش را به پیشانی ام چسباند و نفسش توی صورتم پخش شد :
ـ نگران چی هستی ؟ جواب آزمایش ؟! نگران نباش دلم روشنه .
راست گفته بود . همه چیز درست شد اما ...
فردای آن روز در خانه ی خانم جان ، اولین نفری بودم که بیدار شدم . برای فرار از کنایه های تند و تیز خانم جان هم که شده بساط صبحانه را حاضر کردم . ایوان را مرتب کردم و چایی دم کردم . بعد چند تا تخم مرغ درون قابلمه انداختم تا آب پز کنم که صدای سلام بلندی هولم کرد . یکی از تخم مرغ های شیطون ، از لای انگشتانم لیز خورد و کف آشپزخانه شکست . مهیار بود :
ـ آخ آخ ببخشید ترسوندمت !
باقی تخم مرغ ها را درون قابلمه انداختم که جلو آمد و خم شد کف آشپزخانه :
ـ یه قاشق بده تا خانم جون نیومده و باز غر نزده جمعش کنم .
فوری قاشق و کاسه ای به دستش دادم . مشغول کار شد . درست وقتی همه ی محتوای تخم مرغ را جمع کرد ، صدای خانم جان شنیده شد :
ـ چی شده باز ؟
و دیر شد برای قایم کردن محتوای تخم مرغ شکسته . خانم جان چشمش را برایم تنگ کرد :
ـ دختر دست و پا چلفتی !
با همین یک جمله ی خانم جون مهیار بلند گفت :
ـ مستانه نشکسته ، من بودم .
🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فکر میکنم عشق را اگر
خانه ای تصور کنی
در ورودیش همچین چیزی باید باشد...
قدیمی...
ساده...
پر خاطره...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
✨بار الها🙏
✨امشب درد های عزیزانم را
✨درمان باش
✨نور امید خود را
✨بر دل هاشان بتابان
✨و خانه هاشان را
✨سرشار از لبخند رضایت کن✨🙏
✨آمین یا رَبَّ 🙏
شبی✨
رویایی✨
همراه با✨
آرامش و یاد خدا✨✨
براتون ✨
آرزومندم✨
شبتون به نور خدا روشن ✨
فرداتون پرامید✨
درپناه خدا باشیـد ✨🙏