eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واسه اینکه نکنه....❣ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مـــــن‌.... ࢪفیــق‌زیاد‌‌دارم..... با‌وفا‌یہ‌چیز‌دیگه‌است.... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• • • [ {عجل‌الله‌تعالےفرجھ‌الشریف} ] ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌[ [🎙 ] 🔊| انسان قرن 14 تنہاست ، انسان قرن 21 تنہاست...! ♥️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
•♥️🌱• ± یک لحظه وا کند گره از کار عالمی دست گره گشای تو یا باقر العلوم🥀🕯 🕊 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
°•📲🌿•° ± یا رب تـو دیــده ‌را ز غمش ‌پـ‌ر ز آب کـن مـا را غلامِ حضرَت ‌بـاقـ‌ر ‌حـسـاب ‌کن🥀💔 🪔 (ع)'🥀! •.🕯➺˹🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
•[ 📞•. ‌حاج‌قاسم‌یہ‌جایۍمیگن: حتےاگہ‌یہ‌درصد،احتماݪ‌بدۍکہ: یہ‌نفریہ‌ࢪوزۍبرگردھ‌وتوبہ‌کنہ حق‌ندار؎راجبش‌قضاوت‌کنۍ! :) •. 🍃!- 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحانه‌تـــون🥒 یك دعای نـاب از ته دل الهی همیشه🧀 خــونـه دلتون گرم🍳 فنجون عشقتون پر مهر بفرمایید صبحانه😊☕️
اگه به گناهے مبتلا شدے؛ نذار قلبت بهش عادت ڪنه...!❌ عادت به گناه؛ اضطراب و ترسِ از گناه رو از قلبت میگیره...! اونوقت به جاے لذت بردن از خدا، دیگه از گناه لذت میبرے...! 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو شفای دل زارت‌همه جافڪرحسین است به لبِ‌غرق به خونت‌ همه دم ذڪر حسین است...🕯🥀 شهادت‌امام‌محمد‌باقر(؏)‌تسلیت‌باد 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چون زمین بودم ، آسمانم کرد ...
🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 چکار می‌توانستیم انجام بدهیم! حال گلنار بد بود. این دردی که اینگونه یکدفعه زیاد شد و حالی که یکدفعه بد! و منی که هنوز علائم آمدن طو فان را باور نداشتم. فشارش را گرفتم. افت فشار داشت و از طرفی هم نفس هایش منظم نبود. با همه ی آن علائم غیر طبیعی، اما باز هم همراه با هر نفس نصفه و نیمه ی گلنار همراه شدم و گفتم : _آفرین گلنار... داره تموم میشه.... نفس عمیق.... آفرین. نگاهش در چشمانم بود و من نفس های تنگش را می‌دیدم و باز هم امید داشتم! به زحمت گفت: _مستانه.... حتی دیدن آن نفس های نیمه اش هم داشت، به من نوید یک اتفاق بد را می‌داد و من باورش نداشتم. خاله رعنا گفت، خود گلنار گفت، حال خرابش به من می گفت که هیچ چیز عادی نیست، اما باز هم باور نکردم. و شد همانی که انکارش میکردم. همانی که تا لحظه ی آخر نخواستم باورش کنم. وقتی صدای نوزدای به گوش رسید و همراه با گریه ی نوزاد، اشک شوق از چشم من و رقیه خانم هم بارید. درست همان موقع که همه دور نوزاد جمع شده بودیم، خاله رعنا آهسته گفت: _گلنار! نگاهم فوری سمت گلنار چرخید. صورتش رو به کبودی میزد. فوری سمتش دویدم و دستش را گرفتم. _گلنار جان.... تموم شد.... یه دختر خوشگل و زیبا به دنیا اومد. نگاهش توی چشمانم بود که به زحمت گفت: _بهار.... اسمش.... رو.... بذار... بهار. و بهاری که آمد و گلناری که همان لحظه رفت! دستش از میان دستم افتاد. صدای گریه های بلند خاله رعنا و رقیه خانم برخاست و من بی توجه به آنها، در حالیکه تنفس مصنوعی را شروع کرده بودم گفتم: _نه.... گلنار.... نفس بکش.... جان مستانه.... دخترت رو به من نسپار.... گلنار... خواهش میکنم. یه ربع تمام تنفس مصنوعی دادم. و هر قدر که دستانم خسته بود اما چشمانم، قلبم، حتی خاطراتم، خسته تر بود از این اتفاق! برای همین تا وقتی که رقیه خانم مرا نگرفت و زیر گوشم نگفت « بسه مستانه.... گلنار تموم کرد »، دستانم از کار نیافتاد. اتفاقی باور نکردنی! گلنار دچار ایست قلبی شد و هنگام تولد دخترش درگذشت! آنهم وقتی که حتی پدرش یا پیمان بالای سرش نبودند. حال من، توصیف شدنی نبود. آنقدر تنفس مصنوعی دادم که رقیه خانم بازوهای را گرفت و با گریه گفت: _مستانه.... بس کن.... گلنار تموم کرد. و آن لحظه بود که چنان جیغی کشیدم که محمد جواد از خواب پرید و به گریه افتاد. _نهههه ... گلنار زنده است... ولم کن.... بذار بهش تنفس بدم... اون زنده است. صدای گریه ی نوزاد گلنار، صدای گریه ی محمد جواد، صدای گریه ی من و رقیه خانم و خاله رعنا، کل خانه را گرفت. چه حالی میتوانستم داشته باشم وقتی عزیزترین دوستم را جلوی چشمانم از دست دادم! تمام خاطرات آن چند سال زندگی در روستا، درست همان لحظه، برایم از اول مرور شد. « _اسم من گلناره.... تمام دخترای روستا ازدواج کردن و من توی این روستا، هیچ دوستی ندارم.... پرستارهای قبلی مثل تو نبودن، خیلی خودشون رو میگرفتن، تو با همه فرق داری مستانه! » 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•