eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏 شب ما را لبریز از آرامش🕊 و مشکلاتمان را آسان کن🕊 و فراوانی را در زندگی همه جاری فرما🕊 ما را بندگان شاکر قرار ده نه شـاکی🕊 الهی آمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 😊✋ صبح آخرهفته تون بخیر و شادی ☕ 😊 🌸 عجب معجزه‌ای دارد😇 نفس صبحدم☀️ زیرسایبان رحمت خدا بایست✨❤✨ خنکای صبح بهاری 🌺🍃 همراه با مهربانی را نفس بکش ...☺️ الهی🙏 دلتون سرشار از آرامش آخر هفته تون پراز برکت و رحمت درکنارخانواده 🌺🍃
🖤.• همہ‌مدیونِ‌نفس‌هاےتـو‌هستیم‌فقط نفسۍ‌هست‌اگر،ازکَرَمِ‌توست‌حسین...♥️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🏴 جز کربلا این دل تمنایی ندارد💔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 وقتی به هتل برگشتیم با اشتیاق شروع کردم به خواندن کتاب جناب فرمانده! همان کتاب شاخه گلی برای همسرم! اتفاقا عکش روی جلدش هم شاخه گل سرخی بود رمان پیچیده شده. کنجکاو بودم بدانم چه کتابی نوشته.... از صفحه ی اول کتاب ورق زدم و خواندم. درست در صفحه اول کتاب نوشته بود : _تقدیم به مادرم بخاطر همه ی محبت هایش و تقدیم به پدر مرحومم که تک تک رفتار و گفتارش باعث شد این کتاب را بنویسم. ابروهایم از تعجب بالا رفت و حس نهفته ی فضولی ام شدید گل کرد. فصل اول کتاب نوشته بود: تعریف همسر..... همسر یا شریک زندگی اصطلاحی است که که به همراه زندگی گفته می‌شود اما ارزش و مقام آن آنقدر بالا هست که مصداق سر برای بدن را دارد. همسر واژه ی لطیفی است از یک تعریف جامع و کلی از شریک زندگی.... از کسی که برای جسم و روح زندگی مشترک، حکم همه چیز را دارد..... امروز تعاریف مختلفی برای زندگی مشترک و ازدواج مطرح است و گاهی در برخی موارد شاهد خطاهایی هستیم که بی منطق به ازدواج و زندگی مشترک تعبیر شده.... مثل ازدواج با خود... ازدواج با حیوانات و.... چیزی که امروز در غرب بسیار رواج دارد اما جای تامل است که چگونه می‌شود حیوانی را همراه خودش سازد و نام تو را همسر یا شریک زندگی اش بگذارد!!! واقعا به محمد جواد نمی‌خورد همچین کتابی.... چشمانم که هیچ لبانم هم از تعجب از هم باز ماند! فصل اول کتاب را رد کردم و به فصل دوم رسیدم. « عاشقانه های همسران » و ذوق زده مشغول خواندن شدم. خداوند وقتی مرد را با قدرت بدنی بالا و غیرت و خشمی مضاعف بر زن، آفرید حکمتی را برای آن لحاظ کرد. هیچ مردی صدایش دو رگه و خشن نشد مگر برای محافظت از زنی که وظیفه ی این محافظت بر عهده ی مرد گذاشته شد. و در عوض زن را لطیف و زیبا آفرید و برای حفاظت از این جسم و روح لطیف و زیبا، دو یا سه مرد را محافظ قرار داد. یکی پدر، یکی همسر، یکی برادر. اما از میان این سه نفر بیشترین اختیار را به همسر داد تا چون حصاری محکم با و با غیرتی خاص، از همسرش در مقابل نگاه های هرز و دستان آلوده و افکار پلید محافظت کند... پس روا نیست برای هیچ مردی که صدایی که حکم آژیر خطر برای هشدار را دارد، بر سر همسرش بالا ببرد.... خداوند این صدای خشن را ویژگی مردان قرار داد تا در مواقع خطر، چون زنگ هشداری، نگاه ها و دستان آلوده و هرز را از زن دور کند. لبخندی به لبم نشست. کتاب را بستم و رو به بهاری که داشت با محدثه سر خرید ها و قیمت هایشان حرف می‌زدند، گفتم: _بهار!... واقعا اینو محمدجواد نوشته؟! 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 بهار و محدثه آنقدر سرشان با خرید هایشان گرم بود که اصلا صدای مرا نشنیدند. و من عجیب دلم میخواست نوشته های آن پسر دو متر ریشی را بخوانم. بر خلاف جاذبه ی تند نگاهش و اخم های محکمش و حتی عصبانیت هایش، نمی‌دانم چرا متن کتابش آنقدر جذبم کرد که آن کتاب کوچک 100 صفحه ای را همان شب خواندم. آنقدر محو خواندنش بودم که حتی مسخره بازی های بهار و محدثه که گاهی مرا دست می انداختند از بس کتاب میخوانم، هم نتوانست مانعم شود. در آخر خودشان خسته شدند و مرا به حال خودم رها کردند و به حرم رفتند و من در سکوت اتاق در حس نهفته در تک تک کلمات اعجاز برانگیز کتاب محمد جواد ذوب شدم! مخصوصا در جمله ی آخر کتاب : « با آنکه من هنوز ازدواج نکرده ام و این کتاب را بخاطر شنیدن خطرات زیبا و عاشقانه ی مادرم از پدر مرحومم نوشته ام، اما فکر می‌کنم وقتی کسی عهدی به این محکمی به اسم عقد ازدواج را با شریک زندگی اش بست، باید تمام روزها و شب های زندگی اش را وقف شریک زندگی خود کند تا آرامش، محبت، عشق و خوشبختی سایه ی روی سرشان شود....» هیچ کتابی را به یاد نمی آوردم که مثل کتاب محمد جواد مرا تحت تاثیر قرار داده باشد. آنشب زودتر از بهار و محدثه به رستوران رفتم. نگاهم دور تا دور محوطه ی رستوران را گشت تا بلکه محمد جواد را ببینم. بدم نمی آمد یک کنایه ی ناب بخاطر کتابش به او بزنم. و بالاخره او را دیدم. طبق معمول در حال رفت و آمد بود. گاهی با مسئول رستوران حرف می‌زد و گاهی بین میزهای زائران میچرخید که اگر مشکلی داشتند، حل کند. ناگهان نگاهش به نگاه پیگیر من افتاد. کمی مکث کرد و سمت میزم آمد. _چی شده؟ نگاهش به میزخالی از غذای من بود که من به چشمانش زل زدم. رنگ نگاهش با آن اخم همیشگی و جذبه ی خاص مخصوص خودش، اصلا به آن لطافت کلماتی که نوشته بود، نمی‌خورد! _چرا غذا سفارش ندادی؟.... غذاش اگه مشکلی داره بگو. بی مقدمه گفتم : _شاخه گلی برای همسرم.... مکث کردم تا عکس العملش را ببینم که نگاهش را تا چشمانم بالا آورد. _چی؟! _تو کتاب نوشتی؟!.... چرا نگفتی بهم؟!.... ترسیدی کتابتو بکوبم تو سرت؟ نگاهش را گرفت و باز همان اخم های جدی اش را نشانم داد. _غذا چی میخوری؟ _من دارم در مورد کتابت حرف میزنم تو در مورد غذا؟! هنوز نگاهش به میز خالی من بود. _اون کتاب به درد تو نمیخوره.... واسه متاهل هاست.... یکبار دیگه هم در موردش حرفی بزنی، جوابتو نمیدم. لبم را کج کردم و گفتم ‌: _عجب نویسنده ی بد اخلاقی هستی!.... حیف که از کتابت خوشم اومد وگرنه دوتا حرف نیش دار بارت میکردم. پف بلندی کشید و زیر لب جواب داد : _هر طور راحتی. و رفت! این بشر اصلا آداب معاشرت بلد نبود چه برسد به نوشتن کتاب همسرداری! رفتارش خیلی خوشایند نبود و در عوض کتابش بدجوری مرا تحت تاثیر قرار داده بود. 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
الهی رحمتت را شاملم کن🍂🌸 سراپا عیب و نقصم؛ کاملم کن کمال آدمیت حق شناسیست به جمع حق شناسان واصلم کن🍂🌸 هزاران مشکل هم در کار باشد زلطف خویش حل مشکلم کن صبحتون به شادکامی☺️🍂🌸
°.🌱 محرم‌امسال‌هم‌شاید‌مثل‌سال‌های‌دیگه نباشه ولی‌به‌قول‌مهدی‌رسولی: ما عبدالحال‌نیستیم ، عبدالله‌هستیم! ما‌حسین‌و‌خیمه‌اش‌را‌با‌سختی‌هایش‌میخواهیم یک روز سختی و گرما کربلا یک روز هم سختی و گرمای هیئت با ماسک 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
من ماسڪ میزنم ڪه بگویم حسیــن من🖤✋🏻 نوڪࢪ بهانهـ دسٺـ رغیبان نمیدهد🖤 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
مآ جُملِہ‌ فِقیرِبن‌ فقیر‌ِبن‌ فِقیرِیم بِگُذآر‌ ڪِہ‌ پُشت‌ِ درِ این‌وخآنہ‌ بِمیریم...🥀 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🏴 ‌-•- جز روضہ‌ۍتو دࢪد مراکی‌دوا بُوَد؟! دࢪمان‌ڪننده تر، زِ همہ نُسخہ‌ها حسین🌱 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•