- مامان میخوام یه چیزی نشونت بدم.
- چی مامان جان؟
- یادته اون روز دعوامون شد و تو باهام قهر کردی؟ همون روز که داشتی جاروبرقی میکشیدی.
- اووومممم
- وقتی تو باهام قهر کردی منم رفتم یه کاری کردم.
- چه کاری؟
- الان خیلی پشیمونم
- حالا چه کار کردی؟
- من دیدم تو حواست نیست. سریع رفتم کیسه شکلاتها رو برداشتم و از پشتت دویدم تو اتاقم و چندتاشو با هم خوردم.
- عجب
- تازه یه نسکافه هم برداشتم و به پودرش زبون زدم.
- چرا این کارو کردی؟
- میخواستم تو رو بیشتر عصبانی کنم.
- برای همین نذاشتی بیام اتاقتو جارو کنم؟
- اوهوم. واسه خاطر همین بود که پوستاشو ریخته بودم پشت کمدم.
- خوب مگه نمیخواستی بیشتر عصبانی شم؟ چرا نذاشتی ببینم؟
- نه، میخواستم یه وقتی که خوشحالی عصبانیت کنم.
- امروز روز خوبی با هم داشتیم. میتونستی عصبانیم کنی. چرا داری اینا رو بهم میگی؟
- چون من الان خیلی پشیمونم. تازه تو امروز خیلی مامان مهربونی بودی. با من نقاشی کشیدی. کاردستی درست کردی. اجازه دادی من تخم مرغ تو قابلمه بشکونم... حالا منو میبخشی؟
- میبخشم.
- یه چیز دیگهم بگم؟
- بفرمایید
- شبشم که بابا اومد رفتم چند تا شکلات خوردم.
- بازم چیزی هست که بخوای بهم بگی؟
- اوهوم... شب قبل خواب، بعد مسواک زدن هم چند تا خوردم.
- دیگه؟
- فردا صبحشم که پاشدم دو تا خوردم.
- چیزی هم از شکلاتا مونده؟
- آره بابا. فقط نصف کیسه رو خوردم.
#اعترافات_هولناک_بچه_دهه_نودی
#اُوردوز
#جنایت_و_مکافات
#انتقام_سخت
#خودکشی_با_شکلات
#مجرم_به_محل_جنایت_برمیگرده
#اگر_باهام_قهر_کنی_معتاد_میشم
#حدیث_دوست
#حدیثه_میراحمدی
@hadise_dust