تسبیح شاهمقصود را مادرم مخصوص وحید از کربلا آورده.
می گویم: "دستت درد نکنه مامان! حالا چی هست این شاهمقصود که انقدر روش تأکید داری؟"
از نگاه تأسفبارش حسی بهم دست میدهد که فکر میکنم نادانها در موقعیتهای مختلف زیاد تجربهاش کردهاند.
"اِ، شاهمقصوده، هزار و یک خاصیت داره. هم قشنگه، هم باهاش ذکر میگی، هم خاصیت داره"
تسبیح را بلند می کنم، توی دستم میگردانم و با همان نادانی کرخت شده در ذهنم میگویم: "قشنگه ولی خیلی سنگینه، وحید تسبیح سنگین دست نمیگیره، خودم برش میدارم"
با تعصب می گوید: "این فرق میکنه"
و دوباره تأکید میکند: "این شاهمقصوده، مخصوص وحید آوردم، خواصشو از اینترنت براش بخون"
خندهام میگیرد.
صدایش از آشپزخانه میآید: "حالا اگر خواستی خودت هم میتونی هرازگاهی باهاش ذکر بگی"
بالاخره مجوز استفاده از تسبیح مخصوص را با همهی نادانیام میگیرم.
وحید تسبیح را در دست میچرخاند و بو میکشد و به عادت همیشگیاش که از چیزی خوشش بیاید با صدای بلند میگوید: "بهبه، بهبه"
با این که میدانم او هم مثل من از شاهمقصود هیچ نمیداند اما رفتارش اصلا سفاهت مرا ندارد، به دانای کل میماند.
خواص سنگها را هیچوقت جدی نگرفتهام؛ مخالف نیستم اما تعصبی هم ندارم.
زیباییشان قطعا مجذوبم میکند اما خواصشان چندان برایم قابل اعتنا نیست.
برای شاهمقصود هم ویژگیهای زیادی در جستجوهای اینترنتی به سفارش مامان پیدا کردم؛ از خاصیت ضد افسردگی و اضطراب و فشارخون تا فواید بیشمار برای مغز و قلب و کبد و دل و رودهی آدمیزاد. اما بازهم برایم جذاب نیست. شاید گمان میکنم این همه توقع داشتن از یک سنگ عاقلانه نیست. شاید هم مربوط به همان نادانی خفته در درونم باشد.
در این میان اما یک چیزی از شاه مقصود خواندهام که خوشم آمده.
نوشته هر چهقدر تسبیح شاهمقصود بیشتر در دست بچرخد و لمس شود سنگهایش شفافتر و تراشهای سنگ صافتر و صیقلیتر میشوند. هرچهقدر این جلایافتگی بیشتر شود، تا جایی که نخ عبور کرده از میانشان به وضوح دیده شود، قدر و قیمت تسبیح هم بالاتر میرود و گاه با قیمتهای گزاف خرید و فروش میشود.
هان؛
این را دوست دارم.
حالا یک چیزی افتاده به جانم که هی تسبیح شاه مقصود را در دست میچرخانم، لمس میکنم و زیر لب ذکر میگویم.
الله أكبر
الحمدلله
سبحان الله
أستغفرالله ربي و أتوب إليه
لا إله إلا أنت سبحانک إنی كنت من الظالمين
الغوث الغوث خلصنا من النار یا ربّ
کاش دل من هم زلال شود و قدر و قیمت پیدا کند...
من اناری را
میكنم دانه
به دل میگويم
خوب بود اين مردم
دانههای دلشان پيدا بود
میپرد در چشمم آب انار
اشك میريزم
مادرم میخندد
#حدیث_دوست
#حدیثه_میراحمدی
#شب_قدر
#تسبیح_شاهمقصود
#سهراب_سپهری
@hadise_dust