بسم الله |
ریز ریز بارش برف دلم را هوایی کرد. دانههای درشت برف روی شیشهی ماشین میخورد. کابل یو اس بی را به موبایلم وصل میکنم و توی سایت دنبال آهنگی دلنشین میگردم تا گوش دهم. گوش میسپارم به شعرخوانی محمود درویش که میخواند.
في القدس، أَعني داخلَ السُّور القديمِ
أَسيرُ من زَمَنٍ إلى زَمَنٍ بلا ذكرى
تُصوِّبُني. فإن الأنبياءَ هناك يقتسمون
تاريخَ المقدَّس... يصعدون إلى السماء
من هم امروز در میان خاطراتم راه میروم. باید هوای دلم را روایت کنم. من هیچگاه قدس شریف را ندیدم ولی آرزو که عیب نیست. چه جوانم حسابی کنی یا نکنی. دلم میخواهد راهی شوم. راهی دیار قدس شریف. نه اینکه این بار اولین بار باشد ولی اینبار جور دیگری هوایی شدهام. فکر میکنم آیندهی من با این شهر و دیار گرهی دیرین خورده است. دوست دارم باز شعرهای محمود را بخوانم و زیر لب زمزمه کنم. انگار که سالهاست ریشه در ریشه هم داریم. انگار که سالهاست هموطنیم. دوست دارم محمود را ... چون او نیز مانند من عاشق وطنمان است. عاشق فلسطین در بند.
محمود را دوست دارم مثل تو که سهراب را ... نیما را ... قیصر را. در ایران شاعری را نمیشناسم که نامش عجین با نام مقاومت باشد ولی تا نام تو میآید مقاومت لبخند میزند. جوانه میزند. برایم بخوان محمود برایم بخوان درویش:
عکّا تجئ مع الموج ... عکّا تروح مع الموج
یقتبس البرتقالُ
اخضراري ویصبحُ هاجسَ یافا
أیّها الذاهبون إلى صخرة
القدس ...
وُلدتُ على کومۀ من حشیش القبور المضیء
فی شهر آذار ندخلُ أوّل سجنٍ وندخلُ أوّل حُبٍّ...أنا
العاشق الأبديُّ، السجین البدیهیّ.
سرزمین عکا سوار بر موج میآید و سوار بر موج میرود
میوة پرتقال به خاطرهاي از یافا تبدیل میگردد ...
اي رهگذران به سوي قدس...
در کومهای از چمنهای گلستان قبور چشم به جهان گشودم
در ماه آذار
اولین زندان و نخستین بار، عشق را تجربه کردیم
من آن عاشق همیشگی و زندانی آشکار و بدیهیام
باز دوست دارم تو را بخوانم نه اشعارت را و اشعارت را
دوست دارم ایرانم هم یک پا تو شود مثل آنچه قزوه این گونه سرود ...
درخت سیب را می آورند
با دستبند
به جرم این که چرا
سیب هایش را چون سنگ، پرتاب کرده است!
درخت پرتقال را میآورند
به جرم این که چرا
میوههای امسالش خونین است!
درخت زیتون را میآورند
به جرم اینکه چرا
یک در میان گلوله به دنیا آورده است!
دادگاه، رسمیست
متّهم موجیست که به او ایست دادهاند
و نایستاد
متّهم کبوتریست
که از قبه الصخره نرفت
متّهم، گنجشکیست
که زبان عبری نمیداند!
دادگاه، رسمیست
متّهم، درخت سدرة المنتهيست
و جادهای که به معراج میرود
متّهم، تمام سنگ قبرهایند
که بسم الله دارند
و تمام مادران
که در شکمهاشان،
فرزندانی دارند،
سنگ در مشت
دوست دارم ایرانم نیز مادرانی داشته باشد که فرزندانی دارند سنگ در مشت. داشتیم ... داریم ولی ... اگر این است پس چرا هنوز تو در بندی ...
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
عضو شوید👈@hadishirazi
عشق پدر شهید شدن 😊
از حاجز بازرسی گذشتم و وارد حیاط مقر فرماندهی نصر شدم. ایام محرم بود. 🖤
ایام عملیات محرم که جنوب حلب پر شده بود از نیروهای ایرانی و فاطمی و لبنانی و عراقی و البته زینبی.
قرار بود به سمت فوعه و کفریا مسیر رو برای آزادسازی این دو شهرک شیعه نشین باز کنند و شیعیان این دو منطقه را از حصار بیرون بکشند.
وارد حیاط که شدم دیدم از درب ساختمون حاج قاسم داره میاد بیرون. ایستادم و سلام کردم. بیمقدمه حاجی بهم گفت: شهید نشدی؟
گفتم حاجی در مسلخ عشق جز نکو را نکشند. 😔
حاجی هم نه گذاشت نه برداشت. گفت ولی بابات خیلی دوست داره تو شهید بشی و بشه پدر شهید و زد زیر خنده. 😁
حال خاصی داشتم. هم از خنده حاجی خوشحال بودم و هم از بیتوفیقی خودم شرمنده. 😢
📖
پریروز داشتم کتاب عزیز زیبای من رو میخوندم. به صفحه ۴۷ که رسیدم خوندم که:
حاجی سفری به سوریه داشت که رضا هرچه خواهش و تمنا کرد، او را با خودش نبرد. چند روز بعد یک فیلم از حاجی پخش شد که بالای یک ماشین ایستاده و برای مردم صحبت میکند. رضا همین که فیلم را دید، اضطراب شدیدی گرفت. سریع تماس گرفت و گفت که میخواهد با پدرش صحبت کند. شرایط که فراهم شد، حاجی با او تماس گرفت. این بار طوری اصرار کرد که حاجی پذیرفت. رضا خیلی زود خودش را به پدر رساند. حاجی خیلی دوست داشت پدر شهید بشود. این را برای خودش افتخار بزرگی میدانست. همین که اجازه میداد بچهها او را همراهی کنند، به همین خاطر بود.
داشتیم حاجی.
تیکهش رو بار ما می کنی و خودت هم دلت لک زده برای پدر شهید شدن 😉
ولی خب نه شما نه بابام به این آرزوتون نرسیدین. ان شاءالله روزی دوتایی به آرزوتون برسید. 😊😥
🌷🌷
#حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید
#مقاومت
#سوریه
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
عضو شوید👈@hadishirazi
محل #شهادت حاج رضوان
سوریه
دمشق
منطقه کفرسوسه
آثار ترکش هنوز روی میلهها باقیست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جایگاه روح و روحیه 🖐🏻
شهید حاج عماد مغنیه
فرمانده مجلس عسکری حزب الله لبنان
به مناسبت ایام سالگرد شهادت حاج رضوان
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
عضو شوید👈@hadishirazi
برای اولین بار
روایت آخرین روز زندگی زمینی
شهید عماد مغنیه به نقل از یکی از فرماندهان جبهه مقاومت
به مناسبت ایام شهادت حاج رضوان
حاج قاسم از پلههای هواپیما پیاده شد. باد سرد زمستان به صورتش خورد و صورتش را به سمت کاپشن سرمهایش فرو برد تا کمتر احساس سرما کند. سیدفؤاد خودش را پای پلهها رساند تا حاجی را همراهی کند.
سوار بر ماشین شدند و از درب شمالی فرودگاه بیرون رفتند. فؤاد ماشین را به سمت ساختمانی در خیابان مزه راند. حاج قاسم شروع کرد از مسائل مختلف از فؤاد سوال پرسید.
- عماد رسیده از بیروت؟
- آره حاجی.
شب توی منزل امن استراحتی کرد و فردا جلسات بود که پشت سر هم برگزار میشد. محل جلسات ساختمانهای مختلفی بود در مزه و کفرسوسه. از این ساختمان به آن ساختمان میرفتند تا مسائل حفاظتی را هم رعایت کرده باشند. سید فؤاد ماشین را توی زیرزمین ساختمان گذاشت و کلید را به دست بچهها رساند تا برای رفتن به ساختمان و جلسه بعدی محل امنی برای ماشین باشد. هر بار بعد از جلسه میآمد و ماشین را به زیرزمین ساختمانها منتقل میکرد و برای هماهنگی کارهایش میرفت.
عماد و حاجی مرتب توی جلسات با افراد مختلف دربارهی موضوعات منطقه خصوصا لبنان تبادل نظر میکردند. جلسات پشت سر هم بیوقفه برقرار بود.
جلسه با فرمانده سپاه در لبنان. جلسه با محمد سلیمان مشاور امنیتی بشار. جلسه با فرماندهان فلسطینی.
این بار ولی عماد جور خاصی شده بود. دقیقاً همانطور که به یکی از فرماندهان حزبالله گفته بود.
- از این دنیا بریدهام و آخرت پیش روی من است.
بدون محافظ و همراه آمده بود و خودش پشت فرمان مینشست. عماد ماشین را کمی دورتر از ساختمان محل قرار گذاشت و کلاهش را روی پیشانیاش کشید و به سمت ساختمانی با دیوارهای سنگی سفید راهی شد.
شاید پنجمین جلسه بود که جلسه مشترکی بین فرمانده مقاومت، فرمانده مجلس عسکری حزبالله، فرمانده سپاه در لبنان و یکی از فرماندهان پرونده فلسطین برقرار شد.
جلسه بعد از نتیجه گیری حاجی به نهایت رسید و هرکدام از افراد به سمت کار خودشان رفتند. قرار بود حاجی خودش را به فرودگاه برساند. عماد گفت من هم همراهت میآیم. حاجی گفت تو باش. لازم نیست بیایی. تا حاجی این را گفت گوشی عماد زنگ خورد و عماد مشغول صحبت شد. حاجی دستی برایش تکان داد و همراه با حاج محمد به سمت زیرزمین رفت.
سیدفؤاد کلید ماشین را به دست ابوعلی سپرد و ابوعلی به سمت اتوبان به راه افتاد. سید فؤاد خودش زودتر به سمت فرودگاه رفته بود تا امور پرواز حاجی را رتق و فتق کند.
فؤاد نزدیک ورودی زینبیه که میرسد تلفنش زنگ میخورد. حاج قربان صریح و سریع خبر را به فؤاد میدهد. فواد هم بدون هیچ مکثی سریع ابوعلی را میگیرد.
- حاجی کجاست؟
ابوعلی گوشی را بهدست حاجی میدهد.
- حاجی! عماد رو زدن!
- چی میگی؟
باورش برایش سخت بود. همان توی اتوبان، ماشین را بر خلاف مسیر برمیگردد به سمت محل خانه امن. حاجی میخواست به سمت کفرسوسه و محل حادثه برود ولی ابوعلی قبول نکرد.
فؤاد خودش را به کفرسوسه میرساند. وقتی رسید که بچهها میخواستند عماد را روی برانکارد بگذارند و داخل آمبولانس ببرد. دلش لرزیده بود ولی نگذاشت اشک روی صورتش بنشیند.
در محل سفارت ایران جلسهای برگزار شد تا ابعاد قضیه کمی مشخص شود. حاجی به شدت عصبانی بود.
زنگ زد لبنان تا با سید صحبت کند و شاید کمی آرام شود. میخواست در مورد حادثهای صحبت کند که میتوانست کمر مقاومت را بشکند.
تصمیم این میشود شبانه جنازهی عماد را از مسیر امن به سمت لبنان ببرند. حاجی هم دل نکرد همان شب نرود. تا مرز لبنان – سوریه با فؤاد همراه شد و در مرز همراه شد با پیکر عماد... .
😔
#شهید | #مقاومت | #خط_مقدم | #حاج_قاسم | #ایران
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
عضو شوید👈@hadishirazi
17.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش دیشب صداوسیما از جلسه ناشران دفاع مقدس با ریاست محترم سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
گزارش دیشب صداوسیما از جلسه ناشران دفاع مقدس با ریاست محترم سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران
اندکی حاشیه نگاری یک جلسه بی حاشیه
روز سه شنبه به دعوت دوستان مجمع ناشران دفاع مقدس به جلسه با جناب آقای جبلی رییس رسانه ملی دعوت شدم. صبح اول وقت مثل خیلی از روزهای سه شنبه به تهران آمدم و این بار بجای حضور در جلسه کاری دفتر تهران به سمت سازمان صداوسیما رفتم. متاسفانه هماهنگی درست صورت نگرفته بود و بعد از کلی معطلی نهایت به جلسه رسیدم. تازه جلسه آغاز شده بود.
جناب مخدومی صحبت کوتاهی کرده بودند و نوبت جناب امینیان بود. بعد از ایشان هم یکی یکی ناشران دغدغه هایشان را گفتند.
نکته جالب جلسه خودمانی بودن جلسه بود. تا جایی که جناب مزدآبادی مدیر نشر یازهرا شمشیر رو از رو بست و گفت ما هیچ توقعی از صداوسیما نداریم. چون هیچ اتفاقی نمی افتد که با ملاطفت و پاسخ جناب جبلی مواجه شد. و البته دوستان هم کم نگذاشتند و جناب مزدآبادی ۲-۳ جواب دیگر هم شنید. من هم گزارشی از انواع و اقسام پروژه های خط مقدم در کشورهای مختلف گفتم و از تاسیس دفتر رمان، کودک و نوجوان و دفتر شعر در سال جاری خبر دادم.
و بعد هم یک پیشنهاد در مسیر مخالف دیگر دوستان که بجای دادن محتوا به صداوسیما، این سازمان می تواند اطلاعات موجودش را در اختیار ما بگذارد تا بتوانیم کارهای فاخری تولید کنیم.
یکی از دوستان هم گزارشی از ترجمه نزدیک به ۶۵۰ کتاب دفاع مقدس داد که البته نزدیک به نصف این تعداد به همت مجموعه دیگری انجام شده بود که روزی گزارشی از این اتفاق خوب در یک مجموعه از دوستان خواهم داد.
نهایت هم خبری از تشکیل کارگروه دفاع مقدس و جبهه مقاومت داده شد که مسوولیت آن با جناب صمدی ست دوست و همراه آقای مدیر نشر یازهرا که شاکی جلسه بود. :)
در نهایت هم آقای رییس سازمان از توجه و نیاز به متن و محتوا گفت و خبر از اتفاقات این یکسال در حوزه کتاب در سازمان داد. الحمدلله اتفاقات متفاوتی در حال رخ دادن است که ان شاءالله با قدرت و قوت بهتری جلو برود.
اما نکته مهم در جلسه توجه برخی از دوستان به گزاره #صدبرابری بود که جزو کلمات مظلوم رهبر انقلاب است. روزی در جلسه ای در وزارت ارشاد با حضور معاون فرهنگی وزیر هم این را گفتم. گفتم که خیلی از دوستان درباره این موضوع حرف می زنند ولی دریغ از یک پیشنهاد و طرح. و متاسفانه تا به امروز و پس از ۴ سال گذشت از کلام رهبر انقلاب درباره صدبرابری آثار دفاع مقدس، همچنان هیچ طرحی جامهی کاغذ به خود ندیده چه برسد به جامهی عمل و نتیجه.
گزارش آن جلسه را نیز به زودی خواهم نوشت. جلسه کارگروه اندیشهورز صدبرابری :(
آخر جلسه خودمانی تر از خود جلسه بود.
حرفها و خاطرههای دوست داشتنی و عکس یادگاری.
#کتاب
#نویسنده
#تلویزیون
#نشر
#انتشارات
#ناشران
#ناشر
#مجمع
#تهران
#ایران
#جبلی
#خطـمقدم
#مقاومت
#دفاعـمقدس
#جنگ
#جبهه
#الله
#خدا
#کتابـخوب
#یارـمهربان
#سوریه
#عراق
#یمن
#بحرین
#لبنان
#افغانستان
#پاکستان
#آفریقا
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
عضو شوید👈@hadishirazi
ما از مرگ نمیترسیم ...
کربلا ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر ...
ای وجدانهای نیمه خفته و ای بیداران گوش فرا دهید ...
خون سرخ ما فلقیست که پیش از طلوع خورشید عدالت ...
لولا حضور الحاضر ...
شیطان حکومت خویش را بر دردها و ترسها و عادات ما بنا کرده است و اگر تو نترسی ...
چقدر دلم هوای صدای آسمانی آقا مرتضا را کرده است. مرتضی گم شدهی این روزهای ماست. سید مرتضای آوینی جرعه شراب طهوری بود که بر پیکره ما بچههای دهه شصت نشست و کمتر این روزها حرفی از او به میان میآید. ما شهد شیرین روایت را و شهد شیرین دفاع مقدس را از رودخانه جاری قلم او چشیدهایم و سیراب گشتهایم.
هنوز هم برای من عسل روایت فتح آوینی چیزیست که سالها در میان روایت و صداهای آهنگین مقاومت پیدایش نکردهام. هنوز هم باید منشدها و رادودهای مقاومت پای مجلس قلمت زانو بزنند. چرا که عمق معنا از ذهن الهی تو گرما میگرفت.
ما خود را آخرین باقیماندههای نسل خمینی میدانیم. نسلی که باقیمانده عطر جنگ به مشامش رسید. عطر ناب خمینی را با اندکی حس کرد. صدای آوینی به جانش نشست. هنوز برای ما دوکوهه بو و عطر دیگری دارد.
نه زبدانی و نه بحوث و نه یرموک و نه قاسیون هیچ کدام حال و هوای دوکوهه را ندارد. هیچ کدام عطر خاطرات پادگاه شهید میرحسینی و پادگان باکری را به خود نگرفته است.
همان بود که قاسم سلیمانی برایش بچههای جنگ افق دیگری بودند. برایش هیچکس حسین یوسفاللهی نمیشد. و هیچ سخنش هم مانند آن شب بعد از کربلای ۵ ماندگار نشد
: شهدایی که در همهی کوران جنگ فریادرسی بودند برای همه گرفتاران دشمن
نوری بودند برای تاریکی جمع ما
امیدی بودند برای همه مظلومان
ناصری برای دین خدا
مرهمی بودند بر همه ی زخم ها
سرپرستی بودند بر همه ی یتیمان
خدایا تو شاهدی که قلبم می سوزد
خدایا تو شاهدی که از غمشان کمرهایمان تا شده است
خدایا ...
چگونه میتوانم با زبانی که طهارت آن را ندارد من حاج یونس را برای شما توصیف کنم؟
#شهید
#كربلا
#مقاومت
#دفاع_مقدس
#قاسم_سلیمانی
#سید_مرتضی_آوینی
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
عضو شوید👈@hadishirazi
امشب شب شهادت بهترین رفیق زندگیمه.🌷
کسی که هیچ وقت یادش از جان و روحم نمیره و همیشه بیادشم.
فردا بیشتر دربارهاش خواهم نوشت.
شادی روح بلند شهید سیدعلی احمدی زنجانی صلوات
🇮🇷🇱🇧🇸🇾
#شهید
#شهیدان_زنده_اند
#شهیدان
#شهید_زنجانی
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی دو روزه حال دلم خوب نیست. مشخصه برام دلم کجا گیره ولی تو حالمو خوب کن داداش مهربونم.
نتونستم برات بنویسم. نشد بگم چه غوغایی شد بین رفقات
نشد بگم چه روزی بود اون روز
رفتم پیش ابوصالح
صورت و چشماش سرخ شده بود و مشخص بود چقدر گریه کرده ولی خوب خودش رو جمع و جور کرد جلوی من
چه روزی بود
تا آن روز اینجوری گریه نکرده بودیم و بعدش هم تا همین امروز با هیچ غمی اینقدر اذیت نشدم.
ولی خوشبحالت سیدعلی
هیچ کس نبود نگه تو حقت نبود این شهادت
همه میدونن ولی دلمون رو خوش کرده بودیم که همیشه کنارمون هستی
ولی تو جای دیگری سیر میکردی و آسمان انتظارت را میکشید.
بعد از تو دیگه غمی جایگزین غمت هم نشد هرچند روزهای سختی داشتم. ولی غم تو چیز دیگریست که هنوز بغضی سنگین در گلو دارم.
سومین سالگرد تولد زندگی آسمونیت مبارکت باشه روح بلند #رفیق_شهیدم 🌺
😭
چه روزایی بود. چند ماهی بود که سیدعلی شهید شده بود و رفته بودم حلب و با سیدروح الله رفتیم محل شهادت سیدعلی
به زودی یه گزارشی از اون روز ان شاءالله خواهم نوشت.
عکاس هم بشم بد نیست. :)
۶ مرداد ۱۳۹۹ ـ شمال شهر حلب
#شهيد_سيد_على_زنجانى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلامُ علیك حینَ تقرأ و تُبیّن ....
جان عالم بفداى مولای ما 🌺🌺🌺
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
عضو شوید👈@hadishirazi
1_3136392759.mp3
29.58M
کارت گیره؟
گرفتاری؟
مشکلات دور و برت رو گرفته و درمونده شدی؟
پیامبراکرم ( ص) فرمودند:
هر کس ده بار دعای مجیر را بخواند من ضامنم که خداوند او را به آتش جهنم عذاب نکند.
هر کس دعای مجیر را برای حاجتی بخواند حاجتش روا میشود.🤲
عجب دعای حال خوب کنیه این دعای مجیر.
اگر دلتون شکست همه رو دعا کنید. 🙏✋
#رمضان_کریم
#رمضان_المبارك
#روز_اول
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
عضو شوید👈@hadishirazi
رفقا، این ماه رمضان بهترین ماه ها و ایام باشه براتون
ان شاءالله امسال خداییتر بشید و امام زمانی.
عجیب این ایام به یاد روزها و شبهای دوران جنگ سوریه افتادم.
به یاد مناجاتهای و گریههای رزمندهها توی حرم بی بی حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما
عجیب عجیب
یه زمانی شب قدر توی حرم بیبی ها بودیم و قدر ندونستیم.
خوشبحال اونایی که اون شبها، شهادتشون رو گرفتن.
خدا بهحق شهداء و سیدالشهدا علیه السلام ما رو آرزو به دل نذاره. 😥
دعا کنید برای همدیگه و بهترین دعا همین عاقبت به شهادته. از دعا دریغ نکنید این شبهای خدایی همدیگرو.
سلام عزیزای خدا
صبح دومین روز ماه مبارک رمضانتون پر از خیر و برکت و سلامتی و پر از عطر قرآن 📖🌅
الان یهویی یاد یه شب قدر توی حلب سوریه افتادم. خاطرهشو براتون بگم
موقع خوندن دعای جوشن کبیر بود و نشسته بودم پشت بلندگو و رو به قبله درحال خوندن دعا بودم. بچهها هم پشت سرم نشسته بودن و دعا رو با هم میخوندیم.
اکثر بچههای مجموعهای که توش فعالیت میکردیم اهل فوعه و کفریا بودن. دو تا روستای شیعهنشین که در مورد مقاومت این مردم هزاران حرف نگفته وجود داره که انشاءالله کارهای خوبی تو راهه و کتابایی به قلم نویسندگان خوب خط مقدم در حال تولید هست.👌
بگذریم.
داشتیم دعا میخوندیم که یهویی دیدم ولولهای شد بین بچهها ولی اعتنا نکردم. با گوشه چشم دیدم چند نفری از مجلس بلند شدن و رفتن. همینجوری کم و کمتر میشدن. یه لحظه گفتم من دارم برای کی میخونم ولی از رو نرفتم و تا آخر دعا رو ادامه دادم. 😁
البته هیچی هیچی هم نبود. یه چند نفری نشسته بودن.
دعا که تموم شد خبر دادن که پای نوید رو عقرب🦂 زده 😲
به سرعت سوار ماشین شدم و خودم رو به بهداری پادگان رسوندم.
نوید روی تخت خوابیده بود و با دیدن من شروع کرد به شوخی و خنده. انگار نه انگار که زخم خورده. 😢
فهمیدم حال خوشی بهش دست داده و زده بود و رفته بود روی تپههای پشت مقر و حالا با چی؟ با دمپایی توی شب تاریک رفته آقا و زده به دل کوه و صحرا.
به صحرا بنگرم روی تو بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
و ....
و چشمتون روز بد نبینه آقا عقربه دیگه کاری به حال خوش دلش نداشته و فقط خون جلوی چشمش رو گرفته بوده 🤨
نوید مسوول اطلاعات و عملیات اون مجموعه بود و بچهها خیلی دوستش داشتن. توی اون ایام واقعا حال خوشی داشت و گاه با شوخی و گاه با حرفهای مختلفش حال بچهها رو خوب میکرد.
حرف درباره نوید زیاده. یادش بخیر اون شبایی که میرفت و از کنار سطل آشغال غذاهای مونده رو برداشت و میآورد برای افطار و سحر.
یا اون روزایی که با سیدحسن دعوا میکرد که بابا به اندازه یه سحری خوردن بهمون وقت بده و جلسه رو تعطیل کن. 🙄
سیدحسن هم اعجوبه بود برای خودش و خدا حفظش کنه. از ساعت ۸و۹ صبح کار رو شروع میکرد تا ساعت ۵ .
۵ عصر نهها. ۵ صبح 😁
یعنی کلا ۴ ساعت وقت خواب و استراحت توی روز اونم روزای ماه رمضون بهمون میداد.
مگر اینکه تو مقر نبود و صدای بیسیم رو کم بکنی و بری یه گوشه بخوابی.😉😂
البته همیشه مثل اجل معلق سر میرسید. 😢😕😁
شادی روح شهید عارفمون شهید نوید صفری صلواتی بفرستید.
از دعا ما رو فراموش نکنید. 🤲 ⚘
#رمضان
#شهید
#مقاومت
#خط_مقدم
#سوریه
#قرآن
سلام عزیزای دل خدا
روز سوم ماه رمضان تون امام حسینی ⚘
قصه دیروز رو داشتید.
اون مجموعه و اون ایام قصههای جالبی داره که هرچی ازش بگم کمه.
توی اون مجموعه کلا ۴ نفر روزه میشدن. بهخاطر اینکه بچهها بتونن توی آموزش کم نیارن همه رو مسافر کردیم و نگذاشتیم روزه بگیرن. 🚌
هوا هم حسابی داغ شده بود و میگفتن گرمترین روزای سی سال اخیر توی سوریه است. ☀️☀️🔥🔥
یه روز با اجازه فرمانده یگان رفتم پشتیبانی و بعد از رایزنی ۴ تا پنکه گرفتم تا بچههای ستادی وقتی میخوابن کمی خنک بشن و اون ۴ ساعت استراحتشون کیفیت بهتر داشته باشه.
جای نیروها توی سولهی بزرگی بود که هوا قشنگ رفت و آمد داشت و خنک میشدن و البته روزه هم نبودن و یخ و نوشیدنی هم کم نبود ولی بچههای ستادی، هم جاشون گرم بود و هم چند نفری روزه هم باید میگرفتن.
برای همین من اون پنکهها رو بردن و توی ستاد تقسیم کردم.
یکی پشتیبانی
یکی فرماندهی
یکی آموزش و یکی هم حق فرهنگی میشد دیگه. 🤷♂️
شیخ صادق نه فقط مسوول فرهنگی که پدر معنوی مجموعه هم بود.
وقتی رسیدم، دیدم شیخ توی اتاق آفتابگیر ستاد(اتاق فرهنگی) توی گرما خوابیده. یواش رفتم و پنکه آخری رو گذاشتم روبهروش و زدم توی برق تا کمی خنک بشه. تا پنکه روشن شد چشماشو باز کرد و یه نگاه به من و یه نگاه به پنکه کرد و چشماشو بست.
منم داشتم آماده میشد برای یه خواب بدون گرما و یه بیداری بعدش بدون تعریق و توی دلم خوشحال بودم که بله دیگه آرامش رسید. 🌺
ولی ...
چند دقیقه نشد که شیخ صادق چشماشو دوباره باز کرد و گفت: اینو ببرش جای دیگه. بچهها ندارن و خوب نیست اینجا باشه. 😶
منم سکوت ....
در افق باید محو میشدم. بیصدا و سریع پنکه رو برداشتم و بردم توی اتاق دیگهای گذاشتم.
شیخ با اینکه روزه بود و بچهها هم روزه نمیگرفتن باز نمیخواست ببینن ما چیزی رو داریم که اونا ندارن.
دیگه اینجوری بود که ماه رمضون با اعمال شاقه که میگن قسمتمون شده بود. 😂
شیخ صادق بینظیرترین روحانی توی سوریه بود. به اذعان خیلیا.
هم آزاده و جانباز دفاع مقدس بود. هم فرمانده و رزمنده مدافع حرم و هم بهشدت متواضع. با اینکه استاد درس خارج حوزه بود مثه یه رزمنده ساده رفتار میکرد و با نیروها حتی توی یه ظرف غذا میخورد.
خدا بهشون عزت روز افزون بدهد.
خوشحال میشم نظراتتون رو دربارهی محتوای کانال برام به آیدی @hadi_shirazi بفرستید.
#رمضان_کریم
#مقاومت
#روزه
#خط_مقدم
#سوریه
#جمهوری_اسلامی
4_5825910909805007154.mp3
3.88M
⚘ رمضان ماه مناجات با خداست. دلتون خدایی شد ما رو هم دعا کنید.
🎙 با صدای حاج محمود کریمی
الهیییییی العفو ... 😭
#ماه_رمضان
#دعا
#مناجات
سلام عاشقای خدا
امروز روز چهارم ماه مبارک رمضان است و همینطور داریم وارد روزهای پرارزشی میشویم که ان شاءالله توفیق درکش رو داشته باشیم. 🤲
امروز میخوام یه خاطره بگم که بیشتر متوجه بشید وضعیت جنگ توی سوریه چجوری بود.
ماه مبارک سال ۹۴ بود. شمال استان حماه بودم و در قرارگاه ادلب مستقر شدم. شاید یه روزی گذشت تا تونستم فرمانده و جانشین قرارگاه رو ببینم.
جلسهای باهاشون داشتم و درباره وضعیت منطقه و کارهایی که لازم میدونن من باید انجام بدم ازشون پرسیدم.
قرار شد کارهای مرتبط به مهاجرین (آوارگان جنگی) رو انجام بدم و خانوادههای شهدا و ...
آوارههای جنگی زیادی در منطقه بودن که از شهرها و روستاهای مختلف پناه آورده بودن به سمت ما.
کار رو که تحویل گرفتم با دوستانمون در بهداری که قبلا مسوولیت رسیدگی به مهاجرین رو داشتن صحبت کردم.
دکتر بهداری نکته عجیب و قابل توجهی رو گفت.
گفت یکی از این زنان داخل مدارس استقرار مهاجرین بهمگفته ما از شما ممنونیم که بهمون سرکشی میکنید و مواد غذایی برامون میارید و همسرم توی مسلحین (گروه های مخالف نظام سوریه) علیه شما میجنگه. 😳
اینقدر فضا عجیب بود که طرف زن و زندگیش رو نمیتونست توی اون فضای به اصطلاح تکفیریها نگه داره ولی خودش برای جیره و مواجبش میرفت و با اونا همکاری میکرد. 🤔
شاید بپرسید چطوری اینا با هم رابطه داشتن؟
خیلی راحت🤷♂️
راه ارتباطی بین ما و مسلحین باز بود. یعنی مردم بین دو گروه رفت و آمد میکردن و البته کاریش نمیشد کرد. اکثر جاها فضای جنگ شهری بود و نمیشد راهها رو بست و فقط ایستهای بازرسی بود که کمی اطمینان میداد که دشمن نتواند بهراحتی نفوذ کند. ولی مردم در رفتوآمد بودن.
مقرما در شطحه در ۱۰۰ متری جادهای بود که میرفت توی مسلحین
یه شب بچهها زدن به دل دشت تا چندتا از روستای دست اونا رو بگیرن.
مردم هم توی این وضعیت از همین جاده میاومدن سمت شطحه و دیگه امکان بازرسی هم حتی وجود نداشت از بس جمعیت زیاد بود و شب هم بود.
جاده پر شده بود از جمعیتی که سوار موتور و ماشین دارن میان سمت ما.
به یکی از رفقا که کارکشتهتر بود از بچههای تخریب گفتم اگر الان یه نفر پشت موتوری سوار بشه و با آر پی جی بیاد توی جاده و بهسمت مقر ما شلیک کنه چی میشه؟
گفت هیچی میریم هوا 😂😂😂
همینقدر منطقی
همینقدر ریلکس👌😁
شاید واقعا کاری هم نمیشد کرد. فضای جنگ و زندگی یهجورایی توی دل هم بود و توی این مناطق بهشدت باید از طریقهای غیر معمول امنیت خودت رو تامین میکردی.
همین رو توی مناطق دیگه مثلا سمت مرز عراق و داخل دمشق و ... هم میشد دید.
فعلا تا اینجا ✋
#سوریه
#خط_مقدم
#مقاومت
#رمضان_کریم
#دشمن
15.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنچه از دیپلماسی مقاومت در عصر امیرالمؤمنین باید بدانیم.
وقتی از مقاومت حرف میزنیم یعنی از عزت، از اقتدار، از حرکت هوشمندانه حرف میزنیم.
این حرکت طرماح، با تمام آنچه مالک در طول عمر پربرکتش انجام داد که سالها قبل پستی در موردش نوشتم، مصداق مقاومت است.
باز آن نوشته را نشر خواهم داد در این صفحه.
شکوه اقتدار یک حکومت به مقاومت آن در عرصههای مختلف است.
این حماسهآفرینی پس از سالها برای هر آزادیخواهی مایه افتخار است. این را بگذارید کنار وادادگی عدهای که همه چیز را در گرو آغوشبازکردن دشمن میدانند.
واقعا مالك و ما مالك ...
افتخار آفرین حکومت علوی 💪🌺
#مالك_الأشتر
#مالک_اشتر
#مقاومت
#امیرالمومنین
#علی_بن_ابیطالب
#معاویه
#افق
#حامد_عسکری
#طرماح
#مالک_اشتر
#حماسه
#سوریه
#شامات
#کوفه
#اسلام
#حکومت
#جمهوری_اسلامی
#کتاب
#جنگ
#جهاد
#جبهه
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 لبیک یا حسین، سید مرتضی آوینی امروز ۲۰ فروردین به لقا الله می پیوندد.
♦️ماجرای عکس معروف و ماندگار شهید آوینی در قتلگاه شهیدان فکه (عکس پروفایل کانال) چه بود؟ چه شد که سید مرتضی آوینی که سال ها همه شهدا را به تصویر کشیده و خود از دوربین فراری بود، در آخرین لحظات عمرش حاضر شد از او عکس انفرادی بگیرند؟
🔸او در آخرین عکس زندگی خود به عکاس چه گفت؟ سرگذشت آن عکس چه شد؟
روایت فتح
حسیندارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
هدایت شده از محمد مهدی طباخیان
50.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کریم ترین امیر عالم، #علی علیه السلام
آقا جان ما را هم دریاب...
#فضیلت امیرالمومنین
بخشش و بزرگواری #امیرالمومنین علیه السلام در حق دشمنان
#موسی_بن_طلحه
سحرها بحث را از #شبکه_افق پیگیری بفرمایید.
کانال بارگزاری:
http://eitaa.com/m_mahdi_tabakhian
#هفدهم_رمضان
#رمضان_۱۴۰۲
#وقت_سحر
#شبکه_افق
#امیرالمومنین #علی
#معاویه
#طباخیان
#اسلام #شیعه #تاریخ_اسلام
#سخنرانی_مذهبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بمناسبت سالگرد مرحوم حاج اسدالله شیرازی پدر بزرگوار شهید حاج شیخ عباس شيرازی
روحشان شاد
یادشان گرامی با ذکر فاتحه و صلوات بر محمد و آل محمد 🌺🌺🌺