Haj Meysam Motiee1_3136392759.mp3
زمان:
حجم:
29.58M
کارت گیره؟
گرفتاری؟
مشکلات دور و برت رو گرفته و درمونده شدی؟
پیامبراکرم ( ص) فرمودند:
هر کس ده بار دعای مجیر را بخواند من ضامنم که خداوند او را به آتش جهنم عذاب نکند.
هر کس دعای مجیر را برای حاجتی بخواند حاجتش روا میشود.🤲
عجب دعای حال خوب کنیه این دعای مجیر.
اگر دلتون شکست همه رو دعا کنید. 🙏✋
#رمضان_کریم
#رمضان_المبارك
#روز_اول
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
عضو شوید👈@hadishirazi
سلام عزیزای دل خدا
روز سوم ماه رمضان تون امام حسینی ⚘
قصه دیروز رو داشتید.
اون مجموعه و اون ایام قصههای جالبی داره که هرچی ازش بگم کمه.
توی اون مجموعه کلا ۴ نفر روزه میشدن. بهخاطر اینکه بچهها بتونن توی آموزش کم نیارن همه رو مسافر کردیم و نگذاشتیم روزه بگیرن. 🚌
هوا هم حسابی داغ شده بود و میگفتن گرمترین روزای سی سال اخیر توی سوریه است. ☀️☀️🔥🔥
یه روز با اجازه فرمانده یگان رفتم پشتیبانی و بعد از رایزنی ۴ تا پنکه گرفتم تا بچههای ستادی وقتی میخوابن کمی خنک بشن و اون ۴ ساعت استراحتشون کیفیت بهتر داشته باشه.
جای نیروها توی سولهی بزرگی بود که هوا قشنگ رفت و آمد داشت و خنک میشدن و البته روزه هم نبودن و یخ و نوشیدنی هم کم نبود ولی بچههای ستادی، هم جاشون گرم بود و هم چند نفری روزه هم باید میگرفتن.
برای همین من اون پنکهها رو بردن و توی ستاد تقسیم کردم.
یکی پشتیبانی
یکی فرماندهی
یکی آموزش و یکی هم حق فرهنگی میشد دیگه. 🤷♂️
شیخ صادق نه فقط مسوول فرهنگی که پدر معنوی مجموعه هم بود.
وقتی رسیدم، دیدم شیخ توی اتاق آفتابگیر ستاد(اتاق فرهنگی) توی گرما خوابیده. یواش رفتم و پنکه آخری رو گذاشتم روبهروش و زدم توی برق تا کمی خنک بشه. تا پنکه روشن شد چشماشو باز کرد و یه نگاه به من و یه نگاه به پنکه کرد و چشماشو بست.
منم داشتم آماده میشد برای یه خواب بدون گرما و یه بیداری بعدش بدون تعریق و توی دلم خوشحال بودم که بله دیگه آرامش رسید. 🌺
ولی ...
چند دقیقه نشد که شیخ صادق چشماشو دوباره باز کرد و گفت: اینو ببرش جای دیگه. بچهها ندارن و خوب نیست اینجا باشه. 😶
منم سکوت ....
در افق باید محو میشدم. بیصدا و سریع پنکه رو برداشتم و بردم توی اتاق دیگهای گذاشتم.
شیخ با اینکه روزه بود و بچهها هم روزه نمیگرفتن باز نمیخواست ببینن ما چیزی رو داریم که اونا ندارن.
دیگه اینجوری بود که ماه رمضون با اعمال شاقه که میگن قسمتمون شده بود. 😂
شیخ صادق بینظیرترین روحانی توی سوریه بود. به اذعان خیلیا.
هم آزاده و جانباز دفاع مقدس بود. هم فرمانده و رزمنده مدافع حرم و هم بهشدت متواضع. با اینکه استاد درس خارج حوزه بود مثه یه رزمنده ساده رفتار میکرد و با نیروها حتی توی یه ظرف غذا میخورد.
خدا بهشون عزت روز افزون بدهد.
خوشحال میشم نظراتتون رو دربارهی محتوای کانال برام به آیدی @hadi_shirazi بفرستید.
#رمضان_کریم
#مقاومت
#روزه
#خط_مقدم
#سوریه
#جمهوری_اسلامی
سلام عاشقای خدا
امروز روز چهارم ماه مبارک رمضان است و همینطور داریم وارد روزهای پرارزشی میشویم که ان شاءالله توفیق درکش رو داشته باشیم. 🤲
امروز میخوام یه خاطره بگم که بیشتر متوجه بشید وضعیت جنگ توی سوریه چجوری بود.
ماه مبارک سال ۹۴ بود. شمال استان حماه بودم و در قرارگاه ادلب مستقر شدم. شاید یه روزی گذشت تا تونستم فرمانده و جانشین قرارگاه رو ببینم.
جلسهای باهاشون داشتم و درباره وضعیت منطقه و کارهایی که لازم میدونن من باید انجام بدم ازشون پرسیدم.
قرار شد کارهای مرتبط به مهاجرین (آوارگان جنگی) رو انجام بدم و خانوادههای شهدا و ...
آوارههای جنگی زیادی در منطقه بودن که از شهرها و روستاهای مختلف پناه آورده بودن به سمت ما.
کار رو که تحویل گرفتم با دوستانمون در بهداری که قبلا مسوولیت رسیدگی به مهاجرین رو داشتن صحبت کردم.
دکتر بهداری نکته عجیب و قابل توجهی رو گفت.
گفت یکی از این زنان داخل مدارس استقرار مهاجرین بهمگفته ما از شما ممنونیم که بهمون سرکشی میکنید و مواد غذایی برامون میارید و همسرم توی مسلحین (گروه های مخالف نظام سوریه) علیه شما میجنگه. 😳
اینقدر فضا عجیب بود که طرف زن و زندگیش رو نمیتونست توی اون فضای به اصطلاح تکفیریها نگه داره ولی خودش برای جیره و مواجبش میرفت و با اونا همکاری میکرد. 🤔
شاید بپرسید چطوری اینا با هم رابطه داشتن؟
خیلی راحت🤷♂️
راه ارتباطی بین ما و مسلحین باز بود. یعنی مردم بین دو گروه رفت و آمد میکردن و البته کاریش نمیشد کرد. اکثر جاها فضای جنگ شهری بود و نمیشد راهها رو بست و فقط ایستهای بازرسی بود که کمی اطمینان میداد که دشمن نتواند بهراحتی نفوذ کند. ولی مردم در رفتوآمد بودن.
مقرما در شطحه در ۱۰۰ متری جادهای بود که میرفت توی مسلحین
یه شب بچهها زدن به دل دشت تا چندتا از روستای دست اونا رو بگیرن.
مردم هم توی این وضعیت از همین جاده میاومدن سمت شطحه و دیگه امکان بازرسی هم حتی وجود نداشت از بس جمعیت زیاد بود و شب هم بود.
جاده پر شده بود از جمعیتی که سوار موتور و ماشین دارن میان سمت ما.
به یکی از رفقا که کارکشتهتر بود از بچههای تخریب گفتم اگر الان یه نفر پشت موتوری سوار بشه و با آر پی جی بیاد توی جاده و بهسمت مقر ما شلیک کنه چی میشه؟
گفت هیچی میریم هوا 😂😂😂
همینقدر منطقی
همینقدر ریلکس👌😁
شاید واقعا کاری هم نمیشد کرد. فضای جنگ و زندگی یهجورایی توی دل هم بود و توی این مناطق بهشدت باید از طریقهای غیر معمول امنیت خودت رو تامین میکردی.
همین رو توی مناطق دیگه مثلا سمت مرز عراق و داخل دمشق و ... هم میشد دید.
فعلا تا اینجا ✋
#سوریه
#خط_مقدم
#مقاومت
#رمضان_کریم
#دشمن