eitaa logo
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
127 دنبال‌کننده
105 عکس
47 ویدیو
0 فایل
هادی شیرازی هستم، مدیر انتشارات خط مقدم اینجا براتون از خط مقدم میگم هم از جنگی‌ش هم از نشری‌ش 😊 جهت ارتباط می‌تونید به آیدی زیر پیام بدین: @hadi_shirazi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق پدر شهید شدن 😊 از حاجز بازرسی گذشتم و وارد حیاط مقر فرماندهی نصر شدم. ایام محرم بود. 🖤 ایام عملیات محرم که جنوب حلب پر شده بود از نیروهای ایرانی و فاطمی و لبنانی و عراقی و البته زینبی. قرار بود به سمت فوعه و کفریا مسیر رو برای آزادسازی این دو شهرک شیعه نشین باز کنند و شیعیان این دو منطقه را از حصار بیرون بکشند. وارد حیاط که شدم دیدم از درب ساختمون حاج قاسم داره میاد بیرون. ایستادم و سلام کردم. بی‌‌مقدمه حاجی بهم گفت: شهید نشدی؟ گفتم حاجی در مسلخ عشق جز نکو را نکشند. 😔 حاجی هم نه گذاشت نه برداشت. گفت ولی بابات خیلی دوست داره تو شهید بشی و بشه پدر شهید و زد زیر خنده. 😁 حال خاصی داشتم. هم از خنده حاجی خوشحال بودم و هم از بی‌توفیقی خودم شرمنده. 😢 📖 پریروز داشتم کتاب عزیز زیبای من رو می‌خوندم. به صفحه ۴۷ که رسیدم خوندم که: حاجی سفری به سوریه داشت که رضا هرچه خواهش و تمنا کرد،‌ او را با خودش نبرد. چند روز بعد یک فیلم از حاجی پخش شد که بالای یک ماشین ایستاده و برای مردم صحبت می‌کند. رضا همین که فیلم را دید، اضطراب شدیدی گرفت. سریع تماس گرفت و گفت که می‌خواهد با پدرش صحبت کند. شرایط که فراهم شد، حاجی با او تماس گرفت. این بار طوری اصرار کرد که حاجی پذیرفت. رضا خیلی زود خودش را به پدر رساند. حاجی خیلی دوست داشت پدر شهید بشود. این را برای خودش افتخار بزرگی می‌دانست. همین که اجازه می‌داد بچه‌ها او را همراهی کنند، به همین خاطر بود. داشتیم حاجی. تیکه‌ش رو بار ما می کنی و خودت هم دلت لک زده برای پدر شهید شدن 😉 ولی خب نه شما نه بابام به این آرزوتون نرسیدین. ان شاءالله روزی دوتایی به آرزوتون برسید. 😊😥 🌷🌷 هادی شیرازی | روایت خط مقدم عضو شوید👈@hadishirazi
هادی شیرازی | روایت خط مقدم
گزارش دیشب صداوسیما از جلسه ناشران دفاع مقدس با ریاست محترم سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران
اندکی حاشیه نگاری یک جلسه بی حاشیه روز سه شنبه به دعوت دوستان مجمع ناشران دفاع مقدس به جلسه با جناب آقای جبلی رییس رسانه ملی دعوت شدم. صبح اول وقت مثل خیلی از روزهای سه شنبه به تهران آمدم و این بار بجای حضور در جلسه کاری دفتر تهران به سمت سازمان صداوسیما رفتم. متاسفانه هماهنگی درست صورت نگرفته بود و بعد از کلی معطلی نهایت به جلسه رسیدم. تازه جلسه آغاز شده بود. جناب مخدومی صحبت کوتاهی کرده بودند و نوبت جناب امینیان بود. بعد از ایشان هم یکی یکی ناشران دغدغه هایشان را گفتند. نکته جالب جلسه خودمانی بودن جلسه بود. تا جایی که جناب مزدآبادی مدیر نشر یازهرا شمشیر رو از رو بست و گفت ما هیچ توقعی از صداوسیما نداریم. چون هیچ اتفاقی نمی افتد که با ملاطفت و پاسخ جناب جبلی مواجه شد. و البته دوستان هم کم نگذاشتند و جناب مزدآبادی ۲-۳ جواب دیگر هم شنید. من هم گزارشی از انواع و اقسام پروژه های خط مقدم در کشورهای مختلف گفتم و از تاسیس دفتر رمان، کودک و نوجوان و دفتر شعر در سال جاری خبر دادم. و بعد هم یک پیشنهاد در مسیر مخالف دیگر دوستان که بجای دادن محتوا به صداوسیما، این سازمان می تواند اطلاعات موجودش را در اختیار ما بگذارد تا بتوانیم کارهای فاخری تولید کنیم. یکی از دوستان هم گزارشی از ترجمه نزدیک به ۶۵۰ کتاب دفاع مقدس داد که البته نزدیک به نصف این تعداد به همت مجموعه دیگری انجام شده بود که روزی گزارشی از این اتفاق خوب در یک مجموعه از دوستان خواهم داد. نهایت هم خبری از تشکیل کارگروه دفاع مقدس و جبهه مقاومت داده شد که مسوولیت آن با جناب صمدی ست دوست و همراه آقای مدیر نشر یازهرا که شاکی جلسه بود. :) در نهایت هم آقای رییس سازمان از توجه و نیاز به متن و محتوا گفت و خبر از اتفاقات این یکسال در حوزه کتاب در سازمان داد. الحمدلله اتفاقات متفاوتی در حال رخ دادن است که ان شاءالله با قدرت و قوت بهتری جلو برود. اما نکته مهم در جلسه توجه برخی از دوستان به گزاره بود که جزو کلمات مظلوم رهبر انقلاب است. روزی در جلسه ای در وزارت ارشاد با حضور معاون فرهنگی وزیر هم این را گفتم. گفتم که خیلی از دوستان درباره این موضوع حرف می زنند ولی دریغ از یک پیشنهاد و طرح. و متاسفانه تا به امروز و پس از ۴ سال گذشت از کلام رهبر انقلاب درباره صدبرابری آثار دفاع مقدس، همچنان هیچ طرحی جامه‌ی کاغذ به خود ندیده چه برسد به جامه‌ی عمل و نتیجه. گزارش آن جلسه را نیز به زودی خواهم نوشت. جلسه کارگروه اندیشه‌ورز صدبرابری :( آخر جلسه خودمانی تر از خود جلسه بود. حرف‌ها و خاطره‌های دوست داشتنی و عکس یادگاری. هادی شیرازی | روایت خط مقدم عضو شوید👈@hadishirazi
سلام عزیزای خدا صبح دومین روز ماه مبارک رمضان‌تون پر از خیر و برکت و سلامتی و پر از عطر قرآن 📖🌅 الان یهویی یاد یه شب قدر توی حلب سوریه افتادم. خاطره‌شو براتون بگم موقع خوندن دعای جوشن کبیر بود و نشسته بودم پشت بلندگو و رو به قبله درحال خوندن دعا بودم. بچه‌ها هم پشت سرم نشسته بودن و دعا رو با هم می‌‌خوندیم. اکثر بچه‌های مجموعه‌ای که توش فعالیت می‌کردیم اهل فوعه و کفریا بودن. دو تا روستای شیعه‌نشین که در مورد مقاومت‌ این مردم هزاران حرف نگفته وجود داره که ان‌شاءالله کارهای خوبی تو راهه و کتابایی به قلم نویسندگان خوب خط مقدم در حال تولید هست‌.👌 بگذریم. داشتیم دعا می‌خوندیم که یهویی دیدم ولوله‌ای شد بین بچه‌ها ولی اعتنا نکردم. با گوشه چشم دیدم چند نفری از مجلس بلند شدن و رفتن‌. همین‌جوری کم و کمتر می‌شدن. یه لحظه گفتم من دارم برای کی می‌خونم ولی از رو نرفتم و تا آخر دعا رو ادامه دادم. 😁 البته هیچی هیچی هم نبود. یه چند نفری نشسته بودن. دعا که تموم شد خبر دادن که پای نوید رو عقرب🦂 زده 😲 به سرعت سوار ماشین شدم و خودم رو به بهداری پادگان رسوندم. نوید روی تخت خوابیده بود و با دیدن من شروع کرد به شوخی و خنده. انگار نه انگار که زخم خورده. 😢 فهمیدم حال خوشی بهش دست داده و زده بود و رفته بود روی تپه‌های پشت مقر و حالا با چی؟ با دمپایی توی شب تاریک رفته آقا و زده به دل کوه و صحرا. به صحرا بنگرم روی تو بینم به هرجا بنگرم کوه و در و دشت و .‌‌... و چشمتون روز بد نبینه آقا عقربه دیگه کاری به حال خوش دلش نداشته و فقط خون جلوی چشمش رو گرفته بوده 🤨 نوید مسوول اطلاعات و عملیات اون مجموعه بود‌ و بچه‌ها خیلی دوستش داشتن. توی اون ایام واقعا حال خوشی داشت و گاه با شوخی و گاه با حرف‌های مختلف‌ش حال بچه‌ها رو خوب می‌کرد. حرف درباره نوید زیاده. یادش بخیر اون شبایی که می‌رفت و از کنار سطل آشغال غذاهای مونده رو برداشت و می‌آورد برای افطار و سحر. یا اون روزایی که با سیدحسن دعوا می‌کرد که بابا به اندازه یه سحری خوردن بهمون وقت بده و جلسه رو تعطیل کن. 🙄 سیدحسن هم اعجوبه بود برای خودش و خدا حفظش کنه. از ساعت ۸و۹ صبح کار رو شروع می‌کرد تا ساعت ۵ . ۵ عصر نه‌ها. ۵ صبح 😁 یعنی کلا ۴ ساعت وقت خواب و استراحت توی روز اونم روزای ماه رمضون بهمون می‌داد. مگر اینکه تو مقر نبود و صدای بی‌سیم رو کم بکنی و بری یه گوشه بخوابی.😉😂 البته همیشه مثل اجل معلق سر می‌رسید. 😢😕😁 شادی روح شهید عارف‌مون شهید نوید صفری صلواتی بفرستید. از دعا ما رو فراموش نکنید. 🤲 ⚘
سلام عزیزای دل خدا روز سوم ماه رمضان تون امام حسینی ⚘ قصه دیروز رو داشتید. اون مجموعه و اون ایام قصه‌های جالبی داره که هرچی ازش بگم کمه. توی اون مجموعه کلا ۴ نفر روزه می‌شدن. به‌خاطر اینکه بچه‌ها بتونن توی آموزش کم نیارن همه‌ رو مسافر کردیم و نگذاشتیم روزه بگیرن‌. 🚌 هوا هم حسابی داغ شده بود و می‌گفتن گرمترین روزای سی سال اخیر توی سوریه است. ☀️☀️🔥🔥 یه روز با اجازه فرمانده یگان رفتم پشتیبانی و بعد از رایزنی‌ ۴ تا پنکه گرفتم تا بچه‌های ستادی وقتی می‌خوابن کمی خنک بشن و اون ۴ ساعت استراحت‌شون کیفیت بهتر داشته باشه‌‌. جای نیروها توی سوله‌ی بزرگی بود که هوا قشنگ رفت و آمد داشت و خنک می‌شدن و البته روزه هم نبودن و یخ و نوشیدنی هم کم نبود ولی بچه‌های ستادی، هم جاشون گرم بود و هم چند نفری روزه هم باید می‌‌گرفتن‌. برای همین من اون پنکه‌ها رو بردن و توی ستاد تقسیم کردم. یکی پشتیبانی یکی فرماندهی یکی آموزش و یکی هم حق فرهنگی می‌شد دیگه. 🤷‍♂️ شیخ صادق نه فقط مسوول فرهنگی که پدر معنوی مجموعه هم بود. وقتی رسیدم، دیدم شیخ توی اتاق آفتابگیر ستاد(اتاق فرهنگی) توی گرما خوابیده. یواش رفتم و پنکه آخری رو گذاشتم روبه‌روش و زدم توی برق تا کمی خنک بشه‌. تا پنکه روشن شد چشماشو باز کرد و یه نگاه به من و یه نگاه به پنکه کرد و چشماشو بست. منم داشتم آماده می‌شد برای یه خواب بدون گرما و یه بیداری بعدش بدون تعریق و توی دلم خوشحال بودم که بله دیگه آرامش رسید‌. 🌺 ولی ... چند دقیقه نشد که شیخ صادق چشماشو دوباره باز کرد و گفت: اینو ببرش جای دیگه. بچه‌ها ندارن و خوب نیست اینجا باشه‌. 😶 منم سکوت .... در افق باید محو می‌شدم. بی‌صدا و سریع پنکه رو برداشتم و بردم توی اتاق دیگه‌ای گذاشتم. شیخ با اینکه روزه بود و بچه‌ها هم روزه نمی‌گرفتن باز نمی‌خواست ببینن ما چیزی رو داریم که اونا ندارن. دیگه این‌جوری بود که ماه رمضون با اعمال شاقه که میگن قسمت‌مون شده بود. 😂 شیخ صادق بی‌نظیرترین روحانی توی سوریه بود. به اذعان خیلیا. هم آزاده و جانباز دفاع مقدس بود. هم فرمانده و رزمنده مدافع حرم و هم به‌شدت متواضع. با اینکه استاد درس خارج حوزه بود مثه یه رزمنده ساده رفتار می‌کرد و با نیروها حتی توی یه ظرف غذا می‌خورد. خدا بهشون عزت روز افزون بدهد. خوشحال می‌شم نظرات‌تون رو درباره‌ی محتوای کانال برام‌ به آیدی @hadi_shirazi بفرستید.
سلام عاشقای خدا امروز روز چهارم ماه مبارک رمضان است و همینطور داریم وارد روزهای پرارزشی می‌شویم که ان شاءالله توفیق درک‌ش رو داشته باشیم. 🤲 امروز میخوام یه خاطره بگم که بیشتر متوجه بشید وضعیت جنگ توی سوریه چجوری بود. ماه مبارک سال ۹۴ بود. شمال استان حماه بودم و در قرارگاه ادلب مستقر شدم. شاید یه روزی گذشت تا تونستم فرمانده و جانشین قرارگاه رو ببینم. جلسه‌ای باهاشون داشتم و درباره وضعیت منطقه و کارهایی که لازم می‌دونن من باید انجام بدم ازشون پرسیدم. قرار شد کارهای مرتبط به مهاجرین (آوارگان جنگی) رو انجام بدم و خانواده‌های شهدا و ... آواره‌های جنگی زیادی در منطقه بودن که از شهرها و روستاهای مختلف پناه آورده بودن به سمت ما‌. کار رو که تحویل گرفتم با دوستانمون در بهداری که قبلا مسوولیت رسیدگی به مهاجرین رو داشتن صحبت کردم. دکتر بهداری نکته عجیب و قابل توجهی رو گفت. گفت یکی از این زنان داخل مدارس استقرار مهاجرین بهم‌گفته ما از شما ممنونیم که بهمون سرکشی می‌کنید و مواد غذایی برامون میارید و همسرم توی مسلحین (گروه های مخالف نظام سوریه) علیه شما می‌جنگه. 😳 اینقدر فضا عجیب بود که طرف زن و زندگی‌ش رو نمی‌تونست توی اون فضای به اصطلاح تکفیری‌ها نگه داره ولی خودش برای جیره و مواجبش می‌رفت و با اونا همکاری می‌کرد. 🤔 شاید بپرسید چطوری اینا با هم‌ رابطه داشتن؟ خیلی راحت🤷‍♂️ راه ارتباطی بین ما و مسلحین باز بود. یعنی مردم بین دو گروه رفت و آمد می‌کردن و البته کاری‌ش نمی‌شد کرد. اکثر جاها فضای جنگ شهری بود و نمی‌شد راه‌ها رو بست و فقط ایست‌های بازرسی بود که کمی اطمینان می‌داد که دشمن نتواند به‌راحتی نفوذ کند. ولی مردم در رفت‌وآمد بودن. مقرما در شطحه در ۱۰۰ متری جاده‌ای بود که می‌رفت توی مسلحین یه شب بچه‌ها زدن به دل دشت تا چندتا از روستای دست اونا رو بگیرن. مردم هم توی این وضعیت از همین جاده می‌اومدن سمت شطحه و دیگه امکان بازرسی هم حتی وجود نداشت از بس جمعیت زیاد بود و شب هم بود. جاده پر شده بود از جمعیتی که سوار موتور و ماشین دارن میان سمت ما. به یکی از رفقا که کارکشته‌تر بود از بچه‌های تخریب گفتم اگر الان یه نفر پشت موتوری سوار بشه و با آر پی جی بیاد توی جاده و به‌سمت مقر ما شلیک کنه چی میشه؟ گفت هیچی میریم هوا 😂😂😂 همین‌قدر منطقی همین‌قدر ریلکس👌😁 شاید واقعا کاری هم نمی‌شد کرد. فضای جنگ و زندگی یه‌جورایی توی دل هم بود و توی این مناطق به‌شدت باید از طریق‌های غیر معمول امنیت خودت رو تامین می‌کردی. همین رو توی مناطق دیگه مثلا سمت مرز عراق و داخل دمشق و ... هم می‌شد دید. فعلا تا اینجا ✋
15.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنچه از دیپلماسی مقاومت در عصر امیرالمؤمنین باید بدانیم. وقتی از مقاومت حرف می‌زنیم‌ یعنی از عزت، از اقتدار، از حرکت هوشمندانه حرف می‌زنیم. این حرکت طرماح، با تمام آنچه مالک در طول عمر‌ پربرکت‌ش انجام داد که سال‌ها قبل پستی در موردش نوشتم، مصداق مقاومت است. باز آن نوشته را نشر خواهم داد در این صفحه. شکوه اقتدار یک حکومت به مقاومت آن در عرصه‌های مختلف است. این حماسه‌آفرینی پس از سال‌ها برای هر آزادی‌خواهی مایه افتخار است. این را بگذارید کنار وادادگی عده‌ای که همه چیز را در گرو آغوش‌بازکردن دشمن می‌دانند. واقعا مالك و ما مالك ... افتخار آفرین حکومت علوی 💪🌺