eitaa logo
حدیث اشک
9.2هزار دنبال‌کننده
75 عکس
144 ویدیو
11 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
بابای خوبم چقد شب تا سحر، از صبح تا شب نخوابیدم، کتک خوردم، نشستم برا اینکه نشونت داده باشم هنوز زخم رو ابرومو نبستم ...
بمونه چیزی واسه بستنش نیست” 

تو هم که مثل من ابروت زخمه 

بمیرن این همه لامذهبی رو 

حالا که توی آغوش منی، پس 

بیا آروم باشیم امشبی رو 

در گوشت یه حرفایی رو می‌گم” نشستم دسته کردم گفته هامو شروعش از غروب سرخ صحراست بابا راس گفته بودی این سه سالت یه جورای زیادی مثل زهراست
جوون بوده ولی خیلی شکسته” 

نشستم دسته کردم گفته‌هامو 

بذار از گم شدن تو راه رد شیم 

نمی‌خوام لابلای درد دل‌هام 

مکدر واسه‌ اون حرفای بد شیم 

” تنفر دارم از لفظ کنیزی” 

نبوسیدی منو، رفتی، خدایی!! 

نگفتی بی تو تنهایی می‌میرم 

ولی من عهد کردم زنده باشم 

تا یک بار دیگه دستاتو بگیرم 

شنیدم ساربون بی رحم بوده” آخی! یادت میاد دست تو بابا همه شب بالش زیر سرم بود؟ یادت هست قد و بالای بلندت چه تکیه‌گاهی واسه مادرم بود؟
تمام مادرم از نیزه افتاد” 

می‌گفتم اومدی هر جور باشه 

باید از جام واسه بابام پاشم 

مث زهرا که هستم؛ حالا دیگه 

می‌خوام یه ذره هم مثل تو باشم 

بذار لب های من هم پاره باشه” حقیقت اینه که نشناختمت؛ آه! چکار کردن با این سر تا خرابه تنور خولی، سنگ و چوب و نیزه رسیدی دستِ آخر تا خرابه ... `منم چشمام یه خورده تاره بابا” ایمان کریمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مستجاب الدعوه مستجاب الدعوه، ای امن یجیب کربلا ... پس چرا دیر آمدی عشقم طبیب کربلا از سرِ شب با سرت بالا سر من بوده ای بیشتر خاکی شدی، خدالتّریب کربلا آنقدر شادم نشد سرمه بمالم روی چشم شانه ی من گم شده، شیب الخضیب کربلا چیزی اینجا نیست که مهمانی ام رنگین شود پُر شده ویرانه ام از عطر سیب کربلا شام خوردی یا نه؟ چون من هم گرسنه مانده ام من غریب شهر شامم، تو غریب کربلا اینکه می گیرد زبانش موقع صحبت منم خواهشاً چیزی نپرس از عندلیب کربلا من کماکان خواب می بینم که در دستان شمر خنجر کُندی است در تُندی شیب کربلا ای عزیزم من بغل کردن نمیخواهم ز تو پیکرت با نعل تازه شد نصیب کربلا بین خورجین ضربه خوردی، در تنوری سوختی کوفه شد مبهوت از آن رسم عجیب کربلا خواب دیدم نیزه داری بد ترا بالا گرفت مثل قرآن روی نی رفتی خطیب کربلا کربلا معجر کشید و شام هم موی مرا رفتی و یک شهر شد اینجا رقیب کربلا رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا باب الحوائج بی نیاز از التماس و خواهش و اصرارها نام او شد چاره ساز مشکلاتم بارها دستهای کوچکش آنی به دادم می رسد هر زمانی که گره پیدا شود در کارها هر کسی آمد در این خانه بی منت گرفت خوب جایی آمدید امروز حاجت دارها لقمه ای از سفره اش درمان درد عالم است چای تلخ روضه ی او نسخه ی بیمارها ناز او از بعد عاشورا خریداری نداشت روضه اش را خوب می فهمند دختردارها خردسالان بیشتر هنگام بازی می دوند او ولی باید بگیرد دست بر دیوارها جای شانه یا عروسک ، آینه یا روسری تازیانه سهم او شد از سر بازارها وحید قاسمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
شوق دیدار از شوق دیدار است می لرزد اگر دستم خوشحالم از این که به پیشم آمدی آخر آغوش گرمت شد نصیب ریگ صحرا و... مانده برای دختر زارت، فقط یک سر شانه نخورده موی من، شانه زدم مویت خاکی شده موی تو و خاکی شده مویم امشب خودم با اشک های پلک مجروحم خاکستر از زخم دهانت خوب می شویم در یاد تو بودم تمام این چهل منزل شلاق ها خوردم ولی نام تو را بردم حتی در آن لحظه که از ناقه زمین خوردم زنده شدم، مردم، ولی نام تو را بردم درد سر عمه شدم، هر بار جا ماندم... زجر حرامی عمه را هم با لگد می زد اول مرا با تازیانه زد، کمی بعدش خیلی به زهرا پیش چشمم حرف بد می زد دیدی چگونه آن زن شامی سر بازار لکنت زبان دخترت را مسخره می کرد با خنده دختر بچه ای در پشت ویرانه قد کمان دخترت را مسخره می کرد یک تکه نان، خولی به پیش پای من انداخت در حیرت از آنم چرا بوی تو را می داد بد جور افتادم زمین آن لحظه که از نی با ضربه ی سنگی سرت روی زمین افتاد فکری بکن بی معجری در بین نامحرم بُرده امان دختر شیرین زبانت را گفتی که من جان توام، گفتم تویی جانم پس جان من با خود ببر از شام جانت را محمد مهدی شیرازی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سه ساله ارباب عجز اگر آید به دیدارم جوابش می‌کنم کاخ اگر کوه احد باشد خرابش می‌کنم پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام کفر اگر در پرده باشد بی‌نقابش می‌کنم مدح باب علم طاها گر چه اینجا باب نیست در میان شامیان امروز بابش می‌کنم یک رساله از کراماتم اگر در دست نیست می نویسم بعدها صدها کتابش می‌کنم دارم از بابا بزرگ خویش ارث روشنی در شعاعم ذره باشد آفتابش می‌کنم از خدایم اذن دارم زیر سقف گنبدم هر دعایی را بخواهم مستجابش می‌کنم آنکه حتی یک النگو در ضریح انداخته با خدا در روز محشر بی‌حسابش می‌کنم سفره دار روضه‌ی بابا منم، با دست خویش گندمی گر نذر گردد آسیابش می‌کنم زنده باشم بعد از این ای عمه جان گهواره‌ای عاقبت می‌سازم و نذر ربابش می‌کنم آستین پاره ای دارم خدا را شاکرم بر سرم در پیش نامحرم حجابش می‌کنم  میلاد حسنی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
واویلا چند تا بابا بگه خوابش میبره آخه فک می کنه باباش سفره نذارید انقده سربه سر باهاش هم بابا نداره هم بی مادره یه زمان تو بغل چار تا عموش داشت برو بیایی آخه یه سره یه زمان قناری باباش بوده نبینید اینجوری بی بال و پَره یا رو دوش داداشش بود یا عموش به زمین نخورده بود پاش یه ذره بعد سیلی سنان نمیشنوه هر چی ام داد بزنید بی اثره بیشتر از من شبیه مادرمه وقتی که راه میره دست به کمره خواهر دو تا شهیدـِ کم که نیست مثل لیلا و رباب خون جیگره خوشگله موهاش بازم بلند میشه کی بهش گفته شبیه پسره قول داده میاد و حتمنم میاد دخترش رو از خرابه میبره  بهمن ترکمانی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
واویلا از من مگیر لذت بزم شبانه را ... بر من ببخش درهمی آشیانه را هرکس گذشت غربت ما را سرک کشید دانسته ایم ارزش دیوار خانه را یک طفل مو بلند گذشت از مقابلم از پیش چشمم عمه نهان کرد شانه را ... خیلی تلاش کرد بخواباند عمه ام بیدار با لگد شده ی نازدانه را .... قربان قصه گفتنت عمه ، نمی شود! خوابانده اند روی تنم تازیانه را ... دختر دلش خوش است به شیرین زبانی اش از دست داده ام نمک دخترانه را ... آنقدر گریه می کنم او را به من دهند پس می دهم به شمر بهای بهانه را از روی پیرهن بدنم را بشویی اش تکرار کن مصیبت دفن شبانه را ... ناصر دودانگه لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دید دلتنگش شدم عمه اینجا را ببین از راه مهمانم رسید از فراز آسمان ها ماه تابانم رسید آنکه همواره به روی دامنش سر داشتم دید دلتنگش شدم با سر به دامانم رسید عمه چشمانم دگر مثل گذشته تار نیست خوب شد بینایی من نور چشمانم رسید هر چه می گفتم پدر دارم کسی باور نکرد شام را باید خبر سازم، پدرجانم رسید بی خبر رفتی نگفتی دخترت دق می کند خواب بودم ناگهان آتش به دامانم رسید خواستم مثل تو باشم صورتم آسیب دید صورتم شد مثل تو، نوبت به دندانم رسید جان من آمد به لب وقتی که در کاخ یزید خیزران روی لب قاری قرآنم رسید مو سپید و قدکمان، این حال و روز طفل توست ابتدای راه بودم، زود پایانم رسید  علی ذوالقدر لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سلام ای ماه من سرآمد شب رسیده صبحم ای یار سلام ای ماه من مشتاق دیدار چرا پس سر زده؟جا خوردم اصلا چرا روی طبق؟خوابم من‌ انگار همینکه بویت آمد در خرابه گرفتم‌ دستهایم را به دیوار نبودی مثل زهرا گریه کردم ندیدی نیزه ها شد مثل مسمار اگر ماندم به لطف عمه بوده وگرنه مرده بودم بین بازار حلالم کن اگر بیهوش بودم نبودم در وداعت قبل پیکار تورا انداختند از نیزه صدبار مرا انداختند از ناقه صدبار کمی خوابیدم اما بد پریدم امان از زجر از‌چشمان بیدار نمی آیم‌ ازین‌ ویرانه بیرون ز‌ مردم دیده ام‌آزار بسیار سرت را از زمین برداشتم‌ من سر من‌ را ز روی خشت بردار دران مجلس خودت بودی و دیدی چه بد چشمند این مردان دربار به اشک دیده شستم صورتت را هزاران‌ زخم دیگر شد پدیدار بحق مادرم زهرای اطهر خدایا عمه زینب را نگه دار سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
گریه شد کارم بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر روضه ی بی وقفه ام ، در حال تکرارم پدر من چه شب‌هایی که پای نیزه‌ات خوابم نبرد پس خیالت تخت ، امشب با تو بیدارم پدر می توانی سر روی پاهام بگذاری خودت؟ نا ندارم تا تو را از طَشت بردارم پدر تک‌تک آمار زخم صورتت دست من است این چنین آموختم تا خوب بشمارم پدر! این اواخر راه می افتم شبیه مادرت هر زمان پا می شوم دنبال دیوارم پدر گوشوارم باعث این گوش‌های پاره شد تا ابد از هرچه زیور هست..،بیزارم پدر عاشق بازار رفتن با تو بودم، نه سنان... تو ندیدی با چه وضعی بُرده بازارم پدر زجر می خوابید و پا می شد..،کتک می زد مرا هیچ تفریحی ندارد غیر آزارم پدر من فقط یک خُرده جا خوردم ، زبانم کُند نیست آه! کُلِّ شام می خندد به گفتارم پدر من کجا ، عمّه کجا ، بزم حرامِ مِی کجا... رنگِ چوب خیزران شد رنگِ رخسارم پدر ناگهان بحثِ کنیزی شد ، سکینه آب شد... حرف خود را قطع خواهم کرد ، ناچارم پدر! جان هرکس دوست داری با خودت من را ببر راحتم کن از خیال اینکه سربارم پدر  بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای خوبم گرچه در این خرابه دگر احترام نیست شکر خدا ولی خبر از ازدحام نیست بوی غذا تمام محل را گرفته است اما برای اهل نبوت طعام نیست رنگ از رخم پریده، حسابی کلافه ام از درد استخوان، نفسم بادوام نیست از هر طرف که پا شده ام خورده ام زمین در جسم زیر و رو شده ام انسجام نیست شب تا سحر به یاد لبت گریه کرده ام کام تو چوب خورد و حیاتم به کام نیست گفتم سلام... کاش یکی یادشان دهد سیلی و تازیانه جواب سلام نیست من دختر مطهره ی آل عصمتم شأنم که درک کردن بزم حرام نیست طوری لگد زدند نمازم نشسته است دیگر توان برای قعود و قیام نیست تقصیر لکنت است، گذر کن ز دخترت مانند قبل با تو اگر همکلام نیست آماده ی سفر شده ام چون رقیه را طاقت برایِ ماندن در بین شام نیست شاعر؟؟؟ لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای رقیه(س) رسیده به آرزوی سفرش ... با هزار حرف نگفته دخترت از رو ناقه افتاده ، مهم اینه از چشای تو نیفته دخترت دخترا منتظرن بابا بیاد درداشونو ، تو بغل بهش بگن سر تو اومد ولی بغل نداشت کاری کرد که حرفا تو دل بمونن گفت : به دیدن کسی که هیچکسو مثل بابا دوس نداره اومدی قربون اومدن نصفه شبی ت چرا با رگای پاره اومدی ... مگه من نگفته بودم که میای با خودت بغل بیار ، سر زدنی ... اومدم که بپرم تو بغلت دیدم اندازه ی آغوش منی ... آخ ببخشید این چه حرفی بود زدم تو به اندازه ی کافی خسته ای ... ببوسم زخم گلوتو خوب بشه ... صد برابر همه ، شکسته ای نمک بچه ، شیرین زبونیشه .... با نمک بودن به بچه ت نیومد لکنتش نزاشت باهات حرف بزنه همه ی حرفاشو با یه بوسه زد رو لبای پاره جون داد که بگه کم بابا هم پناه دختره ... دخترو تازیونه نمی کشه لب بابا، قتلگاه دختره .... زن ها و دخترای شامی فقط دنبال بهونه ی خنده بودن خندیدن ...دخترتو که دق دادن سر قبرش همه شرمنده بودن ناصر دودانگه لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹