چادرم را پس بگیر و فرش این کاشانه کن
عمه مهمان آمده موی سرم را شانه کن
از محالات است اما گیسویم را باز کن
فکر پنهان کردن گوش منه دردانه کن
آب و جارویی بزن ویرانه را زینت ببخش
من خجالت می کشم فکر من بی خانه کن
پادشاه عالم امشب روی دامان من است
گرد از رویم بگیر این بزم را شاهانه کن
عمه زحمت دادمت امروز راحت می شوی
گریه کمتر بر عروج سوخته پروانه کن
از روی پیراهنم امشب مرا غسلم بده
زخم بسیار است عمه همتی جانانه کن
موقع دفنم که شد منت ز نامردان نکش
نیمه شب این گنج را پنهان در ویرانه کن
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#کوفه_و_شام
#خرابه_شام
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
چه کردهاند پدر چهره کریم تو را؟
خدا هلاک کند قاتل لئیم تو را
وخامت خودم از یاد رفت تا دیدم
میان معرکه وضعیت وخیم تو را
چگونه باز شده پای شعله در حرمت؟
نمیشناخت مگر حرمت حریم تو را؟
پدر! مشام من از بوی دود پر شده است
ببخش اگر که نفهمیدهام شمیم تو را
نبود اگر نظر تو به قلب کوچک من
نداشت طاقت درک غم عظیم تو را
ای آن کسی که نوازشگر یتیمانی!
کسی نبود نوازش کند یتیم تو را
نشان گذاشتهام در مسیر با خونم
که خلق گم نکند راه مستقیم تو را
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#آرش_براری
@hadithashk
طی کن مسیرِ جاده و از ما خبر بگیر
حالی زِ خطه ی دل ما، رهگذر بگیر
این خطه بی قدوم تو خشکیده است و سرد
دوری بزن میان دل و نُقل تر بگیر
ما بی تو مثل شب، سیه و ساکتیم و تار
نوری برای شب زدگان در نظر بگیر
دنیای ما بدون تو رو به تباهی است
رحمی به ما کن و جلوی این خطر بگیر
امید شیعیان، فرجی کن به شیعیان
شیعه غریب شد، به سوی شیعه پر بگیر
بِشکن دوباره گردنِ ظلم و ستمگری
ای بت شکن دوباره به دستت تبر بگیر
ای مصلح جهان، به جهان رنگ و بو بده..
..از دست گرگ دهکده افسار شر بگیر
با پرچم قیام حسینی بیا به گود
تو انتقام فاطمه ی خون جگر بگیر
هم کربلا برو، به سوی قتلگاه شاه
هم در مدینه روضه ی دیوار و در بگیر
هم زنده کن به سینه غم زینب حزین
هم در تسلی اش زِ سر نیزه سر بگیر
#مجتبی_دسترنج_ملتمس
#مناجات_امام_زمان_عج
#کوفه_و_شام
@hadithashk
غنچه ای پژمرده ام روی مزار خویشتن
غیر یک بوسه ز لب هایت ندارد جان سخن
تازیانه بافته بر تن لباس خستگی
همره جان در بیاید از تنم این پیرهن
سنگ ویرانه است مثل بالش پر زیر سر
پیش آن دستان سنگینی که زد سیلی به من
بعد از آن شب غنچه بختم نمی خندد پدر
لکنت افتاده دگر در نغمه مرغ چمن
گوشوارم رفت و آلاله به گوش انداختم
گوشواری که شده سنگین تر از سنگ یمن
یوسف گم گشته ام تا باز آید از سفر
ساختم در گوشه ویرانه ام بیت الحزن
رشته عمرم شده کوتاه تر از عمر گل
بس که از دوری ات افتاده گره در کار من
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
#موسی_علیمرادی
@hadithashk
گل بوته ام ولی پُرخارم کویری ام
من استخوان شکسته ی راه اسیری ام
می گفتی یک زمان که الهی عروسی ات
اما کنون بیا به تماشای پیری ام
آیا هنوز ناز مرا می کشی پدر؟
با این لباس پاره مرا می پذیری ام
زهرای تو شدن سبب سربلندیم
بی روسری شدن سبب سر به زیری ام
بر پیکرم هزار اثر از تازیانه هاست
آیه به آیه مصحف جوشن کبیری ام
بازی نمی دهند مرا کودکان شهر
من می دوم پدر تو میایی بگیری ام؟
تقصیر من نبود که رویم شده کبود
خصم آمد و نواخت به روی حریری ام
با دستهای سنگی خود روی صورتم
آنقدر زد که لَق شده دندان شیری ام
چه بد نگاه می کند این مرد سرخ مو
مردک خیال کرده کنیزم، اجیری ام!
این پیکرکبود کفن را جواب کرد
انگار منهم عازم فرش حصیری ام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
#حسین_قربانچه
@hadithashk
دلِ دلداده را دلبستهی دلبر تصور کن
کمال عشق را عشقِ پدر _دختر تصور کن
دمِ صبح از سفر برگشتهای..،بابای عطشانم!
نمِ چشم مرا سرچشمهی کوثر تصور کن
بیا جای طَبَق سر رویِ پای دخترت بُگذار
لباسِ پاره ام را بالِشی از پَر تصور کن
شبیه پیرزن ها خَم شدم..،از بس لگد خوردم
بیا این دردِ پهلو دیده را مادر تصور کن
رسیده هر که دستش تاری از زُلف مرا کَنده
خودت این مختصر را جایِ موی سر تصور کن
ببین ردِّ کبودِ گونه ام را !..،زجر بَد می زد
شب و روز مرا اینگونه زجرآور تصور کن
سنان از خنده غش می کرد ، تا خولی هُلَم می داد
مرا بازیچه ی دستانِ مُشتی شَر تصور کن
نگو آن گوشواری که خریدی کو؟!..،کشید و بُرد
همین خونلختهی گوش مرا زیور تصور کن
ادای لکنتم را دختر شامی درآورده...
زبانم را زمان ترس از این بدتر تصور کن
شرارِ پشت بام خانه ای روی سرم می ریخت...
کبوتر را درون دود و خاکستر تصور کن
میان ازدحام کوچه صدها بار افتادم...
گُلی را زیرِ دست و پای یک لشگر تصور کن
حجاب عمّهام زینب،عمو عباسِ من را کُشت...
برایش آستین پاره را معجر تصور کن!
چهها دیدند در بزمِ شرابِ شام،دخترهات...
میان مست ها بابا..،خودت دیگر تصور کن!
من از دنیای بی بابایِ فردا سخت می ترسم
همین شب را برای من شبِ آخر تصور کن
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
#بردیا_محمدی
@hadithashk
لکنت افتاده میان سخنم می بینی؟
اصلا انگار که یک پیر زنم میبینی؟
زخم های تن من میخ دری کم دارد
مثل زهرا شده وضع بدنم می بینی؟
نکند مثل من امروز تو سیلی خوردی؟
شده چشمان تو هم تار…منم! می بینی؟
کعب نی ها چه در این قائله گُل می کارند
لاله افتاده روی پیرهنم میبینی؟
با لبِ لب پرت اینبار مرا بوسه بزن…
جای سالم تو اگر روی تنم می بینی
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#کوفه_و_شام
#خرابه_شام
#یاسین_قاسمی
@hadithashk
دستی که زد بر روی زهرا عمه را زد
خلخال ها را بُرد و با حرصش مرا زد
سیلی به من میزد ولی بر عمه میخورد
هر ضربه ای را که به من زد جابجا زد
بابا غرورم بدتر از پایم شکسته
آن مرد شامی بارها تهمت به ما زد
دارد سیاهی می رود چشمم هنوزم
نفرین به آنکه مُشت های بی هوا زد
سوغات برد اما مچاله سوی شهرش
آن چارقد را که عمو با گریه تا زد
بیخود نشد مویم سفید آن چند ساعت
نامحرمی صدبار اسمم را صدا زد
شیرین زبان بودم ولی لکنت گرفتم
وقتی سرت را دشمنت بر نیزه ها زد
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
#رضا_دین_پرور
@hadithashk
از خاک پر از نیزه، ثمر در نمی آید
جز غصه از این قصه ، خبر در نمی آید
اسباب پذیرایی اگر سیلی و چوب است
از کوفه و از شام، سفر در نمی آید
خیره مشو بر موی بلندی که ندارم
از بقچه ی حسرت ،گل سر در نمی آید
گفتند که شیریست که کم گریه کنم من
دندان من افتاده دگر در نمی آید
پرواز محال است به پرسوختگان ، از
خاکستر پروانه که پر در نمی آید
گیرم که بیایی ز سفر از سر نیزه
از یک سر پاشیده پدر در نمی آید
اندازه ی معجر شده این سوخته چادر
از آن کفنی هم به نظر در نمی آید
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
May 11
خاتون عالم ، چشمه ی کوثر رقیه است
زهرا شمایل ، فاطمه منظر رقیه است
در یک سه ساله هیبتِ مولا علی را
دارد ادامه حضرتِ حیدر ، رقیه است
جمعِ علی و فاطمه را می توان دید
در شام وقتی که روی منبر رقیه است
با دست های کوچکش محشر به پا کرد
این امتدادِ فاتحِ خیبر ، رقیه است
فرمان روای آسمان ها و زمین است
علم اسیرِ کیست ، این دختر ، رقیه است
ذکری از این بهتر نیامد بر لبانم
از هر چه اسم و نام زیباتر رقیه است
آنکس که ما را تا حسینیه کشید و
از تک تکِ ما ساخته نوکر رقیه است
وقتِ به آب افتادنِ کشتیِ ارباب
تنها کسی که می کِشد لنگر رقیه است
جایش همیشه شانه ی عباس بوده
دلبسته ی سقای آب آور رقیه است
بنت و الحسینی که شده ام ابیها
در کودکی اش زینبی دیگر رقیه
آن دختری که مثلِ زهرا صورتش شد
در کربلا هم رنگِ نیلوفر رقیه است
آن دختری که استخوان هایش شکسته
از ضربِ دستِ زجرِ خیره سر، رقیه است
آن دختری که با زبانِ روزه دارش
در لحظه ی افطار شد مضطر رقیه است
#مهدی_شریف_زاده
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#کوفه_و_شام
@hadithashk
در هیئت حسینم و در هیئت حسن
در خدمت حسینم و در خدمت حسن
هم صحبت حسینم و هم صحبت حسن
هم رعیت حسینم و هم رعیت حسن
دست کرم حسن شد و احسان حسین شد
روح و روان حسن شد و جانان حسین شد
قبله حسن..،مساحت ایمان حسین شد
از ملت حسینم و از ملت حسن
در مجلس حسین و حسن روضه خوان خداست
آقا؛ حسین..،امام؛ حسن..،ماسوا؛ گداست
اصل بهشت..،سینهزنی پای این دوتاست
در جنت حسینم و در جنت حسن
روح اذان حسین شد و ربنا حسن
کشتی حسینِ فاطمه شد..،ناخدا حسن
شیرینیِ حسین حسین است یا حسن
در "یاحسین" ریخته شد لذت "حسن"
پیر نجف حسینیه را تا درست کرد
زینب گریست..،ماتم عُظمیٰ درست کرد
زهرا غذای هیئتشان را درست کرد
نان حسین خورده ام از برکت حسن
ظرف حسن فرات به جوی حسین بُرد
لبتشنه را به سمت سبوی حسین بُرد
ما را حسن پیاده به سوی حسین بُرد
دور حسین پُر شده با زحمت حسن
یک روح در میان دو تن بوده از قدیم
پائین پای این دو..،وطن بوده از قدیم
صحن حسین..،صحن حسن بوده از قدیم
پس خاک کربلاست همان تربت حسن
آن کوچه..،بی حسین..،حسن را اسیر کرد
سیلیزدنبهفاطمه او را چه پیر کرد
در زیر چکمه چادر مادر که گیر کرد
آسیب دید بین گذر غیرت حسن
یک عمر اشک ریخت..،به گریه وضو گرفت
از هر مسیر تنگ که می دید..،رو گرفت
آن گوشواره را که شکستند..، او گرفت
این خاطره است اوج غمِ غربت حسن
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
#هفت_صفر
#بردیا_محمدی
#سید_پوریا_هاشمی
@hadithashk