eitaa logo
حدیث اشک
6هزار دنبال‌کننده
34 عکس
70 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
چه جوری خاطره‌هام یادم بره سنگای به روی بام یادم بره سی سال دیگم اگر گریه کنم محاله بازار شام یادم بره خرابه برامون آشیونه بود ماجرای غربتِ زمونه بود حرفی از گرسنگی نمیزنم توی شام شام ما تازیونه بود آتیش قلب کباب حرمله بود باعث رنج و عذاب حرمله بود توی راه رباب به آب لب نمیزد مأمور تقسیم آب حرمله بود کسی میشه ببینه و جون نده؟ آه و ناله شو به آسمون نده ؟ میدیدم رباب گریه‌م میگرفت دستاشو بسته بودن تکون نده سنگ غم شکسته بال و پرمو تا دیدم آتیش اهل حرمو روزی صدبارمیمیرم زنده میشم که گذاشتم توی خاک خواهرمو @hadithashk
شَرِّ شب را از وجود صبح دورش کن خودت کلبه ی تاریک ما را غرق نورش کن خودت دیده‌ی یوسف‌ندیده..،تا ابد بینا مَباد آه! این یعقوب را با گریه کورش کن خودت من چه شب‌هایی که از دوریِ تو خوابم نبرد گاه گاهی خاطراتم را مرورش کن خودت درد هجرت طاقتِ تنهایی ام را طاق کرد دست بر قلبم بکش..،قدری صبورش کن خودت ظرفیت با ظرف‌ِخالی‌داشتن بالا رَوَد مستمند خانه‌ات را باشعورش کن خودت در مسیر وصل..،بِالاِجبار باید گریه کرد هر زمان پا پس کشید این چشم..،زورش کن خودت دست از دنیا کشیدن راه حلَّش روضه است کنج هیئت را برایم کوه طورش کن خودت کاش از فرزند‌های من یکی جُون‌ات شود با همین سینه‌زنی مرد ظهورش کن خودت بهترین ساعات عمرم گریه بر جدّ شماست لحظه ی شیرین من را شورِ شورش کن خودت این گدا دلشوره دارد جا بماند اربعین... کربلای نوکرت را جفت و جورش کن خودت سوختم وقتی شنیدم عمه جانت شام رفت آتش جان مرا عین تنورش کن خودت دختر حیدر کجا،این مستِ لایعقَل کجا... ای خدا این بددهن را زود دورش کن خودت @hadithashk
به روی شانه هایش غصه های یار افتاده کسی چند سالی می‌شود بیمار افتاده صدایش می‌رود بالا به گریه زاری و ناله به یاد تشنگان کشته اش هر بار افتاده شبیه روزهای تلخ بی تکرار غم در غم شبیه خیمه ی آتش گرفته زار افتاده به یاد روز عاشورا ، به یاد روضه ی زن ها به یاد آن غروب گریه دارِ تار افتاده چهل سال است دارد در خیالش میخورد غصه به یاد آن سواری که دل پیکار افتاده اراده کرد تا میدان رود … نگذاشته عمه ز جا برخواست بسیار و به جا بسیار افتاده هنوزم در خودش فکر غروب و خیمه را دارد دوباره یاد مشعل های کج رفتار افتاده اگر زینب نبود آنجا میان خیمه ها میسوخت تنی که زیر سقف خیمه ی آوار افتاده پناه از آفتابِ عَسْقَلان* بر ناقه ها برده گمانم از سرش در کوچه ها دستار افتاده مسیر جمع تشنه ها ، مسیر پا برهنه ها _بمیرد عالمی_ بر رمل و ریگ و خار افتاده طلبکار است از عالم ولی مثل بدهکاران مسیرش در میان کوچه و بازار افتاده چنان بسته ست دستش را به پشت گردنش ظالم بمیرم ، بی تعادل در دل انظار افتاده کسی که شافع خلق است از آتش ، چه بیرحمی_ میان کوچه های شام رویش نار افتاده علی یکبار ناموسش کتک خورده ولی اینجا چقدر این اتفاق تلخ با تکرار افتاده چنان خوردند از دشمن کتک که کار این زن ها برای ایستادن گردن دیوار افتاده علیرضا وفایی خیال عسقلان* : منزلی بعد از کوفه که بخاطر معطلی پشت دروازه بر روی سنگ های داغ ؛ اسرا پناه به سایه ی ناقه ها بردند و حرامزاده ای از نگهبانان ، امام زین العابدین علیه السلام را از سایه ی شتر هم محروم کرد @hadithashk
نیمه های شب نرفتم به  تماشای کسی شاد هم بودم،  نخندیدم به غمهای  کسی خانه ات هرجا که باشد احترامش واجب است دخترت هرگز نزد طعنه به ماوای کسی آب از سقای لشکر خواستم از شمر نه ! نیست روی دست من ، ننگ تمنای کسی من به سیلی می خرم ناز سر بر نیزه را عاشقی چون من نشد درگیر رویای کسی قطعه به قطعه علی اکبر، تو از او ریز تر مثل ما درهم نشد خوش قد وبالای کسی تاول پای مرا ، ناز تو درمان می کند  پس ندارم احتیاجی به مداوای کسی آه خولی ، موی بابای مرا آتش زدی ... بعد از این دیگر مزن آتش به دنیای کسی از فراق یارهای رفته می رنجم ولی ناسزا هرگز  نمی گویم به بابای کسی @hadithashk
به روی رحل نیزه آنکه قرآن را نگه می داشت دم دروازه دختر های گریان را نگه می داشت خدا لعنت کند این شمر بدکردار را ، با پا به زیر آفتاب ، مقتول عریان را نگه می داشت غروب کربلا یادم نخواهد رفت ابن سعد درون قتلگاه مرکب سواران را نگه می داشت نسیم آمد  برای اینکه پوشیده بمانی تو به روی پیکرت خاک بیابان را نگه می داشت سنان میخواست دربیاورد هر بار اشکم را روی نی دستباف مادرمان را نگه می داشت بگردم‌‌ دور سقای حرم ؛ شرمنده اش هستم سرش بر نی جلوی سنگ باران را نگه می داشت مرا دق داد پاسبان بی ناموس شهر  شام میان جمع ناموس تو مردان را نگه می داشت خدا مرگش دهد نَخّاسِ در صومعه را ؛ عمداََ.. ..سر بازار طیف چشم هیزان را نگه می داشت قرارم ، بی قرارم‌ ، کاش دستان تو می آمد درون سینه این قلب پریشان را نگه می داشت @hadithashk نَخّاسِ یعنی برده فروش
سه روز است آب و غذایی نخوردیم نشستیم و جای کبودی شمردیم سه روز است ما جای خوابی نداریم به جز آستین ها حجابی نداریم دعا کن کسی بین معبر نباشد اگر هست از مردم شر نباشد ببین باز کردند دروازه هارا دعا کن من و  بچه هارا... نگارا! عجب ازدحامی عجب پست هایی عجب لات هایی عجب مست هایی عجب جای تنگی عجب طبل جنگی عجب دستهایی عجب چوب و سنگی دل شام ازینکه اسیریم شاد است دلم سوخت.. رقاصه دورم زیاد است بگو نیزه دارت نخندد به دردم قرار است تا کی به کوچه بگردم؟! کسی نیزه میزد به پهلوم در راه.. کسی درمیاورد ادای مرا آه.. امان از اسیری امان از غریبی روی صورتم چنگ زد نانجیبی چه میشد درآن کوچه دیگر نبودی که من هو شدم بین مشتی یهودی خودت کور کن چشم آن ساربان را خودت لال کن آن زن بد دهان را ابالفضلِ ما بود و خشمی خروشان که رفتیم بازار برده فروشان.. من از دخترانت خجالت کشیدم چگونه بگویم چه حرفی شنیدم @jadithashk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غیر از این روضه کلامی قاتل سادات نیست جای زینب بر در دروازه ساعات نیست دیر آذین بسته شد این شهر خیلی دیر شد بر در دروازه ساعات زینب پیر شد سنگ می امد ز هر سو و دل خواهر شکست سر شکست و سر شکست و سر شکست و سر شکست @hadithashk
بس احترام دیدیم آن هم چه احترامی در حال انتقامند آن هم چه انتقامی بغض گلو گرفته با اشک خو گرفته یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی بعد از تو ای حبیبم شد درد و غم نصیبم حتی نه آشنایی ، حتی نه التیامی اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد دلشادمان نکردند…حتی به یک سلامی از کوچه‌ها و بازار در بین چشم انظار ما را عبور دادند این مردم حرامی دلخسته از اسارت، مجروح از جسارت من این چنینم و تو زخمی سنگ بامی من کشته‌ی نگاه یک مشت لا ابالی تو کشته‌ی مرام یک مشت بی مرامی پا تا سرم کبودی ؛ دور و برم یهودی در بین ازدحامم آن هم چه ازدحامی کنج تنور و نیزه روی درخت و در طشت یا سنگ خورده یا چوب بر آن لب گرامی با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم لعنت به مرد شامی…لعنت به مرد شامی @hadithashk
27.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا گریه کنت با دست بر سر می‌زند یعنی از غصه‌ی ذبح سرت سر را نمیخواهد @hadithashk
شرمندگی گرفته درختان بید را چوبی شکست حرمت مویی سفید را لعنت به خیزران که به واقع تمام کرد بی حرمتی به ساحت شاه شهید را می رفت بانویی که بگیرد به دست خویش چوبی که داشت سمت لبی می دوید را وای از دمی که کر شد و نشنید گوش چوب آهی که مادر علی اصغر ، کشید را دندان شکست و قافله از آن شکسته تر یا رب ، مبخش روز قیامت یزید را @hadithashk
نماز لیله الدفن برای این پیر غلام سیدالشهدا علیه السلام سید حسین عرب فراموش نشه سید حسین فرزند سید باقر @hadithashk
باید که فقط یوسف زهرا بپسندد مارا چه نیازیست که دنیا بپسندد قنبر شدن این است که هر لحظه بگویی من راضی ام آنگونه که مولا بپسندد مجنون دمی از سرزنش خلق نرنجید دیوانه شد آنقدر که لیلا بپسندد از قافله دوریم ولی کاش از آن دور یک ثانیه برگردد و مارا بپسندد یک عمر نشستیم که در باز کند؟؟ نه_ _یک بار بیاید به تماشا...بپسندد ما دغدغه داریم که ارباب ببیند ما دغدغه داریم که سقا بپسندد نه فکر حسابیم نه دنبال ثوابیم ما آمدیم اُمّ ابیها بپسندد  بگذار بخندند به این زار زدن ها... می ارزد اگر زینب کبری بپسندد مجید تال @hadithashk
شبی راحت تنِ رنجورم از تب نیست بابا جان دگر در آسمانم بی تو کوکب نیست بابا جان ندیدم روزِ خوش بعدِ تو و بعدِ عمو جانم برایم روزهای بی تو جز شب نیست بابا جان پس از توروزگارم شد سیاه،از بس کتک خوردم لباس و روسری، مویم مرتب نیست باباجان مرا با خود ببر بابا که اینجا ماندم دیگر به جز زحمت برای عمه زینب نیست بابا جان از هر کس که سراغت را گرفتم بی محلی کرد کسی گوشش بدهکارومخاطب نیست بابا جان صدقه می دهند حرف از کنیزی می زنند اینها کسی مانندِ من اینجا معذب نیست بابا جان تو هم که سوخته مانندِ من موی سرت خیلی چه کرده خیزران باتو،نه این لب نیست باباجان همین بس که به توگویم کسی مانندِ زجر اینجا به نامردی و بی رحمی ملقب نیست باباجان هر آنچه بر دهانش آمده نسبت به من داده کجا مانده عمو دشمن مودب نیست باباجان نمانده استخوانِ سالمی در پیکرم باقی شکسته پهلویم این کلِّ مطلب نیست باباجان @hadithashk
از شب نیزه سحر داشت می آمد پایین صبح با دیدهء تر داشت می آمد پایین سرخ, مانند اناری که ترک بردارد از نوک شاخه ثمر داشت می آمد پایین تا سر نیزه...ولی قامت دختر کوتاست مثل هر بار پدر داشت می آمد پایین هرم لبهاش که بر صورت دختر می خورد مثل این بود که در داشت می آمد پایین دست را سمت سرش برد که از بین دو کتف درد تا پای کمر داشت می آمد پایین خوابِ آشفته, شبِ سرد, خرابه, می دید خیزران مثل تبر داشت می آمد پایین چوب که با نفس گرم تو بالا می رفت سیلی چند نفر داشت می آمد پایین عرش را دید که بر خاک زمین افتاده است آسمان چاره اگر داشت می آمد پایین خواست جبران بکند آمدنت را این بار دخترک جانب سر داشت می آمد پایین مات و مبهوت به بابای خودش خیره شد و اشک نه, خون جگر داشت می آمد پایین @hadithashk
حض بوسه از سرت را آه تنها برده است حق من بوده سرت را نیزه اما برده است پرچم صلح است گیسوی سپید تو ولی نیزه دار آن را به قصد جنگ بالا برده است کار دنیا را ببین با اینکه با هم آمدیم ساربان ما را بدون تو از اینجا برده است قطره قطره جمع کرده آبرو دریا ولی آبرویش را لب خشک تو یکجا برده است آمدم یک بار دیگر بوسه بارانت کنم خولی اما زودتر از من سرت را برده است من که ده تا دوستت دارم تو نه تا ، ساربان... ...یکی از انگشت هایت را به یغما برده است کاش ما هم تکه ای از پیکرت را داشتیم هرکه از راه آمده یک تکه ات را برده است @hadithashk
سیاهی شب یلدا سیاه گیسویش گل سری است ستاره نشته بر مویش و ماه آمده قبل از شب چهاردهم بدون واسطه سر خط بگیرد از رویش برات کرب و بلا را شکسته نستعلیق نوشته است بدون دوات ابرویش دوگوشواره به گوشش دو زخم آویزان به دور دست رقیه طناب النگویش بغل گرفته خودش را به جای بابایش کشیده دست خودش را به روی بازویش برای دادن پاداش قهرمان اینبار به جای سینه مدال است روی پهلویش @jadithashk
کارِ مرهم نیست درمانِ پری که سوخته می شود هر روز بدتر پیکری که سوخته مثلِ ضربِ تازیانه می شود، وقتی نسیم؛ می وزد در بینِ صحرا بر سری که سوخته آه سردی در دلش دارد تمامِ روزها در تبِ دوریِ بابا، دختری که سوخته رو به تو می آمدم هر بار، امّا می گرفت شوقِ پروازِ مرا بال و پری که سوخته قلبِ عمه سوخته وقتی که بیرون می زند ناله‌ی جانسوزِ من از حنجری که سوخته صورتِ نیلیِ خود را خوب پنهان می کنم از نگاهِ عمه‌ام، با معجری که سوخته @hadithashk
احساس کودک بودنم را مسخره کردند حتی صدای شیونم را مسخره کردند یک بار افتادم ز ناقه بی هوا اما صد بار این افتادنم را مسخره کردند هم به لباس پاره ام در کوچه خندیدند هم روسری سر کردنم را مسخره کردند لکنت گرفتن ، صحبتم را کند تر کرده لحن پدر جان گفتنم را مسخره کردند تقصیر آتش بود اگر که دامنم سوخت این بی ادب ها دامنم را مسخره کردند بابا! عموما بعد سیلی تار میبینم حتی شعاع دیدنم را مسخره کردند آهن شده جنس طلای گردن آویزم زنجیر دور گردنم را مسخره کردند در زیر دست وپاعروسکهای من له شد احساس کودک بودنم را مسخره کردند @hadithashk
باید بگویم از غم خود مو به مو عمو با مو عدو کشیده مرا کو به کو عمو با قصد قربتِ به کدامین خدا چنین ما را زدند لشگریان با وضو عمو؟ زجر آن شبی که گم شده بودم میان دشت آنقدر داد زد سرِ من که نگو عمو! وقتی بدو بدو پی‌ام افتاده بود زجر هی داد میزدم که کجایی عمو عمو گفتم به خود میایی و دعواش میکنی اصلا چه‌شد نیامدی آخر؟ بگو عمو جز رنگ‌های تیره‌ی نیلی و رنگ دود رنگی دگر نمانده برایم به رو عمو با احتیاط‌ و کند دگر راه می‌روم این چشم‌های تر که ندارند سو عمو هق هق مزاحم کلماتم شده ببخش پایان نمی‌پذیرد اگر گفتگو عمو امشب بگو‌ پدر ببرد با خودش مرا حالا که هست نقطه‌ی ختم و شروعم او @hadithashk
در این سه ساله مرا یک مسافرت بردی من از خرابه، تو از تشت سر درآوردی چقدر شکل توام بس که کعب نی خوردم چقدر مثل منی بس که خیزران خوردی تو در تنور و منم در خرابه خوابیدم چقدر ما دو نفر شکل هم بلا دیدیم سفر به ما نمی آید، سفر بلا دارد سفر به ما نمی افتد، که ماجرا دارد ببین که هر دویمان را اسیر کرده سفر ببین که هر دویمان را چه پیر کرده سفر دلم گرفته چرا اینقدر کتک خوردیم من و تو مثل هم از یک نفر کتک خوردیم همین که قبل غروبی عموی من گم شد میان همهمه سنجاق موی من گم شد مسافرت همه شادند و ما گرفتاریم شبانه روز گرفتار کوچه بازاریم قرار بود همیشه کنار هم باشیم عزیز کرده هم بی قرار هم باشیم تو رفتی من بیچاره بی نوا ماندم تو رفتی و چقدر زیر دست و پا ماندم یکی ز پیش و دو سه تا لگد ز پس خوردم کتک ز زجر ولی سیلی از شبس خوردم قرار بود که خوش بگذر ولی نگذشت چقدر پای پیاده دویده ام در دشت بیا مراببر با خودت که خسته شدم سه ساله ام قد صد ساله ها شکسته شدم عیادتم که نرسیدی به کفن و دفنم باش برای فاتحه دادن پای ختمم باش کفن نداشتم و غسل هم نکردنم ولی خوشم که شبیه تو خاک کردنم اگر پیر شدم من هنوز شیرینم بگو عمو برسد لحظه های تدفینم ؟؟؟ @hadithashk
طوری که نم ز بحر کرم فیض می برد از فیض اشک چشم ترم فیض می برد جان و دلم اگرچه نشد محرمش ولی هر شب همین که پشت درم فیض می برد اینجا حسینیه است شبش مثل کربلاست هرکس که می رسد ز حرم فیض می برد در مجلس حسین که خیر کثیر هست اسمی هم از کسی نبرم فیض می برد فهمیدم از مقام رفیعی که یافته از یاحسین من پدرم فیض می برد فطرس شدن بهانه رفتن به کربلاست اینگونه است بال و پرم فیض می برد از گرد و خاک روی سر زائران تو تا شهر کفر هم ببرم فیض می برد وقتی که خون برای توگریه کنم حسین بیش از تمام تن جگرم فیض می برد مادر اگر پسر دهد از دست ، باز هم هر بار گوید ای پسرم فیض می برد @hadithashk
راهمان افتاد بر شام بلا کاری بکن باز شد دروازه های ناسزا کاری بکن پیکرم زخمی شده ، اما فدای پیکرت می‌کُشد زخم زبان ، ای سر جدا کاری بکن سنگها میبارد از دیوار و در اما حسین بر نگاه شامیان بی حیا کاری بکن سایه من را مدینه هیچ همسایه ندید حال گشتم سایبان بچه ها کاری بکن بی وفایی رسم ما هرگز نبوده ای عزیز بهر تسکین غمم ای با وفا کاری بکن آشنایی نیست اینجا غیر سنگ و کعب نی مرهم دردم بیا ، ای آشنا کاری بکن خارجی خواندند ما را جان تو یک مشت مست ای زلال کوثر و آل عبا کاری بکن پشت پرده همسران شامیان ، من مانده ام بین این نامحرمان ، خون خدا کاری بکن چوب و لعل پاره و نامحرم و ناموس دین غیرت الله حرم مشکل گشا کاری بکن @hadithashk
ای غبار حرمت تاج سر نوکرها نوکری ات شده تنها هنر نوکرها ” با بی انت و امی یا اباعبدالله” به فدایت همه مادر پدر نوکرها در قیامت تو به فکر من و امثال منی میشوی سنگ صبور و سپر نوکرها عده ای را طلبیدی به زیارت اما نشده قسمتشان بیشتر نوکرها کشته‌ی اشک چه داریم برایت بدهیم ای به قربان تنت چشم تر نوکرها کاش مانند شهیدان خودت آخر عمر بگذاری سر زانوت سر نوکرها ببری تا که به همراه خودت میمانی جلوی درب جنان منتظر نوکرها ای که درعلقمه خم شدکمرت میبینی از مصیبات تو خم شد کمر نوکرها اربعین پای پیاده به حرم می آییم میشود پخش در عالم خبر نوکرها @hadithashk
عاشق آن باشد که بر دام بلا تن می‌دهد غصه زینب مرا آخر به کشتن می‌دهد تابخواهی بر دو چشمم اشک روزی کرده است این طلای ناب روزی چند معدن می‌دهد سوز آن اشکی که زینب ریخته در کربلا قوسی از جنس کمان برقد آهن می دهد داغ تو خاکستر از من ساخته در روضه‌ها زلف تو آخر مرا بر باد اصلاً می‌دهد دست پر خیری که داد انگشتری بر ساربان پرچم اسلام را در دست یک زن می‌دهد سربلندی سر ارباب روی نیزه اوست کی نخی از معجرش را دست دشمن می‌دهد جای گریه خون به پای نیزه دلدار ریخت چوبه محمل به حکم عشق گردن می‌دهد نیمی از او با حسین و نیم دیگریا حسین این تعلق هست او را به دویدن می‌دهد راهی بازار شد بازار حق شد گرمتر دست این خانم شراب مرد افکن می‌دهد @hadithashk
در شباهت همه جا عشق مگر گوهر نیست عشق، آغوش خدا می‌طلبد، کمتر نیست عاشقان اشک تو را سخت بغل می‌گیرند ارزش چشمه‌ی احساس کم از کوثر نیست قیمت بوسه به رگ‌های تو زینب داند نیزه در شان تو و عطر گل پرپر نیست دخترت گریه‌کنان با لب زخمی می‌گفت: جای سرمایه‌ی ما در دل خاکستر نیست هر که بابای عزیزش به سفر رفته چرا در طبق همسفر پاک سرش، پیکر نیست بی‌حرارت نشود پخته‌ی غم، خامیِ راه بی‌خبر با خبر از حال دو چشم تر نیست عاقبت مرگ مرا وقت عزایت برسان لذت درک تو در حوصله‌ی دفتر نیست روضه‌خوانی که به بین‌الحرمینت جان داد در بهشت است و نیازی به صف محشر نیست @hadithashk