eitaa logo
حدیث اشک
9.2هزار دنبال‌کننده
75 عکس
152 ویدیو
11 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
با اينكه تو آهسته و آرام شمردى پنهان نشدم اى پدر اين بار تو بردى مانند دو شمعِ بهم آميخته از غم با گريه مرا سخت در آغوش فشردى دامان من از تيزى سر نيزه چه كم داشت؟ كين گونه سرت را به سر نيزه سپردى اى لاله پژمرده افتاده بر اين خاك پيداست از آن روز هنوز آب نخوردى بايد كه مرا هم ببرى با خود اگر كه قولى كه به من داده اى از ياد نبردى كم بود، مرا فرصت پنهان شدن آرى... با اينكه تو آهسته و آرام شمردى @hadithashk
تا كه بر لب نام زيباى تو مى آيد حسين در همان ساعت گره از خلق بگشايد حسين گريه كن ها را كه مى بينم خجالت ميكشم كاش اشك چشم ما را هم بيفزايد حسين در مسير عاشقى چون و چرا كردن خطاست روى چشمم مى نَهم هر چه بفرمايد حسين در فراق يار، عاشق بايد آخر جان دهد كاش زنده ماندن ما را ببخشايد حسين انتظار مهربانى تو را دشمن نداشت از تو اما جز محبت بر نمى آيد حسين روز محشر هم كسى گر نيست در فكر كسى باز دستم را بگيرد آن زمان شايد حسين @hadithashk
بنا كردند اگر زير قدم هاى تو هستى را به لطف خاك پايت آبرو دادند پستى را به جام ديگرى اى عشق من لب هم نخواهم زد در اين ميخانه فهميدم فقط معناى مستى را من آن زندانى عشقم كه در فكر رهايى نيست اگر اى دوست حتى وا كنى قفلى كه بستى را ملامت مى كنندم زاهدان اما ملالى نيست كه در اين بت پرستى يافتم يكتا پرستى را خريدم فقر و دارم مى فروشم فخر بر عالم خدا از من نگيرد تا ابد اين تنگدستى را دگر اين شب نشينى ها دمى هم بر نمى گردد بدان قدر شبى كه گوشه روضه نشستى را @hadithashk
مى شد كه دوا كرد جراحات تنش را سر نيزه اگر بوسه نمى زد دهنش را مشغول دعا بود در آن لحظه ولى شمر نگذاشت به پايان برساند سخنش را بهتر كه در اين همهمه نيزه و شمشير پيدا نكند زينب كبرى بدنش را عريان شد اگر، از كرمش بود كه ميخواست خيرات كند آخر سر پيرهنش را گر مى شود اى خاك سه روزى كفنش باش خورشيد نكرده است مراعات تنش را @hadithashk
قصه سوختن بال و پر افسانه نبود اين سكوت تو جواب من پروانه نبود خانه بخت مرا ديدى و حرفى نزدى حق من اى پدر اين خانه ويرانه نبود هيچ كس دوست من نيست در اين شام بلا ورنه تشييع من اينقدر غريبانه نبود شاخه صبر مرا برف جدايى خم كرد تاب سنگينى اين بار، در اين شانه نبود گله از مردم اين شهر زياد است، فقط كاش دور و بر ما مردم بيگانه نبود @hadithashk
به صياد احتياجى نيست، من دل كنده از نهرم يكى از ساكنان گوشه ويرانه شهرم ميان اين محله با كسى بازى نخواهم كرد نيايد تا كه بابايم به اينجا، با همه قهرم براى اولين دفعه مرا با خود سفر آورد نبايد اينچنين مى شد ولى شد اين سفر زهرم شدم دلخون، شدم دلخور، شدم دلگير و دل مرده چه آمد بر سرم آخر كه من مظلومه دهرم نميدانم كجا هستم فقط ميدانم اين را كه يكى از ساكنان گوشه ويرانه شهرم @hadithashk
گر چه ما را چند وقتى هست دور انداختى دست از تو بر نمى دارم مرا نشناختى! عشق تا امروز معمارى نديده مثل تو از تمام عاقلان شهر مجنون ساختى تو همان شاهى كه بعد از فتح قلب عاشقان پرچم آزادگى را در جهان افراختى عاشق معشوق يا معشوق عاشق، كيستى؟ دلبرى از هر كه كردى خود به او دل باختى اشتباهات مرا دنيا به نام تو نوشت من خطا كردم تو تاوان مرا پرداختى @hadithashk
من به جز آه در اين سينه ندارم نفسى آه اى دوست دلم را مسپارى به كسى از خجالت نشد اين دفعه صدايت بزنم مثل هر بار خودت كاش به دادم برسى با وجود تو چرا كوشش بيهوده كنم احتياجى به كسى نيست برايم تو بسى بين مردم تو فقط راز مرا ميدانى نگذارى برود آبرويم پيش كسى باز كن پيله كم طاقت و تاريك مرا كه به جز سوختن اى عشق ندارم هوسى مرگ با زندگى بى تو چه فرقى دارد ميروم آخر سر از قفسى در قفسى @hadithashk
به لطف شمع چون خاكسترى در باد خواهم شد كنار گريه كن هاى تو من هم ياد خواهم شد ز تنهايى به دور خويش بستم پيله غم را بگو از اين قفس اى دوست كى آزاد خواهم شد گمان دارند من آتشفشانى سرد و خاموشم ولى هر جا بيايد نام تو فرياد خواهم شد مرمت كردن كاشانه من بى سرانجام است كه من ويرانه عشقم، مگر آباد خواهم شد مبادا با گل خندان مزارم را بيآرايند كسى يك خط اگر روضه بخواند شاد خواهم شد @hadithashk
شام از صداى هلهله ها روز و شب نداشت آنجا دلى براى تو اى عشق تب نداشت دار و ندار فاطمه در مجلس شراب افتاده بود دست كسى كه ادب نداشت آن چوب خيزران مگر آخر چه كرده بود از آن به بعد صورت ارباب لب نداشت صحبت سر خريد و فروش كنيز بود بازار شام يك نفر اصل و نسب نداشت بر روى خاك، آل على سر گذاشتند آن شب اگر كه صبح نمى شد عجب نداشت @hadirhashk
با اينكه تو آهسته و آرام شمردى پنهان نشدم اى پدر اين بار تو بردى مانند دو شمعِ بهم آميخته از غم با گريه مرا سخت در آغوش فشردى دامان من از تيزى سر نيزه چه كم داشت؟ كين گونه سرت را به سر نيزه سپردى اى لاله پژمرده افتاده بر اين خاك پيداست از آن روز هنوز آب نخوردى بايد كه مرا هم ببرى با خود اگر كه قولى كه به من داده اى از ياد نبردى كم بود، مرا فرصت پنهان شدن آرى... با اينكه تو آهسته و آرام شمردى @hadithashk
شام از صداى هلهله ها روز و شب نداشت آنجا دلى براى تو اى عشق تب نداشت دار و ندار فاطمه در مجلس شراب افتاده بود دست كسى كه ادب نداشت آن چوب خيزران مگر آخر چه كرده بود از آن به بعد صورت ارباب لب نداشت صحبت سر خريد و فروش كنيز بود بازار شام كار به اصل و نسب نداشت بر روى خاک، آل على سر گذاشتند آن شب اگر كه صبح نمى شد عجب نداشت @hadithashk