شهید حسن رمضانی.pdf
307.3K
﷽
همیشه نوشتن از تو برایم آرزو بود. میدانم که تصویرت را لابه لای کلمههایم جوری کشیدم که انگار پشت یک شیشهی مات ایستادی و داری به همهیمان لبخند میزنی. لبخندی که هیچ وقت از صورتت نمیرفت.
حسرت میخورم که چرا زودتر بزرگ نشدم، چرا زودتر یاد نگرفتم تا از ننه و باباجان بخواهم از تو برایم تعریف کنند و خاطراتشان را با خودشان نبرند.
میدانم هنوز آدمهای زیادی هستند که تصویری از تو توی ذهنشان و صدایی از تو توی گوششان هست. امیدوارم یک روز این صداها و تصویرها همه کنار هم جمع بشنود، شاید آن روز بینمان یک شیشهی مات فاصله نباشد.
_____
*پینوشت: اگر مایل بودید خاطراتتون رو از شهید حسن رمضانی برامون ارسال کنید، ما اینجا هستیم👇
@haer77
https://eitaa.com/haer1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🔹🔹🔹
🔹
🔹
«رو به دریا»
شهر رو به دریا بود. دریایی آبی، پر از ماهی، از هر شکل و مزهای.
چند سالی بود که مردم شهر اجازهی ماهیگیری نداشتند. دستهای آدم با ستارههای شش پری که به گردنشان انداخته بودند،آمده بودند توی شهر، ساحلهای زیادی را گرفته بودند و بسته بودند. بازار ماهی راه انداخته بودند و همه را وادار میکردند تا فقط از خودشان ماهی بخرند.
ماهیهای بازارچه هیچ طعم ماهیهایی را که مردم با دست خودشان از دریا میگرفتند نداشتند؛ اما مردم آنها را میخریدند چون آدمهای ستاره به گردن گفته بودند ماهیهای دریا سمی به گوشتشان جذب شده که آهسته آهسته آدم را میکشد.
آدمهای ستاره به گردن ماهیهای خوشمزهی دریا را میگرفتند و به اعیان و اشراف خارج شهر میفروختند و ماهیهای ماندهی تالابهای دور افتاده را میآوردند و در بازارچه به مردم میفروختند.
مردی از اهالی شهر با موها و ریشهای جوگندمی و قدی کشیده حاضر نبود از بازارچه ماهی بخرد. هر روز صبح خودش را به ساحل میرساند، سوار قایقش میشد و به دریا میرفت تا تورش را به آب بیندازد. پسر جوانی هم داشت که همیشه یک تیشرت زرد به تنش میکرد و همراه پدر میرفت تا کمکش کند.
پسر بعضی روزها به بازارچه میرفت و بساط آدمهای ستاره به گردن را بهم میزد. توی بازارچه داد میزد:« مردم اینا دارند گولتون میزنن. ماهیهای دریا سالمن. من و پدرم رو ببینید.»
یک روز که پسر به بازارچه رفته بود، آدمهای ستاره به گردن دورهاش کردند و دستهایش را بستند. سوار قایقش کردند و به دریا بردند.
✍ادامه پست بعد...
🔸🔸🔸
مرد روی شنهای نرم ساحل دراز کشیده بود. پاهایش را روی هم انداخته بود، کلاه حصیریاش را روی صورتش و دستهایش را زیر سرش گذاشته بود.
آدمهای ستاره به گردن آمدند بالای سرش خندیدند و گفتند:« پسرت رو به جزیرهای دور انداختیم. حالا دیگه دستت بهش نمیرسه تا ماهی به دهنش بذاری و اونم بیاد کاسبی ما رو بهم بزنه. حتما تا چند روز دیگه از گرسنگی میمیره.» بعد با صدای قهقهههایشان مرد را مسخره کردند و رفتند.
مرد زیر کلاه حصیریاش نیشخندی زد. یاد پسرش افتاد که رد زخمی روی پیشانیاش افتاده بود. یاد لباس زردی که به تن میکرد. آهسته زیر لب گفت:« من ماهی به دهنش نذاشتم ماهیگیری یادش دادم.»
مرد بلند شد، وسایلش را در پارچهاش که به رنگ سبز و سفید و قرمز بود پیچید و به دریا زد. او نه تنها ماهیگیری باتجربه که دریانورد ماهری هم بود.
🌊
🌊🌊
🌊🌊🌊
🌊🌊🌊🌊
بماند به یادگار از هجدهم آذر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
زمزمه میکردیم ما را مدافعان حرم آفریدهاند.
خیال میکردیم ما از او دفاع میکنیم. شاید درستش این بود که او در خیام ایستادهبود و ما را راهی میدان میکرد. او بود که مشق مبارزه یادمان میداد.
شاید چشمهایمان نمیبیند که حرم او به اسارت نرفته، این بار هم از صحن و سرای اوست که کاخ یزید درهم میشکند.
دم بگیرید:
«اسارت رفت فرزند خلیلالله، نه هرگز
بتی در شام باقی بود زینب رفت سروقتش»
#سیده_زینب
#یقیناً_کله_خیر
https://eitaa.com/haer1400
🔹امام گفته بود سلاح تبلیغات برندهتر از سلاح در میدانهای جنگ است. به ضعف تبلیغات ایران در جنگ اشاره کرده بود و تاکید کرده بود باید روحیهی رزمندگان را با تبلیغات درست تقویت کرد.برای همین، سال ۱۳۶۰ ستاد تبلیغات جنگ تأسیس شد.
🔸از مسئولیتهای ستاد هماهنگسازی پخش اخبار جنگ و خنثیسازی تبلیغات دشمن بود. ستاد به پخش گزارشهای جنگ نظارت میکرد و وظیفهی جنگ روانی علیه دشمن، جهتدهی به شعارها، جهتدهی به اخبار ناکامیها و ایجاد آمادگی عمومی را بر عهده داشت.
🔹امروز که تیر و تفنگ به دستمان نمیدهند، ستاد تبلیغات این جنگ که میتوانیم باشیم؟
🔸باید اشک و آههایمان را به پستوهای خانهمان ببریم و کف مجازی فقط حماسه و رجز بخوانیم.
🔹وسط مهمترین و سرنوشتسازترین مقابلهمان با اسرائیل هستیم. هیچ پیامی و هیچ حرفی که بوی ضعف،بوی ترس، بوی ناامیدی بدهد به هیچ بهانهای پذیرفته نیست. اگر دشمن تا چندکیلومتریمان هم رسید، اگر به تعداد انگشتان دست باقی مانده بودیم، اگر خشابهایمان خالی هم شده بود، باید مثل رزمندههای دفاع مقدس با صدای تکبیرمان دشمن را عقب میزدیم، باید مدام جابه جابه میشدیم و تیر میانداختیم که دشمن خیال کند عِده و عُدهمان زیاد است، چه برسد به حالا که جنگ را به خانههای دشمن رساندهایم.
🔸 این جنگ ستاد تبلیغات ندارد، شما ستاد تبلیغاتش باشید. توی گروههای خانوادگی و دوستانهتان هر پیامی را نفرستید نکند دل یک مسلمان با پیام شما بلرزد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹به اسم مطالبهگری از مسئولین و فرماندهان نظامی، جوری حرف نزنیم که بازی در زمین دشمن باشد. آقای ما گفت:« گاهی وقتها دشمن طرحی میریزد و روی حرف حقی که یک نفر از دهانش بیرون میآید حساب باز میکند، اینجا این حرف حق را نباید زد.»
اگر میخواهیم بگوییم برای مبارزه آمادهایم جوری نگوییم که ایجاد چند دستگی و بدگمانی نسبت به مجاهدان وسط میدان کند.
🔸در آخر این رشته پست حرف من نبود که من کسی نیستم، چیزی هم بلد نیستم. اینها حرفهای اساتیدمان بود که فقط با شکل دیگری تحریر شد.
به امید نصرت جبهه حق