قسمت آخر:
«نذر مزار تو»
🔹🔹🔹یک روز سکینه شریفی از هممحلهایهایمان برایم تعریف کرد وقتی میخواستند بروند تهران، توی جاده، چیزی نمانده بود تصادف کنند. همانجا یاد برادرم حسن میافتد و نیت میکند اگر به سلامت رسیدند، یک گلدان بخرد و ببرد سر مزارش.
گلدان را آورد و تا مدتها سر مزارش بود. مزار برادر شهیدم؛ حسن🔹🔹🔹
پایان
#شهید_حسن_رمضانی
#گلزار_شهدای_ماهونک
#رفسنجان
https://eitaa.com/haer1400
«تصویری از نامهی شهید حسن رمضانی خطاب به پسرعمو و شوهرخواهرشان، حاج غلامرضا رمضانی»
#شهید_حسن_رمضانی
#رفسنجان
https://eitaa.com/haer1400
﷽
بابابزرگ ابوالشهید بود. سجادهای داشت که آن قدر رویش نماز خوانده بود، جای اعضای سجدهاش ساییده بود و رنگ عوض کرده بود.
عمه بعد از فوت بابابزرگ سجاده را نگه داشته بود و آویزان کرده بود به دیوار اتاقش.
اگر این نامه را توی خانهام پیدا میکردم مثل عمه سجاده را به دیوار آویزان میکردم. هر روز دست میکشیدم رویش، به تبرک به صورت بچههایم میکشیدم.
______
*پینوشت: نامهی مجاهدان حزب الله در خانههای مردم لبنان «از سجادهتون استفاده کردیم، رویش نماز خواندیم و خوابیدیم»
#قطعا_سننتصر
#بازگشت_به_خانه
#سید_حسن_نصرالله
#حزب_الله
https://eitaa.com/haer1400
حائر
﷽ به توصیهی دوستانم بعضی کتابها را برای یک مناسبت خاص کنار میگذارم. مقاتل قطعا از آن دسته کتابه
﷽
شاید دیر شده باشد ولی از آن جا که قرار بود بعضی کتابها را به مناسبت بخوانم، ایامی که از فاطمیه مانده را پای درس حاج آقا مجتبی تهرانی مینشینم.
کتاب خطبهی فدک شرح مختصری است از خطبهی فدک حضرت فاطمه سلام الله علیها که در جلسات درس حاج آقا مجتبی تهرانی به مناسبت بیان شده و بعد از آن به رشته تحریر در آمده است.
پایان کتاب متن کامل خطبه حضرت بدون شرح و توضیح قرار داده شده است. قصد دارم ابتدا خطبه را بدون کم و زیاد خوانده و بعد از آن کتاب را شروع کنم.
#خطبه_فدک
#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی
@haer1400
شهید حسن رمضانی.pdf
307.3K
﷽
همیشه نوشتن از تو برایم آرزو بود. میدانم که تصویرت را لابه لای کلمههایم جوری کشیدم که انگار پشت یک شیشهی مات ایستادی و داری به همهیمان لبخند میزنی. لبخندی که هیچ وقت از صورتت نمیرفت.
حسرت میخورم که چرا زودتر بزرگ نشدم، چرا زودتر یاد نگرفتم تا از ننه و باباجان بخواهم از تو برایم تعریف کنند و خاطراتشان را با خودشان نبرند.
میدانم هنوز آدمهای زیادی هستند که تصویری از تو توی ذهنشان و صدایی از تو توی گوششان هست. امیدوارم یک روز این صداها و تصویرها همه کنار هم جمع بشنود، شاید آن روز بینمان یک شیشهی مات فاصله نباشد.
_____
*پینوشت: اگر مایل بودید خاطراتتون رو از شهید حسن رمضانی برامون ارسال کنید، ما اینجا هستیم👇
@haer77
https://eitaa.com/haer1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🔹🔹🔹
🔹
🔹
«رو به دریا»
شهر رو به دریا بود. دریایی آبی، پر از ماهی، از هر شکل و مزهای.
چند سالی بود که مردم شهر اجازهی ماهیگیری نداشتند. دستهای آدم با ستارههای شش پری که به گردنشان انداخته بودند،آمده بودند توی شهر، ساحلهای زیادی را گرفته بودند و بسته بودند. بازار ماهی راه انداخته بودند و همه را وادار میکردند تا فقط از خودشان ماهی بخرند.
ماهیهای بازارچه هیچ طعم ماهیهایی را که مردم با دست خودشان از دریا میگرفتند نداشتند؛ اما مردم آنها را میخریدند چون آدمهای ستاره به گردن گفته بودند ماهیهای دریا سمی به گوشتشان جذب شده که آهسته آهسته آدم را میکشد.
آدمهای ستاره به گردن ماهیهای خوشمزهی دریا را میگرفتند و به اعیان و اشراف خارج شهر میفروختند و ماهیهای ماندهی تالابهای دور افتاده را میآوردند و در بازارچه به مردم میفروختند.
مردی از اهالی شهر با موها و ریشهای جوگندمی و قدی کشیده حاضر نبود از بازارچه ماهی بخرد. هر روز صبح خودش را به ساحل میرساند، سوار قایقش میشد و به دریا میرفت تا تورش را به آب بیندازد. پسر جوانی هم داشت که همیشه یک تیشرت زرد به تنش میکرد و همراه پدر میرفت تا کمکش کند.
پسر بعضی روزها به بازارچه میرفت و بساط آدمهای ستاره به گردن را بهم میزد. توی بازارچه داد میزد:« مردم اینا دارند گولتون میزنن. ماهیهای دریا سالمن. من و پدرم رو ببینید.»
یک روز که پسر به بازارچه رفته بود، آدمهای ستاره به گردن دورهاش کردند و دستهایش را بستند. سوار قایقش کردند و به دریا بردند.
✍ادامه پست بعد...
🔸🔸🔸
مرد روی شنهای نرم ساحل دراز کشیده بود. پاهایش را روی هم انداخته بود، کلاه حصیریاش را روی صورتش و دستهایش را زیر سرش گذاشته بود.
آدمهای ستاره به گردن آمدند بالای سرش خندیدند و گفتند:« پسرت رو به جزیرهای دور انداختیم. حالا دیگه دستت بهش نمیرسه تا ماهی به دهنش بذاری و اونم بیاد کاسبی ما رو بهم بزنه. حتما تا چند روز دیگه از گرسنگی میمیره.» بعد با صدای قهقهههایشان مرد را مسخره کردند و رفتند.
مرد زیر کلاه حصیریاش نیشخندی زد. یاد پسرش افتاد که رد زخمی روی پیشانیاش افتاده بود. یاد لباس زردی که به تن میکرد. آهسته زیر لب گفت:« من ماهی به دهنش نذاشتم ماهیگیری یادش دادم.»
مرد بلند شد، وسایلش را در پارچهاش که به رنگ سبز و سفید و قرمز بود پیچید و به دریا زد. او نه تنها ماهیگیری باتجربه که دریانورد ماهری هم بود.
🌊
🌊🌊
🌊🌊🌊
🌊🌊🌊🌊
بماند به یادگار از هجدهم آذر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
زمزمه میکردیم ما را مدافعان حرم آفریدهاند.
خیال میکردیم ما از او دفاع میکنیم. شاید درستش این بود که او در خیام ایستادهبود و ما را راهی میدان میکرد. او بود که مشق مبارزه یادمان میداد.
شاید چشمهایمان نمیبیند که حرم او به اسارت نرفته، این بار هم از صحن و سرای اوست که کاخ یزید درهم میشکند.
دم بگیرید:
«اسارت رفت فرزند خلیلالله، نه هرگز
بتی در شام باقی بود زینب رفت سروقتش»
#سیده_زینب
#یقیناً_کله_خیر
https://eitaa.com/haer1400
🔹امام گفته بود سلاح تبلیغات برندهتر از سلاح در میدانهای جنگ است. به ضعف تبلیغات ایران در جنگ اشاره کرده بود و تاکید کرده بود باید روحیهی رزمندگان را با تبلیغات درست تقویت کرد.برای همین، سال ۱۳۶۰ ستاد تبلیغات جنگ تأسیس شد.
🔸از مسئولیتهای ستاد هماهنگسازی پخش اخبار جنگ و خنثیسازی تبلیغات دشمن بود. ستاد به پخش گزارشهای جنگ نظارت میکرد و وظیفهی جنگ روانی علیه دشمن، جهتدهی به شعارها، جهتدهی به اخبار ناکامیها و ایجاد آمادگی عمومی را بر عهده داشت.
🔹امروز که تیر و تفنگ به دستمان نمیدهند، ستاد تبلیغات این جنگ که میتوانیم باشیم؟
🔸باید اشک و آههایمان را به پستوهای خانهمان ببریم و کف مجازی فقط حماسه و رجز بخوانیم.
🔹وسط مهمترین و سرنوشتسازترین مقابلهمان با اسرائیل هستیم. هیچ پیامی و هیچ حرفی که بوی ضعف،بوی ترس، بوی ناامیدی بدهد به هیچ بهانهای پذیرفته نیست. اگر دشمن تا چندکیلومتریمان هم رسید، اگر به تعداد انگشتان دست باقی مانده بودیم، اگر خشابهایمان خالی هم شده بود، باید مثل رزمندههای دفاع مقدس با صدای تکبیرمان دشمن را عقب میزدیم، باید مدام جابه جابه میشدیم و تیر میانداختیم که دشمن خیال کند عِده و عُدهمان زیاد است، چه برسد به حالا که جنگ را به خانههای دشمن رساندهایم.
🔸 این جنگ ستاد تبلیغات ندارد، شما ستاد تبلیغاتش باشید. توی گروههای خانوادگی و دوستانهتان هر پیامی را نفرستید نکند دل یک مسلمان با پیام شما بلرزد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹به اسم مطالبهگری از مسئولین و فرماندهان نظامی، جوری حرف نزنیم که بازی در زمین دشمن باشد. آقای ما گفت:« گاهی وقتها دشمن طرحی میریزد و روی حرف حقی که یک نفر از دهانش بیرون میآید حساب باز میکند، اینجا این حرف حق را نباید زد.»
اگر میخواهیم بگوییم برای مبارزه آمادهایم جوری نگوییم که ایجاد چند دستگی و بدگمانی نسبت به مجاهدان وسط میدان کند.
🔸در آخر این رشته پست حرف من نبود که من کسی نیستم، چیزی هم بلد نیستم. اینها حرفهای اساتیدمان بود که فقط با شکل دیگری تحریر شد.
به امید نصرت جبهه حق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما اومدیم بجنگیم
جنگ یه روزش پدافنده
یه روزش صبره
حائر
﷽ 🔹حقیقت سمیر کتاب خاطرات سمیرقنطار است. مبارزی متولد لبنان که در عملیات ترور یک نظامی صهیونیست به
﷽
🔸چهارم آذر کتاب حقیقت سمیر را تمام کردم.
از مواردی که کتاب را برایم جذاب کرد، روایت به هم پیوسته وقایع بود.تا امروز هر چه از لبنان و فلسطین شنیده بودم جزیره جزیره و جدا از هم بود، اما در این کتاب، حوادث به ترتیب زمانی و بهم پیوسته روایت میشد.
🔹سمیر میگفت:« سال ۱۹۷۵ جنگ داخلی در لبنان شروع شد. نیروهای حزب کتائب و طایفهی مارونی با مسلمانان درگیر شدند. کاربه جایی رسید که شناسنامهی افراد دستگیر شده را نگاه میکردند و اگر میدیدند مسلمان است تیربارانش میکردند.»
🔸سمیر میگفت:« اسرائیل از مسیحیان و حزئب کتائب با دادن سلاح و آموزش نظامی حمایت میکرد. دامن زدن به درگیریهای داخلی چیزی جز سود برای اسرائیل نداشت؛ تمام حواس نیروهای مبارز صرف داخل لبنان میشد و دیگر کسی فرصت درگیری با اسرائیل را پیدا نمیکرد. از طرف دیگر گروهها به دست هم کشته میشدند بدون هزینه برای اسرائیل.»
🔹جنگهای داخلی ادامه پیدا میکند. سال۱۹۸۲ اسرائیل اعلام میکند که میخواهد به جنوب لبنان حمله کند.
سمیر روایت میکند:« اولش خیال میکردیم نیروهای مبارزی که در جنوب لبنان هستند مانع از پیشروی اسرائیل میشوند اما با کمال تعجب شنیدیم که شهرها به راحتی یکی پس از دیگری تصرف شد و اسرائیل به بیروت هم نفوذ کرد.» آن زمان سمیر در زندانهای اسرائیل بود و بسیار از اتفاقات پیش آمده نگران. اما خبرهای تلخ به همینجا ختم نشد.سمیر و دوستانش در زندان از تلویزیون خبر صلح یاسر عرفات با اسرائیل را شنیدند، قرارداد صلحی که نتیجهاش خروج نیروهای مبارز فلسطینی از لبنان بود. با شنیدن این خبر اشکهای سمیر روی صورتش راه باز میکند. یاس و ناامیدی بیشتر از هر وقت دیگری در میان زندانیان جولان میدهد.
🔸بعد از خروج فلسطینیها از لبنان بشیر جمیل رئیس جمهور لبنان میشود. فردی هم سو با اسرائیل و رهبر مسیحیان مارونی لبنان.
🔹در تاریکترین لحظات یک خبر همه را متحیر میکند. احمد قیصر جوان شیعه لبنانی، با یک ماشین پژو ۵۰۴ عملیات نظامی در صور علیه مقر نظامیان اسرائیل انجام میدهد که در آن به نقل از منابع اسرائیل ۷۲ نفر کشته و بیش از ۱۲۰نفر مجروح میشوند اما منابع مقاومت خسارت دشمن را بیشتر از ۵۰۰کشته معرفی میکنند. در میان کشته شدگان جمعی از افسران عالی رتبه و بازجویان اطلاعاتی اسرائیل هم حضور داشتند.
https://eitaa.com/haer1400
حائر
﷽ 🔸چهارم آذر کتاب حقیقت سمیر را تمام کردم. از مواردی که کتاب را برایم جذاب کرد، روایت به هم پیوسته و
🔸زیاد طول نمیکشد و در سال ۱۹۸۳ عملیات دیگری انجام میشود و ۲۷اسرائیلی کشته میشوند، باز هم به دست یک جوان شیعی.
🔹این عملیاتها و موفقیتها حرکتی رو به جلو را آغاز میکند. و آرام آرام همه میفهمند هستهی مقاومت شیعی به نام حزب الله شکل گرفته است. با مقاومت حزب الله اسرائیل از لبنان خارج میشود و میرسد به روزی که نه از جنگهای داخلی خبری است نه از اشغال لبنان.
از آن به بعد لبنان تبدیل میشود به یکی از پایگاههای مقاومت. جایی که امروز چشم امید همهمان به اوست.
🔸بعد از خواندن روزگاری که بر لبنان گذشته قرابت زیادی با احوال امروز سوریه میبینیم. وقتی به سرانجام این حوادث نگاه میکنیم دیگر این سخنان حضرت آقا که میگویند:« سوریه به دست جوانان غیور سوری آزاد خواهد شد.» برایمان تنها جملاتی امید بخش نیستند.
🔹اینها تجربههایی است که پیش چشم ماست. روزهایی که سوریه در انتظار آن مینشیند هر چند این انتظار به درازا بکشد وخونهای زیادی به پای آن ریخته شود.
🔸سوریه منتظر هزاران نفر از فرزندانش که به گفتهی حضرت آقا به دست حاج قاسم تربیت شدهاند میماند. بچههای سنی و شیعهای که تصویرشان را تا چندسال پیش در مستندها کنار هم میدیدیم که در دمشق مقاومت میکردند و میگفتند:« اینجا شیعه و سنی ندارد سیده زینب برای همهی ما محترم است.»
https://eitaa.com/haer1400