eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
579 دنبال‌کننده
437 عکس
196 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شرح غزل ۲۷۳ حافظ❇️
لحظه دیدارنزدیک است.mp3
2.2M
لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام، مستم باز می لرزد، دلم، دستم بازگویی در جهان دیگری هستم های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ! های! نپریشی صفای زلفکم را، دست! آبرویم را نریزی، دل! ای نخورده مست! لحظه ی دیدار نزدیک است @hafez_adabiyat
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد.mp3
4.52M
غزل شمارهٔ ۱۰۵ صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ور نه اندیشه این کار فراموشش باد آن که یک جرعه می از دست تواند دادن دست با شاهد مقصود در آغوشش باد پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت جان فدای شکرین پسته خاموشش باد چشمم از آینه داران خط و خالش گشت لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد نرگس مست نوازش کن مردم دارش خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 این شعرخوانی فوق العاده را یکبار که ببینی دوباره و سه باره برمیگردی و نگاهش میکنی 🔷️ این نماهنگ که خوانده می‌شود ، چیزی که برداشت از آن است این‌که شعرش ، خواننده اش، مکانش ، حضارش و آقایمان همه سر تا سر غرق در نور هستند. ◇ یک جایی دلها بدجوری آتش می‌گیرید که شاعر می‌گويد: "ای صبا دست سلیمانی" و حضرت آقا با بغض می گوید: "چه شد؟" 🔻 بعد حضرت آقا بغض‌ش را کنترل می‌کند و به جمعیت نگاه می اندازد و شاعر در ادامه دوباره غوغا می‌کند: ●ای ستون خیمه‌ای که گفته او ●ای ستون خیمه‌ای که گفته او ●ای ستون خیمه‌ای که گفته او
به سرجام جم آنگه نظرتوانی کرد.mp3
4.93M
غزل شمارهٔ ۱۴۴ به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد که خاک میکده کحل بصر توانی کرد مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد گدایی در میخانه طرفه اکسیریست گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی که سودها کنی ار این سفر توانی کرد تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور به فیض بخشش اهل نظر توانی کرد ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی طمع مدار که کار دگر توانی کرد دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ به شاهراه حقیقت سفر توانی کرد @hafez_adabiyat
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی.m4a
2.95M
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد @hafez_adabiyat
مباش بی می و مطرب به زیر طاق سپهر.m4a
8.23M
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۷۴ حافظ.mp3
3.05M
غزل ۲۷۴ به دور لاله قدح گیر و بی‌ریا می‌باش به بوی گل نفسی همدم صبا می‌باش نگویمت که همه ساله می پرستی کن سه ماه می خور و نه ماه پارسا می‌باش چو پیر سالک عشقت به می حواله کند بنوش و منتظر رحمت خدا می‌باش گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی بیا و همدم جام جهان نما می‌باش چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان تو همچو باد بهاری گره گشا می‌باش وفا مجوی ز کس ور سخن نمی‌شنوی به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می‌باش مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ ولی معاشر رندان آشنا‌ می‌باش     @hafez_adabiyat
شرح غزل ۳۷۴ حافظ ❇️
شرح حکایت ۲۸ باب دوم.mp3
9.1M
حکایت ۲۸ باب دوم گلستان یکی را از ملوک مدّت عمر سپری شد. قائم مقامی نداشت. وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از در شهر اندر آید تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویض مملکت بدو کنند. اتفاقاً اول کسی که در آمد گدایی بود همه عمر لقمه اندوخته و رقعه دوخته. ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت ملک به جای آوردند و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بدو کردند و مدّتی ملک راند تا بعضی امرای دولت گردن از طاعت او بپیچانیدند و ملوک از هر طرف به منازعت خاستن گرفتند و به مقاومت لشکر آراستن. فی الجمله سپاه و رعیت به هم بر آمدند و برخی طرف بلاد از قبض تصرف او به در رفت. درویش از این واقعه خسته خاطر همی‌بود تا یکی از دوستان قدیمش که در حالت درویشی قرین بود از سفری باز آمد و در چنان مرتبه دیدش. گفت: منت خدای را عزّ و جل که گلت از خار بر آمد و خار از پای به در آمد و بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری تا بدین پایه رسیدی. اِنَّ مَع العسرِ یُسراً. شکوفه گاه شکفته است و گاه خوشیده درخت وقت برهنه است و وقت پوشیده گفت: ای یار عزیز! تعزیتم کن که جای تهنیت نیست. آن گه که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی. اگر دنیا نباشد دردمندیم وگر باشد به مهرش پای بندیم بلایی زین جهان آشوب تر نیست که رنج خاطر است ار هست و گر نیست مطلب گر توانگری خواهی جز قناعت که دولتیست هنی گر غنی زر به دامن افشاند تا نظر در ثواب او نکنی کز بزرگان شنیده‌ام بسیار صبر درویش به که بذل غنی اگر بریان کند بهرام گوری نه چون پای ملخ باشد ز موری @hafez_adabiyat
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن.mp3
4.21M
غزل شمارهٔ ۳۹۳ حافظ منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقتِ ما کافریست رنجیدن به پیرِ میکده گفتم که چیست راه نجات ؟ بخواست جامِ می و گفت عیب پوشیدن مرادِ دل ز تماشای باغِ عالم چیست ؟ به دستِ مردمِ چشم از رخِ تو گل چیدن به می‌پرستی از آن نقشِ خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقشِ خود پرستیدن به رحمتِ سرِ زلفِ تو واثقم ور نه کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن ؟ عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی‌عملان واجب است نشنیدن ز خطّ یار بیاموز مِهر با رخِ خوب که گرد عارضِ خوبان خوش است گردیدن مبوس جز لبِ ساقی و جامِ می حافظ که دستِ زهدفروشان خطاست بوسیدن @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۷۵ حافظ.mp3
3.92M
غزل شمارهٔ ۲۷۵     صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش وین زهد تلخ را به می خوشگوار بخش طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش زهد گران که شاهد و ساقی نمی‌خرند در حلقه چمن به نسیم بهار بخش راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان خون مرا به چاه زنخدان یار بخش یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش ای آن که ره به مشرب مقصود برده‌ای زان بحر قطره‌ای به من خاکسار بخش شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش     @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۷۵ حافظ❇️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادتان هست نوشتم.mp3
1.81M
یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم . از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد محکمات کلمات تو مسلمانم کرد . کلماتی که همه بال و پر پرواز است مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است . کلماتی که پر از رایحه ی غار حراست خط به خط جامعه آیینه ی قرآن خداست . عقل از درک تو لبریز تحیّر شده است لب به لب کاسه ی ظرفیت من پر شده است . همه ی عمر دمادم نسرودیم از تو قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو . من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم عرق شرم به پیشانی دفتر دارم . شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو . دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد . بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم . تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران . من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران . یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران . نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران . ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد ما که از نسل غدیریم ، غدیر ای باران . پسر حضرت دریا ! دل ما را دریاب ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران . سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران . . . @hafez_adabiyat
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست.mp3
5.21M
غزل ۷۱ زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست در حق ما هر چه گويد جاي هيچ اکراه نيست در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست در صراط مستقيم اي دل کسي گمراه نيست تا چه بازي رخ نمايد بيدقي خواهيم راند عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست چيست اين سقف بلند ساده بسيارنقش زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست اين چه استغناست يا رب وين چه قادر حکمتیست کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست صاحب ديوان ما گويي نمي داند حساب کاندر اين طغرا نشان حسبة لله نيست هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو کبر و ناز و حاجب و دربان در این درگاه نيست بر در ميخانه رفتن کار يک رنگان بود خودفروشان را به کوي مي فروشان راه نيست هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست ور نه تشريف تو بر بالاي کس کوتاه نيست بنده پير خراباتم که لطفش دايم است ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالي همتیست عاشق دردي کش اندربند مال و جاه نيست @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۷۶ حافظ.mp3
4.35M
غزل شمارهٔ ۲۷۶     باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش با چنین زلف و رخی بادش نظربازی حرام هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش نازها زان نرگس مستانه‌ می باید کشید این دل شوریده تا آن جعد کاکل بایدش ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش     @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۷۶ حافظ❇️
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست.mp3
4.7M
غزل شماره ۲۵ شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست صَلایِ سرخوشی، ای صوفیانِ باده پرست اساسِ توبه که در محکمی چو سنگ نُمود ببین که جامِ زُجاجی چه طُرفه‌اش بشکست بیار باده که در بارگاهِ استغنا چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست از این رِباط دو در، چون ضرورت است رَحیل رِواق و طاقِ معیشت، چه سربلند و چه پست مقام عیش میسر نمی‌شود بی‌رنج بلی به حکمِ بلا بسته‌اند عهدِ الست به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می‌باش که نیستی است سرانجامِ هر کمال که هست شکوهِ آصِفی و اسبِ باد و منطقِ طیر به باد رفت و از او خواجه هیچ طَرف نبست به بال و پَر مرو از ره که تیرِ پرتابی هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست زبانِ کِلکِ تو حافظ چه شُکرِ آن گوید که گفتهٔ سخنت می‌برند دست به دست @hafez_adabiyat
حکایت ۳ باب هفتم.mp3
10.97M
گلستان سعدی » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۳ یکی از فضلا تعلیم ملک زاده‌ای همی‌داد و ضرب بی محابا زدی و زجر بی قیاس کردی. باری پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد و جامه از تن دردمند برداشت. پدر را دل به هم بر آمد. استاد را گفت که پسران آحاد رعیت را چندین جفا و توبیخ روا نمی داری که فرزند مرا سبب چیست؟ گفت: سبب آن که سخن اندیشیده باید گفتن و حرکت پسندیده کردن همه خلق را علی العموم و پادشاهان را علی الخصوص، به موجب آن که بر دست و زبان ایشان هر چه رفته شود هر آینه به افواه بگویند و قول و فعل عوام الناس را چندان اعتباری نباشد. اگر صد ناپسند آید ز درویش رفیقانش یکی از صد ندانند وگر یک بذله گوید پادشاهی از اقلیمی به اقلیمی رسانند پس واجب آمد معلم پادشه زاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان اجتهاد از آن بیش کردن که در حقّ عوام. هر که در خردیش ادب نکنند در بزرگی فلاح از او برخاست چوب تر را چنان که خواهی پیچ نشود خشک جز به آتش راست ملک را حسن تدبیر فقیه و تقریر جواب او موافق رای آمد. خلعت و نعمت بخشید و پایه منصب او بلند گردانید. @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۷۷ حافظ.mp3
4.23M
غزل شماره ۲۷۷: فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل جانب عشق عزیز است فرومگذارش صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه به دو جام دگر آشفته شود دستارش دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود نازپرورد وصال است مجو آزارش   @hafez_adabiyat