~🕊
🌿فرازے از وصیت نامه💌
⚘اگر در جمهورے اسلامے خلافے صورت گرفت، تقصیر را بر گردن نظام نگذارید. بگویید فرد اشتباہ ڪرد نہ نظام، ڪہ چہ بسیار افرادے براے ضربہ زدن بہ نظام آمدهاند.
⚘ڪسانے ڪہ بویے از #ایمان و #مردانگے نبردهاند، ڪسانے ڪہ نان نظام را میخورند و ریشہ نظام را میزنند الحق ڪہ چہ خطرناڪند این افراد چیزے ڪہ بچه هاے حزب اللهے هم در پیشبرد ڪارهاے خود با سد چنین افرادے برخورد میڪنند ڪہ بندہ معتقدم با بیتوجهے و ڪم توجهے این افراد بہ هیچ وجہ از اعتقادات و خواسته هاے خود ڪوتاہ نیایید...
#شهید_علی_جمشیدی♥️🕊
✍ #فرازی_از_وصیت_نامه_شهید_محمدعلی_مشهد
🌷هر چه بكوشيم تا در اين سرا غرق و محو مستي و شهوتراني و هوسجويي شويم سرانجام با دلي پر درد و رنج و كام نايافته بيرونمان خواهند كرد و بايد آگاه بود كه روزي دادگر عادل ما را بازخواست و مواخذه خواهد كرد و بي شك نيكان به پاداش عمل خويش مي رسند و #زشت_كاران مجازات ميشوند. با كسب #ايمان و #تقوا اين ويران سرا را به دور اندازيم و آخرت پر ارزش و ابدي را به دنيا نفروشيم عزيزانم ما بايد يكي را هميشه در پي خود ببينيم كه مداوم تعقيب ميكند و بدانيم كه هر لحظه به ما خواهد رسيد و آن سايه مرگ است كه پيوسته نداي سفر سر ميدهد.🌷
اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_هشتم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
ادامه دارد ...
نویسنده فاطمه ولی نژاد
✨❤️✨@hafzi_1✨❤️
,لینک کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_هشتم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
ادامه دارد ...
نویسنده فاطمه ولی نژاد
✨❤️✨@hafzi_1✨❤️
,لینک کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
💠 #حاج_احمد_متوسلیان: اسرائیل را به سقوط مىکشانیم
🔹روزى را نزدیک خواهیم کرد که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله سلاحمان، به جاى گلوله، پاسدار بیرون بیاید.
🔸 باشد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم؛ همچون عقابان تیزپروازى که شب و روز برایشان معنا ندارد و باشد
🔸آنجایى به هم برسیم که با گرفتن هزاران اسیر از صهیونیستها به جهانیان ثابت کنیم که ما به اتکا به سلاح #ایمانمان مىجنگیم؛
🔸نه به اتکاى هواپیما، نه با موشکهاى سام، نه با تانک، نه با توپ، نه با آتش جنگافزارهاى مادىمان، انشاءالله.
#القدس_أقرب
#حاج_احمد_متوسلیان
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌 #ڪلام_شهدا
☘ عابدان عارف که عبادتشان توأم با حضور و خضوع و استغراق است بالاترین لذتها را از عبادت میبرند. در زبان دین از «طعم ایمان» و «حلاوت ایمان» یاد شده است. #ایمان حلاوتی دارد فوق همه حلاوتها.
لذت معنوی آنگاه مضاعف میشود که کارهایی از قبیل : کسب علم، احسان، خدمت، موفقیت و پیروزی، از حس دینی ناشی گردد و برای خدا انجام شود و در قلمرو «عبادت» قرار گیرد.
📚 استاد مطهری ؛ انسان و ایمان ، صفحه ۴۳
#شهید_آیت_الله_مطهری
┄❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹💫
#خاطره_ای_از_شهید_سید_محمد_بهشتی
"من باید آنقدر #ایمانم را قوی کنم که #خداوند از من دفاع کند
🌷در مقطعی به دکتر بهشتی، تهمتهای ناروایی زدند و شعارهایی علیه او میدادند. گاهی روی دیوارها شعار مینوشتند. شعارهایی از قبیل: «مرگ بر بهشتی» یا «بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو کشتی»
حتی وقتی دکتر به یکی از شهرها رفت، سر راه او الاغ سر بریدند. این جریان از سوی #بنیصدر و مخالفان شهید بهشتی راهاندازی شده بود.
یک بار وقتی از او پرسیده شد که چرا مقابل این همه توهین، از خود #دفاع نمیکنید، ابتدا آیهای را از #قرآن خواند و سپس گفت: «من نباید از خودم دفاع کنم؛ بلکه باید آنقدر ایمان خودم را قوی کنم که خداوند از من دفاع کند و جواب اینها را بدهد و چون وعده خدا حق است، من به این وعده #ایمان دارم. دفاع از خدا را که نمیتوان با دفاع ما مقایسه کرد.»"🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
من به این #ایمان دارم و رسیده ام
که تنها #راه_نجات جامعه و #عاقبت_بخیری فقط گوش به فرمان #آقا بودن است و لاغیر
#شهید_علیمحمد_قربانی
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
📛ایمانهای مورد انتقاد در قرآن📛
🌸🌸🍀🍀🌸🌸🍀🍀🌸🌸
1⃣ موسمی و فصلی ❌
فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ
[ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﻣﻨﻴﺖ ﻭ ﺁﺳﺎﻳﺸﻨﺪ ، ﺑﺮ ﺁﻳﻴﻦ ﺷﺮﻙ ﺗﻌﺼّﺐ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ] ﭘﺲ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﺸﺘﻲ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﺧﺎﻟﺺ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ، ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺧﺸﻜﻲ ﻧﺠﺎﺗﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺁﻳﻴﻦ ﺷﺮﻙ ﺭﻭﻱ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ ،(عنکبوت٦٥)
2⃣ تقلیدی ❌
قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ
(بت پرستان)ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻧﻪ(بت پرستی سودی برای ما ندارد) ، ﺑﻠﻜﻪ ﭘﺪﺭﺍﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ !(شعرا٧٤)
3⃣ سطحی ❌
قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ
ﺑﺎﺩﻳﻪ ﻧﺸﻴﻨﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺎ [ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻗﻠﺐ ] ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ . ﺑﮕﻮ : ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻩ ﺍﻳﺪ ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ : ﺍﺳﻠﺎم ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻳﻢ ; ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ.(حجرات١٤)
4⃣ زبانی و بدون عمل ❌
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ
بعضی مردم خدا را تنها با زبان میپرستند (حج۱۱)
5⃣ گزینشی ❌
أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ
ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺏ [ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ] ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﺨﺸﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﻔﺮ ﻣﻰ ﻭﺭﺯﻳﺪ ؟ (بقره٨٥)
#ایمان #اعتقادی
┄✿❀🍃🌼🍃❀✿---
#قرآن_و_عترت