eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
101 دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
7.9هزار ویدیو
245 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
به دلیل زیاد در ،  اش را به  جنگی آورد و در دزفول ساکن کرد. 🍃🌷🍃 ایشان نزدیک به 61 در های نبرد بود به گونه ای که همه را فرزندان خود می دانست و اگر ای زخمی می شد خود را به او می رساند و بر می گذاشت. 🍃🌷🍃 به روایت از یکی از همرزمان : در منطقه شایع شد که به عراق پناهنده شده  ما هم ناراحت شدیم😔 رد او را گرفتیم و در یک بسیار ناک دیدیم ماشین او متوقف است. مدتی به دنبال او گشتیم تا اینکه دیدیم نفس زنان از جی زنها که در گشت،‌ شده و مانده بود را به گرفته و می آورد. 🍃🌷🍃 از دیگر های در های نبرد،  مستقیم و در مقدم بود. زمانی که انصار  (ع)🌷 بود همیشه در سخط مقدم حضور می یافت و می گفت: اگر در بستر  بماند در و ایرانی روی مانده است. 🍃🌷🍃
در زمان کربلای 5 – در زمستان سال 1365 علی برای اینکه به تحت امرش باشد، در مقدم زده بود تا در کنار  را هدایت کند تا یا در مقدم . 🍃🌷🍃 با وجود اینکه گردان بود و می توانست از طریق را  کند ولی به نبرد می رفت و در قدم می شد. 🍃🌷🍃 و در 5 1365# در حالی که در مقدم به   بود بر اصابت به و به رسید. 🍃🌷🍃 سرانجام میرعلی یوسفی سادات هم درتاریخ  در 5 1365 حالی که در مقدم به   بود بر اثر ترکش به و به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : بهشت  (ع)🌷 اردبیل. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠 سردار شهید میرعلی یوسفی سادات 💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فر
. . 🔹 در بین این همه دنیا دلم یک گوشه ی می خواهد جایی مثل ..!! تا خط به خط دفتر ام را ورق بزنم..!! نوشته هایم را بخوانم و خطی هایم.. و قرارهایم.. عهدی و عهدی هایم.. . . می خواهم را بخوانم و کنم و فاصله ام تا را.. !! . . ..!! .. 🕊
( ) 🌷شب عمليات خيبر بود. داشتيم بچه‌ها را براي رفتن به آماده مي‌كرديم. حاجي هم دور بچه‌ها مي‌گشت و پا به پاي ما كار مي‌كرد. درگيري شروع شده بود. عراقي‌ها روي منطقه بود. هر چي مي‌گفتيم «! شما برگردين عقب يا حداقل برين توي سنگر.» مگر راضي مي‌شد؟ از آن طرف،‌ شلوغي منطقه بود و از اين طرف،‌ دل‌نگراني ما براي حاجي. دور تا دورش حلقه زده بودند. اين‌جوري يك سنگر درست كرده بودند براي او. حالا خيال همه راحت‌تر بود. وقتي فهميد بچه‌‌ها براي حفظ او چه نقشه‌اي كشيده‌اند،‌ بالاخره شد. چند متر آن‌طرف‌تر،‌ چند تا نفربر بود. رفت پشت آن‌ها.🌷