eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.8هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
عاشقــان را با تعلق هـا چه ڪار ... روز اول عهد با خون بسته‌ایم گر به جـان ما زَنـد مولا محڪ لیتن
🌷برشی از کتاب : کناره سفره نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم 👰مهریه رو که صیغه موقت رو فسخ کنیم به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با به من برگشت،😳 🌷ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم💯، حمید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد ☺️و گفت: پس مهریه عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه👌 🌷بعد از خواندن عقد دائم به رستوران 🏫رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم!😇 پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! حمید خندید😄 و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده حمید چرخاندم و داخل صندوق که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر آقای من! 😍 ✍راوی؛همسر شـ‌هید 🌷 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شـ‌هدا 🔰عملیات شده بود. خیلی نگران بودم، 😰چون ازابراهیم خبری نداشتم. شب، مادرم گفت: ابراهیم #مجروح شده استو ماه رمضان بود. افطاری را خوردم و تا سحر آرام و قرار نداشتم. ❌با خودم فکر می کردم حتی اگر دست و پا نداشته باشد، فقط می خواهم کنارم باشد، من هم تا آخر #عمر کنارش می مانم و از او پرستاری می کنم.😇 🔰حال #عجیبی داشتم. بعد از سحر، مادرم صدایم زد و گفت: بیا دایی های آقا ابراهیم آمده اند کارت دارند.‼️ وقتی وارد اتاق شدم، دیدم همه مردهای فامیل نششته اند، #دلم ریخت. مطمئن بودم برای مجروحیت ابراهیم اینجا جمع نشده بودند. ⚠️وقتی خبر شهادت ابراهیم را دادند، سرم گیج رفت. انگار آب جوش روی سرم ریختند. صدای هیچ کس را نمی شنیدم.😔 خودم را نگه داشتم و سوره #والعصر را خواندم. آرام شدم، دلم داشت از بغض💔 می ترکید. 🔰کارهایشان را کرده بودند. قاب عکس حاضر بود 🖼و اعلامیه ها را هم چاپ کرده بودند. عکس را که دیدم باور کردم #شهید شده است. عکسش را به بغل گرفتم و بلند بلند گریه کردم، با ابراهیم حرف می زدم.😭 به یاد اولین روزهای زندگی مشترکمان افتادم. همیشه از #شهادت حرف می زد و از من رضایت می طلبید.😢 حالا فقط #عکسش پیش من بود و نگاهم می کرد ✍به روایت همسر شهید #شهید_ابراهیم_امیرعباسی🌷 📎سالروز شهادت @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شـ‌هدا 🌷یکی☝️ از دلایل اینکه هیچ‌گاه به ایشان به دلیل #مأموریت‌های زیاد خرده نگرفتم، حدیثی بود به این مضمون که📌 «اگر کسی از جهاد و شهادت فرار کند، خداوند مرگی نصیب او می‌کند 👌به‌‌ همان زودی ولی با خفت و خواری‌» و پس از خواندن این مطلب #جرأت نمی‌کردم به ایشان بگویم به مأموریت نرود.❌ 🌷آنقدر عاشق #شهادت بود که هنگام نماز از ما می‌خواست ‌دعا کنیم ‌مرگی غیر از شهادت نداشته باشد و همیشه و به ویژه در یک سال اخیر ما را برای #شهادتشان کاملاً آماده کرده بودند، به گونه‌ای که شهادتشان برای ما قطعی انگار می‌شد😔. همچنین از دیگر خصوصیات آن شهید خواندن #قرآن پس از ورود به اتاق محل کار خود در آغاز صبح بود. 😇 🌷پس از #شهادت ایشان بود که فهمیدم برای نیرو‌هایش مثل یک پدر دلسوز ‌و حتی در ریز‌ترین👌 مسائل زندگی نیز کمک حالشان بود. #ماشین سواری‌اش پیکانی بود که با هیچ چیزی عوضش نمی‌کرد⚠️ و همیشه می‌گفت، ما به ملت و رهبرمون #بدهکاریم و هیچ طلبی نداریم و واقعا خلوصشان❤️ در این زمینه عالی بود؛ حتی پاداش‌هایی که به ایشان می‌دادند بین نیرو‌هایش تقسیم می‌کرد و از آوردن آن به منزل🏡 #خودداری می‌کرد #شهید_دادالله_شیبانی🌷 📎سالروز شهادت @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شـ‌هدا 🌷از‌‌ همان دوران #کودکی شروع به فراگیری کلام‌الله 📖مجید کرد.کمال در ابتدای تحصیلاتش مبتلا به بیماری😷 سختی شد و تا دم #مرگ پیش رفت اما شفا یافت. او در کنار تحصیل، در مغازه #خیاطی دایی‌اش کار می‌کرد و علاوه بر پر کردن اوقات فراغت👌 به امرار معاش خانواده نیز #کمک می‌کرد. 🌷 پس از پیروزی انقلاب✌️ شکوهمند اسلامی - زمانی که #چهارده سال بیش‌تر نداشت فعالیت‌های انقلابی خود را در کنار تحصیل 📚پی گرفت و سرانجام، به‌خاطر حضور در بسیج و جبهه‌های پیکار حق علیه #باطل، پس از پایان دوره‌ راهنمایی، ترک تحصیل کرد❌. 🌷به‌دنبال شروع #جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران،🇮🇷 #داوطلبانه به جبهه رفت اما به‌دلیل سن کم از حضور وی در جبهه ممانعت به‌عمل آمد🚫 تا این‌که در #شناسنامه‌اش دست برد و سن خود را دو سال بزرگ‌تر کرد و با گذراندن دوره‌های آموزش نظامی،💂♀ به #میادین نبرد اعزام گردید. #شهید_کمال_قشمی🌷 📎 سالروز ولادت @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
🌷خرداد و تيرماه 67 وضعيت ها تغيير كرد و تمام دنيا پشت سر صدام 👹قرار گرفت تا با حمايت از او جنگ به نفع عراق پايان داده شود حتي استفاده از سلاح هاي غير متعارف و شيميايي 🚫را به او دادند. علي هاشمي و يارانش كه مسئول حفظ از جزاير مجنون بودند با حمله همه جانبه عراق مواجه شدند ، در تیرماه 1367 دشمن برنامه وسیعی برای بازپس گیری جزایر مجنون انجام داد. یک شب🌙 قبل از تک به جزایر در نشستی در جمع رزمندگان و فرماندهان گفت: ‼️((دشمن باید از نعش من رد بشود تا بتواند جزایر را بگیرد اگر دشمن جزایر را بگیرد من بر نمی گردم.)) 🌷در روز موعود یعنی 4/4/67 دشمن سطح وسیعی از منطقه را زد و بعد به جزایر حمله نمود. رزمندگان بسیار مقاومت کردند 👊و حاج علی با تعدادی از بچه های قرارگاه نصرت ماندند. هر چقدر به ایشان اسرار می کردند که به عقب برگردد و ایشان قبول نمی کرد❌. و می گفت: (( تا یک نفر هم در جزایر باشد من عقب نمی آیم. بیایم به مردم چی بگویم. بگویم بچه هایتان را رها کردم و برگشتم😔.)) حس مسولیت پذیری ایشان اجازه عقب آمدن نمی داد، چون در آن زمان چند هزار نیرو در منطقه بود که حضور حاج علی در قرارگاه خاتم4 که در ضلع شمال شرقی جزیره شمالی بود، باعث تعداد زیادی از افراد شد. و فرماندهان یگان های تحت امر را برای عقب نشینی شخصاً هدایت می کرد👌 و مرتب سفارش می کرد که مراقب باشید کسی جا نماند. حضور شخص ایشان باعث هزاران رزمنده از خطر اسارت شد. پیش بینی ایشان درست از آب💧 درآمد. ایشان آخرین کسی بود که از جزایر خارج شد همانطور که سال 62 کسی بود که پا در جزایر گذاشت.در قرارگاه خاتم 4 نهایتاً 13 نفر مانده بودند و عقب نشيني نكردند بعد از سقوط جزاير 7 نفر بازگشتند😰، 2 نفر اسير شدند و حاج علی به همراه 3 نفر ديگر اثر گرديدند و سرنوشت علي در پرده اي از ابهام فرو رفت.😔 🌷خبر رسید هلی کوپترهای🚡 عراقی در جزیره نشستند دشمن نیزارها را آتش زد حاج علی و همراهان از قرارگاه خارج شدند و در نیزارها پناه گرفتند و از ایشان دیگر خبری نشد.نیروهای اطلاعات و برون مرزی بسیج شدند و تمام منطقه و حتی استان های جنوبی عراق را گشتند اما هیچ خبری از حاج علی نبود❌. بسیاری امیدوار بودند که ا شده است و از سال 67 تا 83 زمان سقوط صدام هیچ سخنی از سردار گمنام هور به زبان ها نیامد⚠️ نه مراسمی نه یادواره ای و نه یادمانی و... که اگر اسیر دشمن شده است شناسایی نشود و آسیبی به او نرسد. اما بعد از صدام باز هم خبری از اسارت حاجی نبود. حتی مخفی ترین زندان های عراق هم توسط نیروهای مجاهد عراقی بازرسی 🔖شد اما باز هم خبری از حاج علی نبود.در سال 89 پس از پيكر شهدا در مناطق عملياتي پيكر اين سردار شهيد به همراه سه تن از ياران👥 وفادارش پیدا شد و با انجام هایDNA ، صحت انتصاب این پیکر به سردار سرلشکر شهید حاج علی هاشمی تائید شد و يوسف هور بعد از 22 سال غربت😢 و به آغوش وطن بازگشت. 🌷 📎سالروز شهادت @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
رفت تا دامنـش از گردِ زمین پـاڪ بمانـد آسمانـے تر از آن بود ڪہ در خــاڪ بمانــد ... #شهید_محمدسعی
💠در باغ شهادت را نبستند 🔰به حال غرطه می‌خورد 😢و همیشه می‌گفت: خوشا به حال شهدا! از اینکه نتوانسته با شهیدان همراه باشد سخت ناراحت است.😔 خواهرش می‌گوید:«یک که برنامۀ شب‌های رمضان پخش🎥 می‌شد 🔰و در آن برنامه با آقای مصاحبه می‌کردند🎙، من و برادرم، محمد سعید پای بودیم. گزارشگر به آقای آهنگران گفت:❗️شعر «شهادت» که در اول برنامۀ روایت فتح می‌خوانید آتش 💥به جان زده است، مخصوصا در آن بیت که می‌گویید: در باغ شهادت را بستند …😭 🔰آقای آهنگران گفت: این شعر ادامه دارد و می‌دهد که در شهادت برای آنهایی که لیاقتش را دارند 💯می‌تواند باز باشد.من به محمد سعید گفتم: دیدی شعر امیدوارکننده است😍! او گفت: نه، همان یک بیت است. بدا به حال ما که و موز و شکلات و … نصیبمان شد و خوش به حال شهدا❣ که پیش خدا رفتند.» ‌🌷 📎سالروز ولادت @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
📎شهیدی که مقام معظم رهبری شالش را به عنوان تبرک نگه داشت. #شهید_سیدجمال_قریشی🌷 #سالروز_شهادت @Sha
🔷 قبل از یکی از ها، بچه های گردان👥 حضرت علی اکبر (ع) می روند پیش رئیس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا هم دیداری داشته باشند و هم ای بگیرند. در آن مراسم سید جمال که هم مسئول تبلیغات گردان بوده است و هم مداح 🎙اهل بیت(ع)، برنامه اجرا می کند و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی اهل بیت را می کند، که ایشان هم خیلی او را مورد و توجه قرار می دهد.👌 🔶موقع وقتی حضرت آقا می خواهند نماز را شروع کنند، سید جمال که قرار بود مکبر📣 نماز باشد، شال سبزش را می اندازد روی دوش آقا و می گوید این را گذاشتم تا بشود و بعدا می برم تا ان شا الله در جبهه به آرزویم برسم و شهید بشوم😍.نماز که تمام می شود، سید می رود شالش را بگیرد که آقا می فرمایند:شما و اگر مشکلی ندارد این به عنوان تبرک پیش من بماند که سید جمال قبول می کند.😇 🔷 بعدا هم به برخی از دوستان در لشگر می سپارند تا بیشتر هوای💯 سید جمال را داشته باشند و اجازه ندهند که خط برود چون حضورش برای بقیه رزمنده ها باعث دلگرمی و قوت قلب💞 است.اتفاقا در عملیات هم تقریبا مواظب بودند که سید خط نرود و در عقبه بماند. ولی در درگیری ها سید جلو می رود و به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت می رسد.تعریف می کنند بعدها که مجددا گردان می رود حضرت آقا و کسی دیگر بلند می شود 🔶 و می کند که آقا جویای احوال سید جمال می شود که به ایشان می گویند که سید شهید شده است »😔شهید سید جمال قریشی متولد روستای برغان از توابع می باشد که در تیر☀️ ۱۳۶۵ و عملیات یک به شهادت رسیدغیر از خودش سه برادرش و عمو و پسر عمویش هم به شهادت رسیده اند👌یعنی خاندان معظم قریشی شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده اند... 🌷 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شـ‌هدا 💠كفن شهادت 🌷موقعي كه براي #زيارت بيت‌الله، عازم مكه بوديم، قبل از آن براي شركت در كلاس توجيهي مناسك حج، به #سنندج رفتيم. چون كه قرار بود، بعد از كلاسهاي توجيهي عازم بشويم، مولود هم براي بدرقة ما،😇 به سنندج آمده بود. يك شب در #مسجد هاجره خاتون مانديم و نسبت به اعمال حج توجيه شديم.👌 پس از اتمام كلاسها، وسايل #اضافي‌ام را به مولود دادم كه با خودش برگرداند ♻️كامياران. 🌷 موقع سوار شدن اتوبوس،🚌 پسرم صدايم كرد و گفت: پدر! #خواهشي از شما دارم. گفتم: چه خواهشي⁉️ بگو! گفت: برايم از مكه #كفني تهيه كن و آن را به آب زمزم تبريك بده. باور كنيد همين كه درخواستش را شنيدم، اشك😭 از چشمم سرازير شد. گفتم: پسر! من #توان اين كه براي پسرم كفني از مكه بياورم ندارم. اين يكي را از من نخواه.😢 خلاصه هرچه گفتم او فقط #حرف خودش را مي‌زد. 🌷 از بس اصرار و #التماس كرد تا اين‌كه راضي شدم و قول كفني را به او دادم. چاره‌اي نداشتم،❌ مراسم حج كه تمام شد، طبق قولي كه داده بودم، #كفن مولودم را در مكه خريدم و با دستهاي خودم، با آب زمزم متبركش كردم❣ به خانه هم كه برگشتم، #چشمش به دستهاي من بود كه سوغاتي‌اش را به او بدهم. انگار مي‌دانست كه #شهيد خواهد شد.😔 بعد از شهادتش، پيكر مولود را با همان كفن #متبرك پوشانديم و به خاك سپرديم.   ✍ به روایت پدر بزرگوار شهید #شهید_مولود_منبری🌷 #سالروز_شهادت @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شـ‌هدا ‌ 🌷شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ 🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ 🌷موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. 🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. 🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید #شهید_محسن_حججی🌷 #سالرروز_ولادت @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
• فَاخْلَع نَعْلَیڪْ ، اِنَّڪ َبِالْواد ِالْمُقَدَّسَ طُویٰ • ڪفشهایت را درآور ؛ اینجا وادی مقدس طوی
🌷 🔰چند روحانی و از جمله آمده بودند منطقه.💕 قبل از شروع عملیات «علیها سلام» بود که سیدحمید را دیدم👀👀 و گفتم: «سید! اسم عملیات ام‌الحسنین علیها سلام است و ایام فاطمیه هم هست...»😔 می‌خواستم عکس‌العملش را ببینم👀 که قبل از ادامه حرفم گفت:  باید برم رو بیارم تا برام روضه بخونه. 😢 🔰روضه که شروع شد، سیدحمید دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد. زد زیر گریه و ...😭 🔰در چند عملیاتی که با هم بودیم، ندیدم کفش👟 بپوشد. موقع عملیات که می‌شد، کفش‌هایش را در می‌آورد و با پای برهنه می‌رفت عملیات.💥علتش را که می‌پرسیدیم، می‌گفت: «با پای برهنه راحت‌ترم.» 🔰توی عملیات وقتی بچه‌ها دشمن را از جفیر عقب راندند، سید با پای برهنه رفت روی جاده و ایستاد به نماز...☺️ طبق معمول توی عملیات کفش‌هایش 👟را در آورده بود و با پای برهنه توی منطقه راه می‌رفت. 🔰ازش پرسیدم چرا با پای برهنه راه می‌ری سید...؟ گفت: «برای پس گرفتن این زمین داده شده.🌷 این زمین داره و خون بچه‌ها روش ریخته شده، آدم باید با پای برهنه روش راه بره.»🌷 🔰اواسط عملیات خیبر بود که مجددا سید را دیدم. 👀طبق معمول پابرهنه بود و با بچه‌های لشکر ثارالله✌️ آمده بود تا در عملیات شرکت کند.👌 گفتم: آقا سید...این جاها؟  گفت: « بهم گفته بیام این جا.»🌷 🔰بادگیر تنش بود و چفیه‌اش را هم پیچیده بود دور گردنش.👩‍🚀 این حرف را که زد از چشم هر دو نفرمان سرازیر شد.😢 همدیگر را بغل کردیم و سیر گریه کردیم...😭 ✍ به روایت همرزم شهید🌷 🌷 ولادت : ۱۳۳۵/۱۱/۱۷ رفسنجان شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۲۲ جزیره مجنون بر اثر شلیک مستقیم گلوله تانک @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
🍃🌺 در خیبر تعداد زخمی ها رو به افزایش و خستگی😰 از چهره ی یکایک نیروها پیدا بود. از آن طرف بر شدت حملات خود می افزود و از طرف دیگر پیکرهای پاره پاره ی برادرنمان روی زمین مقابل چشمانمان بود. صدای ناله ی زخمی ها از یک طرف و صدای فریاد که مهمات طلب می کردند. 🍃🌺از طرف دیگر، دشمن مرتب روی سرمان در پرواز بودند✈️ و بمباران می کردند. از قرارگاه خودی هم که نمی شد، زیرا آن ها هم وضعیت بدی داشتند. فرماندهان👨‍✈️ هنگامی که کشته های خود را رها کرده و می رفتند، با صدای بلند می کردند و می گفتند که برمی گردیم و انتقام👊 شما را می گیریم. 🍃🌺 دجله و آن روز شاهد کربلای دیگری بودند، چرا که از خون یاران حسین (ع) لبریز بودند😔.اودر عملیات پنج را به عنوان فرمانده عملیات پیشاپیش بسیجیان👥 حرکت می کرد. او این عملیات را بزرگترین عملیات هشت سال مقدس می دانست و می گفت: «ما در این عملیات جز دعای📿 خیر امامان هیچ چیز نداشتیم. 🍃🌺 ما به یک مشت بسیجی بودیم که هنوز حتی دوران آموزشی📚 خود را به پایان نرسانده بودند. دو تیپ زرهی و پیاده ی بود و در مقابل تنها چند نفر سرباز. من هیچ چیز نمی دیدم، جز برق آتش💥 خمپاره، توپ، تانک و مسلسل. از بس آر.پی.جی زده بودم از گوش هایم می آمد. تعداد زیادی از نیروهای خودی به خط دوم رفته بودند و ما را تنها گذاشته بودند.😭 بالاخره به سراغ آن ها رفتم و گفتم: من عملیات لشکر شما هستم. 🍃🌺شما مرا در میان دشمنان👹 یکه و تنها گذاشتید مگر شما مردم کوفه یا هستید؟ سپس روی خود را به سمت کربلا کرده و گفتم: حسین جان😔! این ها می گویند: ما یاران توایم. در حالی که این جا اند و ...» آن روز نظرنژاد با سخنانش تاثیر عمیقی بر نیروها گذاشت💯 به طوری که همه با خود را به خط مقدم رساندند و شجاعانه‌جنگیدند⚔و سرانجام پس از نبردی سخت دشمن خورد. 📎 فرماندهٔ عملیات لشگر ۵ نصر با بیش از ۱۶۰ ترکش در بدن 🌷 ولادت : ۱۳۲۵/۳/۳ روستای بوته مرده ، ۸۰کیلومتری جاده مشهد_سرخس شهادت : ۱۳۷۵/۵/۷ کردستان ، تنگی نفس و ایست قلبی ناشی از عوارض جنگ @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
💎هیچ وقت از چیزی نمی‌گفت❌ و ما نمی‌دانستیم او در کجا است. بسیار ولایتی به تمام معنا بود👌 در زمان فتنه 88 بود که 10 روز بود او را ندیده بودیم و بعد از 10 روز که آمد دیدیم که 10 کیلو شده به منزل آمد و با عجله عکس حضرت آقا 💞را برداشت و گفت: این عکس‌ها را به می‌چسبانم تا ببینم چه کسی جرات می‌کند به حضرت آقا حرف بزند😡. یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه بود هر صبح که بیدار می‌شد 💎 اول به سلام می‌کرد😇 و بعد به حضرت آقا می‌داد. عشق به ولایت او  به گونه‌ای بود که اگر از تلویزیون📺 بیانات حضرت آقا پخش می‌شد همان موقع بلند می‌شد و . مهدی مال ما نبود، برای همه بود. روزهایی که زود از سرکار تعطیل می‌شد😍 از همان طرف به می‌رفت و در آنجا به نیازمندان کمک می‌کرد این موضوع را بعد از شهادتش متوجه شدیم. از چیزی برای خود پس‌انداز نمی‌کرد 💎 و همیشه آن را به کمک می‌کرد و  با شهید هادی ارتباط عاطفی❣ زیادی داشت.دو ماه مانده به من و مادربزرگش را به حضرت عبدالعظیم برد سپس به حرم حضرت 🕌امام رفتیم و در نهایت ما را به مزار برد و در آنجا به ما می‌گفت : مادر ☺️هر چی از این بخواهید بهتان می‌دهند 💎 دعا کنید 📿که عاقبت به خیر شوید. وقتی که به سر مزار می‌رفتیم به من می‌گفت : مادر این شهدا روزی مادر داشتند😔 اما الان چشم‌انتظارشان هستند شما باید برای اینها مادری😇 کنید. 🌷 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣