eitaa logo
🇮🇷 محمد علی فتحی
633 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
578 ویدیو
43 فایل
#حاج_فتحی #رسانه_حاج_فتحی ▪️استاد حوزه و دانشگاه #اینجا: تبیین اندیشه های راهبردی و گفتمانی #رزومه: http://hajfathi.ir 📮دفتر: کرج، آزادگان، مسجد مهدویه 👌ارتباط مستقیم: @hajfathi
مشاهده در ایتا
دانلود
💠هماهنگی رفتار و گفتار نقل است ملامهدی نراقی، نسخه ای از کتاب اخلاقی را پیش از چاپ برای سید مهدی _بحرالعلوم فرستاد تا ایشان کتاب را مطالعه و درباره آن اظهارنظر کند. پس از مدتی خود ملامهدی به نجف رفت. خبر ورود ملامهدی همه جا منتشر شد و همه عالمان به جز سید بحرالعلوم به دیدن او آمدند. چند روز گذشت، ولی از خبری نشد. ازاین رو، ملامهدی تصمیم گرفت به دیدار سید برود. به خانه سید رفت، سلام کرد و با نشست، ولی سید به او اعتنایی نکرد. اندکی نشست و بازگشت. سپس چند روز بعد دوباره به دیدار سید رفت، ولی این بار نیز احترام شایسته ای از سید ندید. وقتی ملامهدی برای بار سوم به دیدار سید رفت، این بار سید به پیشوازش آمد و وی را در آغوش گرفت و بسیار احترام کرد. آن گاه فرمود: «شما کتابی بسیار ارزشمند درباره اخلاق نوشته اید و من همه آن را به دقت خواندم. اینکه من به دیدن شما نیامدم و حتی دو مرتبه به دیدن من آمدید و شما را احترام نکردم، به این دلیل بود که ببینم شما چقدر به کتاب خودتان عمل می‌کنید. آیا قادر به خویشتن داری هستید یا خیر؟ اکنون به من ثابت شد که مقام والایی در دارید». ---------- 📚قصه‌ها و خاطره ها، صص ۱۴۱ و ۱۴۲.
💠 حفظ آبروی مخالفان یکی از عالمان می‌گوید: ▫️من پانزده ساله بودم که در ایام تابستان با پدرم و تعدادی از عالمان، به همراه مرجع بزرگ عصر، به ساحل رود فرات رفتیم. یک روز دستور داد کیسه ای بزرگ و سنگین را به محضر ایشان بیاورند، سپس درِ کیسه را گشود، کاغذهای بسیاری از آن بیرون آورد، آنها را پاره کرد و در آب رود ریخت. همگی با تعجب پرسیدند: ▫️چرا این کار را می‌کنید؟! سیدابوالحسن فرمود: ▫️«اینها نامه‌هایی است که افرادی برای من فرستاده و در آن به من، و نوشته اند. من اینها را پاره می‌کنم و در آب می‌ریزم تا پس از مرگ من، به دست طرفداران من نیفتد و آنها نتوانند کسی را شناسایی کنند و به آنها آسیبی برسانند یا آبروی آنها را بریزند». ---------- 📚 قصه‌ها و خاطره ها، ص ۱۹، (قصص و خواطر، ص ۵۹۷).
💠وفای به عهد سید طلبه ای در به محضر مرجع بزرگ، رسید و از ایشان برای کمک خواست. به آن قول داد فردا به او کمک کند. همان شب فرزند او؛ یعنی سیدحسن در حال نماز جماعت کشته شد. سید در تشییع جنازه فرزند خود شرکت کرد، ولی مرتب به اطراف خود نگاه می‌کرد، گویا به دنبال کسی می‌گشت و سرانجام، آن طلبه را دید و با اشاره، او را نزد خود فراخواند. سپس کیسه ای پول به او داد. حاضران از این کار سید تعجب کردند که چگونه در چنین شرایطی با آنکه دچار چنین بزرگی شده، وعده ای را که دیروز داده، فراموش نکرده است. ---------- 📚قصه‌ها و خاطره ها، ص ۲۱، (قصص و خواطر، ص ۱۴۹).
💠هماهنگی رفتار و گفتار نقل است ، نسخه ای از کتاب اخلاقی را پیش از چاپ برای سید مهدی فرستاد تا ایشان را مطالعه و درباره آن اظهارنظر کند. پس از مدتی خود ملامهدی به رفت. خبر ورود ملامهدی همه جا منتشر شد و همه عالمان به جز سید بحرالعلوم به دیدن او آمدند. چند روز گذشت، ولی از سید خبری نشد. ازاین رو، ملامهدی تصمیم گرفت به دیدار برود. به خانه سید رفت، کرد و با نشست، ولی سید به او اعتنایی نکرد. اندکی نشست و بازگشت. سپس چند روز بعد دوباره به دیدار سید رفت، ولی این بار نیز شایسته ای از سید ندید. وقتی ملامهدی برای بار سوم به دیدار سید رفت، این بار سید به پیشوازش آمد و وی را در گرفت و بسیار احترام کرد. آن گاه فرمود: «شما کتابی بسیار ارزشمند درباره نوشته اید و من همه آن را به دقت خواندم. اینکه من به دیدن شما نیامدم و حتی دو مرتبه به دیدن من آمدید و شما را احترام نکردم، به این دلیل بود که ببینم شما چقدر به کتاب خودتان می‌کنید. آیا قادر به هستید یا خیر؟ اکنون به من ثابت شد که والایی در اخلاق دارید». ------+++++----- 📚قصه‌ها و خاطره ها، صص ۱۴۱ و ۱۴۲.  سیره اخلاقی علما - صفحه ۵۵
♨️جوان لامذهبى متدين و صاحب مقام شد رحمه الله عليه مى گويد: 🔻 يكى از دوستان چنين نقل كرد كه در ماشين نشسته بوديم از ايران به سفر كربلاى معلا حركت مى كرديم در نزديكى صندلى من جوانى تراشيده و مآب نشسته بود به اين جهت سخنى بين من و او رد و بدل نمى شد. 🔻ناگهان صداى اين جوان يك دفعه به زارى و بلند شد. بسيار تعجب كردم پرسيدم ؛ سبب گريه چيست؟ گفت: (اگر به شما نگويم به چه كسى بگويم من مهندس راه و ساختمان هستم از دوران كودكى من طورى بود كه بار آمده و طبيعى بودم و مبداء و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبتى به مردم احساس مى كردم خواه مسلمان باشند يا يا ، شبى در محفل دوستان كه بسيارى از آنها بودند حاضر شدم و تا ساعتى چند به لهو و لعب و رقص و مانند آنها اشتغال داشتم پس از گذشت زمانى در خود احساس شرمندگى نمودم و از كارهاى خودم خيلى نادم بودم و بدم آمد. ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتى كردم ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتى گريه كردم و چنين گفتم: اى آن كه اگر خدايى هست آن تو هستى، مرا درياب! 🔻پس از لحظه اى پايين آمدم شب به پايان رسيد و ما از هم جدا شديم فرداى آن شب اتفاقاً رئيس قطار و چند نفر از بزرگان براى ماءموريت فنى خود عازم مسافرت به مقصدى بوديم، ناگهان ديدم از دور سيدى نزديك من آمده به من سلام كرد و فرمود: با شما كارى دارم، وعده كردم فردا بعد از ظهر با او ديدار كنم. 🔻اتفاقاً پس از رفتن او بعضى گفتند: اين بزرگوار است چرا با بى اعتنايى جواب سلام او را دادى؟ چون وقتى آن سيد به من سلام كرد گمان كردم او احتياجى دارد و براى اين منظور اين جا پيش من آمده است. از روى تصادف رئيس قطار فرمان داد كه فردا بعد از ظهر كه كاملا تطبيق با همان وقت معهود مى كرد بايد فلان مكان بوده و دستوراتى داد كه بايد عمل كنم. 🔻من با خود گفتم بنابراين نمى توانم به ديدن اين سيد بروم فردا وقتى كه زمان كار محوله رئيس قطار نزديك مى شد در خود احساس كردم كم كم دچار تب شديدى شدم به طورى كه بسترى شدم پزشك براى من آوردند و طبعاً از رفتن به ماءموريت معذور گرديدم پس از آن كه فرستاده رئيس قطار بيرون رفت ديدم تب فرو نشست و حالم عادى شد خود را كاملاً خوب و سرحال ديدم، دانستم بايد در اين ميان سرى باشد ازاين رو برخاسته به منزل آن سيد رفتم به مجرد آن كه نزد او نشستم فوراً يك دوره اصول با دليل و# برهان برايم گفت، به طورى كه من آوردم، سپس دستوراتى به من داده فرمود: فردا نيز بيا؛ چند روزى همچنان نزد او رفتم. هنگامى كه پيش روى او مى نشستم هر حادثه اى كه براى من رخ داده بود بدون ذره اى كم و بيش حكايت مى كرد. و از افكار و شخصى من كه احدى جز من بر آنها اطلاع نداشت بيان مى نمود. 🔻مدتى گذشت تا آن كه شبى از روى ناچارى در مجلس دوستان شركت كردم و مجبور شدم قمار بازى كنم، فردا هنگامى كه خدمت او رسيدم فوراً فرمود: آيا نكردى كه اين گناه كبيره را مرتكب شدى؟ اشك ندامت از ديدگان من سرازير شده گفتم: غلط كردم، توبه كردم، فرمود: كن و كن ديگر چنين عملى را انجام مده. سپس دستوراتى ديگر فرمود خلاصه، به طور كلى رشته كارم را عوض كرد و برنامه زندگى مرا تغيير داد؛ چون اين قضيه در زنجان اتفاق افتاد وبعداً خواستم به تهران حركت كنم. امر فرمود كه بعضى از علما را در تهران كنم و بالاخره ماءمور شدم كه براى زيارت مسافرت كنم اين سفر سفرى است كه به امر آن بزرگوار انجام مى دهم. دوست ما گفت: در نزديكيهاى عراق دوباره ديدم ناگهان صداى او به بلند شد، سبب را پرسيدم. 🔻گفت: الان وارد خاك عراق شديم، چون حضرت ابا عبداللّه عليه السلام به من خير مقدم فرمودند). 👌منظور آن كه اگر كسى واقعاً از روى و قدم در راه نهد واز صميم دل هدايت خود را از خداوند طلب نمايد موفق به هدايت خواهد شد اگر چه در امر نيز شك داشته باشد. 📚 داستان هایی از اثار و برکات علماء - جوان لامذهبى متدين و صاحب مقام شد - صفحه۲۶ 🆔 @hajfathi_ir