#عرض_تسلیت
بسمه تعالی
خوشبخت عاشقی که به عهدش وفا کند
در پای دوست خدمت بی ادعا کند
بی انتهاست وسعت آقایی حسین
ارباب دست نوکر خود کی رها کند ؟
خبر درگذشت پیر غلام اهلبیت علیهم السلام ، مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی موجب تالم و تاثر گردید . ایشان عمری مانوس و همنفس با ذاکران اهلبیت بود و حق بزرگی به گردن مداحان اهلبیت در خطه ی ولایت مدار آران و بیدگل دارد .
این مصیبت را به خانواده محترم مصنوعی و کانون مداحان شهرستان آران و بیدگل عرض تسلیت و برای آن فقید سعید طلب علو درجات و مغفرت الهی دارد .
محمود شریفی " کمیل"
کانون مداحان شهرستان کاشان
۱۴۰۱/۱۲/۲۲
@hajy_baba
#شعر
ازازل مهر تو درروح وتنم بود حسین .
مکتب انس تو در انجمنم بود حسین
حلقه ی ماتم تو بین همه مداحان .
یاحسین گفتن تو ذکر لبم بود حسین
شاعر:#جنابآقاینمکی
@hajy_baba
#شعر
بابا که محبت همه ی هستش بود
هر حرف که زد عشق به پیوستش بود
در راه ولا گرفت دستان همه
با آنکه عصا همیشه در دستش بود
شاعر:#میثم_میرزایی
@hajy_baba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰این تربت آن پیر و غلامی است که صد سال
هم سینه زد و ناله زد از ماتم گودال
همخوانی مادحین اهل بیت در کنار قبر مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی
شادی روحش فاتحه و صلوات
@hajy_baba
#دلنوشته
«برای حاج بابا!!»
«حاجی بابا لطف اله مصنوعی »از دنیا رفت خدایش بیامرزاد! او صد سال عمر کرد. یعنی وقتی به دنیا آمد ایران و البته آران و بیدگل اوضاع خوشی نداشت. جنگ جهانی اول ، قحطی بزرگ و غارتگری نایبی ها از جمله مصیبت هایی بود که پیش از سال ۱۳۰۰ روزگار مردم را تیره ساخته و همه ی امیدها به اتفاقات قرن جدید بود... رضا شاه حکومت را در دست گرفت. دین و قران و عزاداری به حاشیه رانده شد. حاجی بابا از همان جوانی عاشق قرآن و مدیحه سرایی شد. او می دانست باید برای اهدافش مبارز باشد....
ما در محله توی ده سالیان زیادی به خانه اش می رفتیم و قران می خواندیم. قرائت محله توی ده، مثل خیلی از جاهای دیگر شب جمعه برگزار می شد. در ماه مبارک رمضان قرائت در مسجد جمعه بود و در طول سال خانه ی حاج بابا.
در زمینه مداحی حاج بابا نگاهی شهری و حتی منطقه ای داشت.جلسات کانون مداحان با حضور مداحان آران و بیدگل و کاشان با مدیریت حاج بابا برگزار می َشد. بسیاری از مداحان صاحب سبک امروز مثل «حاج اسماعیل اخباری » نخستین ترنم مداحی خود را از جلسات حاج بابا آغاز کردند.
حاج بابا لطفی به دلیل حضور در جلسات مذهبی و ارتباط با روحانیون با اندیشه های امام آشنا شد او در مصاحبه ای می گوید در ۱۷ سالگی به قم رفته و پای سخنرانی های نواب صفوی نشسته است و در سال ۱۳۳۳ در قم به بیت امام رفته و ضمن ملاقات حضرت امام اعلام نموده حاضر است تمام وقت در خدمت نهضت باشد.
اینکه حاج بابا ۲۵ سال قبل از وقوع زلزله ای به نام انقلاب اسلامی در کانون این اتفاق حاضر شود نشانه ای از هوش سیاسی و جان پاک حاج بابا لطفی است.
اما هنرمندان و دوستداران میراث فرهنگی به دلیلی دیگر به حاج بابا احترام می گذارند. ایشان از نوجوانی یعنی مثلا سال ۱۳۱۵ در کارگاه شعر بافی مشغول بافتن پارچه بود و این روند را تا سالهای پس از انقلاب ادامه داد. بعد هم مغازه ای داشت در خیابان مسلم آباد نزدیکی های موتورخانه و چینی و بلور می فروخت.
«مهدی مسیبی » در سال ۱۳۸۸ فیلمی ساخت در باره شعربافی حاج بابا که این فیلم در جشنواره ای منطقه ای افتخار آفرین شد. «حسین بیدگلی» عکاس بی ادعای شهرمان نیز تصاویر ارزشمندی از حاج بابا در قاب دوربینش ابدی ساخت.
حاج بابالطفی در طول عمرش ماشین و موتور نخرید. از جایی وام نگرفت. در اداره ای استخدام نشد. به فکر ساخت و ساز نبود. ادعایی نداشت همین که چرخ زندگی اش می چرخید شاکر بود. و به اندازه خویش در محله و شهر اثرگذار
نویسنده:#علیرضاتوحیدی
#دلنوشته
آنچه را که می خوانید در جواب کامنتی برای حاج حمید شاهمیرزایی نوشته ام
حسین بیدگلی:
سلام از لطف شما ممنونم
اکنون که این کلمات را می نویسم ده دقیقه ای به یک بامداد جمعه ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ مانده است و از خانه حاج بابا می آیم
بدلیل خستگی زیادی که امروز داشتم و به تهران رفته بودم آخر شب خوابم برد و نتوانستم بموقع به جلسه ابا الصالح بروم و جلسه را از دست دادم
نیمه شبی خواب دیدم کنار خانه حاج بابا ایستاده ام گروهی زن و مرد کنار کوچه و دیوار خانه او نشسته اند در حالی که خود حاج بابا روی منبر است و دارد از حسین (ع) می خواند او می خواند با صدای بسیار گیرا و نمکی و مردم در حال گریه بودند
از خواب بیدار شدم زود لباس هایم را پوشیدم و از خانه آمدم بیرون و خودم را به خانه حاج بابا رساندم اما جلسه تمام شده بود اما من در درونم چندان احساس ناراحتی از دست دادن جلسه را نداشتم چون حس میکنم تمام احساس شیرینی معنوی جلسه ابا صالح المهدی بیدگل را در روضه و مداحی حاج بابا که در خواب و از زبان خود حاج بابا شنیدم را با خود همراه دارم
در دو عالم غم عشق تو بس است
بی رضایت دو جهان هم قفس است
این سخن گویم من تا نفس است
یا حسین بن علی ادرکنی
نویسنده:#حسینبیدگلی
@hajy_baba
#شعر
حاج باباکه محب حضرت زهرابود
هم نام خداونوکرمولابود شادی روان پاک اوحمدی خوان
چون بنده ی پاک خالق یکتابود
شادی روح پاکش صلوات
شاعر:#محمدچوبتاشانی
@hajy_baba
#شعر
رفت از دار فنا پیش خدا
خادم آل عبا آن با صفا
حاج لطف الله مصنوعی که بود
مهربان و نیکخواه و با وفا
ذاکران خامس آل عبا
جمعشان دارند از بهرش عزا
حق کند رحمت به پاس خدمتش
در عزاداری شاه کربلا
حاج بابا رفت از دار فنا
آنکه عمری بود با صدق وصفا
چون شنیید او ارجعی لبیک گفت
برد با خود کوله باری پر بها
کوله بارش بود مهر اهل بیت
گفت حلوایی به روحش مرحبا
حاج لطف الله مصنوعی برفت
با دو صدق و صفا پیش خدا
شاعر:#محمودحلوایی
#شعر
مرغ طبع من غزل خوانی کند
از دو لبهایش دور افشانی کند
یاد کرد از عاشقی دل باخته
با بلاهای زمانه ساخته
قلب او در یای عشق یار بود
عاشقی بی مثل در بازار بود
سالها رنج مشقت دیده بود
تا ازاین گلزار او گل چیده بود
اشک جاری بود دائم در دوعین
ذکر لبهایش حسین جانم حسین
حاج. با با مادحین را یار بود
هرکه هر غم داشت او غمخوار بود
این یقین دارم که در روز جزا
هست در خوان حسین خون خدا
کی حسین فرداگذارد نو کرش
شرمگین باشد به پیش مادرش
گفت سرکاری زسوز دل چنین
حاج. بابا با حسین شد همنشین
شاعر:#جنابآقایسرکاری
سالها بر در گهت خدمتگزارن یا حسین
وین زمان بر لطف تو امیدوارم یا حسین
پیام تشکر بیت مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی از مردم قدرشناس و عزیز
بسم الله الرحمن الرحیم
من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق
با نهایت احترام، تواضع و ارادت و با عرض سپاس، بدین وسیله مراتب قدردانی و تشکرخویش را از یکایک شما سروران، دوستان، آشنایان، بستگان و مسئولان ارجمند بویژه ذاکرین آل الله و روحانیت معظم که در مراسم تشییع، تدفین، مجالس ترحیم و یادبود پیرغلام اباعبدالله ، خادم الحسین (ع) مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی شرکت نموده و یا با پیام های تسلیت یا سرودن شعر و ابراز همدردی، موجب تسلی خاطرمان شدید صمیمانه تقدیر و سپاسگزاری مینماییم.
اجر همه ی شما با ارباب بی کفنش
امید آنکه همچون این عزیز سفر کرده ، تا پای جان در خدمتگزاری بر آستان مقدس مولی الکونین حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ثابت قدم بمانیم
بیت عزادار مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی
https://eitaa.com/hajy_baba
#شعر
همچنان عطر شیشه خواهد ماند
برگ اگر ریخت ریشه خواهد ماند
بنویسید روی پرده ی عشق
حاج بابا همیشه خواهد ماند
شاعر#رضاحمامی
#شعر
پیر مردی صبور و دانا بود
دل صبرش شبیه دریا بود
همه مدیون لطف او هستیم
پدر معنویت ما بود
اشتیاقش به روضه بیمانند
داشت با قلب روضهخوان پیوند
هرکجا محفلی به پا باشد
حاج بابا به یاد می ماند
مهرش از عمق جان نخواهد رفت
یادش از ذهنمان نخواهد رفت
تا شبای دوشنبه باقی هست
نام او از زبان نخواهد رفت
پر کشید و به سوی عقبی رفت
قطره بود و به سمت دریا رفت
با شبای دوشنبه انسی داشت
شب دوشنبه هم ز دنیا رفت
با دل ما انیس و مونس بود
نیتش بی نظیر و خالص بود
زندگی اش پر از غم و محنت
دلخوشی اش همین مجالس بود
همه دانند مرد حق گو بود
با زوایای روضه هم سو بود
حلقه روضه تا به پا می شد
اولین اشک روضه از او بود
روز آخر به یاد اربابش
نپذیرفت هر که داد آبش
تشنه آمد به سوی تو آقا
پسر فاطمه تو دریابش
بود عاشق ولی محک هم خورد
از سر سفره ات نمک هم خورد
عاشقانه به پای کار تو ماند
پای این روضه ها کتک هم خورد
گفتم ارباب دل خروش آمد
اشک در دیده ها به جوش آمد
به گمآنم که مادرش آمد
ناله فاطمه به گوش آمد
جز تو آقای من که را دارم
دوست، غیر از شما کجا دارم
دم مرگم مرا رها نکنی
به همه گفته ام تو را دارم
من به قربان جسم بی کفنت
شده ام نوکرانه سینه زنت
وقت مرگم ندارم امیدی
بسته ام دل فقط به آمدنت
شاعر:#رضاحمامی
#شعر
فرشته بوسه زند بر عبای پیر غلام
بگیر درس وفا از وفای پیرغلام
دعای او زنگاه فرشته پنهان نیست
بگیر حاجت خود از دعای پیرغلام
در امتداد صدایش ز روضه اشک بگیر
که آشناست حسین با صدای پیرغلام
ادب کن و بنشین پای منبر ادبش
قبول محضرحق، روضه های پیرغلام
دل از صفای وجودش بشوی ودانا باش
که می دهد به دلت جان صفای پیر غلام
بدون بال نگاهش به اوج روضه نرو
که روضه گرم شود با نوای پیرغلام
شکست قیمت باغ و بهار با نفسش
به جز بهشت نباشد بهای پیر غلام
شاعر:#رضاحمامی
✍ سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۱ »
#حاج_بابا
دستم در دست مادرم گره خورده بود و او تند تند قدم بر میداشت ، سن و سالی نداشتم و او چون گامهای بلند تری بر میداشت من هم مجبور بودم با او هم قدم باشم .
سینه کش خیابان نا هموار و پر رفت و آمد حد فاصل محله مسلم آباد ، دروازه علی جی ، خیابان آراندشت که امروز به شهید مفتح خوانده میشود .
مادرم میگفت :
خیلی راه نمانده است ، کمی سرعت بگیری رسیدیم مغازه #حاجی _ لطفی
تا ذهنم یاری میکند نرسیده یا حوالی چاه وموتورخانه مزرعه آراندشت دو دهانه مغازه بزرگ با کلی اجناس معروف به فروشگاه حاج بابا بود .
آن وقت های حاجی لطف الله را به حاجی لطفی میشناختند .
مردی قدی کشیده ، راست قامت ، خوش چهره ، چشمانی نافذ و در عین حال صورتی گل انداخته و خنده بر لب ولی جدی ...
و چقدر دوست داشتنی ؛؛
همه فصل سال او را در تیپ شخصیتی منحصر به فردش باید به تماشا مینشستی ، کلاه به سر _ پیراهن ساده سفید رنگ که روی شلوارش کشیده بودو تقریبا بلندتر از حد پیراهن معمولی به نظر میرسید . با پوشش کتی که نیم پالتو مانند او را جلوه ای خاص میبخشید .
تا یاد دارم او عصا به دست بود .
نوع پوشش او از همان اوان کودکی مرا وادار کرده بود که با لحن پرسش گرانه ام بپرسم بابا شما هم ملا هستید !؟
و او با خنده ای که زیبایی صورتش را دوچندان میکرد ، ابتدا با تعارف یک کام ، شکلات و یا تنقلاتی که در جیب بلندش بود قربون صدقه میرفت و جواب میداد :
پیر شی ، پسرم بزرگتر که شدی خودت میفهمی به چه کسی میگویند # ملا ...
و ...
@hajy_baba
✍ سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۲ »
#حاج_بابا
مزه اون آب نبات چوبی بابا حلاوتی را برایم به یادگار گذاشته است که هنوز طعم و لذت آن را خوب به یادگار دارم .
مادرم مشغول دید و انتخاب اجناس خود میشد که فقط از گوشم می رفت بابا با لحنی مهربانانه به مادر سفارش میکرد و میگفت :
دختر شیخ حبیب ،، شما اختیار دارید که هر چه را دوست دارید انتخاب کنید و کار به قیمتش نداشته باشید .
از مرام کاسبکاری و مردم دوستی این نجیب زاده آبادی باید روایت ها نوشت وحیف حق مطلب را حقیر نمی توانم ادا کنم پس از آن میگذرم تا واگویه های خود را از این شیدایی عاشق پیشه به رشته تحریر در آورم .
در مغازه بابا چند چیز توجه من را به خود معطوف میکرد که نمی توانم از آنها به سادگی بگذرم :
دل بدهید تا ذهنم یاری کندبرایتان خواهم نوشت .
۱) مغازه حاجی بابا از یک بی نظمی خاصی بر خوردار بود که در عین این نابسامانی به یک ترتیب و آراستگی میرسید که گویا فقط خودش مدیریت این همه چیدمان را در بین آن همه وسائل خوب میتوانست انجام دهد .
مثلا کافی بود یک مشتری از او درخواست کند ،، بابا فلان دبه لعابی چند لیتری را میخواهم هنوز درخواست مطالبه کننده تمام نشده او سه مدل جنس را روی میز به اصطلاح پیش خوان مغازه قرار میداد و با کلامی به گرمی خورشید اشاره میکرد ، بفرمایید .
۲) تا یادم نرفته لهجه ترکیبی و ادای کلمات ونیز جملات وزین بابا منحصر به خود آن عزیز سفر کرده بود . پر محتوا ، مودبانه و دوست داشتنی ...
۳) برای ذهن پرسشگر و کنجکاو نوجوان بازیگوشی چون من که میخواست از همه چیز بداند به زمان ...
https://eitaa.com/hajy_baba
✍مهندس سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۳ »
# حاج_بابا
در باب مغازه بابا چند چیز توجه من را به خود معطوف میکرد و ..
گوشه ای از مغازه بابا چرخ نخ و پشم ریسی بزرگی به چشم میخورد که من تا به آن روز چرخ به این گندگی را جایی ندیده بودم .
کلی پشم ، دوک ، نخ و اسباب و اثاثیه ای که مربوط میشد به یک کارگاه منحصر به نخ ریسی ...
تل انباری از پشم های رنگی و در کنار آن دوک هایی که بار گرفته بودند ، یعنی پشم ها به نخ و تابیده شده ؛ و آماده بودند برای مرحله بعد .
بابت این قسمت از روایت باید به تفسیر نوشت که از آن میگذرم و به این چند سطر بسنده میکنم .
در کنار مادرم چند خانم دیگر مشغول دید و بازدید از اجناس داخل مغازه بودند که در این فرصت نشستن بابا پشت چرخ ریسندگی خود داستانی بود و تماشایی ، ادامه اش را خودتان بخوانید .
در کنار طاقچه ای که با پارچه بته جقه زری بافت که معلوم بود از ارزش خوبی بر خوردار باشد با گلدان گلی آذین شده بود ، روی آن یک جلد قرآن بزگ و چند کتابچه ای که بعدها متوجه شدم دعا ، شعر و اذکار هست قرار داشت . عینک شیشه ته استکانی که با کش بلندی به دو دسته هایش بسته شده بود افکارم را بیشتر درگیر میکرد .
میتوانید برای این قسمت حدس بزنید چه چیزی را باید رقمی کنم!؟ جالب ست ...
همراه و همیشگی حاج بابا فرزند ذکور او بود که از نظرظاهر دارای معلولیت جسمی بود .
آرام و سر به زیر ، کناری نشسته بود و خود را مشغول پاک کردن اشیا میکرد .
چقدر دلم میخواهد این قسمت از
داستان را چنان بنویسم که دل خودم را آرام کنم ولی باشد بوقت دیگر .
https://eitaa.com/hajy_baba
✍ مهندس سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۴ »
# حاج_بابا
حسن آقا فرزند حاجی لطف الله انیس و مونس همیشگی اش بود . او همواره آرام و بی آنکه کاری به کار بابا و مشتریانش داشته باشد مشغول کار خود بود . خوب به یاد دارم در همان سن و سال نوجوانی و ایامی که به سالهای دور بر میگردد معمای دستگیری از این فرزند حاجی که از او به نحوی مطلوب تکریم میکرد برایم سوالات متفاوتی را در ذهنم جای داده بود .
بابا که کارش تمام میشد باید با همراه همیشگی اش از محله آراندشت سمت محله توی ده بیدگل با پای پیاده راهی میشدند . در یک دست حاجی عصا ودر دست دیگر او حتما سفارشی که از قبل بنده خدایی به وی سپرده بود دیده میشد و باید به دست صاحبش رسانده شود. شده بود از بابا بپرسم : آخه حاجی با این مسیر با پای پیاده و تازه بودن آقازاده کنار دستت زحمت این جابجایی جنس چرا !؟
پاسخ بابا قابل تٱمل بود و اینکه من شرمنده این همه سخاوت ، مردم داری و نجابت پیشگی ...
صحنه راه رفتن بابا و پر کت تن او در دست حسن نمایشگر حس و حال پدر و فرزندی را در قاب مهربانی به روشنایی آفتاب ارزانی میداشت .
بیش از این بغض اجازه ام نمیدهد از این صحنه مهر افزونی بنویسم که حیف ؛
ولی بشنوید از ادامه ماجرا :
شاید حد فاصل مغازه حاجی به شعبه نفت فروشی شریف طی نشده بود که موتور سواران متعدد ، یا وسائل نقلیه دیگر جلوی پای حاجی بابا ترمز کرده و با خواهش ازش میخواستند او و فرزندش را به مقصد برساند .
حاجی همه عمر بدون حتی داشتن یک دوچرخه سواره ای بود که با پای جان بر دلها سوار میشد .
https://eitaa.com/hajy_baba
✍مهندس سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۵ »
# حاج_بابا
هرچند از صفات و اخلاق آن شیدایی پیشه بنویسم حق مطلب را ادا نکرده ام و نخواهم توانست به آنچه که حق باباست بپردازم پس از این بحث میگذرم و به نکات دیگری اشاره میکنم که امید مخاطبان عزیز با سیر در احوالات این مرد بی ادعای عاشق اهل بیت (ع) بیشتر آشنا شوید .
روایت است که او نوجوانی بیش نبود لباس از تن خود به در میکند به چوب دستی خود میبندد و با چرخاندن آن و با بانگ نوای « یا حسین ، حسین» زنگار از دل شسته و این آغازین دلباختگی کوی دوست میشود که تا آخرین لحظات از زندگی خود همین نام را به نحواحسن وجانسوز تر از پیش به زبان جاری ساخت.
او که عاشقانه هایش را در بزم دوشنبه شب ها با جمع مادحین وذاکرین اهل بیت «ع» برای خود به یادگار گذاشت و همواره باید از او بعنوان محور انجمن مرکزی کانون مداحان آبادی مان یاد کرد . حاج بابا وقتی در محفل ذاکرین قرار میگرفت شمعی بود که در تاریکی مجلس روشنی بخش حاضرین بود و حالا باید همراهی وهم آوایی او را با مداحی که ذکر میگفت به جان دل بشنوی
حسین ، جانم حسین و فریاد آی جاااانم؛ چنان شوری به بزم میبخشید که قلمم توصیف آن را نمی تواند رقمی کند .
حاج بابا در دنیای پیرامون خود این دورهمی عاشقانه را با هیچ چیز عوض نکرد و تا آخرین روز های زندگی خود همواره بی تاب در برپایی بزم حسینی بود . خوب به یادگار دارم در نوبتی که توفیق حاصل میشد در جمع دوستان بابا حاضر باشم شوریدگی او منحصر به فرد بود اشک های مروارید گونه ای که از صورت او جاری میشد بسان گلاب مهر افزایی بود که....
https://eitaa.com/hajy_baba
✍مهندس سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۶ »
#حاج_بابا
اشک ریختن بابا لطفی تماشایی بود. در بزمی که خود تدارک دیده و با مداحی و شعر خوانی ذاکرین شور و حال میگرفت
اصلا این حس وحال را نمیتوانم شرح دهم چرا که حال بابا چنان منقلب بود که در وصف نمیگنجد ، و آنجا که مصرع یا بیتی جان و روح بابا را آتش میزد. .
این آتش زدن، اصطلاح پر تکرار ورد خاص زبان حاجی بود و چنان در بزم ولوله ای بر پا میکرد که دل سنگ آب میشد ،و سوزناک تر آنکه او به اطرافیان اشاره کرده خود دستهایش را بالا میبرد و هم نوا با ذاکر صدایشان بلند و بلند تر میشد «حسین جان،حسین جان»و باز آنچه در این میان جلوه گر بود مشت گره کرده بر سینه کوباندن بابا بود که نمی دانم چگونه باید
خوشا به سعادتش « همین »
از دیگر یادگارهای آن مرد آسمانی تشکیل قرٱت قرآن هفتگی در پنجشنبه شب های عاشقی ست. عاشقانه هایی که او تا پای جان برای تدوام واستمرار این نوع جلسات از خود مایه میگذاشت.
مهم آنکه؛ او زمانی به تشکیل این نوع جلسات ومحافل اقدام کرده بود که در خفقان ستم شاهی و منع از برپایی این گونه مراسم بوده است . او که سینه سپر کرده،روایت است برای زنده نگاه
داشتن این چراغ محفل آرای اهل بیت کتک هم خورده است .
چه بسا شاگردان خوب،ارزشمند و قرآنی از این جلسات تربیت شده و در دوران خود استادی کار بلد ادامه دهنده راه پر فیض حاج بابا شده بودند.
باز از نوستالژیک های بزم آن پیر مرد روشن ضمیر و دل جوانش بنویسم که از خاطرات شیرین ماندگار به ذهن راقم سطور است
رحل بزرگ و قرآنی بزرگتر که روی آن عینک ذره بینی حاجی به چشم ..
https://eitaa.com/hajy_baba
بر دوش خود بردند دیشب نوکری را
تا آسمان ها قدسیان پیغمبری را
آسوده شد دلخسته ای از رنج ایام
از دست داد اسلام یار دیگری را
او بود مردی پاکباز و انقلابی
اهل عمل در روزگار ناامیدی
پیوسته در راه خدا از خود گذشته
آماده هر جا حرفی از حق می شنیدی
پا در رکاب از روزگار ظلم شاهی
چون کوه دل آشفته در ظاهر چه آرام
بابای چندین نسل مداح و سخنور
عارف به حق اما میان خلق گمنام
تاریک شد بی او حسینیه ی توده
از محفل عشاق رونق رفت دیگر
در حلقه ذکر و دعا جایش چه خالی است
دستش گرفته بی گمان امروز مادر
یک دم با چشم دل در هیئت ما
گویا نشسته آن طرف تر حاج بابا
چشمی پر اشک و چشم دیگر خون و دلتنگ
داغ پسر هم دید آخر حاج بابا
او بود لطف خاص حق در بیدگل آه
کز دوری اش آفاق شد یکباره تاریک
در عشق مولا و غم ارباب شد پیر
بر این حیات پاک باید گفت تبریک
رسم تو بود ای مردِ حق شکر و قناعت
چون پادشاهان تکیه بر تخت توکل
آموختیم از تو ره دلدادگی را
اخلاص و ایمان و وفا، صبر و تحمل
در روزگار سختی و دنیای صد رنگ
کردی چه ساده ترک ما را حاج بابا
جایت اگر خالی است باشد نزد ارباب
والا مقامت روز عقبی حاج بابا
۱۴۰۱/۱۲/۲۳
«عباس ایمانیان بیدگلی»
https://eitaa.com/hajy_baba
هدایت شده از حمید رضا شاهمیرزایی
در احوالات واصف بیدگلی
در ابتدای دیوان واصف بیدگلی از زبان حاج لطف الله مصنوعی مشهور به بابا لطفی می خوانیم :
...3- واصف در حال احتضار بود و نمی توانست حرکتی بکند . من بودم و آقای محمد کریمشاهی ، پدرحاجی عباس کریمشاهی. یک دفعه دیدیم تکانی به خودش داد و شروع کرد به بلند شدن . آقا محمد او را نگه داشت ، واصف به تندی به او گفت مگر نمی بینی آقا آمده! بلند شد ایستاد و شروع کرد به سلام کردن ، پس از آن میرزا فرج الله خوابید و اندکی بعد به رحمت خدا رفت .
محکم تر شدن اعتقادات و بیشتر شدن یقینم حاصل کراماتی بود که از او دیدم.
4- چاشت روز شنبه از دنیا رفت و بعداز ظهر همان روز هم تشییع شد با اینکه زمستان بود و روز شنبه ، نمی دانم چطور شد که شهر تکانی خورد و مردم شهر کارشان را تعطیل کردند و از همه ی طبقات به صورت یکپارچه در مراسم تشییع شرکت کردند.
دو تا تشییع جنازه در شهرستان به خاطر دارم که سابقه نداشت ، یکی تشییع جنازه ی مرحوم واصف بود و دیگری تشییع پیکر روحانی شهید دلا لزاده ، هنگام تشییع جنازه همراه با ذکر لا الله الا الله حاج آقا احمد احمدی این ذکر را گرفته بودند که :
( ای اهل تقوا و ولا*** امروز شد روز عزا *** یا واصفا ، وااسفا )
5 – در مراسم ختم واصف آمیر سد علی ( یثربی بزرگ ) همراه با جناب فخر شرکت کردند ، فخر یکی از سادات و وعاظ مشهور آن روز بود.
مراسم را در مسجد جمعه گرفتیم و مرحوم فخر رفتند منبر ، روز پنجشنبه قرار بود در امامزاده هادی (ع) مراسم هفت واصف برگزار شود ، قوری و سماور ، فرش و امکانات دیگر را از منزل بردیم . فرش ها را با مال بردیم ، در همین حین دیدیم که یک اتو بوس از قم آمد و مسافرینش را پیاده کرد .
یکی از آنها پرسید : ( واصف کیست ؟)
گفتیم واصف فوت کرده .
پرسید ند ( کی هست ؟)
گفتیم جلسه ی هفتش را گرفته ایم ، وقتی از احوالاتشون پرسیدیم یکی از آنها گفت که : ( ما اهل یزدهستیم مقیم قم ، شب شنبه خواب رفتم ، خواب دیدم حرم حضرت معصومه (ع) مملو از جمعیته ، مخصوصا اکثراین مردم از زمره ی ساداتند از یکی از سادات سوال کردم که چه واقعه ای اتفاق افتاده ؟ جواب داد که ما آمده ایم تشییع جنازه ، واصف بیدگلی فوت شده ، ما از طرف جدمان رسول الله (ص) آمده ایم برای تشییع جنازه واصف !) حالا هم هر کس واقعا مشکلی داشته باشه و برود سر مزارش بی نتیجه نیست.
حسین بیدگلی👇👇
@bidgoly
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 چند ثانیه از یک قرن تجربه 💠
🔰 روایت مردی از جنس مردم! 🔰
🔷 روایت مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی از اوضاع اقتصادی مردم قبل از انقلاب
«چی بودیم ؛ چی شدیم!»
https://eitaa.com/hajy_baba
ارسالی از کربلایی حاج حمید شاهمیرزائی
امشب شب دوشنبه است
شبی که حاج بابای ما آسمانی شد
دلنوشته ای را در اولین شب دوشنبه ی بعد از رحلتش برای مادحین اهل بیت قلمی کردم 👇👇👇
دقیقا یک هفته ی پر حزن و پر اندوه گذشت
هفته قبل همین ساعتها بود از جلسه ی شب دوشنبه برگشتم منزل
امیرعباس دادایی زنگم زد . گفت حال حاج بابا بد شده ۱۱۵ اومده شوک داده و بابا را به سیدالشهدا بردن
زنگ زدم به حسین آقای مصنوعی دیدم بغض کرده و ناامیده 😭😭😭 گفتم هر چی خدا بخواد ما وظیفه مونه دعاکنیم
دقایقی بعد علی دادخواه(ذاکر اهل بیت) پیامک دادو گفت من و قاسم نصراللهی(ذاکر اهل بیت) بیمارستان هستیم . گفت پرستارها میگن با دستگاه مونده وگرنه کار تمومه😳😭
ساعت ۱۱/۰۵پیام داد
انا لله و انا الیه راجعون😭😭😭
چه سخت بود شنیدن این آیه
چه سخت بود باور کردن رحلت و فراق و جدایی حاج بابا
بزرگ مردی که از دهه ی شصت تا کنون در محضرش تلمذ کرده ام
چه سخت بود رفتن به جلسه ی مناجات اباصالح در حالی که حاج بابا حضور نداشته باشد
چه سخت است رفتن به جلسه شبهای دوشنبه و جای خالی او را دیدن....
با اصغر آقای دادایی تماس گرفتم .چون باورم نمیشد، گفتم گویا یتیم شدیم. بیا به سیدالشهدا برویم
به آقای خداترس زنگ زدم طاقت نیاورد گفت نمیتوانم پیکر بی جانش را ببینم
همراه با دادا رسیدیم سیدالشهدا
خانم مهدی مولایی را که پرستار اونجا هست دیدم . گفت میگن حاج بابا فوت کرده! نمیخواستم باور کنم
وارد راهرو بخش icu شدیم
عده ای از دوستان مداح زودتر از ما رسیده بودند. همه ماتم زده و بهت زده 😳😭
فرزندانش غریبانه و بی صدا گریه میکردند
خانم مولایی احترام کردند و پرده را کنار زدند دیدم حاج بابا نفس میکشه
نمیخواستم باور کنم که بابا را از دست داده ایم. گفتم الحمدالله زنده است
گفتن دستگاه تنفس است که کار میکنه 😭😭
در را باز کرد من و جابر رفتیم داخل.
چشماش باز بود . خودم چشمهاش را بستم😭😭😭
ناباورانه گفتم باباجان سلام ما را به ارباب برسون. چنتا سلام به ارباب دادم و از اطاق اومدم بیرون
کاور مشکی آماده بود .منتظر مسوولش بودن که بیاد و دستگاه را قطع کنه
اومدن و دستگاه را قطع کردن و بابا را در کاور قرار دادند و بیرون اومدن تا پیکر را در سردخانه قرار بدهند
قبل ازرسیدن به سردخانه کاور را باز کردند تا آخرین دیدار را داشته باشیم
دختر و پسرش گریه میکردند و ماها همه بغض در گلو ، در بهت و ناباوری فرو رفته بودیم.....
آخرین حرفها را با بابا زدیم
به بچه هاش گفتم بی تابی نکنید بابا مهمان اربابش شد
آقای هارونی گفت گریه نکنید بابا جاش خوبه ما باید برای خودمون گریه کنیم
به ناچار بابا را در تنهایی خود در سردخانه سیدالشهدا رها کردیم و برگشتیم
دوستان رفتند
بچه هاش رفتند تا گریه کنان منزل را آماده کنند.
نتونستم به خانه برگردم . با بچه های حاجی ،به منزلش رفتم
جای خالی اش را که دیدم بغضم ترکید.....
به یاد آوردم که چند شب قبل، توی همین اطاق و روی همین تخت در حالی که گاهی ناله سوزناکی میکشید ، با خود زمزمه میکرد :
مستی بهانه کردم و چندان گریستم
تا کس نداند که گرفتار کیستم.
.
.
و چه عجیب بود
شب دوشنبه ، شب جلسه ، با لب تشنه ، در بیمارستان سیدالشهدا 😭 به دیدار ارباب رفتن....
بنویسید شدم پیر اباعبدالله
نوکری پیر، به تعبیر اباعبدالله
بنویسید که از کودکی ام تا حالا
بوده ام پای به زنجیر اباعبدالله
شیر مهر پسر فاطمه را در کامم
در ازل ریخت علمگیر اباعبدالله
روز و شب در پی برپایی بزمش هستم
فکرو ذکرم شده درگیر اباعبدالله
سرنوشتم چوحبیب بن مظاهر انگار
گره خورده است به تقدیر اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین
کوچکترین شاگردش حمیدرضا شاهمیرزایی
1401/12/29
https://eitaa.com/hajy_baba