eitaa logo
کانال #داستان و #طنز حال خوش
4.8هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
112 فایل
#خواندنی ، #دیدنی و #خندیدنی ، 🔴🔴نظر، انتقاد ، پیشنهاد @abasalialmasi 🔵کپی پستها با ذکر #صلوات آزاد 👈در این کانال ❌ تبادل ❌ تبلیغ ⛔️ نداریم ✅کانالهای دیگرما👇 🆔 @Basirat_E 🆔 @hzrt_mahdi 🆔 @tavasolnameh 🆔 @Imam_zamani 🆔 @menbar_kotah
مشاهده در ایتا
دانلود
💛 بسیار زیبا💛 ❣️ ❣️ 🌸🍃شش یا هفت ساله که بودم؛ دست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتباه گرفتم و تمام صفحاتش را خط خطی کردم؛✨ 🌼🍃مادرم خیلی هول شده بود، دفترچه را از دست من کشید و به همراه کت پدرم به حمام برد✨... 🌻🍃آخر شب صدایشان را می شنیدم حواست کجاست زن میدانی کار من بدون آن دفترچه لنگ است؟؟ می دانی باید مرخصی بگیرم و تا شهر بروم؟ میدانی چقدر باید دنبال کارهای اداری اش بدوئم؟ "صدای مادرم نمی آمد" میدانستی و سر به هوا بودی؟ "بازهم صدای مادرم نمی آمد"🍃 🌸🍃سالها از اون ماجرا می گذرد ...شاید پدرم اصلا یادش نیاید چقدر برای دوباره گرفتن آن دفترچه اذیت شد؛ مادرم هم یادش نمی آید چقدر برای کار نکرده اش شرمندگی کشید✨... 💝اما من خوب یادم مانده است که مادرم آن شب سپر بلای من شد تا آب در دل من تکان نخورد؛ خوب یادم مانده است تنها کسی که قربانت شوم هایش واقعیست اسمش "مادر" است.💝 💕💜💕
✍️‏اگر یک شخص ثروتمند که به او اطمینان و اعتماد داری به تو بگوید نگران نباش وغصّه ی بدهی هایت را نخور، خیالت راحت باشد، من هستم؛ ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می بخشد و راحت می شوی خدای مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است: ألَیسَ اللهُ بِِکافٍ عَبدَهُ آیا خداوند برای کفایت امور بنده اش بس نیست؟ یعنی ای بنده ی من ، بـرای همه ی کسری و کمبودهای دنیوی و اخروی ات من هستم. این سخن خدا چقدر تو را راحت می کند و به تو آرامش می بخشد؟! «ألا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوبُ،» دلها با یاد خدا آرامش می یابد. خدا مهربانتر از آن چیزیست که تو فکر میکنی. 💕💙💕
⚠️ ✍️از بزرگمردی پرسیدم : بهترین چیزی که میشه از دنیا برداشت چیه ؟ کمی فکر کرد و گفت : دست ؛ با تعجب گفتم :چی؟ دست ؟!! گفت بله ، اگر از دنیا دست برداریم کار بزرگی انجام دادیم که کوچکترین پاداشش رضوان خداونده و ادامه داد که : امام صادق علیه السلام فرمودند: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة» "عشق به دنیا ریشهٔ هر گناه است" 📚اصول کافى، جلد ٢، حدیث ٨ 💕🧡💕 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
💠 کوتاه 👈استخوان لای زخم "قصابی" بود که هنگام کار با ساتور "دستش را بریده" بود و خون زیادی از زخمش می چکید. همسایه ها جمع شدند و او را "نزد حکیم" باشی که دکتر شهرشان بود، بردند. حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد "لای زخم" قصاب "استخوان کوچکی" مانده است. می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت: زخمت "خیلی عمیق" است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم. "از آن روز به بعد کار قصاب درآمد." هر روز "مقداری گوشت" با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان "کار همیشگی" را می کرد، اما زخم قصاب خوب نشد که نشد. مدتی به "همین منوال" گذشت. تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که "پسرش" طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را "مداوا" می کرد. آن روز هم "طبق معمول" همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه "استخوان لای زخم" شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت: به زودی زخمت "بهبود" پیدا می کند. دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت: "تو بهتر از پدرت مداوا می کنی. زخم من امروز خیلی بهتر است." پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت: از فردا "نیازی نیست" که نزد من بیایی. چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت. وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که "غذایش گوشت ندارد" و فقط "بادمجان و کدو" در آن است. با تعجب گفت: این غذا چرا گوشت ندارد؟! همسرش گفت: تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده. حکیم با تعجب از پسر سوال کرد: "مگر قصاب نزد تو نیامد؟" پسر حکیم با خوشحالی گفت: چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی را که لای آن مانده بود، "بیرون کشیدم." مطمئن باشید "کارم" را خوب انجام داده‌ام. حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت: از قدیم گفته بودند؛"نکرده کار، نبر به کار." پس بگو، از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب "هر روز" نزد من آمده و مقداری گوشت برایمان بیاورد. از آن روز به بعد درباره کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند، می گویند: * استخوان لای زخم می گذارد…* کانال و حال خوش🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 👈عبد صالح هارون الرشيد، امام كاظم عليه‌السلام را زندانى كرد ولی خیلی زود متوجه شد که زندانیان تحت‌تأثیر آن حضرت قرار گرفته‌ و ارادتمند او و هم عقیده‌ی او شده‌اند. لذا امام را به زندان انفرادی فرستادند. ولی خیلی زود گزارش‌هایی را دریافت کرد که زندانبان‌ها تحت‌تأثیر رفتار آن حضرت قرار گرفته و متمایل به او شده‌اند و... برای‌اینکه نفوذ و ابّهت معنوی امام عليه‌السلام را بشکند تصمیم گرفت یکی از زنان بدکاره را که از زیبایی خاصی برخوردار بود و علاوه بر زیبایی، بسیار هم زیرک و باهوش می‌نمود، همنشین امام موسی بن جعفرعليه‌السلام نماید . ماجرای را به مسئول زندان اطلاع داد و از او خواست سلول ویژه‌ای را آماده کند که بشود، غیر محسوس، شبانه روز توسط چند نفر، امام عليه‌السلام را تحت نظر داشته باشد. رییس زندان نیز مکان مناسب را در نظر گرفت و افرادی را از بدسابقه‌ترین مأموران نسبت به اهلبیت عليه‌السلام انتخاب کرد و آنان را گماشت تأکید کرد که لحظه‌ای درون سلول انفرادی امام از چشم‌شان پنهان نماند و... بعد از چند روز، آن زن را به عنوان خدمتکار به سلول انفرادی حضرت امام موسی بن جعفرعليه‌السلام فرستادند و از او خواستند طوری رفتار کند كه آن حضرت به او تمايل پيدا كند و آن زن و مأموران مراقب، بیاید و ماجرا را در بین مردم نقل نماید. تا هم منزلت ایشان در بين مردم كم شود و هم به این بهانه بتواند امام عليه‌السلام را بيشتر تحت فشار قرار دهد. با حضور آن زن در زندان، هر روز و هر ساعت از مراقب‌ها گزارش می‌گرفتند ولی گزارش‌هایی را که دریافت‌می‌کردند، حکایت از آن داشت‌که «امام علیه‌السلام هیچ توجهی به آن زن ندارند و پی در پی مشغول نماز هستند» و... تا اینکه روزی به رییس زندان گزارش دادند، آن زن به شکل حیرت‌انگیزی تغییر رویه داده و پيوسته اشک می‌ریزد و در حال سجده به سر مى‌برد و پی در پی استغفار مى‌گوید و طلب آمرزش می‌کند: و... رییس زندان آن زن را احضار کرد، دید لحظه‌ای از استغفار لب نمی‌بندد و از خوف‌خدا اشک می‌ریزد و برخورد مى‌لرزد به او گفتند: اين چه حالتى است كه پيدا كردى!؟ گفت: نمی‌دانم چه شد ولی وقتی عبد صالح [حضرت امام موسی بن جعفر علیه‌السلام] را ديدم که هرچه کردم، هیچ اعتنایی به من نکرد و با اینكه هیچ گناهی نکرده چنان از خوفِ‌خدا برخورد می‌لرزد و پيوسته در اين حال به‌سر می‌برد. من متوجه شدم که وقتی او چنین است، وای بر من و... ✍️ برگرفته از منتهى الامال، باب نهم، ص۷۸۲
•°«🥀🕊» 🏴🕊السَّلامُ‌عَلَیکَ‌یابابَ‌الحَوائج یاامام‌موسَی‌بن‌جَعفَر🥀🕯 . • 😭از حال و روزش آسمان حالی مکدر داشت 😭رنگی کبود و دیده‌ای دلواپس و تر داشت 😭خورشید در زنجیر بود و نور می‌افشاند 😭او چشم‌هایی نافذ و قدیسه‌پرور داشت 😭زندان در آغوشش گرفت و نورباران شد 😭چون بوریایی که کسی را گرم در بر داشت 😭پایش شکست و آهِ زهرا رفت تا بالا 😭یعنی ستون عرش آن لحظه تَرَک برداشت 😭با چشم نیمه‌بسته جان می داد؛ یعنی که 😭شوق وصال دخترش را بار دیگر داشت 😭زندان به زندان مجلس روضه عوض می‌کرد 😭بر لب نوای "یاحسین" و "وای مادر" داشت 😭وقتی کبودی تنش تکثیر شد، گفتند: 😭او هیأتی در سینه‌اش از داغ کوثر داشت 😭او ترجمان زخم‌های "کوچه و در" بود 😭بر روی جسمش بیت الاحزانی مصور داشت 😭زیر گلویش زخم شد، اما جدا هرگز 😭در لحظه‌ی جان دادن خود سایه‌ی سر داشت 😭با روضه‌های قتلگاه جد خود جان داد 😭با هفتمین زخمی که جدش روی حنجر داشت . • 🏴🕊شهادت مظلومانه باب الحوائج امام موسی کاظم ﴿علیه السلام﴾ تسلیت باد 🥀
YEKNET.IR - zamine - shahadat imam kazem 1401 - karimi.mp3
9.38M
عطرِ حرمِ دلِ، امشب کاظمینیه پر می‌کشم تا ضریحِ تو از این حسینیه یه گوشه چشم تو دلیل پرواز شد تا اسمتو بردم، گره باز شد؛ اعجاز شد نگا به چشم ترم کن بیا و امشب کرم کن امام رضایی‌ترم کن می‌کشه دلم پر مثه کبوتر می‌زنه صدا «دخیل یا موسی‌‌بن‌‌جعفر» ای اون‌که امام ابوابُ‌الحوائجی برای تو سینه می‌زنم با دست مُلتَجی دلی که بی‌تاب امام کاظم شد با خیل عشاقش، ملازم شد؛ عازم شد حتماً خودش سفره‌داره غلامی که خونه‌زاده تو و رضا و جواده سلوک الی‌الله طی مدارج به برکت نور تو «یا باب‌الحوائج» راهی می‌شه قلبم از آفاقِ کاظمین تا حرمِ ساقی حسین تا بین‌ُالحرمین هم شمع اصحابه هم شیر پیکاره کعبه‌ی سیاره؛ علمداره؛ کرّاره قطره به قطره دلارو بردی به دریا ابالفضل یا سیّدی یا ابالفضل دخیلِ ضریحه ساقی لشکر می‌خونم ای حسین! ای غریب مادر!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر می‌کردید اعضای سرود "به لاله در خون خفته" این تیپی باشن؟ ☺️ کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄ @khandehpak
💠تجلیل و قدردانی رهبر انقلاب از همسرشان 🔸«از باب حق‌گزاری هم که شده، باید به نقش همسرم در زندگی‌ام اشاره کنم. ایشان قبل از هرچیز از طمأنینه و آرامش و روحیه‌ای قوی برخوردار است. 🔹من بارها دربرابر او بازداشت شدم، بارها مورد ضرب و جرح واقع شدم و علی‌رغم همه این‌ها هیچگاه ترس و ضعف و ملالتی در او مشاهده نکردم. ▪️باید به صبر و شکیبایی فراوانش در تحمل سختی و مشقت زندگی پیش از انقلاب و اصرار او بر ساده‌زیستی در دوران انقلاب اشاره کنم. بحمدالله خانه ما همواره تا کنون از زوائد زندگی و زرق و برق‌های دنیوی به دور مانده است و همسرم در این امر بالاترین نقش را داشته است. 🔸این بانوی صالحه، هرگز از من درخواست خرید لباس نکرده، 🔹هیچوقت برای خود زیورآلات نخرید و مقداری زیورآلات از هدیه بستگان داشت که برای خرید زغال جهت کمک به سرمای فقرا در زمستان مشهد آن‌ها را فروخت 🔴 آری از قدیم گفتن پشت مردای موفق زنای موفقی هستند خون دلی که لعل شد، ص159 و 160 کانال و حال خوش🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋قال الله تبارک وتعالی: إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ✅كسانی كه دوست دارند زشتي ها در ميان مردم باايمان شيوع يابد عذاب دردناكی برای آنها در دنيا و آخرت است، و خداوند می داند و شما نمی دانيد. 📚سوره نور، آيه 19
چه توفیقى از این بهتر كه: باباى باشد؟ بنازم من به این توفیقِ شایانِ .. ◻️چنین فرمود پیغمبر: كه : از ایمان خلق اللَّه وزینتر هست اندر كفه، ایمانِ ۲۶ رجب سالروز وفات ابوالحیدر 🌴💎🥀💎🌴
💰 💰 💎در حدیث، امام محمد باقر علیه السلام خطاب به جابر بن یزید جُعفی می‌فرمایند: «ای جابر! تو را به پنج چیز وصیت می‌کنم... ✴️ اگر مورد ستم قرار گرفتی، ستم نکن... ✴️ اگر به تو خیانت کردند، تو خیانت نکن... ✴️اگر تو را تکذیب کردند، خشم نگیر... ✴️ اگر تو را ستایش کردند، دلخوش نشو... ✴️ و اگر تو را سرزنش کردند، دلگیر مشو... بلکه درباره آنچه گفتند فکر کن! 🔴(اگر دیدی آنچه می‌گویند راست است، خود را اصلاح کن و اگر دیدی درست نیست، پس بدان که خود را مدیون تو کردند و برای جبران این دِین، از ثواب‌های او به تو می‌دهند و از گناهان تو کم کرده، در نامه اعمال او قرار می‌دهند)» 📗 بحار الأنوار، ج 75، ص 162
🔹ارباب لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد. ولی او جُو کاشت. وقت درو، ارباب گفت: چرا جُو کاشتی؟ لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند. اربابش گفت: مگر این ممکن است؟ لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی، درحالی که از او امید بهشت داری؛ لذا گفتم شاید آن هم بشود. آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت. 👈دقت کنیم که در زندگی چه می کاریم......... کانال و حال خوش🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴امروز بنا به روایتی سالروز وفات " عموي گرامي پيامبراسلام صلی الله علیه وآله وسلم است ( سال 10 بعثت) ✍️ حضرت ابوطالب بن عبدالمطب مانند بيشتر رُؤَساي قريش مردي تاجر بود و پس از درگذشت پدرش، عبدالمطلب، سرپرستي پيامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم را از هشت سالگي بر عهده گرفت. ✅ در سفري كه حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم را براي تجارت با خود به شام برد، بشارت پيامبري آن حضرت را از راهبي به نام بُحيرا شنيد و در حراست از پيامبر تلاش بيشتري از خود نشان داد. ✅ پس از بعثت نيز، ابوطالب، ياور و پشتيبان هميشگي پيامبر بود و در حمايت از ايشان دريغ نمي كرد. ابوطالب در حالي كه با ديگر مسلمانان در شِعْب ابوطالب در محاصره ي مشركان مكه بود، در گذشت. ✅ در همان سال حضرت خديجه علیها سلام همسر با وفاي پيامبر نيز وفات كرد و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بر اثر شدت غم و اندوه، آن سال را "عامُ الحزن" يعني سال حزن و اندوه ناميدند. 🔵کانال موضوعی و مناسبتی شامل ولادت نامه و شهادت نامه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام 🔻 https://eitaa.com/joinchat/3406626836C8d7f688c0d
. 🔸 زهد آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی 🔹 پس از فوت حاج شیخ، محمد رضا پهلوی که از فرنگ برگشته بود به اتفاق پدرش به طرف قم می آیند و در بین راه درباره حاج شیخ با هم بحث می کنند. 🔸 آنها در قم بر مصباح التولیه نماینده مردم قم و تولیت آستانه وارد می شوند. 🔹 تولیت می گفت: رضاخان در لحظه ورود پس از احوالپرسی کوتاه از من پرسید: حاج شیخ که مُرد از مال دنیا چی داشت؟ 🔸 گفتم: هیچ نداشت، حتی شام زن و بچه اش را نیز از منزل آیت الله صدر آوردند. 🔹 در این هنگام رضا شاه رو به پسرش کرد و گفت: نگفتم به تو، حاج شیخ مرد خوبی بود؟! 🔸 آقا سید طلبه ای می گفت: روزی خدمت شیخ عرض کردم ما پنج نفریم و فقط 5 تومان شهریه به ما مرحمت می فرمایید، این بسیار اندک است. 🔹 حاج شیخ قسم خورد که ما هم پنج نفریم و همین 5 تومان را برداشت می کنیم. 📗 خاطرات زندگی میرزا محمد علی معزالدینی ، صفحه 49 .
‍ 💠 سیره حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی «ره» 🔹شيخ علی، خادم مرحوم آقای حائری (مؤسس حوزه علمیه قم) می‌گوید شبی زمستانی خوابیده بودم. صدای در بلند شد. در را باز کردم. دیدم زن فقیری است اظهار کرد شوهرم مریض است نه دوا دارم نه غذا و نه ذغال دارم که اقلاً کرسی را گرم کنم. گفتم این موقع شب که کاری نمی شود کرد! آقا هم می‌دانم الآن چیزی ندارد که کمک کند. زن ناامید برگشت. 🔸آقا که حرف های ما را شنیده بود صدایم کرد و فرمود: اگر روز قیامت خداوند از من و تو بازخواست کند که در این ساعت شب بنده من به در خانه شما آمد چرا او را ناامید کردید؟ ما چه جوابی داریم؟ عرض کردم آقا ما الآن چه کاری می‌توانیم برای او انجام بدهیم؟ فرمود تو منزل او را بلد شدی؟ عرض کردم: بله، ولی رفتن در میان آن کوچه‌ها با این گل و برف مشکل است. فرمود: بلند شو برویم. 🔹وقتی که آمدیم مریض و وضعیت منزل را ملاحظه کردیم صحت اظهارات آن خانم معلوم شد. آقا به من فرمود برو از قول من به صدر الحکماء بگو همین الآن بیاید این مریض را معاینه کند. دکتر را آوردم. دکتر پس از معاینه نسخه ای نوشت و به من داد و رفت، آقا به من فرمود برو به دواخانه فلان، بگو به حساب من دوای این نسخه را بدهند. رفتم دوا را گرفته آوردم. بعد فرمود برو بمنزل فلان علاف بگو به حساب من یک گونی ذغال بدهد. من رفتم ذغال را گرفته با مقداری غذا آوردم 🔸بعد فرمود روزی چقدر گوشت برای منزل ما می‌گیری عرض کردم هفت سیر فرمود نصف آن گوشت را هر روز به این خانه بده، نصف دیگر هم برای ما فعلا بس است. آن وقت فرمود حالا بلند شو برویم بخوابیم. 📚 مردان علم در میدان عمل، ص234.
🔻تماس تلفنی پیامبر با مشرکان! از خاطرات دوران دبستان (طنز واقعی)😄 🔹سال هفتاد و چهار بود، دبستان امام حسن مجتبی برازجان درس میخوندیم، امتحان دینی داشتیم، بعد یکی از سوالات جوابش این بود: (پیامبر(ص) زمانی که در دره شعب ابی طالب تبعید بود؛ دست از رسالت خود بر نمی‌داشت و با کاروان‌هایی که از آنجا عبور می‌کردند، تماس بر قرار میکرد و آنها را به اسلام دعوت می‌کرد) 🔸بعد یکی از دوستان من هم چون تو کتاب خونده بود که پیامبر (ص)تماس برقرار میکرد، همیشه پیش خودش فکر میکرده منظور کتاب تماس تلفنی بوده! 🔹خلاصه ما هم طبق معمول سر جلسه برای تقلبی کنار هم نشسته بودیم، بهش گفتم ایزدی جواب سوال هشت چی میشه؟ گفت جوابش میشه: (با تماس تلفنی) 🔸تعجب کردم بهش گفتم مگه زمان پیامبر(ص) تلفن بوده؟ برگشت گفت تو انگار حالت خوب نیستااا! مثل اینکه پیغمبر خدا بوده، برای خدا کاری داره یه خط تلفن بده به پیامبرش؟ 🔹اینو که گفت کمی قانع شدم. بعد گفت: نترس بنویس. بعد از امتحان تو کتاب هم نشونت میدم تا خیالت راحت بشه، منم با کمی ترس همینو نوشتم. 🔸هفته بعد معلممون آقای کازرونیان برگه ها رو صحیح کرده بود، اومد سر کلاس قبل از اینکه هر کاری بکنه مستقیم رفت در کمدش رو باز کرد چوبش، (که خودش بهش میگفت ترکه) رو بیرون آورد، گفت : موسوی و ایزدی بیاین اینجا! 🔹از حالت معلم متوجه شدم اتفاق بدی افتاده، کلاس یه جوری تو سکوت همراه با ترس فرو رفته بود که موقع حرکت کردن صدای کفش‌های دوتامون تو کلاس می پیچید. اومدیم بیرون کنار تابلو ایستادیم. 🔸معلم همینجوری که تو کلاس قدم میزد و میرفت ته کلاس و بر می گشت، با یه لحن خاصی گفت: خب پیامبر تو دره شعب ابی طالب چطوری مردم رو به یگانه پرستی دعوت میکرد؟ 🔹من متوجه شدم ایزدی یه گندی زده، سکوت تمام کلاس رو گرفته بود، ما هم داشتیم از ترس میمردیم، دوباره معلم سؤالش رو تکرار کرد، منم با ترس و لرز گفتم: با تماس تلفنی!که یکدفعه کلاس منفجر شد از خنده 🔸بعد از اینکه معلم کلاس رو ساکت کرد گفت شما کنار هم نشسته بودین؟ با ترس و لرز گفتیم بله 🔹همینجوری که چوبش رو تو دستش میچرخوند گفت: خب حالا بگو ببینم مگه زمان پیامبر تلفن بوده؟ منم گفتم: خب پیامبر خدا بوده. یه خط تلفن که چیزی نیست که خدا به پیامبرش نده. باز کلاس منفجر شد از خنده! 🔸معلم در حالی که با اشاره چوبش داشت بهمون حالی می‌کرد که دستاتون رو بیارین بالا گفت: حالا خدا به پیامبرش یه خط تلفن داد. مشرکان قریش از کجا تلفن آوردن که اگه پیامبر بهشون زنگ زد جواب بدن؟ 🔹بعد با صدای بلند گفت دستاتون رو بگیرین بالا متقلب‌های کثیف! 🔸در حالی که داشتم به این فکر می‌کردم، راست میگه! تازه اگه خدا به مشرکان قریش هم تلفن می‌داد. وقتی کاروان در حال حرکته سیم تلفن رو به کجا میخواستن وصل کنن؟ (سال هفتاد و چهار موبایل نبود). احساس کردم تمام کلاس رو برفکی میبینم. متوجه شدم معلم با تمام قدرت چوب رو خوابونده کف دستم. ✍️خاطرات دبستان 💯خاطرات هر ایرانی زنده 🍀خادم الحسین🍀
مردی قصد خودكشی داشت به بالای صخره بلندی رفت طنابی به گردنش انداخت و آن را به صخره بست😳 مقداری سم خورد خود را آتش زده و پرت كرد🔥🔥 و در همان حال به سر خود شلیک كرد🔫 تیر به خطا رفت و طناب را قطع كرد ! مرد كه از حلق آویز شدن نجات یافته بود😌😎 به داخل آب افتاد و آتش خاموش شد!😅😅 خوردن آب دریا باعث شد استفراغ کرده و سم را از بدن او دفع كند😦🤕 ماهیگیری او را دید و از آب زنده بیرون آورد✌🏻 مرد به بیمارستان منتقل شد و در آنجا به علت نبود امكانات درگذشت کانال و حال خوش🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕
ته چین چیست؟ به آخرین منطقه ی کشور چین «ته چین»میگویند . کانال و حال خوش🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕