💠#داستان
👈پادشاه و تخته سنگ
▪️ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﺨﻔﯽﮐﺮﺩ
.ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﺪﯾﻤﺎﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ .
ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻏﺮﻭﻟﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﻧﻈﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ .ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻋﺠﺐ ﻣﺮﺩ ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ..…
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ .
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ، ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻭﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ،
ﺑﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ،
ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻃﻼ ﻭ ﯾﮏﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭﺁﻥ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :ﻫﺮ ﺳﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!!زندگی عمل کردن است.
✅این شِکَر نیست که چای را شیرین میکند بلکه حرکت قاشق چای خوری است که باعث شیرین شدن چایی میشود.....!
#خواندنی
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
حیف ونون و رفیقش میرن از طلا فروشی دزدی
دوستش با طلا ها فرار میکنه 🏃♂️💰
حیف نونم صندلی میزاره تو مغازه میشینه😐
بعد پلیس میاد دستگیرش میکنه ازش میپرسه چرا تو فرار نکردی 🤔
میگه ما از اول توافق کردیم طلاها مال اون مغازه مال من😂😂
#خندیدنی
@hal_khosh
رفتم سوپری خرید، جمع زد گفت 840 هزار تومن
فکر کردم شوخیه، هی منتظر بودم یکی بیاد بگه شما در مقابل دوربین مخفی هستید :/
ولی متاسفانه واقعی بود...😐😐
#خندیدنی
@hal_khosh
يبار مامانمو صدا زدن مدرسه بهش شكايتمو كنن
تا وارد شد گفت: اين درس بخون نيس پروندشو بدين ببرمش،
حالا همه داشتن وساطت ميكردن مامانمو منصرف كنن😂😂😂
#خندیدنی
@hal_khosh
من تصمیم گرفتم آخر هفته همه جا رو بگردم😊
زیر فرش... زیر تخت.. پشت یخچال...
شاید یه پولی چیزی پیدا کردم😂
#خندیدنی
@hal_khosh
🌸#قال_الله تبارک و تعالی 🌸
💠بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🌺 كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۚ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ ۗ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ ﴿١١﴾
🔸[روشِ کافران] مانند روش فرعونیان و کسانی است که پیش از آنان بودند که آیات ما را تکذیب کردند، پس خدا هم آنان را به گناهانشان مؤاخذه کرد؛
🔹 و خدا سخت کیفر است. (۱۱)
👈آیه ﴿ 11 ﴾سوره مبارکه #آل_عمران
🌴✨👈 حکمت 38 #نهج_البلاغه👉✨ 🌴
✅ ارزش ها و آداب معاشرت با مردم )
🔸وَ قَالَ [عليه السلام] لِابْنِهِ الْحَسَنِ [عليه السلام] يَا بُنَيَّ احْفَظْ عَنِّى أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً لَا يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ وَ أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ وَ أَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرَّكَ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَرِيبَ .
💠حضرت امیر المومنین علیه السلام به فرزندش امام حسن [عليه السلام] فرمود : پسرم ! چهار چيز از من يادگير (در خوبى ها ) ، و چهار چيز به خاطر بسپار (هشدارها)، كه تا به آن ها عمل مى كنى زيان نبيني:
🟢الف ـ خوبى ها
1️⃣ ـ همانا ارزشمند ترين بى نيازى عقل است
2️⃣ـ و بزرگ ترين فقر بى خردى است
3️⃣ و ترسناك ترين تنهايى خود پسندى است
4️⃣ و گرامى ترين ارزش خانوادگى ، اخلاق نيكوست.
🔴ب ـ هشدار ها
1️⃣ پسرم ! از دوستى با احمق بپرهيز ، چرا كه مى خواهد به تو نفعى رساند اما دچار زيانت مى كند.
2️⃣از دوستى با بخيل بپرهيز ، زيرا آنچه را كه سخت به آن نياز دارى از تو دريغ مى دارد.
3️⃣و از دوستى با بدكار بپرهيز، كه با اندك بهايى تو را مى فروشد.
4️⃣و از دوستى با دروغگو بپرهيز كه به سراب ماند: دور را به تو نزديك ، و نزديك را دور مى نماياند.
@hal_khosh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ماجرای هجوم به خانه حضرت زهرا از زبان آیت الله خامنه ای 🏴تجلیل از مقام فاطمه (س) تکریم ایمان، تقوا، علم، ادب، شجاعت، ایثار، جهاد، شهادت و در یک کلمه مکارم اخلاق است.
@mizemaaref
🟠#داستان
💠 بحق فاطمه علیها سلام ( قسمت اول ) 💠
در یزد مرد صالح و با تقوایی زندگی می کرد ، بر خلاف خود برادری داشت که اهل فسق و فجور و بدنهاد بود و آن مرد صالح همواره از عمل برادر خود در رنج و شکنجه و آزار بود . و گاهی از اوقات مردم نزد او می آمدند و از اذیّت و آزار برادرش به او شکایت می کردند به وی می گفتند: برادر تو فلان کس راآزار داده و یا با فلان کس نزاع و جدال نموده . و چون هر روز رفتار بدی از او بروز می کرداز این جهت مردم آن مرد صالح بیچاره را مؤ اخذه و ملامت می کردند .
تا اینکه آن مرد صالح اراده زیات مشهد مقدس حضرت رضا علیه السلام را نمود . تدارک راه وتوشه شد . و با کاروانی به راه افتاد ، جماعتی جهت مشایعت و بدرقه زوار حضرت رضا علیه السلام آمدند .
مرد فاسق هم بر یابوی خود سوار شد و با مشایعت کننده ها آمد تا آنکه اهل مشایعت بر گشتند ، لیکن آن برادر از مراجعت امتناع نمود و گفت : من فرد بسیار معصیت کاری هستم ، من هم می خواهم به زیارت حضرت رضا علیه السلام بروم بلکه به شفاعت آن حضرت خداوند از من عفو و بخشش فرماید .
مرد صالح به جهت خوف اذیت و آزار خود ، در برگردانیدن او ابرام و اصرار زیادی کرد ، لیکن موفق نشد و مرد فاسق گفت : من با تو کاری ندارم یا بوی خود را سوار و با زوّار می روم .
مرد صالح علاجی ندید و سکوت کرد ، و تن به قضا نمود .
چند وقتی نگذشته بود که باز به اقتضای طبیعت خود ، در بین مسافرین بنای شرارت و بد رفتاری را با برادر خود و سایر زوار آغاز نمود و هر روز با یکی مجادله می کرد و دیگران رااذیت و آزار می نمود و مردم پشت سر یکدیگر نزد آن برادر صالح می آمدند و شکایت می کردند و آن بیچاره را آسوده نمی گذاشتند ، تا اینکه آن مرد فاسق در یکی از منازل مریض شد و رفته رفته مرضش شدیدتر شد تا در نیشابور یا منازل نزدیک مشهد وفات کرد .
مرد صالح بدن برادر را غسل داد ، کفن کرد و نماز بر جسدش گزارد ، آنگاه آن را به نمد پیچید و بریابوی خودش بار کرد و با خود به مشهد حمل نمود و پس از طواف دادن او به دور قبر مطهر رضوی علیه السلام دفن کرد . لیکن در امر او متفکّر بود که بر او چه خواهد گذشت و با آن اعمال چگونه با او رفتار خواهد شد ؟ ! و بسیار خواهان بود او را در خواب ببیند و از او در این باب تحقیق و بررسی نماید .
تا آنکه دو سه روزی از دفن او گذشت ، برادر خود را در خواب دید که حالش بسیار جالب و خوب است .
گفت : برادر ! تو که در دنیا فلان بودی چطور به این مقام رسیدی ؟
گفت : ای برادر ! بدان که امر مرگ وعقاب آن بسیار سخت است و اگر شفاعت این پسر زهرا سلام اللّه علیها نبود ، من تا حال هلاک بودم
بدان ای برادر که چون مرا قبض روح نمودند ، من خودم را یک پارچه آتش دیدم ، بسترم آتش ، فراشم آتش ، فضای منزل هم پر از آتش شد و من هرچه فریاد می زدم سوختم سوختم .
شما حاضرین مرا می دیدید ولی اعتنایی نمی کردید . تا آنکه تابوت آورده و مرا داخل آن گذاشتید
دیدم آن تابوت منقلب به آتش شد و من فریاد می زدم سوختم سوختم
کسی ملتفت من نمی گردید . تا آنکه مرا بردید و برهنه کردید و بالای تخته ای از برای غسل دادن گذاشتید .
ناگهان دیدم که تخته هم منقلب به آتش شد
هر قدر فریاد می زدم کسی به من توجه نمی کرد ،
ادامه 👇
💠#داستان بحق فاطمه علیهاسلام (قسمت دوم )
پس من با خود گفتم : چون بر من آب بریزند شاید از آتش آسوده شوم ؛ لیکن چون لباس از بدنم در آوردند ظرف آب را پر کردند بر بدنم ریختند دیدم که آب هم آتش شد ،
من وقتی این چنین مشاهده کردم صدا زدم که بر من رحم کنید و این آتش سوزان را بر من نریزید ،
کسی نشنید تا آنکه مرا شسته و برداشتند و روی کفن گذاشتند ، کرباس کفن هم آتش شد .
سپس مرا در نمد پیچیدند آن هم آتش ، تابوت هم آتش تا اینکه مرا بر یابو بار کردند .
همینطور در آتش بودم و می سوختم و در اثنای راه هر یک از زائرین به من بر می خورد من به او استغاثه می نمودم ولی اعتنایی از هیچ یک نمی دیدم ،
تا اینکه داخل مشهد رضوی شدیم و تابوت مرا برداشتند و از برای طواف به جانب حرم حضرت بردند .
چون به در حرم مطهر رسیدند ناگهان آتش نا پدید شد و من خودم را آسوده و به حال اول دیدم و تابوت و کفن و سایر منضمات را بر حال اول دیدم .
مرا داخل حرم مطهر کردند دیدم که صاحب حرم ، حضرت رضا علیه السلام بر بالای قبر مطهر خود ایستاده و سر مبارک خود را به زیر انداخته و ابدا اعتنایی به من ندارد .
مرا یک دور طواف دادند . چون به بالای سر ضریح مقدس رسیدم پیر مردی را ایستاده دیدم متوجّه به سوی من گردید و فرمود: به امام ، پسر زهرا سلام اللّه علیها استغاثه کن تا تو را شفاعت نماید و از این عقوبت برهاند .
چون این سخن را شنیدم متوجه به آن حضرت گردیدم و عرض کردم فدایت شوم مرا دریاب .
باز آن حضرت به من اعتنایی نفرمود .
بار دیگر مرا به طرف بالای سر مطهر عبور دادند
آن مرد اول ، فرمود: استغاثه کن به پسر فاطمه سلام اللّه علیها .
گفتم : چه کنم که جواب مرا نمی فرماید ؟
فرمود: اگر از حرم خارج شوی باز همان عذاب و آتش است و دیگر علاجی نداری .
گفتم : چه باید کرد که آن حضرت توجه نماید و شفاعت کند ؟
فرمود: به مادرش فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) آن حضرت را قسم بده و آن معصومه را شفیعه خود کن ؛ زیرا به مادرش زهرا خیلی علاقه دارد
. چون این سخن را شنیدم شروع به گریه کردم و عرض کردم فدایت شوم ، تو را به حق مادرت فاطمه زهرا صدیقه مظلومه (علیهاالسلام ) قسم می دهم که به من رحم کن و منّت بگذار و مرا ماءیوس نفرما و بر من احسان کن و از در خانه خود مرا مران .
تا حضرت اسم بی بی زهرا (سلام اللّه علیها) را شنید یک نگاهی به من کرد و مانند کسی که گریه راه گلویش را بسته باشد فرمود: اگرچه جای شفاعت از برای ما نگذاشته ای ولی چه کنم که ما را به حق مادرم زهرا قسم دادی . سپس دستهای مبارک خود را به سوی آسمان برداشت و لبهای خود را حرکت داد . گویا زبان به شفاعت گشود .
چون مرا بیرون آوردند دیگر آن آتش را ندیدم و از عذاب آسوده شدم . در دنیا و آخرت اگر می خواهید امورتان اصلاح گردد اهل بیت را به مادرشان زهرا قسم بدهید تا کارهایتان آسان شود .
📚 کرامات الرضویه ، 220.
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
🔵کانال حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
014-Shokuhe-Yas-www.Ziaossalehin.ir-J05.mp3
7.02M
🎧#کتاب_گویا
💠 #شکوه_یاس:شرحی مختصر بر خطبه فدک
👈فصل پنجم ( فصل قبل 👈 https://eitaa.com/hal_khosh/31897
🔹راوی: بهروز رضوی
🔸سخنران: سید حمید خوئی، محسن فرهمند آزاد
▪️قالب: روایی
▫️ناشر: پایگاه اینترنتی ضیاء الصالحین
✅ادامه دارد
#شنیدنی
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠قالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ علیهالسلام : اعْلَمُوا أَنَ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَتَحَوَّلَ إِلَى غَيْرِكُمْ
🌸امام حسین علیه السلام:
🔸همانا حوایج مردم از نعمت های خداوند بر شماست.
🔹بنا بر این از نعمت های الهی خسته نشوید که خداوند انرا از شما {سلب نموده}و به سوی دیگران بر می گرداند.
📚بحار الأنوار ج۷۵، ص: ۱۲۷
💠#داستان
👈الطاف پنهان حق
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد.
وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت.
آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند.
اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت.
در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد.
وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
ای کاش از الطاف پنهان حق سر در میآوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم.
#خواندنی
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
#نکات_زندگی
💞 هیچ کدوم از اونایی که همسرت رو باهاشون مقایسه میکنی، هنوز با تو زندگی نکردن تا نقاط ضعفشون رو ببینی،
از دور همه قهرمانن!
قهرمان واقعی کسیه که با خوشی و ناخوشی، عاشقانه در کنارت زندگی میکنه، قهرمان زندگیت رو باور کن.
💠#داستان
👈ماجرای شنیدنی *شمر ارمنی* *محله سیچان پاچنار* اصفهان؛
محله ی سیچان به دلیل دور بودن از رودخانه زاینده رود با نهرهایی که اصفهانی ها، به آن *مادی* می گویند نوشیده می شده است و تعداد زیادی از این مادی ها در محله مشاهده می شود که در مراسم عاشورا به عنوان *نهر علقمه* از آنها استفاده می شده است.
از طرفی این محله با *محله جلفای ارامنه اصفهان* مجاورت دارد.
معروف است که *شمر سیچان* در روز عاشورا ناگهان به هنگام شروع تعزیه و با هدف اخذ مبلغی گزاف *دبه* می کند که من دیگر شمر نمی شوم چون منفور اهل محل شده ام و دیگر از من جنسی نمی خرند که با وساطت اهل محل هم به دلیل مطالبه مبلغ گزافی که از توان پرداخت هیات مذهبی خارج بوده از طرف وی که گویا هدف اصلی او نیز از طرح این ادعا نیز به همین دلیل و یا علل دیگری بوده است ره به جایی نمی برد.
ناگهان یکی از بزرگان هیات فکر جدیدی به مغزش خطور می کند که با توجه به همجواری محله سیچان و محله ارامنه جلفا به آن طرف خیابان حکیم نظامی می رود که عموماً پیر مردهای ارمنی نشسته و آفتاب می گیرند و به آنها شرح ماوقع را می گوید:
*موسیو میایی* شمر بشی ما شمر نداریم؟
موسیو در ابتدا مخالفت می کند و در نهایت با پاکتی سیگار و پول ناچیزی راضی می شود که شمر شود و با آموزش بزرگ هیأت می بایست با پوشیدن لباس شمر و گرفتن شمشیر در دست هیچ کاری به جز ممانعت از برداشتن آب از نهر علقمه *(یکی از همان مادی ها که به عنوان نهر علقمه مراسم در کنار آن برپا شده بود)* نداشته باشد و با توجه به لهجه ارمنی، حرف دیگر و یا کار دیگری که منجر به خراب شدن مراسم شود نکند.
او این شرط را می پذیرد و تعزیه آغاز می شود با شمر ارمنی
القصه در ابتدا یکی از یاران امام حسین برای برداشتن آب می آید و خطبه ای می خواند که
*ای شمر بگذار ما اب ببریم*
که شمر ارمنی (موسیو) در ابتدا دلش به حال یار امام حسین می سوزد.
مردم هم همه گریه می کردند و او مردد بوده ولی النهایه با نهیب و اشارات بزرگان هیات مخالفت می کند و با همان لهجه ارمنی و با بی میلی می گوید:
*نه، نه نمی شه آب ببری*
و موضوع این بار به خیر می گذرد.
اما این ماجرا تمامی نداشته و برای بار دوم و این بار حضرت ابوالفضل با خطبه ای غراء به سمت نهر علقمه آمده و شمر ارمنی را مخاطب قرار داده به صورتی که اشک در چشمان شمر حلقه زده و قصد اجازت به بردن آب را داشته
(حالا به این کاری نداریم که شمر تو عزاداری گریه کنه چی می شه) که بزرگان کلاه از سر برداشته و موهای خود را می کنند که مبادا کوتاه بیایی و با اشارات و التماس این بار هم شمر بیچاره کوتاه نمی آید و باز هم و این بار در کمال بی میلی می گوید:
*نه والله نمی شه آب ببری، والله نمی شه!!*
گریه و ناله و شیون عزاداران را به اوج می رساند
وقتی برای بار سوم امام حسین برای بردن آب با خطبه ای دلسوز می آید. ناله ها و شیون ها این بار بر خلاف دو بار قبلی بند دل شمر را پاره می کند و با توجه به اشارات مکرر بزرگان او را نهیب میزدند.
این بار شمر بدبخت *هق هق کنان خطاب به امام حسین با همان لهجه ارمنی می گوید:
*بابا! والله من میخوام آب بدم، این مسلمونا نمیذارن!!!*
#خواندنی
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
❌مشکل این است که ما آدمهادرد اصلی خود را درک نمیکنیم
❣️درد همه انسانها چه خوب و چه بد،دوری از خداست
خوبها یک جور، بدها یک جور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر مخصوص مجردها نزد رهبری 😂❤️
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
حیوون خوونگی فقط مورچه!!
سر و صدا نمیکنه ، رسیدگی نمیخواد
آروم خونه رو جارو میکنه
گشنه هم بشه یه چیزی از رو فرش پیدا میکنه می خوره 😁😂😂
#خندیدنی
@hal_khosh
قاضی به دزده میگه: تو این همه دزدی رو تنهایی انجام میدی؟؟
دزده میگه: ای آقا، مگه توی این دور و زمونه میشه به کسی اعتماد کرد؟؟؟😯
#خندیدنی
@hal_khosh