eitaa logo
کانال #داستان و #طنز حال خوش
4.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
106 فایل
#خواندنی ، #دیدنی و #خندیدنی ، 🔴🔴نظر، انتقاد ، پیشنهاد @abasalialmasi 🔵کپی پستها با ذکر #صلوات آزاد 👈در این کانال ❌ تبادل ❌ تبلیغ ⛔️ نداریم ✅کانالهای دیگرما👇 🆔 @Basirat_E 🆔 @hzrt_mahdi 🆔 @tavasolnameh 🆔 @Imam_zamani 🆔 @menbar_kotah
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ ✍️از بزرگمردی پرسیدم : بهترین چیزی که میشه از دنیا برداشت چیه ؟ کمی فکر کرد و گفت : دست ؛ با تعجب گفتم :چی؟ دست ؟!! گفت بله ، اگر از دنیا دست برداریم کار بزرگی انجام دادیم که کوچکترین پاداشش رضوان خداونده و ادامه داد که : امام صادق علیه السلام فرمودند: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة» "عشق به دنیا ریشهٔ هر گناه است" 📚اصول کافى، جلد ٢، حدیث ٨ 💕🧡💕 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
💠 کوتاه 👈استخوان لای زخم "قصابی" بود که هنگام کار با ساتور "دستش را بریده" بود و خون زیادی از زخمش می چکید. همسایه ها جمع شدند و او را "نزد حکیم" باشی که دکتر شهرشان بود، بردند. حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد "لای زخم" قصاب "استخوان کوچکی" مانده است. می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت: زخمت "خیلی عمیق" است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم. "از آن روز به بعد کار قصاب درآمد." هر روز "مقداری گوشت" با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان "کار همیشگی" را می کرد، اما زخم قصاب خوب نشد که نشد. مدتی به "همین منوال" گذشت. تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که "پسرش" طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را "مداوا" می کرد. آن روز هم "طبق معمول" همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه "استخوان لای زخم" شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت: به زودی زخمت "بهبود" پیدا می کند. دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت: "تو بهتر از پدرت مداوا می کنی. زخم من امروز خیلی بهتر است." پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت: از فردا "نیازی نیست" که نزد من بیایی. چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت. وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که "غذایش گوشت ندارد" و فقط "بادمجان و کدو" در آن است. با تعجب گفت: این غذا چرا گوشت ندارد؟! همسرش گفت: تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده. حکیم با تعجب از پسر سوال کرد: "مگر قصاب نزد تو نیامد؟" پسر حکیم با خوشحالی گفت: چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی را که لای آن مانده بود، "بیرون کشیدم." مطمئن باشید "کارم" را خوب انجام داده‌ام. حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت: از قدیم گفته بودند؛"نکرده کار، نبر به کار." پس بگو، از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب "هر روز" نزد من آمده و مقداری گوشت برایمان بیاورد. از آن روز به بعد درباره کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند، می گویند: * استخوان لای زخم می گذارد…* کانال و حال خوش🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 👈عبد صالح هارون الرشيد، امام كاظم عليه‌السلام را زندانى كرد ولی خیلی زود متوجه شد که زندانیان تحت‌تأثیر آن حضرت قرار گرفته‌ و ارادتمند او و هم عقیده‌ی او شده‌اند. لذا امام را به زندان انفرادی فرستادند. ولی خیلی زود گزارش‌هایی را دریافت کرد که زندانبان‌ها تحت‌تأثیر رفتار آن حضرت قرار گرفته و متمایل به او شده‌اند و... برای‌اینکه نفوذ و ابّهت معنوی امام عليه‌السلام را بشکند تصمیم گرفت یکی از زنان بدکاره را که از زیبایی خاصی برخوردار بود و علاوه بر زیبایی، بسیار هم زیرک و باهوش می‌نمود، همنشین امام موسی بن جعفرعليه‌السلام نماید . ماجرای را به مسئول زندان اطلاع داد و از او خواست سلول ویژه‌ای را آماده کند که بشود، غیر محسوس، شبانه روز توسط چند نفر، امام عليه‌السلام را تحت نظر داشته باشد. رییس زندان نیز مکان مناسب را در نظر گرفت و افرادی را از بدسابقه‌ترین مأموران نسبت به اهلبیت عليه‌السلام انتخاب کرد و آنان را گماشت تأکید کرد که لحظه‌ای درون سلول انفرادی امام از چشم‌شان پنهان نماند و... بعد از چند روز، آن زن را به عنوان خدمتکار به سلول انفرادی حضرت امام موسی بن جعفرعليه‌السلام فرستادند و از او خواستند طوری رفتار کند كه آن حضرت به او تمايل پيدا كند و آن زن و مأموران مراقب، بیاید و ماجرا را در بین مردم نقل نماید. تا هم منزلت ایشان در بين مردم كم شود و هم به این بهانه بتواند امام عليه‌السلام را بيشتر تحت فشار قرار دهد. با حضور آن زن در زندان، هر روز و هر ساعت از مراقب‌ها گزارش می‌گرفتند ولی گزارش‌هایی را که دریافت‌می‌کردند، حکایت از آن داشت‌که «امام علیه‌السلام هیچ توجهی به آن زن ندارند و پی در پی مشغول نماز هستند» و... تا اینکه روزی به رییس زندان گزارش دادند، آن زن به شکل حیرت‌انگیزی تغییر رویه داده و پيوسته اشک می‌ریزد و در حال سجده به سر مى‌برد و پی در پی استغفار مى‌گوید و طلب آمرزش می‌کند: و... رییس زندان آن زن را احضار کرد، دید لحظه‌ای از استغفار لب نمی‌بندد و از خوف‌خدا اشک می‌ریزد و برخورد مى‌لرزد به او گفتند: اين چه حالتى است كه پيدا كردى!؟ گفت: نمی‌دانم چه شد ولی وقتی عبد صالح [حضرت امام موسی بن جعفر علیه‌السلام] را ديدم که هرچه کردم، هیچ اعتنایی به من نکرد و با اینكه هیچ گناهی نکرده چنان از خوفِ‌خدا برخورد می‌لرزد و پيوسته در اين حال به‌سر می‌برد. من متوجه شدم که وقتی او چنین است، وای بر من و... ✍️ برگرفته از منتهى الامال، باب نهم، ص۷۸۲
•°«🥀🕊» 🏴🕊السَّلامُ‌عَلَیکَ‌یابابَ‌الحَوائج یاامام‌موسَی‌بن‌جَعفَر🥀🕯 . • 😭از حال و روزش آسمان حالی مکدر داشت 😭رنگی کبود و دیده‌ای دلواپس و تر داشت 😭خورشید در زنجیر بود و نور می‌افشاند 😭او چشم‌هایی نافذ و قدیسه‌پرور داشت 😭زندان در آغوشش گرفت و نورباران شد 😭چون بوریایی که کسی را گرم در بر داشت 😭پایش شکست و آهِ زهرا رفت تا بالا 😭یعنی ستون عرش آن لحظه تَرَک برداشت 😭با چشم نیمه‌بسته جان می داد؛ یعنی که 😭شوق وصال دخترش را بار دیگر داشت 😭زندان به زندان مجلس روضه عوض می‌کرد 😭بر لب نوای "یاحسین" و "وای مادر" داشت 😭وقتی کبودی تنش تکثیر شد، گفتند: 😭او هیأتی در سینه‌اش از داغ کوثر داشت 😭او ترجمان زخم‌های "کوچه و در" بود 😭بر روی جسمش بیت الاحزانی مصور داشت 😭زیر گلویش زخم شد، اما جدا هرگز 😭در لحظه‌ی جان دادن خود سایه‌ی سر داشت 😭با روضه‌های قتلگاه جد خود جان داد 😭با هفتمین زخمی که جدش روی حنجر داشت . • 🏴🕊شهادت مظلومانه باب الحوائج امام موسی کاظم ﴿علیه السلام﴾ تسلیت باد 🥀
YEKNET.IR - zamine - shahadat imam kazem 1401 - karimi.mp3
9.38M
عطرِ حرمِ دلِ، امشب کاظمینیه پر می‌کشم تا ضریحِ تو از این حسینیه یه گوشه چشم تو دلیل پرواز شد تا اسمتو بردم، گره باز شد؛ اعجاز شد نگا به چشم ترم کن بیا و امشب کرم کن امام رضایی‌ترم کن می‌کشه دلم پر مثه کبوتر می‌زنه صدا «دخیل یا موسی‌‌بن‌‌جعفر» ای اون‌که امام ابوابُ‌الحوائجی برای تو سینه می‌زنم با دست مُلتَجی دلی که بی‌تاب امام کاظم شد با خیل عشاقش، ملازم شد؛ عازم شد حتماً خودش سفره‌داره غلامی که خونه‌زاده تو و رضا و جواده سلوک الی‌الله طی مدارج به برکت نور تو «یا باب‌الحوائج» راهی می‌شه قلبم از آفاقِ کاظمین تا حرمِ ساقی حسین تا بین‌ُالحرمین هم شمع اصحابه هم شیر پیکاره کعبه‌ی سیاره؛ علمداره؛ کرّاره قطره به قطره دلارو بردی به دریا ابالفضل یا سیّدی یا ابالفضل دخیلِ ضریحه ساقی لشکر می‌خونم ای حسین! ای غریب مادر!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر می‌کردید اعضای سرود "به لاله در خون خفته" این تیپی باشن؟ ☺️ کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄ @khandehpak
💠تجلیل و قدردانی رهبر انقلاب از همسرشان 🔸«از باب حق‌گزاری هم که شده، باید به نقش همسرم در زندگی‌ام اشاره کنم. ایشان قبل از هرچیز از طمأنینه و آرامش و روحیه‌ای قوی برخوردار است. 🔹من بارها دربرابر او بازداشت شدم، بارها مورد ضرب و جرح واقع شدم و علی‌رغم همه این‌ها هیچگاه ترس و ضعف و ملالتی در او مشاهده نکردم. ▪️باید به صبر و شکیبایی فراوانش در تحمل سختی و مشقت زندگی پیش از انقلاب و اصرار او بر ساده‌زیستی در دوران انقلاب اشاره کنم. بحمدالله خانه ما همواره تا کنون از زوائد زندگی و زرق و برق‌های دنیوی به دور مانده است و همسرم در این امر بالاترین نقش را داشته است. 🔸این بانوی صالحه، هرگز از من درخواست خرید لباس نکرده، 🔹هیچوقت برای خود زیورآلات نخرید و مقداری زیورآلات از هدیه بستگان داشت که برای خرید زغال جهت کمک به سرمای فقرا در زمستان مشهد آن‌ها را فروخت 🔴 آری از قدیم گفتن پشت مردای موفق زنای موفقی هستند خون دلی که لعل شد، ص159 و 160 کانال و حال خوش🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋قال الله تبارک وتعالی: إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ✅كسانی كه دوست دارند زشتي ها در ميان مردم باايمان شيوع يابد عذاب دردناكی برای آنها در دنيا و آخرت است، و خداوند می داند و شما نمی دانيد. 📚سوره نور، آيه 19
🔹ارباب لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد. ولی او جُو کاشت. وقت درو، ارباب گفت: چرا جُو کاشتی؟ لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند. اربابش گفت: مگر این ممکن است؟ لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی، درحالی که از او امید بهشت داری؛ لذا گفتم شاید آن هم بشود. آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت. 👈دقت کنیم که در زندگی چه می کاریم......... کانال و حال خوش🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕