eitaa logo
حال خوب با آغوش خدا |طاهری
10.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
11 فایل
محمد جواد طاهری هستم ۱-مشاور رشد و توسعه فردی، افکار و احساسات منفی ۲-مشاور کسب و کار،فروش و درآمدزایی اینجا ب‍هت،رهایی از ترس ها، نگرانی ها، غم ها و غصه ها و رسیدن به آرامش،حال‌ خوب، سلامتی و ثروت رو یاد میدم😊 🔴 کاری داشتی اینجام👇 🆔 @mjtaheri220
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استارت طوفانی.mp3
7.05M
صبح ت به شادی استاد عرشیانفر البته این وویس برا صبح شنبه بوده دیگه از دیروز جا موند 😄😍 امروز قبول کنید با یک روز تاخیر 😍 ⃟ @halekhobbbbb ↶ ┅────────┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_959793717412102146.mp3
3.3M
برای داشتن هر چیز ارزشمندی در زندگی باید هزینه کرد اما خندیدن و شاد بودن ارزشمند ترین اتفاق در زندگی است که هزینه ای ندارد پس بخند و پنجره ی دلت را رو به خوشبختی بگشا ⃟ @halekhobbbbb ↶ ┅────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Vabastegi - Mohsen Yeganeh.mp3
3.01M
"وابستگی" از محسن یگانه @halekhobbbbb ↶ ┅────────┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 ✍ همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه 🔹 کشاورزی تعدادی بزغاله داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیه‌ای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را می‌کشد. برگشت دید که یک پسربچه است. 🔸پسرک گفت: «آقا، من می‌خوام یکی از بزغاله‌های شما را بخرم.». کشاورز گفت: «این‌ها از نژاد خوبی هستند و باید پول خوبی براشون بدی.» 🔹پسرک دستش را کرد تو جیبش و تعدادی سکه داد به کشاورز و گفت: «من ۳۹ سنت دارم. این کافیه؟». کشاورز گفت: «آره، خوبه». 🔸بزغاله‌ها را به پسرک نشان داد. پسر قطار بزغاله‌ها را دنبال می‌کرد و چشم‌هایش برق می‌زد. در حالی که مشغول تماشای آنها بود متوجه شد چیزی داخل خانه بزغاله‌ها تکان می‌خورد. 🔹یک بزغاله پشمالوی دیگر نمایان شد که از چهار تای دیگه کوچک‌تر و ضعیف‌تر بود. از لبه در لانه پایین افتاد و در حالی که لنگ لنگان قدم بر می‌داشت سعی می‌کرد خودش را به بقیه برساند. 🔸پسرک به این آخری اشاره کرد و به کشاورز گفت: «من اونو میخوام.». 🔹کشاورز خم شد و به پسر گفت: «این به درد نمی‌خوره. اون نمی‌تونه مثل چهار تای دیگه بدوه و با تو بازی کنه.» 🔸پسر با شنیدن این حرف کشاورز، پاچه شلوارش را بالا زد و یک آتل فلزی رو به کشاورز نشان داد که پایش را به یک کفش مخصوص وصل می‌کرد. پسر به کشاورز نگاه کرد و گفت: «منم نمی‌تونم خوب بدوم و اون به کسی نیاز داره که درکش کنه». ••💜⃟@halekhobbbbb ↶ ┅────────