•♡•
اگه می گی پدرت بیشتر می پذیرن
باهاشون حرف بزن که با ماشین ببرنت
باشگاه شهر های اطراف. مطمئنم راهشو
پیدا می کنی 😌
#فلسفه_رنج
🕊|@ham_kalam
•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مخلص همه رفقا 😌😁
انجام وظیفس✨
سلام عزیز دل😍
#برنامه_ریزی رو لطفا مطالبش رو بخون. خیلی کامل توضیح دادیم 🙃👌🏻
•♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می بینم که ایران قطرو سوراخ سوراخ کرده😁🎉
پرچم ایران بالااااس🇮🇷🇮🇷
قسمت پنجاه و نه
برای شب نشینی رفتیم منزل آقا میثم همکارحمید از وقتی که بچه دار شده بودند فرصت نشده بود به آنها سر بزنیم. ما داخل اتاق در مورد بچه ها و بچه داری صحبت می کردیم تا من ابوالفضل را بغل کردم شیری که خورده بود را روی چادر من بالا آورد چادر خیلی کثیف شده بود به ناچار از همسر آقا میثم یک چادر امانت گرفتم تا خانه که رسیدم چادرم را کامل بشویم. خانه که رسیدم هر دو تا چادر را با دست شستم و روی بخاری خشک کردم بعد هم چادر امانتی را اتو زدم و گذاشتم کنار وسایل حمید روی اپن و گفتم عزیزم فردا داری می ری محل کار این چادر را هم برسون به آقا میثم یه وقت خانمش نیازش میشه .صبح که بلند شدیم هوا بارانی بود مثل همیشه برایش صبحانه آماده کردم حمید سر سفره که نشست گفت همکارا می گن خانم ها فقط سال اول عروسی صبحونه آماده می کنن سال اول که تموم بشه دیگه از صبحونه خبری نیست ولی فکر کنم تو خیلی توی این کار پشت کار داری خندیدم و گفتم تا روزی که من هستم تو بدون صبحانه از این خونه بیرون نمیری حتی روزهای یکشنبه و سه شنبه که می دونم دسته جمعی با همکارات میری کوه و بعدش بهتون صبحانه میدن بازم اول صبح باید صبحانه رو منزل میل کنی. به ساعت نگاه کردم حمید برخلاف روزهای قبل خیلی با آرامش صبحانه می خورد گفتم همش چند دقیقه وقت داری ها الان سرویس تون میره حمید حواست کجاست گفت حواسم هست خانم امروز به خاطر این چادری که دادی ببرم به همکارم برسونم با سرویس سپاه نمی رم به اندازه سنگینی همین چادر هم نباید کار شخصی با وسیله و اموال سپاه انجام بدیم
#رمان_عاشقانه
#داستان_دنباله_دار
🕊|@ham_kalam