eitaa logo
اندیشه
78 دنبال‌کننده
397 عکس
116 ویدیو
5 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(قسمت چهاردهم): ⭕️ وزارت دستور داد بار دیگر به سوی عراق روانه شوم تا کار را با به پایان برسانم. 🔺دبیر کل گفت: با او بی پرده سخن بگو، مزدور ما در اصفهان با او بی پرده سخن گفته و شیخ همه چیز را قبول کرده است؛ به شرط آن که ما از وی پشتیبانی کنیم. اگر لازم شد پول و سلاح کافی در اختیار او قرار گیرد و یک استان هر چند کوچک در اطراف نجد، به او سپرده شود. وزارت برنامه دقیقی دارد که شیخ باید آن را انجام دهد. 🔹برنامه این است: 1⃣ همه ی و روا دانستن آنان، ستاندن اموالشان، بر باد دادن و... 2⃣ کردن ها، ، مکان های مقدس مسلمانان در مکه، مدینه و دیگر شهرها به دستاویز و بت پرستی همچنین کردن شخصیت (ص) و جانشینانش و مردان بزرگ اسلام تا جایی که امکان دارد. 3⃣ تلاش برای سرپیچی از فرمان خلیفه و جنگ با او و بزرگان عربستان. 4⃣ گسترش هرج و مرج و در های_اسلامی. 5⃣ ویران کردن با این دستاویز که این بنا از باقی مانده است و از انجام و تشویق قبایل به و غارت . 6⃣ـ... 🔸چند روز بعد با خانواده و دوستانم بدرود گفتم و به سوی بصره به راه افتادم. به خانه ی عبدالرضا در بصره رسیدم؛ او گفت عبدالوهاب دو بار نامه ای برایت گذاشته است نامه را خواندم و دانستم که به نجد رفته است. 🔺به راه نجد رهسپار شدم وپس از رنج بسیار به آنجا رسیدم و شیخ محمد را در خانه اش پیدا کردم. 🔹آثار را در او دیدم؛ دریافتم که کرده است که این از نیرویش خواهد کاست؛ به او پند دادم که همسرش را کند و او هم پذیرفت... با ما باشید @hamandish
(قسمت آخر) : با هم قرار گذاشتیم که من بنده ی او باشم!!!!! بنده ای که از بازار خریده است.من دو سال با او بودم و ما زمینه ی آشکار کردن دعوت را فراهم نمودیم .من بر گرد وی گروهی توانمند گرد آوردم که به آنها پول می دادیم ؛ هرگاه آنها را دربرابر دشمنان ناتوان می دیدم عزمشان را سخت می کردم ، هرچه دعوتش را بیشتر میکرد دشمنانش بیشتر می شدند .گاهی به دلیل شایعاتی که علیه او می ساختند تصمیم به باز گشت از راهش می گرفت اما من هر بار اراده ی او را سخت می کردم.من به وسیله ی جاسوسان و پول توطئه ها را درهم می شکستم ... شیخ به من قول داد برنامه های ما را اجرا کند اما بعید می دانست بتواند را ویران کند و را درست کند.او از حاکمان مکه و استانبول می ترسید و می گفت آنان لشکریانی به سوی ما گسیل خواهند کرد که ما توانایی دفاع در برابر آنها نخواهیم داشت .من عذر او را پذیرفتم زیرا واقعا زمینه آماده نبود. پس از سالها کار، وزارت توانست " " را هم به سوی ما سوق دهد. از و قدرت از . اینچنین شد که قدرت بزرگی در سوی ما گرد آمد، ما "الدراعیه"را پایتخت حکومت ودین تازه قرار دادیم و وزارت ، پنهانی حکومت نو را کافی می رساند.من و یازده تن دیگر از وزارت که زبان عربی و جنگ ها ی بیابانی آموخته بودند در اجرای برنامه همکاری می کردیم و دو محمد هم با ما پیش می رفتند . ما همگی با دختران عشایر ازدواج نمودیم وچه شگفت زده شدیم از با شویش!!!!!!!! اینگونه ما با عشایر هم پیوسته شدیم . اینک کارها هر روز از روز پیش است و ..به گونه ای که اگر فاجعه ای ناگهانی روی ندهد بذرهای کاشته شده چنان رشد می کند که میوه های مطلوب به بار خواهد نشست . "پایان" 🔻دلواپس قلب آسمانم این درد به دل نیاز دارد 🔻این شرح تمام ماجرا نیست این قصه سر دراز دارد 🆔 @hamandish