#صبح_صبا
تقصير هيچكس نيست.
ما سالهاست لابهلای ذهنهای زمينیمان گير كردهايم و دنيایی كه میبينيم، نه #حقيقت است، نه واقعيت؛ تنها سايهای است از ساختههای ذهنمان. و اينگونه است كه یک روز دنيا برايمان زيباست، روز ديگر زشت و روز بعد از آن... .
نمیدانم!
تنها میدانم كه اين بالا و پايينها #عوارض زندگی با حاكميت #ذهن است.
گاهی فكر میكنم زمين، آسمان و تمام كائنات از دست ما خستهاند. واقعاً خستهاند و ديگر نمیدانند چه كنند كه خوشحالمان كرده باشند! باران بيايد، ناراحتيم؛ نيايد، ناراحتيم. برف نمیداند بيايد، نيايد؛ خورشيد بتابد، نتابد؟ حتی اگر رفراندوم كنند، بعيد میدانم به توافق برسيم. خوب است كه آسمان از ما دستور نمیگيرد!
مدتی است صبحها كه از خواب بيدار میشوم، از خودم میپرسم:
من كه هستم؟ من بدون برداشتهای ذهنم کیستم؟ اگر تمام داشتههايم را كنار بگذارم، حقيقتاً چه كسی هستم؟...
بعد ياد حرفهای استادم میافتم.
خودم را خارج از لباسهايم تصور میكنم، خارج از چهره و بدنم، خارج از خانواده و آنان كه دوستشان دارم؛ بدون عناوين و القابم، بدون مدرک، بدون شغل، بدون مقام و بدون تمام چيزهایی كه میتوانند از من جدا شوند!
كمكم در آيینه گم میشوم. هرچه فكر میكنم، تصويری را كه میبينم، به خاطر نمیآورم. اگر من اين هستم، پس آنهمه منهای قديمی چه بودند؟!
اين روزها ديگر چيزی نمیتواند خارج از منِ حقيقیام مرا ناراحت يا خوشحال كند. آسمان ببارد يا نه، آفتاب باشد يا نه، زمين باشد يا نه، منِ من هميشه هست؛ چون ظهور حقيقتی ازلی، ابدی و سرمدی است.
بدون تمام تعلقات و عوارض، حالا ذهنهای محبوس در زمين و زمان میتوانند هركدام تصويری از من داشته باشند. مثل نقاشیهای متفاوت از يک منظرهٔ واحد. كدام سبک، حقيقت من را نشان خواهد داد؟ رئاليسمها راست میگويند يا امپرسيونيسمها يا اكسپرسيونيسمها يا كوبيسمها؟ يا آن دخترک كوچک، صبا سهساله از تهران؟
من فكر میكنم #صبح كه بيايد، همه چيز روشن میشود.
آيا صبح نزديک نيست؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Lotfiiazar
18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقديم به روح مبارک #سردار_قاسم_سلیمانی
شاعر: #فاطمه_سادات_مير
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صبح_صبا
@Lotfiiazar
تقديم به روح مبارک #سردار_قاسم_سلیمانی
خواب بد ديدهام و چشم دلم پرآب است
و كسی زنگ زده، باز پدر بیتاب است
باز هم زنگ، همان زنگ نفسگير زمان
باز پرواز كسی، آخر شب، چرخزنان
ماجرا چيست كه دنيای خبر میگريد؟
نفَس خانه گرفته است و پدر میگريد
گفت اخبار كه طوفان بلا آمده است
قاسم از سوريه تا كرببلا آمده است
إرباً إربا شده تا بی تن و بی سر برود
لب أحلای حسين(ع) از قدحش سر برود
گفت اخبار كه چشمان تو سردار شده
و به خال لب يک دوست، گرفتار شده
و شنيديم كه تصوير تو ديشب در ماه
شده رؤيت به بلندی، چو علمدار سپاه
آخرين عكس تو را هركه تماشا میكرد
«جُرمش اين بود كه اسرار، هويدا میكرد»
راز يک خاتم و انگشت سليمان يعنی...
تا ابد هست سليمانی و ايران يعنی...
قاسم قصه دگرباره جوان خواهد شد
«نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد»
خبر عاشقیات در همه جا پيچيده
باغی از سرو، پی هر قدمت رویيده
خون تو در رگ دوران به خروش آمده است
آسمان، صيحه، خبردار! سروش آمده است
داغ سختی است، ولی باز به پا میخيزيم
هركه باشيم، چو سرباز به پا میخيزيم
منتقم، منتظر و فصل كمين آمده است
عطر يوسف پی قاسم به زمين آمده است
مژده ياران كه در اين باغ، ثمر نزديک است
پای اين عهد بمانيد، ظفر نزديک است
شاعر: #فاطمه_سادات_مير
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صبح_صبا
@Lotfiiazar
تقديم به #حضرت_مادر (س)
يادتان هربار میافتم، نمیدانم چرا
در ميان كوچهای میافتم و گويا شما
دامنی از عرش را دنبال حيدر(ع) میكشيد
چادری خاكی، زمين، مسمار، خون مصطفی(ص)
میدوم دنبالتان تا انتهای كوچه و
باز هم گم میشوم در ذكر «يامهدی بيا»
دودی از غربت، تمام شهر را پر میكند
جای باران میچكد كوثر ميان كوچهها
بوتههای ياس از بالای در سر میكشند
میروی، رد میشوی از پشت اين ديوارها
گاه میافتی و دستی روی پهلو میكشی
باز هم پا میشوی با ذكر نام مرتضی(ع)
رد پاي جبرئيل است اين به دنبال شما
«صبر كن بانو؛ شما آخر كجا؟ اينجا كجا؟!»
میروی و اين رسالت را به پايان میبری
در ميان مسجدی از قلبهای بیخدا!
اين صدای احمد(ص) است، آری؛ ولی نه آخر او...
بیگمان، وحی است اين فريادها، اما چرا...
شايد اين نامردمان از ابتدا كر بودهاند!
شايد؛ اما باز هم در كوچه میآيد ندا:
«هركه را من سروَرم، باشد امامش مرتضی(ع)
حق هميشه با علی(ع) يار است، باشد هركجا»
آه، نه بانو! كسی اينجا نمیآيد به خود
دورههای جهل میچرخند در تقويمها
اين جماعت، پشت بر حق، رو به باطل میروند
راهشان از ابتدا كج بود و از فطرت، جدا
راز خلقت در دل و پنهان از اينجا میروی
میروی مانند هر شب تا ملاقات خدا
كوچههای پرخم تاريخ را طی میكنی
تا كسی شايد شود بيدار در دوران ما
میروی تنهای تنها، باز هم وا میشود
كوچهای از اشک در چشمانم و گويا شما...
شاعر: #فاطمه_سادات_مير
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صبح_صبا
@Lotfiiazar
#یادداشت_آخر_هفته
سلام به همهٔ همراهان
و تشکر ویژه از عزیزانی که یادداشتهای ما را خواندند و نظر دادند.
چند نفر از شما پرسیده بودید دقیقاً چه مدل نوشتنی خوب است. ما هم گفتیم شاید بد نباشد بخشهای مختلف کانال را معرفی کنیم تا واضحتر شود.
یک دسته از مطالب ما کدهای درسی است که نویسندگان از متن سخنرانیهای استاد بزرگوار مینویسند. آخرِ هریک از این مطالب، عنوان بحث مربوط میآید تا هرکس مشتاق شد، بتواند به اصل آن رجوع کند و تمامش را بشنود.
بخش دیگری از نوشتهها، به اصطلاح آزادنویسی است. یعنی نویسنده بدون اینکه منبع مشخصی را مقابل خود بگذارد، با دل خودش مینویسد. این مطالب را نیز یا با #دل_نوشته معرفی میکنیم یا با هشتگ نویسندگان مشخص مانند:
#راه_و_بی_راه
#من_مال_توام
#صبح_صبا
ساز دلمان #همنواز کیست؟
هشتگها را اینجا آوردیم تا هرکس میخواهد، مجموعهٔ این نوشتهها را بیابد و بخواند.
بخشهای #سایه_روشن و #راه_روشن
هم، یکی مربوط به پرسش و پاسخ است و دیگری احادیث معصومین(علیهمالسلام).
آخرین قسمت کار ما نوشتن جملههای کوتاه برای عکسهاست که آنها نیز گاهی مطابق بیانات استاد عزیز و از متن دروس است و گاهی آزادنویسی اما باز بر مبنای درسها.
اینها قسمتهای مختلف کانال هستند. اما آنچه ما از شما خواستهایم، مربوط به بخش آزادنویسی است. یعنی موضوعی را انتخاب کنید و به قلم خودتان بنویسید. یا متن بلند یا یکی دو جمله برای روی عکس. اگر با مبانی کار ما مطابقت داشتند، آنها را اینجا به اشتراک میگذاریم.
امیدواریم این توضیحها مفید باشند و سؤالهای شما را پاسخ دهند.
در مدار یار، ادامهدار بمانید و بمانیم.
@Lotfiiazar
#صبح_صبا
عبور #بهار را از پشت پنجره به تماشا نشستهام و به روزهایی فكر میكنم كه حقيقت، ملموستر بود.
روزهایی كه میشد بهار را در آغوش گرفت و بوسيد؛ و عطر باران را بدون ماسک، استشمام كرد.
آه ای روزهای سختِ ادامه!
فقط خدا میداند چقدر دلم برای شكوفههای گيلاس تنگ شده است؛ برای قدم زدن در باغ و خاكی شدن؛ برای باد كه بيگاه بيايد و... .
نمیدانم قهر #طبيعت، تاوان كدام #گناه ماست. تاوان دروغها و غيبتها؟ يا بیتفاوتیمان در عبور از كنار باغهای زرد؟ يا چشم بستن بر سرخی خون هزاران بيگناه كه فرياد دادخواهیشان را شنيديم و از ترسِ به هم ريختن آسايشمان كاری نكرديم!
نه، نگران نباشيد! #جنگ نمیشود، خانههايمان ويران نمیگردد. همه چيز سر جايش است، همه چيز. ما در خانههايمان در آسايش كامل حبس شدهايم!
نمیتوانيم بیصدا نفس بكشيم. نمیتوانيم فرياد بزنيم. نمیتوانيم حتی فراتر از چارچوب خانههامان راه برويم.
اين است سرانجام آسايشطلبیهای بیهدف! حالا تمام مردم جهان، تفاوت #آسايش و #آرامش را درک میکنند.
چه بسیار کسان كه در بدترين شرايط جنگی، قلبشان آرام است شبيه اقيانوسهای دور. درحالیكه ما و مردم شهرهای پيشرفتهٔ جهان در برجهايمان و در اوج امكانات، طوفانیترين لحظات عمر را سپری میكنيم!
گاهی احساس میكنم كائنات از چالشهای سيل و زلزله كه تنها قشر آسيبپذير جوامع را تحت تأثير قرار میدهند، خسته شدهاند!
اين بار در صفحات خود، چالش جديدی طراحی كردهاند كه عدالتمحور باشد: ويروسی كه دستهبندیهای اجتماعی، سياسی، جغرافيایی، اقتصادی و... برایش فرق ندارد و همه را به يک اندازه تهديد میکند؛ حتی كسانی را كه فكر میکنند خودشان #ويروس را ساختهاند!
چه روزهای عجيبی است؛ ساكت اما ژرف...
هنوز پشت پنجره ايستادهام، به رسم عاشقان روزگاران دور؛ و به تو فكر میکنم. به اينكه اين روزها بيشتر از هر زمان، دوریات را درد میكشیم.
كاش زودتر بيایی و ما بردگان دنيا را از حبسهای خانگی در ذهنهای تنگمان نجات دهی؛ عشق را به طور مساوی بين اهالی اين سياره تقسيم کنی و نورهای مردهٔ كهكشانمان را از زير آوارهای توهم نجات دهی.
ما منتظر طلوع چشمانت هستيم؛ و آيا صبح نزديک نيست؟
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
@Lotfiiazar
فصل باران و غزل، چشم تو، یک فنجان ماه
عطر حلوا و رطب، لحظهٔ تحويل و نگاه
گردش پرهیجان دل من دور دلت
سرعت نوری یک فاصله در آخر راه
سبقت هر شب و روز از پی هم، از پی هم
سبقت چشم تو از هر شب و هر چشم سیاه
از ازل، سهم من از ثانیهها سود نبود
قیمت آینهها میشکند با یک آه
عاقبت، دوری چشمان تو یعقوبم کرد
آب شد چشمم و از سوی تو پیکی کوتاه...
باز هم بغض مؤذن، و غروبی دیگر
باز از مصر دلم میشنوم بسمالله
میرسد پیرهنت؟ یوسف من، ای صدیق
تشنهام، تشنهتر از خاک ترکخوردهٔ چاه
شاعر: #فاطمه_سادات_مير
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#نیمه_شعبان
#صبح_صبا
@Lotfiiazar
#صبح_صبا
اين روزها زمان را گم كردهام. اما هنوز #عطر_سحر، روح نوشتن را در من بيدار میكند. میروم كنار حوض آينه و مُشتمُشت، ماه میريزم روی چشمهام، گونههام، لبهام
چک، چک، چک...
آنقدر كه با آب و ماه، يكی میشوم.
بعد خاطراتی دور از روزهای نبودنم را به خاطر میآورم و روح مثالیام در عالم مُثُل، شروع میكند به حرف زدن و شعر خواندن...
و ديوانگی از همين جا آغاز میشود.
فكر كن در جهانی سفيد و پر از سكوت، گم شده باشی؛ بدون هر آشنا، دوست، غريبه و هرآنچه موجود است!
چه كار میكنی با حجمِ بودنت؟
با هجوم وجود؟ با ميل به ظهور؟
كمكم سر میروی از چشمهات و ريزريز میريزی بدون آنكه ذرهای از وجودت كم شود. ناگهان شعری متولد میشود، نقاشی زيبايی، تمثالی نورانی يا صدايی از جنس #عشق.
فرقی نمیكند كدام، تو هستی و نوعِ بودنت مساوی است با ظهور.
اين روزها با خودم فكر میكنم اگر شعرها و نقاشیها و متنهای عاشقانهام مثل مردم دنيا میخواستند با هم بر سر محبوبيت و موفقيت بيشتر نزاع كنند، چه بلايی بر سر دفترم میآمد!
لابد جایی میشد شبيه زمين!
و چقدر خوب است كه آثار من كاملاً مطيع و سربهزيرند و سرشان به كار خودشان گرم است.
شايد اين حرفها مثل روح سَحَر، پنهان و مستور باشند؛ اما صبح كه برآید، ترجمان اين شوق، به گوش همه خواهد رسيد.
و آيا #صبح نزديک نيست؟
#رمضان
#سحر
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
@Lotfiiazar
💕🖌 #دل_نوشته
#صبح_صبا
#شلوغی امان نمیدهد. آنقدر كه گاهی يادمان میرود زندگی كنيم! گم میشويم در كارهایی كه معلوم نيست چه تأثيری بر #سرنوشت ما داشته باشند. کمكم ما كم میشويم و شلوغی زياد!
#مرگ هركس به طريقی رقم میخورد.
برخی يادشان میرود گلهای باغچه را آب بدهند، برخی يادشان میرود صبحانه بخورند و برخی يادشان میرود #شعر بخوانند... . مرگ هركس به طريقی رقم میخورد؛ اما در تمام اين مرگها يک ردپا ديده میشود، آن هم شلوغی است.
شلوغی فقط مربوط به ميز كار نمیشود. گاهی آنقدر افكارمان شلوغ است كه هيچ #فكر تازهای فرصت ظهور پيدا نمیكند. و آدمی با فكر تازه است كه #زنده میماند؛ وگرنه چه فرق دارد با چرخدندهها؟!
با اينهمه هنوز هستند كسانی كه عليرغم شلوغیهای ميز كارشان، شعر خواندن و نوشتن و آب دادن به باغچه و صبحانه خوردن را فراموش نكردهاند. آدمهایی از جنس #عشق با فكرهایی منبسط و ذهنهایی آرام. و خوشبختی تنها زمانی حاصل میشود كه يكی از آنان باشی.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
📱کانال تلگرامی:👇
@Lotfiiazar
🌐 سایت:
saehat.ir
💕🖌 #دل_نوشته
◾️▪️چند و چندمين عاشورای عمرمان نيز گذشت؛ مثل همیشه با نوحه و #روضه و سینه و #اشک. اما آیا پرسيديم از خويش که حسين(علیهالسلام) چرا میخواست امت جدش را اصلاح كند؟ مگر مردم آن زمان، نماز و روزه نداشتند؟ خمس و زكات نمیدادند؟ حج نمیرفتند؟ پس چه چيزی حسين(علیهالسلام) را آنهمه نگران كرده بود كه حاضر شد برای پردهبرداری از حق و به تصوير كشيدن شقاوت پنهان در آن دوران، از جان خود و خانوادهاش بگذرد؟
حسين(علیهالسلام) نگران #فروع_دين نبود، نگران #شريعت و احكام نبود؛ نگران حقيقت دين بود، نگران خلق و خوی جاهلی و سبک حكومت ظالمان و فاسقان بود. و ايستاد مقابل تمام كسانی كه دين را ملعبهای برای رسيدن به خواستههای شخصی خود كرده بودند. ايستاد تا به تاريخ نشان دهد: هر متشرّعی ديندار نيست و دين، حقيقتی فراتر از ظاهر احكام دارد. #دين يعنی عشق ورزيدن بی چون و چرا به تمام هستی و شناخت حقيقت همانگونه كه هست، نه آنگونه كه ما تصور میكنيم.
◾️▪️حسين(علیهالسلام) طبيب قلبهاست و خونش میجوشید برای بيدار كردن جامعهای بيمار كه در كابوسهای دهشتناک زمين گير کرده بود؛ جامعهای پر از #ريا و تزوير و مردمی كه چون بادبادکهای حيران، با هر باد به سمتی متمايل میشدند. حسين(علیهالسلام) نگران فكرهای منجمد و ذهنهای كوچک و بستهٔ مردمی بود كه دينداریشان با سكهای خريد و فروش میشد!
درد حسين(علیهالسلام) درد #عشق بود؛ عشقی كه لابهلای خشونتها، تعصبها و حماقتهای مردم ظاهرنگر، فراموش شده بود و تنها خونی از جنس عشق میتوانست خورشيد ژرفانديشی را تا ابد در دل تاريخ، روشن نگه دارد.
◾️▪️اين روزها #زيارت_عاشورا كه میخوانيم، از خود بپرسيم كجای ماجرا هستیم.
عمرسعد كه امام را میشناخت و دوست داشت، وقتی در مقابل امام ايستاد، تنها چند جمله گفت: «مأمورم و معذور؛ اگر من اين كار را نكنم، ديگری خواهد کرد!»
تمام كسانی كه آن روز با حسين(علیهالسلام) جنگيدند، با همين توجیهات، خود را قانع كردند؛ و اين عمق درد حسين(علیهالسلام) است!
اين روزها روضه كه گوش میكنيم، در افكارمان عميق شويم و از خود بپرسيم كجاها به سبک عمرسعد و مردم كوفه فكر میكنيم؟ كجاها چشم بر حقايق میبنديم و به برداشتهای ذهنمان قناعت میكنيم؟
درد حسين(علیهالسلام) حقيقت دين بود، حقيقتی كه يک روز آشكارا بر زمين حاكم میشود؛ و آيا صبح نزديک نيست؟
#صبح_صبا
◾️#محرم
◾️#کربلا
◾️#عاشورا
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
📱کانال تلگرامی:👇
@Lotfiiazar
🌐 سایت:
saehat.ir
◾️صلّی الله عليک يا أباعبدالله◾️
شَهِدالله كه چشمان تو نور است، حسين
شَهِدالله، لبت شهد حضور است، حسين
شَهِدالله كه تو آیهٔ پاک تطهير
اشک بر ماتم تو ماءِ طهور است، حسين
سورهٔ كهف بخوان باز، عجب اعجازی!
روی نی، صوت لبت نفخهٔ صور است، حسين
ناگهان پرده برانداختی از راز فلک
حاصل رؤيت تو لرزش طور است، حسين
پخته اين عاشق جامانده، چهل روز گذشت
مست كن قافيه را، وقت ظهور است، حسين
شاعر: #فاطمه_سادات_مير
#محرم
#عاشورا
#اربعین
#صبح_صبا
@Lotfiiazar
💕🖌 #دل_نوشته
#يک_سال كه نه، به اندازهٔ یک قرن گذشت...
شبهای جمعه، ساعت روی يک و بيست دقيقه میماند. دردها بيدار میشدند و چشمهامان گرم از گريههای دنبالهدار.
رفتنت قوانين زمان و زمين را تغيير داد و بعد از دستی كه تنها باقیمانده از پيكرت بود، دست دادن در اين كرهٔ خاكی ممنوع شد. نمیدانم چگونه، اما اندوهت مرزهای جغرافيا را بیاعتبار كرد و ماتم، نام ديگر اين سياره گشت.
حتماً از جنس #بقا بودهای كه اينگونه مفاهيم را در عالم ماده به هم ريختهای و هرچه میگرديم، نمیتوانيم برایت نامی پيدا كنيم.
تو از تمام واژهها و عنوانها و مقامها فراتری؛ سرباز، فرمانده، سردار... نمیدانم كداميک. تو لغتنامهٔ جديدی هستی كه وحدت را در عين كثرت به تصوير میكشی و نامی جز عشق نمیتوان بر تو نهاد.
تو جاری هستی مثل روح طبيعت. خاطراتت همچون باران بر همه يكسان میبارد. زيباییات مانند رنگينكمان، شرق و غرب عالم را به هم دوخته و نام كوچكت «قاسم» پرچمی است كه كوههای زمين هنوز به آن تكيه میكنند.
یک قرن كه نه! هزار قرن هم بگذرد، تفاوتی نمیكند. تو با روح حقيقت، يكی شدهای و رفتنت مانند آمدن است.
#سردار_قاسم_سلیمانی
#صبح_صبا
🌐 Saehat.ir
📱 @Lotfiiazar