رمان 🌺 #سجاده_صبر
🌺 #قسمت_پنجاه_یکم
کلاسهای کارگاه که شروع شد سر فاطمه گرم شده بود، از صبح تا ساعت 12 سر کار بود و به بچه ها درس میداد، درس دادن به بچه ها حسابی سر ذوق آورده بودتش، مخصوصا محیط دوستانه ای که توی کلاسش برقرار شده بود،
همه با هم میگفتن و میخندیدن، کارها هم خیلی خوب و سریع پیش میرفت و حتی خاله سیمای بد عنق هم از کلاس فاطمه راضی بود.
سه شنبه بود که از با تموم شدن کلاس بیرون اومد و رفت پیش سها. سها با دیدنش لبخندی زد و گفت:
-خسته نباشی پهلوون.
+سلامت باشی. با مشتری هات چطوری؟
- خوبم، همشون عاشقم شدن، میگم کاش من قبل اینکه با کامران عروسی کنم می اومدم اینجا کار میکردم حتما یه آدم درست و حسابی گیرم می اومدها!
+سها!!! نگو این حرف رو، کامران پسر به این خوبی
--خیلی!!! دلم میخواد سر به تنش نباشه
+باز چی شده؟
-هیچی بابا، به قول خودت مشکلات خودم رو خودم می تونم حل کنم.
بعد هم با حرص ادای فاطمه رو در آورد
فاطمه که خندش گرفته بود گفت:
+خوب حالا بگو شاید منم بتونم کمکت
کنم
-نخیر نمیگم
چند لحظه گذشت که خود سها دوباره گفت:
-ا ا ا، پسره نفهم نمیگه من زنشم، خیر سرم اون خونه مال منه، رفته واسه خونه میز ناهار خوری خریده یک ندا به من نداده که تو هم بیا نظر بده، بعدم که بهش میگم چرا به من نگفتی، برمیگرده تو صورتم نگاه میکنه و میگه، پولشو که خودم می خواستم بدم تو واسه چی نظر بدی!!!
+خوب تو هم زدی تو ذوقش دیگه، اون بنده خدا واسه خوشحال کردن تو رفته واست میز ناهار خوری خریده بعد تو به جای اینکه ازش تشکر کنی بهش توپیدی، میخواستی ناراحتم نشه
-خوشحالی من بخوره تو سرش، اصلا این میخواست حرص منو در بیاره
+پاشو، پاشو که میدونم واسه در آوردن لج اون بنده خدا ناهار درست نکردی، پاشو بریم از بیرون غذا بگیر که گناه داره
-برو بابا، غذا بگیر چیه؟ من تازه امروز ناهار میخوام بیام خونه شما
+شرمنده، از پذیرش هر گونه مهمانی معذوریم
-خونه داداشمه، به تو چه
بعد هم بلند شد و در حالی که کیفش رو برمیداشت بلند گفت:
-راستی ناهار چی دارین؟
+قیمه
-اااااااااه، تو چرا اینقدر قیمه درست میکنی! اصلا نخواستم بیام، میرم خونه مامان اینا، ایش.
فاطمه خندید و گفت:
+امروز که ماشین دست منه، هیچ جایی جز جلو در خونتون پیادت نمیکنم
-عجب دوره زمونه ای شده ها، آقا ما بخوایم با شوهر خودمون قهر کنیم به کسی ربطی داره؟
فاطمه داشت میخندید که یکهو مثل مجسمه خشکش زد، کسی از جلو در رد شده بود که حتی تصورش رو هم نمیکرد، سها که پشت به در ایستاده بود، برگشت اما کسی رو ندید، با تعجب گفت: - چی شد؟ چرا سکته زدی یکهو؟
فاطمه خودش رو جمع و جور کرد و سعی کرد نشون بده که همه چیز عادیه و گفت:
+هیچی، بیا بریم.
بعد هم به سمت در رفت و با احتیاط نگاهی انداخت،خیلی دور بودند، فورا دست سها رو گرفت وکشید و به سمت در خروجی حرکت کردند، سها گفت:
-چته تو، منو میرسونی خونه مامان اینا یا نه بالاخره ؟
+میرسونمت، فقط زود بیا که دیرم شده.
-تا همین الان داشتی اینجا هرهر و کرکر میکردیا ... نکن بابا دارم میام دیگه.
فاطمه و سها به سرعت از در خارج شدند.
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢📺 بسته بندی اقلام بهداشتی و ضدعفونی کننده توسط بانوان بنیاد حامیان خانواده و توزیع در بین خانواده های بی بضاعت همگام و همراه با هیات های انقلابی خدمت محور در کاشان
https://t.me/drsadatisj
هدایت شده از گنجینه سوالات
🧡💛بسم الله الرحمن الرحیم💛🧡
این کانال جهت رفاه شما عزیزان تنظیم شده که پرسش های خود را به راحتی همراه هشتک # جستجو کرده تا پاسخ خود را به آسانی پیدا کنید و از زندگی خود لذت ببرید 😘
#گنجینه_سوالات_همسرانه
@ganjinesoal
رمان 🌺 #سجاده_صبر
🌺 #قسمت_پنجاه_دوم
شیدا و برادرش که چندین سال بود در زمینه صنایع دستی کار میکردند به کارگاه نقش جهان اومده بودند که با بستن قرار دادی بتونند همکاری کارگاه خودشون رو با این کارگاه بیشتر کنند.
فاطمه هم با دیدن شیدا شوکه شده بود. اما شیدا متوجه فاطمه نشد و با برادرش گرم صحبت بود.
+سلام
- سلام شاهین جان، سلام خانم، خیلی خوش اومدید، بفرمایید تو
+سلام آقا محسن گل، ستاره سهیل شدی، نیستی، کجایی؟ میدونی چند وقته ندیدمت؟
بعد هم سهیل و شاهین همدیگر رو در آغوش گرفتند، شیدا هم بعد از سلام و احوال پرسی با محسن وارد اتاق کار شد، شاهین و محسن هم که دوستان دوران دانشکده بودند بعد از شیدا خندان وارد شدند.
***
-چرا اینقدر تند رانندگی میکنی عزیزم، ببین من قول میدم بعد اینکه ناهارمو خوردم برگردم خونمون، تو فقط بی اعصاب نباش، جان من عین آدم برون.
فاطمه چیزی نمیگفت و فقط به جاده نگاه میکرد، با خودش میگفت:
+ باز این دختره لعنتی توی اون کارگاه چیکار میکرد؟ نکنه عین تولد ریحانه از سهیل شنیده باشه من اونجا کارمیکنم و اومده باشه آبرومو جلوی همکارام ببره، ای خدا، من باید چیکار کنم از دست سهیل ...
سها که سکوت سنگین فاطمه رو دید ساکت شد، نمیدونست کی از جلوی در رد شده بود که اینجور فاطمه رو درگیر کرده بود، اما هرچی که بود دیگه وقت شوخی کردن نبود.
وقتی به جلوی خونه مادر شوهرش رسیدند فاطمه گفت:
+بفرمایید.
-مرسی، اما نگفتی یکهو چی شد که اینقدر بهم ریختی ها.
فاطمه لبخندی زد و گفت:
+فردا یادت نره نوبت توئه ماشین بیاری
-جان من فردام خودت بیار، این کامران الان آدم نیست، باید منتشو بکشم تا بهم ماشین بدم، منم حوصله ندارم
+-باشه، پس میام دنبالت
-باشه، اما بازم نگفتی ...
فاطمه وسط حرفش پرید و گفت:
+قیمم سوخت سها جان، میشه یک کم عجله کنی
-اووووووو، ایشالله هر چی قیمه تو دنیاست بسوزه. بفرما، ما رفتیم، خوش اومدی
+خداحافظ
- خداحافظ به داداش مام سلام برسون و بگو بره از طرف من یکم این کامران رو بزنه
اما فاطمه پاشو رو گاز فشار داد و چندتا بوق زد و رفت.
سها به ماشینی که دور میشد نگاه کردو گفت:
- دختره قاطیه...
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
رمان 🌺 #سجاده_صبر
🌺 #قسمت_پنجاه_سوم
فاطمه خیلی عصبی و نگران بود، لرزش دستهاش رو خودش هم میدید، تمام تنش از گرما گر گرفته بود و دلش به اندازه هزار کیلو سنگین شده بود، نمیتونست خودش رو کنترل کنه، برای همین دلش نمی خواست با این وضعیت بره دنبال بچه ها یا بره خونه، دائم با خودش فکر میکرد حتما سهیل هنوز هم با این دختره رابطه داره، رابطه ای که خودش گفته بود تموم شده، گفته بود شیدا میخواد زندگیمون رو به هم بزنه!!!
دروغ گفته بود، ...آره .... سهیل لعنتی به من دروغ گفت وگرنه چرا باید شیدا آدرس خونه ما رو داشته باشه یا آدرس محل کارم رو؟ اونم جایی که تازه رفتم سر کار ... سهیل ... سهیل .... نامردی، به خدا نامردی ... جلوی اشکهاش رو گرفت،گوشه خیابونی پارک کرد و گوشیشو برداشت که به سهیل زنگ بزنه و بگه که بچه ها رو ببره خونه، اما وقتی شماره سهیل رو گرفت به شدت پشیمون شد، الان به هیچ وجه توانایی حرف زدن با سهیل رو نداشت، فورا قطع کرد و در عوض زنگ زد به پدرشوهرش و ازش خواست بچه ها رو از مهد کودک بگیره، با این که صدای لرزون فاطمه خیلی پدرشوهرش رو نگران
کرده بود، اما دلش حرفی نزد و فقط خداحافظی کرد و گوشی رو خاموش کرد، ماشین رو روشن کرد و راه افتاد..
***
-ساعت از ده شب گذشته، پاشو بیا بریم دنبالش خوب، نکنه بلایی سرش اومده باشه
سهیل عصبی دور خونه دور میزد، گوشیش رو حتی یک لحظه هم از دستش نمی انداخت و مدام در حال شماره گیری بود، اما موبایل فاطمه خاموش بود ... لعنتی ...
پدر سهیل، آقا کمال با عصبانیت رو کرد به سها و گفت
-درست عین آدم بگو امروز چی شد؟ چرا فاطمه وقتی به من زنگ زد انقدر ناراحت بود؟
+به خدا آقا جون من نمی دونم، چرا باور نمیکنید، ما داشتیم میخندیدیم، بعد یکهو چند نفر از جلوی در اتاقم رد شدن، من پشتم به در بود، ندیدم کی بودن، ولی فاطمه دید، از وقتی اونا رو دید یکهو همه چی عوض شد و کلی تو
خودش بود.
کامران که روی صندلی نشسته بود گفت:
- خوبه واسه ما فقط فضولی، تو نمی خواستی ببینی کی باعث شده این بنده خدا این جوری ناراحت بشه؟
+وقت نکردم، فورا دستم رو گرفت و کشیدتم، من اصلا فرصت نکردم ببینم کی بود، فقط از دور دیدم یک خانم و آقایی ان.
-دست و پا چلفتی ای دیگه، اه.
سها که معلوم بود حسابی ناراحته چیزی نگفت و سرش رو انداخت پایین.
مادر سهیل که با یک سینی چایی وارد هال شده بود، رو به سهیل گفت:
+یعنی توی مرد آمار زنتو نداری که کجا میره، کجا نمیره؟
سهیل که بی توجه به همه قدم میزد و مدام شماره فاطمه رو میگرفت چیزی نگفت و به کارش ادامه داد، انگار در عالم اونها نبود، که آقا کمال گفت:
-مگه من مرد میدونم توی زن کجا میری و کجا نمیری؟ چرا حرف مفت میزنی؟
بیار اون چایی رو.
طناز خانوم با غر غر چایی رو به سمت شوهرش برد و گفت:
+ حالا پاشین یک کاری بکنین دیگه، نمیشه همین جور نشست و منتظر موند، اومدیم و نیومد، می خوایم چیکار کنیم؟
همه با هم بحث میکردند و سر اینکه کجا برن دنبال فاطمه تصمیم گیری میکردند، اما سهیل در این عالم نبود و دائم شماره فاطمه رو میگرفت، توی دلش بد غوغایی به پا شده بود، میس کال فاطمه رو ظهر دیده بود، اما احتمال داده
بود اشتباهی گرفته باشه، بعدش هم حرفهای سها که فاطمه حسابی ناراحت و مضطرب بود و الانم که ساعت 10 و نیم شب بود و فاطمه نه گوشیشو جواب میداد، نه خونه مامانش رفته بود و نه کسی ازش خبر داشت...
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله
شب زیارتی سیدالشهدا و گل کاری ضریح مطهر به مناسبت اعیاد شعبانیه
💐 العتبه الحسینیه المقدسه
💐 ولادت سرور و سالار شهیدان امام حسین(ع) مبارکباد
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
رمان 🌺 #سجاده_صبر
🌺 #قسمت_پنجاه_چهار
+سهیل، به جای اینکه دکمه های اون ماس ماسک رو هی بزنی بیا بشین ببینیم چه خاکی باید تو سرمون بریزیم
سهیل برگشت رو به مادرش و گفت:
- شما پیش بچه ها بمونید، من و کامران میریم دنبالش
+کجا میخواین برین؟
سهیل که همچنان با گوشیش ور میرفت گفت:
-هر جایی که آدمیزادی بتونه رفته باشه
کامران که در حال بلند شدن بود گفت: بریم.
سهیل که گوشی دم گوشش بود چند لحظه ایستاد و بعد با صدای نخراشیده ای داد زد:
-تو کدوم گوری هستی؟
گوش همه تیز شده بود، معلوم بود که سهیل داره با فاطمه صحبت میکنه، سهیل گفت:
-آروم باشم؟! ... بهت میگم
کجایی؟ ... چرا؟ چی شده؟ ... کدوم بیمارستان؟ ... وایستا الان میام ...
معلوم نبود فاطمه چی میگه، اما سهیل که صورتش سرخ شده بود دوباره صداش رو بلند کردو با غیض گفت:
-حرف نزن ... وایستا اومدم.
بعد هم بدون خداحافظی گوشی رو قطع کرد.
سهیل که میدونست الان باید برای همه توضیح بده چی شده، خودش پیش دستی کرد و در حالی که به سمت لباسهاش میرفت گفت:
- تصادف کرده، چیزیش نیست، الان میرم دنبالش و میارمش
بعد هم بدون توجه به ادامه سوالات رو به آقا کمال گفت:
- بابا میشه ماشینتو ببرم؟
کامران فورا گفت:
+بهتره من و سها هم بیایم، با ماشین ما میریم
بعد هم رو به سها کرد و گفت:
+ فوری حاضر شیا، ما پایین منتظریم
سها هم باشه ای گفت و فورا لباس پوشید و هر سه تا رفتند.
آقا کمال و طناز خانوم هم نگران منتظر موندند.
هر سه تا توی راهروهای بخش اورژانس دنبال فاطمه میگشتند، اما خبری نبود. سها گفت:
+آخه این دختره کجاست؟
سهیل هم که کلافه بود با صدای گوشی به خودش اومد، گفت:
-تو اورژانسیم، تو کجایی؟ ... باشه
بعد به سمت در خروجی رفت و به سها و کامران گفت:
- بیرون تو محوطه نشسته
هر سه تا از در بیمارستان خارج شدند و محوطه رو بررسی کردند، هوا تاریک بود، اما روی یکی از نیمکتها فاطمه دیده میشد که براشون دست تکون میداد.
سها که حسابی ذوق کرده بود فورا به سمتش دوید، سهیل و کامران هم پشت سرش راه افتادند.
-الهی قربونت برم، چت شده؟
بعد هم سخت فاطمه رو بغل کرد، فاطمه آروم گفت:
+ چیزیم نیست خوبم. اما همون جا توی آغوش سها وقتی چشمش به چشمهای سهیل افتاد سرش رو پایین انداخت، عصبانیت از چشمهای سهیل میبارید مخصوصا وقتی پای گچ گرفته فاطمه رو دیده بود. فاطمه به کامران و سهیل هم سلام کرد، اما فقط کامران جواب داد و احوال پرسی کرد، سهیل دست به سینه ایستاده بود وفقط نگاهش میکرد. سها که فهمیده بود اوضاع خرابه فورا گفت:
-خوب بیا بریم خونه، الان مامان و بابا ناراحت میشن، هیچ کس چیزی نگفت، فقط کامران رو به سها کرد و گفت:
+ بیا بریم ماشینو بیاریم تو، فاطمه خانوم با این پاش نمیتونه تا سر در بیاد.
اما سها گیر داد:
-تو خودت برو بیار دیگه.
کامران هر چقدر به سها اشاره کرد که بیاد و بذاره این دو تا تنها باشن فایده ای نداشت تا اینکه بالاخره با عصبانیت به سها گفت:
+بیا کارت دارم
و بدون اینکه اجازه بده سها حرفی بزنه راه افتاد، سها هم که حرصش گرفته بود غر غر کنان دنبالش رفت و گفت:
-چیه؟
که کامران دستش رو گرفت و کشیدتش و رفتند.
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
رمان 🌺 #سجاده_صبر
🌺 #قسمت_پنجاه_پنجم
بعد از اینکه سها و کامران رفتند، فاطمه سرش رو بالا آورد و به چشمهای سهیل که توی اون تاریکی خیلی واضح نبود نگاه کرد، حتی بی نوری هم باعث نمیشد چیزی از ترسناکی چشماش کم بشه، دوباره سرش رو پایین انداخت
که سهیل گفت:
-از ظهر تا الان کجا بودی؟
+همین جا توی بیمارستان بودم
سهیل چند لحظه مکث کرد و دوباره گفت:
-اون وقت چرا الان من باید بدونم تو اینجایی؟
فاطمه که دلش نمی خواست حرف بزنه، چون میدونست اگر شروع کنه به تعریف کردن، گریه امونش نمیده چیزی نگفت.
سهیل که خیلی عصبانی بود گفت:
-جواب بده
فاطمه خیلی آروم گفت:
+چون نمی تونستم بهت خبر بدم ....
سهیل ماتش برده بود، حرف فاطمه براش قابل درک نبود، با تعجب گفت:
- نمی تونستی؟! حتی نمی تونستی شماره منو به این پرستارا بدی که زنگ بزنن؟ ... خر گیر آوردی؟
فاطمه که دیگه نمیتونست جلوی گریه خودش رو بگیره آروم شروع کرد به گریه کردن، اما سهیل ادامه داد:
-تا به حال توی زندگیم کسی منو اینجوری خر تصور نکرده بود ...
بعد هم نگاهی به پای گچ گرفته فاطمه کرد و با عصبانیت روشو برگردوند و به سمت در خروجی بیمارستان حرکت کرد، فاطمه که نه عصایی داشت و نه ویلچر، و پاشم به شدت درد میکرد، نمی تونست راه بره، همون جا نشسته بود و به رفتن سهیل نگاه میکرد. تا همین جاشم با ویلچر آورده بودنش، دلش میخواست دلیلش رو بگه، اما با یادآوری ظهر تا حالا دوباره داغون میشد.
سهیل که دید فاطمه دنبالش نمیاد و همچنان سر جاش نشسته از همون دور گفت:
- نکنه دوست داری شبم همین جا بمونی؟
فاطمه که آروم گریه میکرد با صدای لرزون به آرامی گفت:
-نمیتونم راه برم
صدای لرزونش دل سهیل رو لرزوند، اما از عصبانیتش چیزی کم نکرد، دوباره برگشت و زیر بغل فاطمه رو گرفت و از جاش بلندش کرد، با اینکه تمام بدن فاطمه درد میکرد، اما جیک نزد و سعی کرد همراه با کمک سهیل خودش هم راه بره، از اون طرف کامران و سها هم ماشین رو آورده بودند تا نزدیکی محوطه و سها جلو نشسته بود و منتظر اومدن سهیل و فاطمه بودند.
سهیل فاطمه رو توی ماشین جا داد و بعد خودش از در دیگه وارد شد و کنارش نشت.
و بدون اینکه حتی به صورت فاطمه نگاهی بکنه گفت:
- بریم.
سها و کامران که جفتشون فهمیده بودند اوضاع خیلی خرابه سعی کردند با حرف زدن بحث رو عوض کنند، اما نه فاطمه، نه سهیل حوصله حرف زدن نداشتن.
ساعت یک شب بود که بالاخره سهیل تونست به زور همه رو بفرسته خونشون و در خونه رو ببنده، سها خیلی اصرار کرده بود که پیش فاطمه بمونه، اما سهیل که حسابی کج خلق بود، به زور همشون رو بیرون کرده بود و بالاخره تونست یک نفس راحت بکشه
.
فاطمه که توی اتاق روی تخت دراز کشیده بود با وارد شدن سهیل نیم خیز شد و گفت:رفتند.
سهیل جوابی نداد و شروع کرد به عوض کردن لباسهاش.
فاطمه میدونست سهیل الان خیلی ناراحته برای همین تصمیم گرفت براش توضیح بده، گفت:
+ نمیخوای بپرسی ماشینت چی شد؟
باز هم سهیل جوابی نداد، فاطمه مصرانه گفت:
+داغون شد. هیچی ازش نموند. یعنی فکر کنم.
-حتما ماشینم خودت زنگ زدی بیان ببرن؟
+نه من زنگ نزدم، یکی از اون کسایی که اونجا اومده بود کمک این کارو کرد، همه وسایل ماشین رو هم در توی پلاستیک ریخت و داد دستم، خودش هم زنگ زد ماشینو بردن
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨👩👧👦
#مسابقه #شماره_چهار •┈┈••✾• 🌿🌺🌿 •✾••┈┈• آیا در قرآن و روایات در مورد حق نفس و وجوب حفظ سلامتی بدن
.
#پرسش #مسابقه شماره 4️⃣
آیا در قرآن و روایات در مورد حق نفس و وجوب حفظ سلامتی بدن بیانی آمده است؟
✅ توضیح #پاسخ:
تعالیم دین اسلام به گونهای است که برای روح و جسم انسان ارزش فوق العادهای قائل شده، و انسان را از هرگونه وارد کردن آسیب به جسم و جان خویش نهی میکند و برحذر میدارد. در این نوشتار به چند آیه به عنوان نمونه اشاره میشود:
1⃣ نهی از هلاکت و نابودی:
«وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ»؛[1] با دست خویش خود را به هلاکت نیفکنید.
این آیه هر چند در مورد ترک انفاق براى جهاد اسلامى وارد شده، ولى مفهوم وسیع و گستردهاى دارد که موارد زیادی را شامل مىشود. در تمام این موارد، انسان نباید بدون جهت جان خود را به خطر اندازد. مثلا استفاده از سیگار یا هرچیزی که برای انسان خطرناک و مضر باشد.[2]
2⃣ مسئول بودن اعضای بدن:[3]
«...إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا»؛[4] چرا که گوش و چشم و دلها همه مسئولاند.
این آیه مسئول بودن چشم و گوش و قلب و به طور کلی تمام اعضا و جوارح را در قبال عملکردشان بیان میکند. اینگونه است که حتی مغزی که فرمان به آسیبرساندن نابجا به دیگر اعضا بوده و نیز اعضایی که در این آسیبرساندن، فرمان مغز را اجرا کردهاند همه باید پاسخگو باشند.
پیامبر اسلام(ص) نیز در این زمینه میفرمایند: «در روز قیامت از چهار چیز سؤال میشود: عمر خود را در چه راهی مصرف کردی، بدن خود را برای چه چیزی فرسودی ...».[5]
اگر فردی به جهت چگونه فرسوده کردن بدن خویش مورد پرسش قرار گیرد، طبیعی است که برای آسیبرساندن به آن نیز مؤاخذه خواهد شد.
3⃣ پرسش از نعمت بدن در قیامت:[6]
«ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیم»؛[7] یکی از چیزهای که خداوند در روز قیامت از آن سؤال میکند، این است که نیرو و توان بدنیات را در چه راهی مصرف کردهای.[8] طبیعتاً هر کدام از اجزای بدن، یکی از نعمتهای خداوند است و انسان برای چگونگی نگهداری از هر نعمتی باید پاسخگو باشد و اگر بیهوده و بدون دلیل، آسیبی به بدن خود وارد کند، نوعی کفران نعمت به شمار خواهد آمد.
در همین راستا، صحت و سلامتی بدن در روایات به عنوان یکی از مصادیق نعمتهای الهی بیان شده است.[9]
4⃣ در جای دیگر مانند: «قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»
(یکی از مصادیق برتری ، سلامتی جسمی است)
آیه ۲۴۷ سوره بقره
5⃣ بخورید و بیاشامید ; اما به اندازه کافی و لازم ; زیرا پرخوری و زیاده روی، سلامت شما را به خطر می اندازد; (اعراف /31)
6⃣ بهترین نحوه تغذیه برای سلامت انسان که مورد سفارش قرآن کریم است، خوردن صبحانه و شام است ; یعنی غذای روزانه در دو وعده اصلی در اول روز و آخر روز صرف گردد . این شیوه غذا خوردن بهشتیان است که در سوره مریم، آیه 62 آمده است .
7⃣ به فرمان قرآن، مؤمنان شایسته ترین افراد در استفاده از نعمت های الهی - مانند غذاهای پاکیزه - می باشند . خداوند می فرماید: چه کسی این غذاهای پاکیزه را بر شما حرام کرده است؟ این ها زیبایی های زندگی دنیاست که خداوند برای بهترین بندگانش خلق نموده است . پس از نعمت های خداوند استفاده کنید; (اعراف/32 و مائده/87 و 88) .
به فرموده امیر المومنین امام علی (علیه السلام)، خداوند همان قدر از حرام شمردن آن چه حلال نموده است، ناراحت می شود که حرام او را نادیده بگیرید و مانند یک امر حلال انجام دهید .
8⃣ مسئله خوراک در قرآن، آن قدر مهم است که در یک آیه مستقیما فرمان داده شده است که انسان با دقت و تامل در غذایی که می خورد، بنگرد; (عبس/24) ; یعنی این که یک انسان قرآنی، باید در نحوه تغذیه خود، نهایت دقت را داشته باشد.
خداوند در قرآن کریم خواب را یکی از عوامل سلامت و آرامش روح انسان برمی شمارد و آن را نعمتی قابل ستایش و آیه ای از آیات اعجازآمیز الهی معرفی می کند; (روم/23 و فرقان/47).
✅ روایات در مورد سلامتی
1) «پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
اِیّاكُم و البِطنَةَ فَاِنّها مُفسِدَةٌ لِلبَدَنِ و مُورِثةٌ لِلسُّقمِ و مُكسِلَةٌ عَنِ العِبادَة.
برحذر باشید و از پرخوری بپرهیزید. پرخوری بدن را تباه میكند و عامل بیماریهای گوناگون میگردد و انسان را از عبادت باز میدارد. (سفینه، ج ٢، ص ٧٩)
2)ـ «مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام»:
إنْ صَحَّ (المریضُ) نَسِیَ وَعادَ وَاجْتَری عَلی مَظالِمِ العِبادِه!
هرگاه كه (انسان) از مریضی بهبود یافت (بیماری خود را) فراموش میكند و به ارتكاب گناهانش باز میگردد و بر ظلم و ستم بندگان دلیر و گستاخ میشود! (مردم در حال تندرستی غافل از یاد خدا و شكرانة سلامتی خود به سر میبرند)
(شرح غرر، ج ٣، ص ١٥)
ادامه در پست بعدی 👇
3)ـ «پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
تَركُ العَشاءِ خرابُ الجَسَدِ.
شام نخوردن باعث ویرانی و انهدام بدن است. (سفینه، ج ٢، ص ٧٩)
4)ـ «مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام»:
بِالعافِیَةِ توجَدُ لَذَّةُ الحَیاةِ.
تنها با عافیت و تندرستی است كه انسان لذّت (واقعی) زندگی را میفهمد. (فهرست غرر، ص 253)
5)ـ «مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام»:
العافِیَةُ لایَعرِفُ قَدرَها اِلاّ أَهلُ البَلاءِ.
كسی جز مبتلایان و بلانشینان، قدر نعمت عافیت و تندرستی را نمیداند. (مواعظ عددیّه، ص ١٢٧)
💠مستندات وجوب حفظ سلامتي از نظر اسلام، قرآن كريم، اجماع و روايات است. اسلام رعايت بهداشت و نظافت را كه در حفظ سلامتي انسان نقش اساسي دارد، مورد تأكيد قرار دده تا جايي كه رسول گرامي (ص) فرمود: "نظافت نشانه ايمان است". 1 نيز فرمود: "اگر براي امتم مشقت نبود، مسواك كردن هنگام وضو را واجب ميكردم". 2 اسلام انسان را از خودكشي و خوردن و آشاميدن چيزهاي زيانبار (ضرري كه قابل اعتنا باشد و در عرف مردم به آن ضرر گفته شود) منع كرده و اين ها را حرام فرموده است. قرآن ميفرمايد: "خودكشي نكنيد، خداوند نسبت به شما مهربان است". 3 و ميفرمايد: "خود را به دست خويش به هلاكت نيفكنيد". 4 نيز فرمود: "كسي را كه خداوند خونش را حرام كرده است به قتل نرسانيد مگر آن جا كه به حق باشد". 5
اين آيات خودكشي و قتل نفس محترمه (جان هر كس براي خودش محترم است) را تحريم كرده، وقتي قتل و اضرار به نفس حرام شد، حفظ آن واجب ميشود. اجماع يكي از ادله وجوب حفظ نفس و حفظ سلامتي است . مرحوم نراقي ميفرمايد: "اجماع منعقد است كه حفظ نفس بر تمام واجبات مقدم است". 6
نيز اجماع فقها بر اين است هر چيزي كه بر بدن ضرر داشته باشد، استفاده از آن (در جهتي كه به بدن ضرر برساند) حرام است. 7
و همچنین برای وجوب حفظ سلامتي روايات دیگری است:
امام صادق (ع) فرمود: "خداوند از روي علم و آگاهي هر آن چه را كه بر بدن و جسمانشانها زيانبار بود حرام فرمود". 8
حضرت رضا(ع) فرمود: "خداوند حرام نكرد مگر چيزهايي را كه ضرر دارد و موجب تلف يا فاسد شدن ميگردد، پس چيزهايي را كه مؤثر در تقويت بدن است، حلال كرد و هر چيزي را كه مضر به بدن است و نيروي جسمي را كاهش ميدهد و يا باعث مرگ ميشود، حرام فرموده است". 9
از امام صادق (ع) سؤال شد: فردي كه بدنش زخمي است و جنب شده و ميترسد اگر غسل كند، آب براي بدنش ضرر داشته باشد، چه كند؟ حضرت جواب داد: "نبايدغسل كند، بلكه بايد به جاي غسل تيمم نمايد". 10
با توجه به اين روايات و روايات ديگري كه در كتابهاي حديث موجود است، فقها فتوا دادهاند كه حفظ نفس واجب است و اقدام به هرگونه كاري كه سلامتي را به خطر بيندازد، حرام است ؛ مانند خوردن غذاهاي زيانبار و رفتن به جاهاي خطرناك ،حتي اگر امور واجبي مانند وضو و غسل ضرر داشته باشد، بايد تيمم نمود و اگر روزي ضرر داشته باشد، نبايد روزه گرفت. 11
1 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار عليهم السلام، علامه مجلسي، ناشر اسلاميه، تهران، بي تا، ج1، ص 109
2 . صادق احسانبخش ، آثار الصادقين، ج9، ص 204
3 . سوره نساء (4) آيه 29
4 . سوره بقره (2) آيه 195
5 . سوره اسراء (17) آيه 33
6 . احمد نراقي، مستند الشيعه، ناشر مؤسسة آل البيت، بي چا، بي تا، بي جا. ، ج5، ص 32 و31
7 .همان، ص 17
8 . حر عاملي، محمد حسن، وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعة (الاسلامية) ، انتشارات دارالاحياء التراث العربي، بيروت، بي چا، بي تا، ج16، ص 310
9 . نوري، حسين، مستدرك الوسائل، ناشر مؤسسة آل البيت، چاپ دوم، بي جا، بي تا، ج16، ص 165
10 . همان، ج1، ص 968
11 . خميني، بني هاشم، توضيح المسائل مراجع، انتشارات اسلامي قم، 1379 هـ.ش، چاپ پنجم، ج1، ص 394، مسئله 669 و 1567 و ج2، ص 531، مسئله 2630.
•┈┈••✾• 🌿🌺🌿 •✾••┈┈•
#برنده مسابقه چهارم:
پروفایل رفیعی شیرازی
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
🌺 میلاد علمدار و سقای کربلا مبارک باد . 🌺
امام صادق میفرمایند:
«کانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ نافِذَالبَصیرَةِ صُلبَ الإیمانِ جاهَدَ مَعَ أبی عَبدِاللّه ِو أبلى بَلاءً حَسَنا و مَضى شَهیداً؛
عموی ما عباس بن علی بصیرتی نافذ و بینشی عظیم و ایمانی استوار داشت، در محضر امام حسین جهاد کرد و در راه حضرتش جانبازی و ایثار کرد و به شهادت رسید.»
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
مسابقه #آشپزی_فیروزهای رو شرکت کن و برنده باش.
این روزها از نشستن تو خونه کسل شدید؟
واحد #فیروزه_نشان بنیاد حامیان خانواده تصمیم گرفت که یک مسابقه هیجان انگیز برگزار کنه، اما اینبار فقط مخصوص فیروزه نشان ها نیست و همه می تونند شرکت کنند.
مسابقه #آشپزی_فیروزهای💎
قسمت اول: پخت #دونات 🍩
💠 نحوه برگزاری:
شرکت کنندگان عزیز بعد از پخت دونات و تزیین آن عکس بگیرید و برای ما بفرستید.
برای آسایش شما همراهان عزیز، نحوه پخت دونات در پست بعدی قرار میدهیم.
📷 برای عکس گرفتن هم در صورتی که فیروزه نشان هستید، لوگوی #فیروزه_نشان_ها رو درگوشی باز کنید و کنار دونات های آماده شده قرار بدید و با یک گوشی دیگه عکاسی کنید.
و در صورتی که بانو یا مادر خانه هستید، از لوگوی #بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان برای عکاسی استفاده کنید.
مهلت ارسال عکس: ۱۵ فروردین ۱۳۹۹
زمان اعلام نتایج: ۲۱ فروردین ۱۳۹۹
به عکسی که بیشترین لایک ❤️ و بازخورد رو در شبکههای اجتماعی بنیاد حامیان خانواده داشته باشد، ۱۰۰ هزار تومان تقدیم می شود.
دوستانی که زودتر عکس ارسال نمایند، عکس شون زودتر در شبکه های اجتماعی قرار داده میشود و در نتیجه میتوانند تعداد لایک بیشتری بگیرند. و شانس بیشتری برای برنده شدن داشته باشند.
از همین امروز شروع کنید. 👩🍳
در خانه میمانیم و برای اعضای خانواده خود شادی میآفرینیم.
ضمنا میتوانید نیت کنید و برای یکی از اعیاد شعبان دونات درست کنید و اجر معنوی ببرید.
راستی #هیجان_ادامه_دارد ...
منتظر شگفتانههای جدید ما باشید
عکسها رو برای ادمین کانال یا پیج بفرستید👇
@hamianekhanevade_admin