eitaa logo
کانال حمید کثیری
179.9هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
500 ویدیو
9 فایل
دغدغه خانواده و #تربیت داریم ... موسس استارتاپ TarbiApp ➡️ Tarbiapp.com ⬅️ اینجا #مدرسه_والدین هست، جایی که قراره اول خودمون رو تربیت کنیم ✋ راه ارتباطی (اگر نرسیدم پاسخ بدم، عذر میخوام) @hamid_kasiri تبلیغ نمی‌گذارم دوستان 🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیاری از خاطراتِ کودکی‌ام در این خانه رقم خورده، نفس به نفسِ طبیعت، دل به دلِ خاک، سنگ، چوب، درخت، میوه و از همه مهم‌تر آدم‌ها خشت خشتِ این خانه را زندگی کرده‌ام، تمام کوچه پس کوچه‌هایش را سرخوشانه پشتک وارو زده‌ام. هنوز صدایِ شبانه‌یِ قورقورِ قورباغه‌ها گوشم را نوازش می‌کند، هنوز تک‌تک درخت‌ها صدایم می‌زنند که بیا بالا و هنوز طعم خوش میوه‌هایشان قلقلکم می‌دهد ... یادش به خیر؛ زردآلوهای شیرین‌تر از عسل؛ آلبالوهایی که دو تایش کافی بود تا قرمزی‌اش یک روز روی دست‌هایت بماند؛ گیلاس‌های تُپل‌مُپُل که از سی متری هم چشمک می‌زدند؛ توت‌فرنگی‌هایِ قلب قلبی که فقط بعضی سال‌ها نصیبمان می‌شدند؛ بادام‌هایی که ظاهراً فقط در این باغ می‌روییدند و چرب‌تر و سفیدتر از دمبه‌ی گوسفند بودند؛ گردوهایی که هر بار شروع می‌کردیم به خوردن‌شان؛ دو شرط داشت که دست بکشیم؛ ۱. لااقل یک دستت باید سیاه شود! ۲. خوردن، زیر سی، چهل تا ممنوع! انگورهایی که از بس شاخه‌های کلفتی داشتند تا همین دو سال پیش خیال می‌کردم انگور، گیاه درختی است؛ خیارهای تُردی که باید همان سرِ زمین می‌خوردی تا بفهمی خیار چیست؛ گوجه سبزهایی که از همه‌ی گوجه سبزهای وطنی ترش‌تر بودند؛ و که همیشه کنارمان بود اما ... دیگر نیست ظاهراً میان‌سال شده‌ام و هنوز نیمی از خواب‌هایِ رنگی‌ام مال این خانه است. این خانه هم دیگر بی‌رنگ شد، سیاه و سفید، قدری هم خاکستری ... نمی‌دانم اگر کهن‌سال شوم، خانه‌ای هنوز هست ... 👈 به قدرتِ خاطراتِ کودکی باور داشتم اما بیشتر؛ آن را از پستویِ اندیشه‌ها و گفتگوها یافته بودم. این بار عمیقاً تجربه‌اش کردم ... حیرت‌آور بود ❗چقدر در حالِ ساختِ خاطرات رنگی‌رنگی برای کودک‌مان هستید؟ 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دست‌نوشته‌ی من در انتهای کتاب هست که اصلش رو در اسلاید سوم دیدید؛ شروع کتاب استثنایی، میانه‌ی آن خوب و انتهای کتاب متوسط رو به خوب بود. ایده خلق این اثر، بسیار ارزشمند است و مدل بسیار خوبی جهت حل مشکل کودکان ناسازگار دارد. به زعم بنده تمام معلمین و البته والدین باید این کتاب را بخوانند. مشاورین بسیاری را دیده‌ام که هنوز حتی با این تکنیک مشاوره آشنایی هم ندارند چه برسد به اینکه آن را قبول داشته باشند. در حالی که این شیوه از مشاوره کمک فوق العاده‌ای به مُراجِع می‌کند که به صورت یک خوددرمانگر ظاهر شود و مسائل را از درون خودش حل کند تا اینکه مداوم یک عامل بیرونی کمک به حل مسئله نماید. کتاب بسیار دوست داشتنی بود و از نکات جالب آن تفکیک فضاهای فیزیکی و ذهنی دختران و پسران در مدرسه است ولو آنکه با همدیگر در یک مکان مشغول درس خواندن هستند 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴🔴🔴🔴 هر سوالی داشتید (چه قبل و چه بعد از تهیه محصولات) به آیدی پشتیبانی پیام بدید 👇👇 @hrk1364
دقیقا دو سال قبل بود که به یه مدرسه توی غربی‌ترین نقطه تهران دعوت شدم تا در مورد در دوره کودکی برای والدین صحبت کنم. حدود سی ساعت برای این سخنرانی یک ساعته وقت گذاشتم و بیشتر از ده صفحه‌ی A4 یادداشت‌برداری کردم، تقریبا تمام متن جلسه رو نوشته بودم. یه متن جوندار و منسجم ... وقتی رسیدم به مدرسه، اول دعوتم کردند به اتاق مدیر و کلی برام از اهمیت مدرسه‌شون صحبت کردند و کلی دیگه هم منت سر من گذاشتند که شما رو به پیشنهاد یکی از دوستان‌مون دعوت کردیم وگرنه اینجا فقط افراد معروف میان و ... رفتم توی سالن. دست کردم توی کیفم تا ورق‌هام رو در بیارم بگذارم روی میز که دیدم چیزی توی کیفم نیست! ورق‌ها رو جا گذاشته بودم ... شاید باورش سخت باشه، اما اون جلسه یکی از بهترین جلساتی شد که تا حالا رفتم و البته ظاهراً بهترین جلسه‌ی اون مدرسه هم شده بود!! بیش از دو ساعت طول کشید، اما کسی تکون نمی‌خورد ... گذشت تا دیروز که توی خونه با پسر بزرگه تنها بودم. بازم داشتم در مورد انتقال ارزش‌ها می‌خوندم. یه کتاب خوب و جوندار. کلی روش نو و البته یک بینش متفاوت ... غرق کتاب بودم و پسر بزرگه هم داشت با آجره‌هاش؛ طویله می‌ساخت!! هر چند دقیقه یه بار میومد می‌گفت بیا باهام بازی کن و من می‌گفتم یه ذره دیگه بخونم بعد! این رفت و برگشت ادامه داشت تا اینکه اومد مدادم رو از دستم قاپید و در رفت. گفتم: مداد رو کجا می‌بری؟! گفت: مال خودمه! گفتم: من نیاز دارم بابا، میشه بیاریش؟! مقتدرانه گفت: نه!!! گفتم: خُب، بیا بازی کنیم 😏😊 اومد! بدون مداد ... یه ربع قلقلک و کشتی و فوتبال. حسابی خوش گذشت ... بعد یه ربع رفت مداد رو آورد. گفت: فعلاً نیاز ندارم ... نمی‌دونم چرا چشمام دیگه رو کتاب نمی‌دوید! دیگه دنبال روش جدید و یادگیری نو نبودم ... یه بازی، یه هیجان مشترک و یه شور و خنده‌ی پدر و پسری؛ سیم ارتباط ما رو وصل کرده بود. فکرم درگیر شد و هنوزم درگیره. گاهی کارها خیلی ساده‌تر از اونی هست که فکر می‌کنیم. انتقال ارزش‌ها با ممکنه. به هر شخصی، در هر سنی! بازی؛ زبان مشترک نسل‌هاست. بازی؛ اونم از تَهِ تَهِ دل، نتایجی داره که باور نکردنیه ... این روزا دیرتر میام خونه؛ اما همون یک ساعتی که قبل از خواب بچه‌ها خونه‌م، دنیای اونا و من رنگ دیگه‌ای میشه. بی‌خیالِ ، بی‌خیالِ ، بی‌خیالِ ، بی‌خیالِ ، بی‌خیالِ ، بی‌خیالِ ... ولش کن، بی‌خیال ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
بین دیدن و دیده شدن فرق بسیار است. دنیای امروز ما را به تمامه به سمت دیده شدن هُل می‌دهد. برای دیده شدن همه کار می‌کنیم، اصلاً اینستاگرام، کودک‌شو، آمریکن گات تلنت یا همان خودمان! درست شده‌اند تا ما را به سمت دیده شدن سوق بدهند. تو باید دیده بشوی تا موفق باشی، باید هنرنمایی کنی، دیگران تو را ببینید تا شاید لَختی از این شادی، در تو درونی شود. هر روز و هر روز همدیگر را به این سمت سوق می‌دهیم. چشم و هم چشمی برای همین درآمده تا چشم دیگران را درآوریم و برای این کار چاره‌ای نداریم جز اینکه دیده شویم. کودکی که هنوز شخصیتش شکل نگرفته را اینستا می‌کنیم تا هم خودش دنیا را از این چشم ببیند و یاد بگیرد که با لایک و تشویق دیگران کارش بهتر بوده، هم خانواده‌اش به نان و نام و نوایی برسند! دیدن اما کلاً چیز دیگری است. همان که خیلی‌هایمان بلد نیستیم. دیدن همانجاست که بلد نیستیم زیبایی‌های زندگی‌مان را ببینیم، بلد نیستیم طبیعت را ببینیم، بلد نیستیم گنجشک‌ها را ببینیم، بلد نیستیم خوبی‌ها و قشنگی‌های همسر، فرزند و خانه و زندگی‌مان را ببینیم، بلد نیستیم قشنگی‌های همین را هم ببینیم! باید دید، مشاهده کرد، اصلاً مشاهده‌گری یعنی چه؟! توران خانم را شاید خیلی‌هایتان نشناسید، ایرادی هم ندارد ... او مادر ادبیات کودکان و نوجوانان در ایران است. او یک مشاهده‌گر قهار بود، کسی که به غایت زیبایی‌ها را می‌دید. خواندن این خاطره‌اش آنقدر برایم شیرین بود و هست که شاید هر روز به خودم یادآوری می‌کنم می‌گفت در فرانسه که درس می‌خوانده؛ استادشان برای اینکه مشاهده‌گری‌شان بهتر شود از آن‌ها خواسته بود یک درخت را نشان کنند و هر هفته تصویر آن را بکشند. تصورش را بکنید، یک درخت، یک زاویه، یک روزِ هفته و پنجاه و دو تصویر ... چه شود ... همین باعث شد یک مشاهده‌گر و بیننده‌ی فوق‌العاده شود. یکی که خیلی از خوبی‌ها و خوب‌های دیگر را هم دیده بود و دور خودش جمع کرده بود، البته دورش جمع شده بودند. خاصیت دیدن این است، خیلی از خوب‌ها دورت جمع می‌شوند ... من هنوز هم وقتی به آن خاطره فکر می‌کنم، دلم غَنج می‌رود تا هفته را شروع کنم. شاید هنوز درختش را پیدا نکرده‌ام، شاید ... پی‌نوشت: این فقط یک اشارت کوتاه به بود تا شاید ذهن‌های بیشتری درگیر اندیشه و منش او شوند و از او بیشتر بخوانند و البته مانند هر فرد دیگری نقدش کنند ... راستی امروز سالگرد توران خانم بود ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4