eitaa logo
حامیان انقلاب
265 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
12.8هزار ویدیو
777 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 خاطره مرحوم علی سلیمانی از سفر به اربعین همه چیز اینجا ⬇️ مهم است http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c 🕌‌ اولین و بزرگترین کانال قمی‌ها در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 یک دهه محرم با علامه با موضوع 🏴 جلسه اول: مراتب زیارت —————💠🍃🌺🍃💠————— 🔰لینک عضویت در کانال مرکز آموزش‌های آزاد موسسه امام خمینی(ره) در پیام رسان های ایرانی: 🆔 @maab_iki
🛑 شریعتی: حال حجت الاسلام حسینی‌قمی مساعد نیست! 🔹نجم الدین شریعتی، مجری برنامه سمت خدا در صفحه خود، از بستری شدن و نامساعد بودن حال حجت‌الاسلام حسینی قمی خبر داد و از مردم خواست برای بهبودی وضعیت ایشان از بیماری کرونا "حمد شفا" بخوانند. 🔹به گفته وی، حال حجت‌الاسلام رفیعی یکی دیگر از کارشناسان برنامه سمت خدا که به بیماری کرونا مبتلا شده، مساعد است. همه چیز اینجا ⬇️ مهم است http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c 🕌‌ اولین و بزرگترین کانال قمی‌ها در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 یک دهه محرم با علامه با موضوع 🏴 جلسه دوم: تاثیر زیارت در زندگی —————💠🍃🌺🍃💠————— 🔰لینک عضویت در کانال مرکز آموزش‌های آزاد موسسه امام خمینی(ره) در پیام رسان های ایرانی: 🆔 @maab_iki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 یک دهه محرم با علامه با موضوع 🏴 جلسه سوم: مراتب معرفت به امام علیه‌السلام —————💠🍃🌺🍃💠————— 🔰لینک عضویت در کانال مرکز آموزش‌های آزاد موسسه امام خمینی(ره) در پیام رسان های ایرانی: 🆔 @maab_iki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب دشمن بی رحمی 😭😭 تو حالا گوشواره را میخوای برداری چرا گوش را پاره میکنی حالا همه را کشتی همه کار کردی .. ♨️چرا خیمه هارو اتیش زدی؟ مگه این زن و بچه چه کردن (ره)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ لغو مراسم هیأت آیین حسینی ▫️تشدید بیماری را همه درک می‌کنیم. به رغم همه تبلیغات منفی، بیشتر هیأت‌ها در کنار اقامه عزای حسینی، سختگیرانه برای حفظ سلامت مردم و رعایت شیوه‌نامه‌های بهداشتی تلاش می‌کنند. 🔺باتوجه به شرایط جدید به اطلاع می‌رساند: مراسم عصرهای هیأت آیین حسینی در امامزاده قاضی الصابر علیه‌السلام که با رعایت تمامی پروتکل‌ها، با جمعیت محدود و زیر سقف برگزار می‌شد، به صورت داوطلبانه از امروز لغو می‌باشد. شب‌ها هیأت میثاق با شهدا در دانشگاه افسری امام علی علیه السلام و در فضای باز برقرار است. ▫️از همه خادمان عزیز هیأت آیین حسینی که ماهها عاشقانه برای برپایی جلسه عزای سیدالشهداء تلاش کردند ممنونم. دست تک‌تک شما را می‌بوسم و حال امروز شما را از صمیم دل درک می‌کنم. ✍ میثم مطیعی ☑️ @MeysamMotiee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀به نام خدای حضرت امام حسین🥀 عزادارای دوست داشتنی امام مهربون؛ سلام امروز توی خیمه می خوایم با هم برا امام عزیزمون عزاداری کنیم.😔😭 منتظرتونیم. ساعت«««« شش »»»» https://eitaa.com/joinchat/258539570Ce3a2590664 خیمه ی کودکانه(هیئت مجازی ویژه دختران ۶ تا ۹ سال) پنجشنبه۱۴۰۰/۵/۲۱ساعت**** ۶ ****عصر
با خانواده نوکر این خانواده ایم. هرچه بی ریاتر، خواستنی تر.... اذان مغرب بود، خواهر شوهرم که در طبقه پایین زندگی میکند زنگ زد و گفت یک ربع دیگر ما یک روضه ی کوچک داریم، دوست داشتید با بچه ها بیایید. بچه ها از ذوق رفتن به خانه ی عمه ، سریع حاضر شدند و رفتیم. یک صندلی را سیاهپوش کرده بودند، نوجوان جمع زیارت عاشورا خواند، و بعد شوهر عمه روی صندلی نشستند و همان اول بچه ها را صدا کردند.رنج سنی بچه ها، چهار و نیم، پنج، شش و ده ساله بود. بچه ها نشستند، از ابتدا آنها را مورد خطاب قرار دادند. دوسه روایت کوتاه را با بیانی شیرین و بچه گانه برایشان تعریف کردند، لابلای صحبت اگر کلمه ای نامانوس بود برایشان توضیح میدادند. کم کم بچه ها دل دادند، حالا آنها هم می خواستند قصه های مذهبی که بلد بودند را برای حاج آقا تعریف کنند.سخنرانی زود تمام شد، و وارد روضه شدند. بچه ها سریع نور را کم کردند و رفتند سراغ بازی خودشان. پایان روضه که شد، دوباره سر و کله شان پیدا شد. یکی چراغ روشن میکرد، آن یکی شیرینی پذیرایی را میاورد، یکی لقمه ی بزرگتر از دهانش گرفته بود و با دقت سینی چایی را برداشته بود... خلاصه با مشارکت بچه ها سفره ی شام که یک عدسی ساده بود پهن شد. کل برنامه تا انتهای شام، یک ساعت هم نشد. بچه ها با لذت شام روضه خوردند. در این قحطی هیئت و روضه، بهشتی بود این خیمه ی ساده و بی ریا.... این گزارش را نوشتم که بگویم اصل این است که دستی از ادب روی سینه برود و چشمی ببارد و لبی تکان بخورد به نام اباعبدالله... شور و شعور حسینی تعطیل نمی شود حتی اگر خطرات احتمالی توفیق شرکت در هیئات را بگیرد.
4_5922464501923316474.mp3
1.39M
ضربان قلب من...❤️ 🎤نوحه کودکانه 🧒🏻👧🏻 @madaranee96
4_5967422999807132194.mp3
4.76M
من مانده ام تنهای تنها روضه بسیار جانسوز و محزون زبان حال حضرت رقیه سلام الله علیها با نوای گرم حاج عباس طهماسب پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرض سلام و آرزوی قبولی عزاداری ها خادم هیئتیم با ذبح قربانی ماه محرم و مصرف گوشت قربانی در اطعام مومنین در عصر عاشورا،بعد از برنامه ی مقتل خوانی... ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی فرصت واریز : تا شب تاسوعا ۶۰۳۷۹۹۷۵۳۷۰۹۳۴۴۶ نیاز به پیامک نیست، حساب مختص قربانی است. کم ما مضاعف می شود اگر خالصانه بذلش کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیس جمهور ساعتی قبل به یک داروخانه توزیع داروهای بیماری کرونا رفت 🔹اشک‌های بانویی که به حجت‌الاسلام رئیسی رای نداده بود! 🔹اقای رئیسی بازم دمت گرم توی این وضعیت میای سر میزنی ❤️ @bourse_plase
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دوستانه
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣 ✅ پویش همگانی 🍃 ختم دعای هفتم صحیفه سجادیه🍃 به نیت: 🍂ظهور منجی عالم 🍂سلامتی رهبر و همه شیعیان 🍂رفع و دفع کامل ویروس کرونا ⌛️ زمان: جمعه ۱۴۰۰/۵/۲۲ حتی المقدور بعد از نماز عشا که هم زمان خوانده شود. 👈 به مدت ۴۰ روز 🏴ان‌شالله اربعین، کربلا🤲 🔴لطفا این پویش رو تکثیر کنید. 📣توجه: هر زمانی که این پویش به دستتون رسید، دعا رو شروع کنید👈 حداقل به مدت ۴۰ روز یاعلی🌷
هدایت شده از دوستانه
🍃به پویش ختم دعای هفتم صحیفه سجادیه بپیوندید. 👈تا ۴۰ روز مداومت @beshetabim 👈با دوستانه تا ظهور
مقبل کاشانی شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده . هر وقت سایر افراد کربلا میرفتن اشک حسرت میریخته وآرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته . یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا . در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان قافله رو تاراج میکنن .یک عده از افراد بر میگردن کاشان . یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن . اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری . از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده . دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت. با خودش می گفت یک قدم نزدیکتر به امام حسین علیه السلام هم یک قدمه . همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه. چند وقتی تو گلپایگان موند تا محرم از راه رسید . مثل همه شیعیان در مجالس عزاداری شب و روز محرم شرکت میکرد تا اینکه شب عاشورا شد ، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد …. همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید مشرف شده به کربلا و وارد صحن شد . خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن . مقبل میگه :با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند . یکی گفت درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (س) و خدیجه کبری(س) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت . پرسیدم توکیستی ؟ گفت : من از فرشتگان حافّین هستم ، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم . در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود . از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم . گفت : پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (ع)آمده اند مقبل میگه : حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود بروید به محتشم بگویید بیاید ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت حضرت میفرمود برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود . حضرت فرمود ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش: کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا در خاک و خون طپیده میدان کربلا گر چشم روزگار بر او زار میگریست خون میگذشت از سر ایوان کربلا نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد فریاد العطش ز بیابان کربلا - اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد … حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود :ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند . سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان . محتشم ادامه داد: روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار - در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید. محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده . محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد یا رسول الله: این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست - با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند .و ملکی این شعر محتشم را میخواند: خاموش محتشم که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد خاموش محتشم که از این حرف سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد - محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد . پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (ص)عبای خود را بر دوش محتشم انداخت مقبل میگوید : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود . مایوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند ای مقبل ، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند . مقبل گوید رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم . مقام محتشم از من خیلی بالاتر است . شروع کردم به خواندن اشعارم: نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت هوا زور مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب
سر نگون گردید بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد تا این اشعار را خواندم حوریه ای آمد و گفت مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها غش کرد . مقبل گوید : از منبر فرود آمدم و پیامبر (ص) به عنوان صله چیزی به من عطا نفرمود . ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد : ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد . مقبل گوید در این حال از خواب بیدار شدم . فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند. براى سلامتی و فرج مولای مهربانمان صلوات اللهم عجل لولیک الفرج... اللهم ارزقنا توفیق زیارة الحسین ع اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا . اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبيلك. 🍃🌿🏴🖤🏴🌿🍃
هدایت شده از مهاجر جهادی
ببین از همسایه یا اقوام کی مریضه.. سوپ یا شربت عسل یا حلیم یا هرچیزی که میتونی تهیه کن چندباری بهش برسون البته با رعایت پروتکل ها هم حال جسمش خوب میشه هم حال دلش.. موقع تهیه حمد شفا و دعا فراموش نشه تا اثر گزاریش بیشتر بشه... ما داریم اینکارو توی محله مون انجام میدیم و باکمک دوستان و همسایه ها هوای مریضای توی خونه ها رو داریم حمایتمون کنید بدون حمایت شما متوقف میشیم... https://eitaa.com/joinchat/836632619C8b64f6ddc2 آشپزخانه جهادی مون
❇️از شما جدا نمی شوم پدر شمس الدین از روزگاری که جوانتر بود برایش گفته. آن روزها که از ران چپ پدر تاول بزرگی بیرون زده بود و بهار که می شد می ترکید و چرک و خون زیادی از آن می رفت؛ از درد و نجس شدن لباسش حسابی کلافه شده بود. به فکرش رسید خودش را برساند به حلّه؛برود پیش رضی الدین علی ابن طاووس تا فکری به حالش کند؛سید رضی الدین پزشکان حله را جمع می کند تا مداوایش کنند.نظر اطبا این بود که اگر دمل را برش بزنند ممکن است شاه رگش پاره شود و او بمیرد؛ روی این حساب زیر بار جراحی نمی روند.سید که بنا داشت به بغداد برود اسماعیل را هم با خودش می برد تا طبیبان بغداد چاره ای کنند.بغدادی ها هم همان حرف طبیبان حله را می زنند.سید برای اینکه غصه ی اسماعیل کمتر شود از آسان بودن احکام می گوید و او را به نماز با همان وضع دلداری می دهد.ولی اسماعیل که هنوز فکر خلاص شدن از این درد و دردسر از سرش نیفتاده به حال و هوای زیارتی که به دلش افتاده فکر می کند.با سید در میان می گذارد و به امیدی، مشرّف می شود به حرم.در سرداب مقدس همه بیچارگی اش را کف دست می گیرد ودلش را نشان می دهد به حضرت صاحب الزمان؛مولایش را شفیع می کند وبا خدا از دردهایش می گوید.نجواهایش چند ساعت طول می کشد؛ برمی گردد پیش سید .تا روز پنجشنبه مهمان سامرایی هاست؛ آن روز قبل از تشرف به حرم، خودش را به دجله می رساند وبا آب نهر، غسل می کند و لباس تمیزی می پوشد ؛برای زیارت که به شهر نزدیک می شود، از لای حصارهای شهر،چهار سوار بیرون می آیند و به اسماعیل نزدیک می شوند.اطراف حصارها گوسفندهایی در حال چریدن اند؛اسماعیل به خیالش سواران ،گلّه دارند و از اَشراف این حوالی اند. وقتی می رسند می بیند دو سوار جوان دست راست اند و زیر لباسشان شمشیر دارند ؛سوار سمت چپ هم پیرمردی است نقابدار ،که نیزه ای در دست دارد.وسط این سه نفر آقایی است با فَرَجیه ای (لباس خاص آن زمان)به تن که زیر آن شمشیری آویزان است.مردان سواره به اسماعیل سلام می کنند و اسماعیل هم جواب می دهد.صاحب فرجیه از اسماعیل می پرسد: _"فردا برمی گردی پیش خانواده ات ؟" اسماعیل :بله. اشاره می کند به اسماعیل تا جلو رود که آن دمل را ببیند. با اینکه لباس اسماعیل هنوز نم دارد و او ترجیح می دهد کسی به بدنش دست نزند ولی،بدون کلمه ای حرف ،می رود جلو؛سوار خم می شود و دوش اسماعیل را می گیرد و نگاهی به پایش می اندازد؛ دست مرد تاول را فشار می دهد و دردی به پای اسماعیل می افتد؛دستش را که برمی دارد درد تمام می شود.با اینکه او چهار سوار را نمی شناسد ولی پیرمرد نقابدار به اسم، صدایش می زند: _"اسماعیل! رستگار شدی؛: تعجبی بزرگ که حالا چشمان اسماعیل را در خودش غرق کرده ، زل می زند به سوارها؛ پیرمرد، حیرت اسماعیل را از چشمانش می خواند و می گوید: _"این بزرگوار امام عصر توست." اسماعیل ،دل می شود و با شوقی بی نهایت می افتد به پای امام؛یک بوسه می زند به پای آقایش. هنوز لبهای اسماعیل تمنای بوسیدن پای حضرت را دارند که ایشان اسبش را می رانَد و دل اسماعیل هم با قدم های اسب می دود.پاهایش تاب ندارند ومی روند تا برسند به کششی که از دلش فواره زده؛ آقا او را امر می کند که برگردد. چطور برگردد؟ با یک دنیا مِهر، صدا می زند : _" از خدمت شما جدا نمی شوم ." جواب می شنود: _"مصلحت در آن است که برگردی." رفتن آقا زنجیری شده که دل اسماعیل را سخت به خودش می کشد. اسماعیل بهانه ای ندارد برای برگشت؛حرکت موج می زند به دلش؛شوق مثل پیچک در تمام تنش می پیچد وبرای رفتن با امام بی طاقتش می کند.با کلمه هایی که پر از صدای التماس است می گوید: _"از شما جدا نمی شوم." پیرمرد بیدار باش می دهد و از شرمی می پرسد که لای شوق های اسماعیل گم شده؛ _"چطور فرمان امامت را نادیده می گیری در حالیکه ایشان دو بار تو را امر کرده که برگردی؟" حرفهای پیرمرد،پای اسماعیل را سست می کند و دلش با حسرتی ناتمام به روی خاک تنش می افتد. اسماعیل با آن گره محبتی که امام به دلش انداخت،هر سال عازم سامرا می شود.زیارت حرم نصیبش می شود ولی چهل سال مشرف شدن هایش پر است از انتظار دیدار. هرسال لباس تمیز می پوشد و چشم انتظار صدایی می ماند، شاید هم نگاهی، یا اسبی، شاید بوسه ای بر پایی ولی............... بعد از انتظاری طولانی ،چهل سال چشم به راهی اش را می پیچد لای بقچه ای و با دلی پر از حسرت،لباس ابدیت می پوشد. (اصل داستان از کتاب عبقری الحسان است که به قلم نگارنده بازنویسی شده.) @hamiyane_enghelab