eitaa logo
حامیان انقلاب
266 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
12.8هزار ویدیو
777 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آه از دی‌‌ماه از این ماهِ درد... 🎙 شعرخوانی حماسی روز گذشته در حضور امام خامنه‌ای 🌹محتوای اشعار ویژه 💚🌦حسنات🌦💚 ‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📲💭 آخرین توییت خانم معصومه بدرآبادی که به همراه دختر ۱۱ ساله اش زینب رحمت آبادی در حادثه تروریستی کرمان به شهادت رسیده و آسمانی شدند: حاضرم در راه دین از من جدا گردد سرم من بمیرم باک نیست اما بماند رهبرم 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بینهایت، در غم شهادت یک بینهایتی..😔 ◽️همین تابستان۱۴۰۲بود که دوره‌های فکرینو و تپش را هم مثل بی‌نهایت مقدماتی، گذرانده بودی.. همین چند وقت پیش بود که درخواست دیدار بی‌نهایتی‌ها با رهبر انقلاب را امضا زده‌بودی و نوشته‌بودی: «از زمانی که شما را شناختم و علاقه قلبی به شما در قلب و اندیشه‌ام ریشه دواند، سربازتان شدم، دانشجو شدم، معلم شدم و اکنون بخشی از جمعیت بزرگِ بی‌نهایتم و در تک‌تک این عناوین، آرزوی دیدار شما را در دل داشته‌ام...» ◽️حالا تو تا خودِ خدا قد کشیده‌ای و پیکرِ خونینت به شهرت برگشته خانوم‌معلم. اشک اگر امان بدهد،باید برایت بنویسیم خوش به حالت! حالا به آن عناوین، یکی اضافه شده؛یکی قشنگ‌تر از همه! ◽️اشک اگر امان بدهد، باید به خبر بدهیم که "حالا تو شهید شده‌ای" راستی! خیالت از همه‌ی ما راحت خانوم‌‌معلم. دَرسَت را دُرُست دادی و رفتی..به خاطر تو، به خاطر حاج‌قاسم ، به خاطر پرچم ، ما استوارترین زخم‌خوردگان تاریخ می‌مانیم. به دیده‌ی ترِ ما، رنگ یأس و رخوت نیست! سپاه عشق، کماکان، میان میدان است 🌱 شهیده فائزه رحیمی؛شهید بینهایتی حادثه تروریستی کرمان ♾️ @binahayat_ir
🌀 شهادت اتفاقی نیست؛ مخصوصا شهادت در روز ولادت حضرت زهرا و در آغوش حاج قاسم 📝 به یاد طلبه شهید علیرضا محمدی‌پور 🔸 ده سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و داغ یتیمی را چشید؛ آخرین فرزند خانواده و تک‌پسر بود؛ از همان موقع مردی بود برای خودش و دربست در خدمت مادرش بود؛ ✅ مهمترین شرط ازدواجش این بود که دختری که قرار است با او ازدواج کند بپذیرد مادرش هم باید با آنها زندگی کند. ✅ انقلابی بود و عاشق امامین انقلاب. در فضای دروس طلبگی هم از طلاب بسیار درسخوان و با همت بود؛ عاشق طلبگی بود و شدیدا اهل رعایت مسائل اخلاقی. مطالعات جنبی در فضای شهدا و شهادت هم زیاد داشت. 🔺 بسیار با شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده عجین بود و انس داشت؛ برای همین خیلی پیگیر کتب و شرح حال این شهید بود. 🔻 کار فرهنگی یکی از مساجد را به عهده گرفت و با وسع محدودی که در اختیار داشت، قفسه کتابخانه‌ای برای این کار در مسجد قرار داد. کتابخانه‌ای که بوی شهدا از آن استشمام می‌شد. ♨️ همین عید غدیر عروسی‌اش بود و دختری در راه داشتند به نام ... 💠 و دیروز علیرضا سبک‌بال همچون الگوی شهیدش مصطفی صدرزاده پر کشید تا ملاقات خدا؛ میهمان حضرت زهرا شد در روز ولادت حضرتش در جوار مرقد پرنور حاج قاسم سلیمانی... به فاتحه و صلواتی یاد کنیم از این شهید جوان روحانی ۲۴ ساله... @Manahejj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ❎ برای اولین بار در جهان اسلام و بعد از پانزده سال کار داخلی و بین‌المللی در زمینه آموزش دین به کودکان، 👈 دوره آموزش توحید برای کودکان برگزار می‌شود: مدرس: حجت‌الاسلام علیرضا سبحانی‌‎نسب، مدیر انتشارات بین‌المللی جمال برای کسب اطلاعات بیشتر، عدد 1402 را به این آیدی بفرستید: @Jamalpublicrelations
دهان باز کردم، چشمم باز شد...! 🎙آیت‌الله حاج‌آقا مرتضی تهرانی رضوان‌الله‌تعالی‌علیه: مرحوم پدرم(آیت‌الله میرزا عبدالعلی تهرانی، به من گفت: من به امام‌زاده ابوالحسن می‌رفتم و از شب تا به صبح ذکر می‌گفتم و مناجات می‌کردم و گریه می‌کردم. مادرم هم خبر نداشت. ایشان گفت: من چهل روز ترک حیوانی کردم. نان و سیب‌زمینی می‌خوردم. نان و سرکه‌شیره می‌خوردم. نگذاشتم مادرم بفهمد. چون من را خیلی دوست داشت. 🔸ما در منزل خدمتکاری که به ما کمک کند نداشتیم و من خودم از مادرم پذیرایی می‌کردم. هنگام فوت پدر، خواهر ایشان سیزده ساله بوده است و او را هم در پانزده‌شانزده سالگی شوهر می‌دهند. بدین ترتیب ایشان و مادرشان با هم زندگی می‌کردند. 🔹ایشان فرمود: در آن چهل روز، شب‌ها هم تا به صبح ریاضت و دعا و تضرع و التماس و مناجات داشتم و از خدا فهم می‌خواستم. 🔸مرحوم پدرم ادامه داد، چهل روز من تمام شد. متوجه شدم که رنگ مادرم پریده است. به بازار رفتم و یک مقداری گوشت خریدم. گوشت را شُستم و سیخ کردم و روی ذغال، کباب کردم و آن کباب چنجه را جلوی مادرم گذاشتم. به مادر گفتم که من متوجه ضعف شما شدم. این کباب را بخورید تا ضعف شما برطرف شود. 🔸مادر نگاه کرد و گفت خودت هم بخور. حالا روز چهلم است و من تا غروب باید صبر کنم تا از ترک حیوانی، با آن همه کارهایی که در طی چهل شب تا صبح کرده‌ام نتیجه بگیرم. 🖐باطنم یک تکانی خورد که خدایا چه کنم؟ تمام زحماتم از بین می‌رود. ابتدا سعی کردم مادر را قانع کنم که من بعداً می‌خورم. پیش خودم گفتم که مثلاً من هم شب کباب درست می‌کنم و برای شام یا افطار می‌خورم. ماه رمضان هم نبود که روزهٔ واجب باشد. ❤️مادر قبول نکرد و لقمه‌ای از گوشت برداشت و گفت: تا تو این را نخوری من هم نمی‌خورم! 🌹یک لحظه خدا نهیبی به دل من زد که عبدالعلی، تو نورانیت و عبودیت و سعادت را از غیر‌خدا می‌خواهی یا از خدا؟ از اربعینیات می‌خواهی یا از خدای اربعینیات؟ اگر خدا نخواهد، صد تا اربعین هم که بگیری به تو نورانیت نمی‌دهند. اگر از خدا اطاعت کنی، او بدون اربعینیات به تو نورانیت می‌دهد. 🔹رسول خدا می‌فرماید: «اَلْجَنَّه تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهات». رسول خدا که بگوید، مثل این است که خدا گفته است. حالا نورانیت می‌خواهی؟ «اَلْجَنَّهُ تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهات». به مادر گفتم: چشم و دهانم را باز کردم. 👌ایشان گفت: همین که گوشت را در دهان گذاشتم، چشم دلم باز شد. همه چیز را می‌بینم؛ همه چیز را می‌گویم؛ نه فقط حرف‌های مردم را، بلکه روایات و آیات و فرمایشات معصومین صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین را بیان می‌کنم. ‼️این قدرت، نتیجه همان است که خدا با شکستن اربعین و خوردن گوشت در روز آخر به او داده است. چرا؟ چون اطاعت از مادر کرده است. «اَلْجَنَّهُ تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهات». 📚 برگرفته از کتاب سفر چهارم، صفحات ۱۹۹ تا ۲۰۳. 💐به ارواح مادران انبیا، اولیاء، شهدا و تمام مادران شیعیان و محبین امیرالمومنین خصوصا مادران بی وارث و بد وارث محب و شیعه امیرالمومنین صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمائید. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @mortezatehrani_ir @salavatnameh
33.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند از کرمان تا کربلا به روایت مائده قنبرپور 📎معاونت فضای مجازی صدا و سیمای گلستان 🆔 splus.ir/Tv_Golestan 🆔 eitaa.com/Tv_Golestan 🆔 https://rubika.ir/Tv_Golestan 🆔 https://ble.ir/Tv_Golestan2 🌐 http://Golestan.irib.ir ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @Tv_Golestan
❤️🌹 یه خبر خوب برای خانواده طلاب و روحانیون محترم قمی 🔰 مشاوره های خانواده رایگان شد 💠 در مرکز تخصصی مشاوره و تحکیم خانواده حریم مهرورزی با مجوز رسمی از نظام روان شناسی و با همکاری مرکز خدمات حوزه علمیه قم، این مشاوره ها به صورت رایگان برگزار می شود 🔽🔻جهت ثبت نام🔻🔽 ☎️تلفن تماس 09102942952 09908149599 02537735819 کانال مرکز تخصصی مشاوره در ایتا👇 https://eitaa.com/harimema 🌐آدرس سایت harimemehrvarzi.ir 🌐کانال مرکز خدمات حوزه علمیه قم https://eitaa.com/csis_0
دختر پسرای گل هیأتی امروز ساعت 11 حواستون باشه خیمه مجازی ما بازم برپاست و منتظر حضور پرشووور تک تک شما بچه های 5تا10سال سر موقع و همراه دوستاتون بیاید😉 https://eitaa.com/joinchat/258539570Ce3a2590664 ساعت 11 امروز جمعه 15 دی
این برش از سخنرانی اقا بعد از شهادت حاج قاسم امروز خیلی به کار من آمد. هی می گفتم یعنی من باید چه کار کنم الان. آقا خیلی صریح و شفاف وظیفه ما را در چنین مواقعی مشخص کرده. دل بدهید: «یک نکته‌ی مهمّ قابل توجّه این است که خب حالا وظیفه‌ی ما چیست؛ بالاخره یک حادثه‌ی مهمّی اتّفاق افتاده است؛ بحث انتقام و مانند این حرفها، بحث دیگری است؛ حالا یک سیلی‌ای دیشب به اینها زده شد. این مسئله‌ی دیگری است. آنچه در مقام مقابله مهم است -این کارهای نظامیِ به این شکل، کفایت آن قضیّه را نمیکند- این است که بایستی حضور فسادبرانگیز آمریکا در این منطقه منتهی بشود؛ تمام بشود.  آنچه وظیفه‌ی ما به عنوان مردم، به عنوان آحاد جمهوری اسلامی است: اوّلاً دشمن‌شناسی است؛ دشمن را بشناسیم در شناخت دشمن اشتباه نکنید. نگویید که خب همه میدانیم؛ بله، شما میدانید که دشمن کیست؛ دشمن استکبار است، دشمن صهیونیسم است، دشمن آمریکا است؛ اینها را شما میدانید امّا تلاش وسیعی دارد انجام میگیرد برای اینکه این قضیّه را بعکس کنند، نظر مردم را عوض کنند، با شیوه‌های پیچیده‌ی تبلیغاتی؛ همه باید مراقب باشند؛ دشمن‌شناسی بسیار مهم است؛ یکی این؛ بعد، دانستن نقشه‌ی دشمن؛ دشمن چه کار دارد میکند، چه کار میخواهد بکند؛ و بعد، دانستن شیوه‌ی مقابله‌ی با نقشه‌ی دشمن؛ این را باید مردم ما بدانند. نقشه‌ی دشمن این است که جوانان ما را، مردم ما را در بخشهای گوناگون دچار خلل در عزم و اراده کند؛ نقشه‌ی اساسی دشمن این است؛ تردید‌افکنی در ایمان مردم و در عزم راسخ مردم؛ یعنی همان دو عنصری که عرض کردم؛ دو کلید‌واژه‌ی ایمان، و غیرت دینی. تردید‌افکنی در ایمان و غیرت دینی مردم آن چیزی است که دشمن دنبال آن است؛ میدانند که اگر چنانچه این اتّفاق افتاد، قدرت تهاجمی و حتّی قدرت دفاعی جمهوری اسلامی هم تحت تأثیر قرار خواهد گرفت و از بین خواهد رفت؛ لذا دارند توطئه میکنند؛ البتّه توطئه‌ی آمریکا و مانند آن، فقط این نیست؛ این مهمترینش است؛ علیه جمهوری اسلامی در میدان سیاست، در میدان اقتصاد -می‌بینید دیگر این تحریمها را- در میدان مسائل امنیّتی توطئه میکنند.» بیانات رهبر انقلاب- ۱۸ دی ۱۳۹۸ دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
شهید دو ساله حادثه تروریستی کرمان کوچکترین شهید ریحانه سلطانی 😭😭😭😭😭😭
🔥غایب نزنید 🔻فردا شنبه است. به همکلاسی های این دانش آموزان بگویید اگر معلمان نام هریک این ۲۰ دانش آموز شهید را خواندند همه با هم بگویند «حاضر» 🔻این دانش آموزان شهید، «غایب» نیستند از همیشه حاضرترند از همیشه زنده ترند از همیشه شاداب ترند میهمان سفره حضرت زهرا هستند و سفره دار این میهمانی قهرمان ملی شأن است. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
بسم‌الله «تفاوت‌ِ تو» سی و دو سال از تو بزرگتر هستم اما تو در دوسالگی جوری رشدکردی که من در این سی سال نتوانستم. چکارکردی ریحانه؟ رازت چه بود؟ کاش آن صوت، صوت تو نباشد، مثلا صوت همان پسربچه پنج شش ساله باشد، اما اگر، صوت تو باشد، یعنی خیلی راه‌ها را رفته بودی. یعنی قبل از آن که کلمات وصیت حاج قاسم را روی زبانت بگردانی، توی قلبت گرداندی. نورش تابیده روی روحت که برخلاف چهره و قامتت، خیلی بزرگ بوده. ریحانه‌جان، راهت را به ما نشان بده. به ما که خیلی بیشتر از تو، خوانده‌ایم، شنیده‌ایم، واجب و مستحب انجام داده‌ایم اما تهش لایق نشدیم که بخرندمان. برخلاف تو. 🌸ریحانه‌جان، همسن و سال دخترم بودی.هم هیکل هم اما تو با کاپشن صورتی و گوشواره‌های قلبیت، دلبری نکردی؛ با آسمانی شدنت دلبری کردی. تو برخلاف آنچه دنیا را عاشق دختربچه، های دوساله می‌کند، بودی. اصلا همین تو را خاص کرده. چیزی که خیلی‌ها در به در به دنبالش می‌دوند و به هزار بیراهه می‌رسند. کفش‌های اسکیچرزت، تو را خاص نکرد؛ پیوندعمیقت با روح حاجی که با هیچ معادله‌ دنیایی، جور درنمیآید، مبهوتمان کرده، عاشقمان کرده. جانمان را به لب آورده. تصویرجسم کوچک لای کفن پیچیده تویی که می‌شد حالا حالاها قدبکشی؛ از جلو چشم‌هایمان کنار نمی‌رود، خون را برایمان به جوش آورده، حس انتقام را زنده کرده و حس رباب را. وقتی می‌گفت:«بزرگ می‌شد کاش..» تصورکن توی دوساله اینجور مثل سیب رسیده شدی، همان سیبی که حاجی می‌گفت:« وقتی برسد چیده می‌شود» و تو نمی‌دانی حسرت اینکه دوساله‌ات این‌قدر رسیده بود؛ پس بیست ساله‌ات چه می‌شد؛ چه با دلمان کرده! و نمی‌دانی حسرت اینکه سی سال بیش از تو عمر کردیم و نرسیده‌ایم و تو چطور این همه رشد کردی، چه آتشی به جانمان انداخته! 🌸ریحانه‌جان! دعایمان کن. دعاکن وصیت‌های حاجی را مثل تو جوری روی دلمان بنشانیم که راهی راهش شویم. ریحانه‌جان! با آن دست‌های کوچکت، دست ما را بگیر. ✍محنا https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741 @almohanaa
هدایت شده از قاسم روانبخش
🔰 ثبت نام کشوری طرح ولایت دانشجویی - نوروز ١۴٠٣ 🔘 دوره نیمه متمرکز‌ | چهار کتاب اول 🗓 زمان برگزاری: ٢۴ اسفند تا ١۶ فروردین (مصادف با ماه مبارک رمضان) ثبت نام تا ٣٠ دیماه از طریق: 🌐 Hamzevasl.ir 📍مکان: شهر مقدس قم 👈 اطلاعات بیشتر از طریق: ☎️ برادران: 09962867500 ☎️ خواهران: 09387804161 و 09231554162 📱@hamzevasl
بیا سومی و چهارمی هم بخاطر رضای خدا و خشنودی قلب امام زمانت بیار... ❤️
شبیه یک توپ بود. توپی که زیر لباس گل گلی مامان روز به روز بزرگتر می‌شد. مامان هروقت می خواست از جا بلند شود، دو دستش را می‌گذاشت روی زمین. وقتی راه می رفت، دستش را می‌زد به کمر. بابا می‌گفت، می‌شود همبازی‌ات. مامان می‌گفت، می‌شود پشت و پناه‌ات. باورش برایم سخت بود، یک توپ قلقلی‌و این همه توانایی؟! من فقط دلم می‌خواست بیاید دنیا، تا مامان دوباره بغلم‌کند و هی نگوید خودت را به من نچسبان، بچه را کشتی. مامان می گفت:« اسمش را می‌گذاریم طاها» بابا می‌گفت:« محمد.» به هر دویشان گفتم:« اگه اسمش پیتر نباشه، همون بهتر که دنیا نیاد همبازی هم نخواستم» قهر می کردم و می‌رفتم توی اتاق. مادر بزرگ می آمد سراغم و نازم را می‌کشید. می گفت:« هر بچه‌ای اسم خودشو از آسمون میاره، اِسما رو فرشته ها انتخاب می‌کنن. پیتر هم که به دنیا بیاد، هر اسمی قسمتش باشه همون می‌شه» ....... یک‌روز صبح که بیدارشدم. توی تلویزیون یک نوار سیاه بود. مامان صورتش قرمز‌و چشمهاش خیس بود. بابا چسبیده بود به تلویزیون‌و حرف نمی‌زد. فهمیدم آن آقای مهربان شهید شده است. همان که هر وقت تلویزیون عکسش را نشان می داد،خیالم راحت می شد. شبها که می ترسیدم، مامان می‌بوسیدم ومی گفت:«راحت بخواب. از هیچی نترس‌تا حاجی هست، دیوا هیچ غلطی نمی تونن بکنن» شب می خواستیم شام بخوریم، صدای شکستن بشقاب آمدو داد مامان بلند شد. بابا بردش بیمارستان. فردایش پیتر به دنیا آمد. خاله و عمه آمدند. مادر بزرگ توی خانه بوی اسپند راه انداخت. مامان به خاله گفت از نوشیدنی خودش برای من هم بیاورد. نوشیدنی تلخ و بدمزه ای بود.‌ پیتر همیشه بوی همان را می‌‌داد. بوی زیره و رازیانه. از مامان پرسیدم:« توپ قلقلی چه طوری به دنیا اومد؟» مامان به جای پیتر با زبان بچگانه خواند: «...به خود دادم یک تکان، مثل رستم پهلوان، تخم خود را شکستم، یکباره بیرون جستم.» یک روز ‌وقتی بابا از بیرون آمد، شناسنامه‌ی سبزی توی دستش بود، خندید و گفت:«اینم شناسنامه‌. اسمش‌و گذاشتم، قاسم» قاسم کوچولو تند شیر می‌خوردو بزرگ می‌شد. اما من دوستش نداشتم. چهار دست و پا می رفت‌و کتاب و دفترهایم را پاره می کرد. هر وقت دلم می گرفت و می‌گفتم مامان بغلم بخواب، جواب می‌داد:«قاسم گرمائیه، پتو رو از روخودش کنار می‌زنه، سرما می خوره، باید بغلش باشم‌و حواسم جمع باشه» وقتی بزرگتر شد. ماشین و لباس‌هایش را چپاند توی اتاق من. داد می کشیدم:«مامان کاش اینو نمی آوردی. کاش تک فرزند مونده بودم. مثل فاطیما» حسرتم شده بود تک فرزندی.‌ .... قاسم آمد توی اتاقم. سرش داد کشیدم :«وقتی میای تو، درو پشت سرت ببند» دررا بست. نشست کنارم. کمی مربا دور دهانش ماسیده بود:« شبکه پویا‌ می‌گه امروز روز مادره. » خودکار را گذاشتم وسط کتابم. بی حوصله گفتم:«خب؟» گفت:« یه نقاشی کشیدم» دست دراز کردم طرفش:«ببینم» کاغذی که پشتش پنهان کرده بود، را آورد جلو:«برام می نویسی مامان روزت مبارک؟» خواستم بنویسم. مداد را از دستم گرفت:«نه یادم بده خودم بنویسم» برگه را گرفتم طرفش:«برو بینم. سه سال دیگه صبر کن. میری مدرسه خودت یاد می گیری» پوزخند زدم:«در ضمن این گلی که کشیدی چرا قرمز زدی؟ مامان از گل صورتی خوشش میاد» صورتش سفید شد. با بغض گفت:«آجی مداد صورتی ندارم. می‌دی بهم؟» کاغذ را پرت کردم روی زمین:«برو ببینم. می خوای باز مثل اون یکیا ببری اینقدر بتراشی که تموم شه؟ نخیر صورتی ندارمممم.» صدای بابا از توی هال آمد:«بچه ها امروزسالگرد حاج قاسمه، میاید بریم مزار؟» صدایم را بلند کردم:«من که باید ریاضی کار کنم» قاسم بپر بپر کرد:«آخ جون من میام» دوید طرف در. صدا زدم؟« پیتر» رو برگرداند‌و نگاهم کرد:«من قاسمم» ‌ چشمکی زدم:«قاسم، تا بیای نقاشیت رو رنگ می زنم » خندید،آمد طرفم. دست کرد توی جیبش، شکلاتی با زرورق نارنجی گرفت طرفم: «آجی الان دیرم شده. وقتی بیام برا خودت گل صورتی می کشم» لپش را کشیدم:«باشه» ....... همه جمع شده اند توی خانه‌ی ما. چند شب است خودم را مچاله می‌کنم زیر پتو. اینقدر می لرزم‌و گریه می‌کنم تا خوابم می برد. نقاشی و شکلات قاسم را‌گذاشته ام کنار رختخوابم. با دنیا عوضشان نمی‌کنم. حالادیگر اتاقم مال خودم شده. اما چه فایده! از همان روزی که مزار حاج قاسم را انتحاری زدند، تک فرزند شده ام، مثل فاطیما. مامان همیشه می گفت:«قاسم گرمائیه» طفلک داداشم، چقدر از گرما بدش می آمد. بمیرم داداشی که حتما توی آن حادثه خیلی گرمت شد! چه می گویم؟...گرم؟!. قاسم سوخت. نویسنده: تارا طاهری ۱۲ ساله https://eitaa.com/ghalamdaraan
🌹 تنها دلخوشی ما این است که این شهدا در آغوش هستند... ─┅═ೋ❅💠❅ೋ═┅-- @shamimeefaf @habibatolhosein ─┅═ೋ❅💠❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 عهد ۵۰ نوعروس دهه هشتادی قمی با شهدا 🔹در مراسمی ۵۰ نوعروس دهه هشتادی طلبه و حافظ قرآن شروع ازدواجشان را با عهد بستن با شهدا آغاز کردند. @Qomonline قم‌آنلاین، کانون اخبار مهم🔝
🔺️🔻نهمین روز چله شهدا 🔺️🔻 مهمان شهیدی زاهد هستیم که زهدش اورا دربهترین زمان ودربهترین مکان(بعداز انجام اعمال حج )درسرزمین منا،اسمانی کرد 🥀شهیدمحسن حاجی حسنی🥀 🌸🌸🌸شهیدی که دریکی از خاطراتش از دیدارهای قاریان قران در محضر رهبرمیگوید:خیلی دوست داشتم انگشتر اقارا هدیه بگیرم اما هر چه تلاش کردم که این جمله را به زبان بیاورم نتوانستم ولی چتدروز بعد با من تماس گرفتند وگفتند حضرت اقا بعداز جلسه انگشتری را دادند وفرمودند حتما به اقای محسن حاجی حسنی تقدیم شود.... 🌸🌸🌸شهیدی که وقتی از حرم امام رضا اورا مخیر میکنند که بین اذان ها چه زمانی را انتخاب میکند؟ میفرماید: اذان صبح که ازفیض سحر محروم نشوم وتازمان قبل اعزام حجاج ایشان موذن صبحگاه حرم بودند . نکته قابل توجه این است که ایشان: 🔻🔻🔻 ثمره ⚘۲۰سال ⚘تلاش مادر ایشان درزمینه قران است.⚘۲۰سال⚘ کلاس حفظ وقرائت قران وروضه هفتگی در منزل ایشان برگزار بود ومزد این زحمات سه فرزند حافظ قران که یکی ازانها همین عزیزشهید بودند ... به نیابتش🌸 ۷۰ مرتبه سوره حمد🌸 تقدیم میکنیم به بانوی دوعالم وحضرت عقیله بنی هاشم... (ایشان در صحن جمهوری حرم امام رضا دفن هستند) ای شهید والامقام یادمان کن که سخت محتاجیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت از کرمان؛ روایت از یک شهر مقاوم؛ ◾️ گوشه‌ای نشسته بود و آرام‌آرام اشک می‌ریخت. می‌گفت با پسرم قرار دارم، اما هرچه زنگش می‌زنم جواب نمی‌دهد. گفتم مادرجان اینجا خطرناک است. بروید‌. می‌‌آید ... یک نفر آن‌جا بود‌. در گوشم گفت رها کن. این پیرزن خودش با چشمان خودش دیده چه بلایی سر پسرش آمده ... ◾️دم ورودی گیت ایستاده بود و به پهنای صورت اشک می‌ریخت. پرسیدم چی شده برادر؟ گفت برادرم آن‌جاست، شما را به خدا بگذاريد بروم داخل. گفتم نمی‌شود، خطر دارد. اما با اشک اصرار می‌کرد. دست‌ آخر گفت: مادرم نگرانش است، روز مادر بود ... https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4