#خاطرات_شهدا
#شهید_مهدی_زین_الدین
❤️ چقدر مسلموني شيرينه!
یکی دوبار که رفت دیدار امام، تا چند روز حال عجیبی داشت. ساکت بود. می نشست و خیره می شد به یک نقطه می گفت«آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه. چه قدر مسلمون بودن راحته. چه قدر شیرینه.» می گفت «دلش مثل دریاست. هیچ چیز نمی تونه آرامششو به هم بزنه. کاش نصف اون صبر و آرامش، توی دل ما بود.»
🌷 رحمت يعني شهادت
عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد. خدا خدا می کردم دختر باشد. وقتی بچه دختر شد، یک نفس راحت کشیدم. مهدی که شنید بچه دختر است، گفت «خدارو شکر. در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت»
🌹يك شكم سير گريه!
رفته بود شمال غرب، مأموریت فرستاده بودندش. بعد از یک ماه که برگشته بود اهواز، دیده بود لیلا مریض شده، افتاده روی دست مادرش. یک زن تنها با یک بچه ی مریض. باز هم نمی توانست بماند و کاری کند. باید برمی گشت. رفت توی اتاق. در را بست. نشست و یک شکم سیر گریه کرد.
🌻 ظرفهاي شب
توی تدارکات لشگر، یکی دو شب، می دیدم ظرف های شام را یکی شسته. نمی دانستیم کار کیه. یک شب، مچش را گرفتیم. آقا مهدی بود. گفت «من روزرا نمی رسم کمکتون کنم؛ ولی ظرف های شب با من»
☘ شلوار خوني
عراق پاتک سنگینی کرده بود. آقا مهدی، طبق معمول، سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد. یک مرتبه دیدم پیدایش نیست. از بچه ها پرسیدم، گفتند « رفته عقب.» یک ساعت نشد که برگشت و دوباره با موتور، از این طرف به آن طرف. بعد از عملیات، بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند. مجروح شده بود، رفته بود عقب، زخمش را بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط.
🌺 دو زانو!
اگر از کسی می پرسیدی چه جور آدمی است. لابد می گفتند «خنده روست.» وقت کار اما، برعکس ؛ جدی بود. نه لبخندی، نه خنده ای انگار نه انگار که این، همان آدم است. توی بحث، نه که فکر کنی حرفش را نمی زد، می زد. ولی توی حرف کسی نمی پرید. هیچ وقت. من که ندیدم. می دانستم پایش تازه مجروح شده و درد می کند. اما تمام جلسه را دو زانو نشست. تکان نخورد.
💐 تو ترسويي!
رک بود. اگر می دید کسی می ترسد و احتیاج به تشر دارد، صاف توی چشم هایش نگاه می کرد و می گفت « تو ترسویی.»
🌙 نماز اول وقت
جاده های کردستان آن قدر ناامن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصاً توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی؛ اما زین الدین که هم راهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلاً راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود «تو اینجا چی کار می کنی؟» جواب داده بوده «به خاطر نمازهای اول وقتم، این جا هم فرمانده ام.»
🍃 شناسايي آخر
من توی مقر ماندم. بچه ها رفتند غرب، عملیات. مجبور بودم بمانم به یک عده آموزش بدهم. قبل از رفتن، مهدی قول داد که موقع عملیات زنگ بزند که بروم. یک شب زنگ زد و گفت «به بچه هایی که آموزششون می دی بگو اگه دعوتشون کرده ن، اگه تحریکشون کرده ن که بیان منطقه، اگه پشت جبهه مشکل دارن، برگردن. فقط اون هایی بمونن که عاشقن » شب بعدش، باز هم زنگ زد و گفت « زنگ زدم برای قولی که داده بودم ولی با خودم نمی برمت. » اسم خیلی از بچه هارا گفت که یا برگردانده یا توی کرمانشاه جا گذاشته. گفت « شناسایی این عملیات رو باید تنها برم. به خاطر تکلیف و مسئولیتم. شما بمونین.» فردا غروب بود که خبردادن مهدی و برادرش، تو کمین، شهید شده اند. نفهمیدم چرا هیچ کس را نبرد جز برادرش.
🌹 اگر ماندنی بودیم، می ماندیم...
نزدیک ظهر، مجید و مهدی به بانه می رسند. مسئول سپاه بانه، هرچه اصرار می کند که « جاده امن نیست و نروید.» از پسشان برنمی آید. آقا مهدی می گوید «اگرماندنی بودیم، می ماندیم.» وقتی می روند، مسئول سپاه، زنگ می زند به دژبانی، که «نگذارید بروند جلو.» به دژبان ها گفته بودند «همین روستای بغلی کار داریم. زود برمی گردیم.» بچه های سپاه، جسدهایشان را، کنار هم، لب شیار پیدا کردند. وقتی گروهکی ها، ماشین را به گلوله می بندند، مجید در دم شهید می شود، و مهدی را که می پرد بیرون، با آرپی جی می زنند.
#شهید_مهدی_زینالدین
#شهید_مجید_زینالدین
@sardaraneashgh
#نماز_شهدا؛ دو هفته روزه، جریمه قضا شدن نماز صبح👌
شهید علی سیفی یه روز منزل ما مهمان بودند شب خوابیدیم. من صبح بعد از نماز، سریع رفتم نون بخرم.
دیر برگشتم. متوجه شدم علی و... خواب موندن و برا نماز بلند نشدند و نمازشون قضا شده.
علی که بلند شد دید بالاخره نماز قضا شده. وسایلشو برداشت و با حالت قهر آمیز رفت و دیگه من دو سه هفته ایشون رو ندیدم نمیدونستم کجاست، اونقدر گرفته بود که نمیشد باهاش حرف بزنی.
بعد یکی از بچهها گفت که ایشون رفته دو هفته پشت سر هم به خاطر اون نماز صبحش که قضا شده روزه گرفته.
خیلی پکر بود به خاطر اون قضا شدن نمازش، اصلاً دیوانه شد.
من گفتم اگه میدونستم اینطور به خاطر یک نماز قضا خودش رو اذیت میکنه حتما بیدارش میکردم.
شهید علی سیفی همیشه دائم الوضو بود یکی از همسایه ها به شوخی به علی :گفت چرا زود به زود وضو میگیری؟
علی برگشت :گفت دائم الوضو بودن خیلی فوائد داره مثلا صورت را نورانی میکنه رزق و روزی را افزایش میده. از هر قطره آب وضو، ملائکهای بوجود میآید که تا موقع مرگ تسبیح و دعا میکنن در حق شخص.
بیشتر مواقع حتى نماز صبح را هم باجماعت می خواند تو منزل که بود میگفت پاشین به جماعت بخونیم چرا الکی ثواب رو با تکی خواندن هدر بدیم؟
📚 بیا مشهد ص34-36.
🥀🥀🥀🥀🥀
#نماز_شهیدان
#نماز_صبح
#نماز_قضا
#دفاع_مقدس
#خاطرات_شهدا
#مرکز_تخصصی_نماز
🌴🌴🌴🌴🌴
🆔 @namazmt