eitaa logo
حامیان انقلاب
272 دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
12.7هزار ویدیو
767 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وارد منزل علامه جعفری شدیم. ایشان مشغول صحبت بود و چند نفری در اطراف علامه نشسته بودند. ابراهیم با عصای زیر بغل وارد اتاق شد. علامه یکباره نگاهش به در افتاد. از جا بلند شد و به استقبالش آمد. بعد با همان لهجه ی زیبا گفت: به به آقا ابراهیم، بفرمائید، بفرمائید. ابراهیم را با خودش بالای مجلس برد. همه به احترام او بلند شدند. بعد علامه حرفی زد که بسیار عجیب بود. من اگر خودم نمی شنیدم باور نمی کردم. علامه با اصرار گفت: «آقا ابراهیم، برو جای من بنشین، ما باید شاگردی شما را بکنیم.» تا علامه این جمله را گفت، نگاه کردم به صورت ابراهیم مثل لبو سرخ شده بود. همان جا کنار شاگردها نشست و گفت: استاد، تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. علامه بعد از اصرار زیاد به جای خودش برگشت. قبل از اینکه بحث خود را ادامه دهد، رو به دوستانی که در کنارش بودند جمله ای گفت که خوب به یاد دارم: علامه فرمود: این آقا ابراهیم استاد بنده هستند من چیز زیادی از درجات علمی علامه جعفری نمی دانستم، فقط دیده بودم که مرتب در تلویزیون سخنرانی می کند. اما همینقدر می فهمیدم که کلام این فیلسوف و عالم بزرگ، بی دلیل نیست. سلام بر ابراهیم۲ ص۷۷ 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
سفارش های شهید اصغر علیپور به همسرش درباره فرزندش که متولد نشده بود: از مال دنیا چیزى نیندوخته بودم و شما را هم به داشتن مال دنیا سفارش نمىکنم. تحمل داشته باش و صبورى پیشه گیر که رضاى خداوند تنها در این موارد جلب مى شود. از امانتى که در دست توست خوب مواظبت کن تا احساس نکند که مشکلاتى دارد ... . اگر خداوند پسر یا دخترى به ما داده است، در تربیتش کوشا باش. از اول بچگى اش با خواندن قرآن و دعا و نماز آشنایش کن. خودت هم عامل باش. چون اگر خداى نکرده خودت قصور کنى دیگر نمى توانى از او انتظار چندانى داشته باشى. چند چیز از مال دنیا برایش سفارش مى کنم. امیدوارم موقعى که پذیرش آن را داشت توجیهش نمایى: اول یک جلد کلام الله مجید که در خانه مى باشد. یک جانماز با یک کتاب دعا، یک دست لباس پاسدارى و یک روسرى. اگر امانت خدا دختر باشد، نامش را رقیّه بگذار. از جریانات حضرت رقیّه برایش تعریف کن. تا احساس نکند پشتوانهاش قوى نیست. فلسفۀ آن روسرى را بعدها خودش درک مى کند. ولى اگر امانت خدا پسر شد، نامش را حسین بگذار و از جریانات واقعه کربلا و مظلومیت حسین ع و على اصغر ع و على اکبر ع برایش تعریف کن. و تا خودش را شناخت لباس پاسدارى را تنش کن. و آن وقت است که خودش را به حول و قوّه الهى خواهد شناخت. و در این مأموریت خطیر از خداوند متعال نصرت و قوّت بطلب. و تنها به نصرت خداوند توکل داشته باش که موفقیت شما در توکل و صبر مى باشد. اسماعیل وکیل زاده، به نقل از کتاب هنر اهلبیت ع @sh_montazerin
📝 می‏گوید: 🔻 اوایل زندگی درست بلد نبودم غذا درست كنم. یادم هست بار اول كه خواستم تاس كباب درست كنم، سیب‏زمینی‏ها را خیلی زود با گوشت ریختم. 🔸 یوسف كه آمد، رفتم غذا را بیاورم، دیدم همه سیب‏زمینی‏ها له شدند. خیلی ناراحت شدم و رفتم یك گوشه‏ای شروع كردم به گریه كردن. 🔹یوسف آمد و پرسید: چه شده؟ من هم قضیه را برایش تعریف كردم. ♦️ او حسابی خندید، بعد هم رفت غذا را كشید و آورد با هم خوردیم. ❇️ آن قدر پای سفره مرا دلداری داد و از غذا تعریف و تمجید كرد كه یادم رفت غذا خراب شده بود. ⭕️ یوسف هیچ گاه به غذا ایراد و اشكال نمی‏گرفت. حتی گاهی پیش می‏آمد كه بر اثر مشغله زیاد، دو روز غذا درست نمی‏كردم، ولی او خم به ابرو نمی‏آورد. 💢 بارها از او پرسیدم: چه دوست داری برایت درست كنم؟ می‏خندید و می‏گفت: «غذا، فقط غذا» می‏گفت دوست دارم راحت باشی. 🔸 ایشان حقوق که می گرفت، می امد خانه و تمام پولش را می گذاشت توی کمد من. می گفت: هر جور خودت دوست داری خرج کن. 🔹 هر وقت که دلم برای پدر و مادرم تنگ می شد، آزاد بودم یکی دو هفته بروم اصفهان. اصلا سخت نمی گرفت. ◾️از اصفهان هم که برمی گشتم، می دیدم زندگی خیلی مرتب و تمیز است. لباسهایش را خودش می شست و آشپزخانه را مرتب می کرد. 📚 از کتب نیمه پنهان و همسرداری سرداران شهید 🌀 با ما همراه باشید. 🌐 پایگاه حفظ و نشر آثار "استاد تراشیون" 🆔 @tarashiun_ir
فاطمه به سه سالگی که رسید .قصد داشتم جشن تولدی را برایش بگیرم. اما زخم زبان هایی از اطراف به گوشم رسید. تصمیم گرفتم تولد سه سالگی را همانند سال پیش با جمع چهار نفری در کنار مزار جلیل برای فاطمه بگیرم. خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم... برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست . خیلی گریه کردم و به او گفتم : روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه می روم و تو باید به خانه بیایی.روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید... از خوشحالی گریه کردم.در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمی دیدم. یک روزه تمام وسایل ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم. از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم. زمانی که به سوریه رسیدم یادم آمد که تولد فاطمه چهارشنبه است. بدون اینکه به من بگویند حرم حضرت رقیه را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند . شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله امام حسین یک آرزوی بزرگی برای من بود. @sardaraneashgh
┄┅═══✼✼═══┅┄ یکی از همراهان بود که در حمله تروریستی آمریکا در عراق به خیل شهدا پیوست. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ یکی از شاخصه‌های اخلاقی و رفتاری این شهید بزرگوار ، بود، برای رضای خدا کار می‌کرد. همین باعث شد که خیلی زود طعم شهادت را بچشد. از دیگر ویژگی‌های او مهربانی و خوش‌اخلاقی ایشان بود. انسانیت در وجودش موج میزد. همه می‌دانستیم که شهروز آرزوی دارد. شهید شهروز ارادت زیادی به و سلیمانی داشت. متواضع، مؤمن، شجاع و باایمان بود. شهروز بود. بسیار بر مسائل و مشکلات صبر پیشه می‌کرد. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ بعد از خداوند به پدر و مادر احترام می‌گذاشت و از پدر و مادر تبعیت می‌کرد. وقتی هم که وارد سپاه شد و با فرمانده بزرگوارمان حاج قاسم سلیمانی همراه شد، این اخلاق خوب و شایسته‌اش بیشتر و بیشتر بروز کرد. کمک حال نیازمندان بود و به آن‌ها از نظر فکری و عملی کمک می‌کرد. برایش فرق نداشت که فرد مورد نیاز آشناست یا غریبه. وقتی می‌دید کسی نیاز به کمک دارد کمک می‌کرد. نسبت به اطرافیان بی‌تفاوت نبود. در امروز نیاز به چنین افرادی داریم که با این زندگی و از همدیگر دستگیری کنند. ╔═•__⚬🍃🕊🍃⚬__•══╗ @khadem_astan ╚══•__⚬🍃🕊🍃⚬__•═╝
┄┅═══✼✼═══┅┄ دعوت_شهدا از برای حضور پُر شور در ۱⃣ : با حفظ شور و شوق انقلابی و حضور در صحنه انتخابات مشت محکم بر دهان ایادی استکبار بزنید.   ۲⃣ : ای مردم در صحنه باشید و افرادی را انتخاب کنید که ثمره خون شهیدان را پایمال نکنند که در این صورت شما مسئول خواهید بود. ۳⃣ : در انتخابات شرکت کنید که تکلیف الهی است. رأی شما دفاع از اسلام و قرآن است و مواظب باشید به کسانی که برای شهرت و قدرت خود را مطرح ساخته‌اند رأی ندهید.   ۴⃣ : همیشه در صحنه باشید و پا به پای مردم صحنه‌ها را پر نگه دارید و در انتخابات فعالانه شرکت کنید و مواظب دشمنان داخلی و خارجی باشید.   ۵⃣ : مواظب ضربه منافقین باشید. اینها در نهادها، انتخابات در اجتماعات نفوذ می‌کنند و ضربه می‌زنند. امام عزیزمان فرمود خطر منافقین از کفار بدتر است....
┄┅═══✼✼═══┅┄ دراتاق نشسته بود، دید صدای دعوا می‌آید! با دست بند، رضا را آورده‌اند در اتاق و به شهید چمران گفتند این چه کسی است آورده‌اید جبهه؟! رضا شروع کرد به فحش دادن، اما چمران مشغول نوشتن بود …. دید که شهید چمران توجه نمی‌کند…. یک دفعه داد زد: ” کچل با توأم …! “ یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چه شده آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ آقا رضا رفته بود بیرون سیگار بخرد که با دژبان دعوایش می‌شود. شهید چمران به جوان می‌گوید: آقا رضا چه سیگاری می‌کشی؟ بروید برایش بخرید و بیاورید! رضا به شهید چمران می‌گوید: می‌شود دوتا فحش بهم بدی؟! کشیده‌ای، چیزی؟! ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ شهید چمران: چرا؟! رضا: من عمری است به هرکسی بدی کرده‌ام، به من بدی کرده است … تا حالا نشده بود به کسی فحش بدهم و اینطور برخورد کند… شهید چمران: اشتباه فکر می‌کنی، یکی اون بالا هست، هر چی بهش بدی می‌کنم، نه تنها بدی نمی‌کند، بلکه با جواب می‌دهد، می‌دهد. رضا جا می‌خورد و آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی‌رفت، درسنگر زار زار گریه می‌کرد …عجب! یکی بوده هرچی بدی کردم خوبی کرده؟ اذان شد، آقا رضا نخستین عمرش بود، رفت وضو گرفت سر نماز، موقع قنوت صدای گریه‌اش بلند بود. وسط نماز، صدای سوت خمپاره آمد صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد…. رضا رفت، فقط چند لحظه بعد از کردنش …. ●°•🌷•°●
هدایت شده از روضه خانگی
💌 روضه خوانی شهید متوسلیان برای حضرت زینب(س) (س) @Rozekhanegee
من در تلفنم، نام همسرم را با عنوان “شهیــــد زنــــده” ذخیره کرده بودم؛ یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد! به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده‌ای قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره‌اش را بگیرم وقتی این کار را کردم،دیدم شماره مرا با عنوان “شریک جهادم و مسافر بهشت” ذخیره کرده بود گفت: از اول زندگی شریک هم بوده‌ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش‌ترین دارایی‌ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم. آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم. شام غریبان امام حسین علیه‌السلام بود که در خیمه محله‌مان شمع روشن کردیم، ایشان به من گفت دعا کنم تا بی‌بی زینب قبولش کند من هم وقتی شمع روشن می‌کردم، دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود، من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت‌الشهدا قرار دهم راوے: همسر شهید جواد جهانی @hamsaran_beheshti18 ♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️